صفحه اصلی

در حال بارگیری...

یادنامه

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٢ شهریور ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
می‌دانست شانزده ماهش بوده که مادرش مریض شده و از دنیا رفته  است. خواهرش این‌ها را برایش گفته بود. از چادر سفید گل‌دار مادرشان برایش گفته بود. از هر چه یادش بود. یک شب خواب مادرش را دید؛ مادر چادرش را روی صورتش گرفته  بود... با همان چادر گل‌دار که خواهرش گفته بود، رویش را پنهان کرده بود.  هر چه کرد ر...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سعی کن گریه کنی …

[حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره] شیر آب حیاط را به‌اندازۀ یک شیر سماور باز کرده بودند و داشتند وضو می‌گرفتند. گفتم: آقا، محرم دارد می‌آید و من یک ماه برای تبلیغ می‌روم. سفارشی کنید که آویزه گوشم کنم. همان‌جور که وضو می‌گرفت، تکیه داد به دیوار و آهسته گفت: «آسید محمد! سعی کن هر شبانه‌روزی یک‌مرتبه برای ا...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ۵ شهریور ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
بازوی آقا را محکم گرفته بود و ول نمی‌کرد، التماس می‌کرد، هی می‌گفت: «التماس دعا.» آقا چشم‌ها را بست؛ برگشت، لبخندی زد و دعایش کرد. *** روز بعد دارو خواست. برایش که خریدم، بازویش را بالا زد، دیدم کبود شده بود. *** دیدیم چاره‌ای نداریم، دوستان توی کوچه زنجیر کشیدند، برای حفاظت. وقتی دید، گفت: «لازم نی...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٩ مرداد ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
یک پاکت شکلات آورد و مقابل آقا گرفت. آقا دست کرد، مشتی از آن برداشت. تعجب کرد و خوشحال شد! باورش نمی‌شد که بردارد؛ آن هم چندتا! آقا هم به هر کودکی که می‌رسید، یکی از شکلات‌ها را به او می‌داد. این بهشت، آن بهشت، ص۴٧ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۵ مرداد ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
همیشه بعد از درس یا نماز، همه را دعا می‌کرد و راه می‌افتاد. در مسیر مسجد تا خانه، خیلی‌ها همراهی‌اش می‌کردند؛ سعی می‌کردند درست پشت سر آقا حرکت کنند، نزدیک به او، تا اگر حرفی زد و نصیحتی کرد، اولین کسی باشند که می‌شنود. گاهی جمعیت آن‌قدر زیاد می‌شد که پای‌شان به پشت پای آقا می‌خورد. یک لحظه می‌ایستا...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٨ مرداد ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
شنیده بودم آیت‌اللهی هست به نام آقای بهجت که اهل معناست. دوست داشتم ببینمش، جست‌وجو کردم و خانه‌اش را یافتم. رفتم پشت در خانه و در زدم...  پیرمردی با لباسِ خانه و محاسنی کوتاه در را باز کرد. در مورد آقا پرسیدم. گفت: «امری دارید؟» گفتم: «با آقا عرضی دارم.» گفت: «بفرمایید مطلب را!» گفتم: «با خودشان عر...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١ مرداد ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ مداح مسجد معظم‌له
همیشه اول روضه، از آقا امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌خواندم. آن روز هم غزلی خواندم در وصف عارض و قامت، از مو و روی یار غایب از نظر... آقا بلافاصله پیغام فرستاد که به فلانی بگویید: «این‌قدر وصف چشم  و ابرو و چهره نکند!» مقام امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را وصف کند، عظمتش را...   این بهشت...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢۵ تیر ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
تابستان بود و هوای شهر قم داغ داغ بود . برایشان پنکه ای تهیه و به سختی قانعشان کردند که پنکه در زمان نماز خواندن روشن باشد. پنکه اما چاره ای برای گرما نبود.  روزی با همان تن خیس عرقشان بعد از فراغت از نماز رو به فرزندشان کردند گفتند : اگر سلاطین عالم لذت نماز را درک می کردند به دنبال لذتهای دیگر دنی...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٨ تیر ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
چند روزی می‌شد که مختصر آبی خورده بود. پزشک گفته بود: «زخم اثنی‌عشر، مجاری معدۀ آقا را بسته است.» عباداتش را ترک نکرده بود، حتی نماز شبش را. مشکل خاصی هم برایش پیش نیامد.می‌گفت: «می‌توان غذا نخورد و از بین نرفت!» با همان احوال، در کلاس، درس هم می‌داد. عقیده داشت که تدریس، عبادتی است که در درمان بیما...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها