صفحه اصلی

در حال بارگیری...

یادنامه

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٣ اسفند ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
از آشپزخانه صدای تَق‌تَق بلند و نهیبی آمد. سریع خودش را به آشپزخانه رساند. دم آشپزخانه بوی سوختن را حس کرد. آقا هم خودشان را به آشپزخانه رساندند. وارد شدند و از نگاه پسر به یخچال، ماجرا را فهمیدند. لبخندی بر لبان‌شان نشست. رو به آقا کرد و با اطمینان به اینکه این‌بار قبول خواهند کرد گفت:  «آقا جان! ا...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٢ بهمن ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام والمسلمین علی بهجت
یک‌سال و اندی از فوتش می‌گذشت و هنوز نتوانسته بودیم سنگ‌نشانی بر مزارش بگذاریم. ذهنم مشغول این بود که بر روی آن، چه باید نوشت و چه کسی باید بنویسد؟ اما راه به جایی نبردم؛ با دوستان مشورت کردم. متن‌هایی را هم آوردند یک نفر خوش‌نویس داوطلب شده بود که سنگ را بنویسد. سردرگمی من را که دید گفت: «چه می‌خوا...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٨ بهمن ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
گفتند: «آقا حالش خوب نیست.» به منزل‌شان رفتم. معاینه‌اش کردم. کاملاً هوشیار بود. مرا راحت شناخت، به نام صدایم زد و احوالم را پرسید. حتی حرفی را که پنج سال پیش به من گفته بود، دوباره یادآور شد. بااین‌وجود، محض احتیاط گفتم: «ایشان را به بیمارستان منتقل  کنید.» یک ساعت بعد از بیمارستان تماس گرفتند... ب...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١ بهمن ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: چند روزی بود که مرتب در مورد مرگ صحبت می‌کرد. آن روز هم وقتی می‌خواست به اتاق خودش برود، رو به مادرم کرد  و گفت: «می‌شنوی؟» مادرم گفت: «بله.»  فلان آقا را در فومن می‌شناختی؟  بله.  یادش به خیر، همیشه این شعر را می‌خواند:  «یاران و برادران، مرا...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢۴ دی ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
دو روز بود که آقا نماز نیامده بود، نگران بودم. چند بار تا سر کوچه آمدم و برگشتم. خبری نبود. گفتم مزاحم نشوم. رادیو را روشن کردم... یک‌باره یاد حرف‌های فیلم‌بردار افتادم؛ می‌گفت: «آقا هیچ وقت این کار را نکرده بود...» جمعه ٢۵ اردیبهشت آخرین باری بود که از مجلس روضۀ آقا فیلم  گرفتم، دوربین را سمت ایشان...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٢ آذرماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
اولین بار پنجاه سال پیش، سرِ درس آقای بروجردی رحمه‌الله، کنار هم نشسته بودند. بعد از درس، چند دقیقه‌ای هم‌صحبت شده بودند، از حال و روز  همدیگر حرف زده بودند، از خانوادۀ‌شان، از زندگی‌شان و از درس‌شان. *** حالا بار دومی بود که هم را می‌دیدند؛ با خوشحالی پیش رفت و سلام کرد. خواست بگوید که فلانی است؛ و...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ۵ آذرماه ١٣٩٨

براساس خاطره اي از حجت الاسلام والمسلمين علي بهجت
گاهی هم‌حجره‌ای‌ها با هم قرار می‌گذارند. یک بار این یک کیسه برنج می‌آورد با هم می‌خورند، بار بعد آن یکی؛ یک بار این روغن می‌خرد، بار بعد آن یکی. دو نفر هم‌حجره‌ای بحثشان شده بود که نوبت کیست برنج بیاورد. خیلی بحث می‌کنند و به جایی نمی‌رسند. وقت نماز می‌شود، می‌روند نماز و بعد از نماز هم همراه آقا می...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٨ آبان ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
یک‌بار زمستان رفته بود حرم زیارت.به حرم که رسید، گفته بودند: «حرم بسته است؛ برای تعمیرات.» اجازه نداد در را باز کنند؛برای او قطعاً باز می‌کردند. گفته بود: «باشد. از همین پشت در سلامی می‌دهیم و برمی‌گردیم.» یکی‌دو ساعت همانجا توی سرما، روی زمین نشسته بود، نماز خوانده بود، دعا کرده بود و برگشته بود. ب...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها