صفحه اصلی

در حال بارگیری...

یادنامه

دیگر رسانه‌ها

پویانمایی «چرا آیت الله بهجت نماز شب را ترک کرد؟!»

در نجف مشغول تحصیل و تهذیب نفس بود و به کار خودش مشغول بود. اما گروهی که مخالف عرفان بودند، نامه‌ای به پدرش نوشتند که چه نشسته‌ای که امکان دارد پسرت از درس و بحث خارج بشود و از بد گویی درباره او چیزی کم نگذاشتند.  پدر هم، نگران پسر در نامه‌ای به او نوشت که من راضی نیستم جز واجبات عمل دیگری انجام بده...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٨ مرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
گاهی می‌رفتیم دنبالش که برای روضه برویم مسجد. علی آقا می‌آمد دم در  و می‌گفت: «امروز خیلی بی‌حال هستند؛ اصلاً  توان آمدن ندارند.» بعد می‌دیدیم خودش با همان حال رنجور، می‌آمد و می‌گفت: «می‌آیم...» به شیوه باران، ص۶٨ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢١ مرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
بچه‌ها توی خانه بازی‌گوشی و شیطنت می‌کردند. گاهی درمانده می‌شدیم. از آقای بهجت پرسیدم: «با بچه‌ای که از دیوار راست می‌رود بالا و حرف گوش نمی‌کند، باید چه کار کرد؟» گفت: «همان‌طوری که توقع دارید خدا با شما رفتار کند، با این بچه‌ها  هم همان‌طور رفتار کنید. این‌طور اگر نگاه کنید، دیگر  زدن بچه‌ها یا  ب...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۴ مرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
توی خانه جوجه داشتیم. از آن جوجه‌های بازی‌گوشِ پُر سروصدا. همۀ روز حواسش به آب و غذای‌شان بود. شب که می‌شد، دلواپس گرما و سرمای‌شان... می‌پرسید: «روی‌شان را پوشاندید؟ سردشان نشود یک‌وقت!» می‌گفتم: «پوشاندیم.» باز انگار مطمئن نمی‌شد، پا می‌شد می‌رفت سر می‌زد تا مطمئن شود. به شیوه باران، ص٣٢ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٣١ تیر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
قبل‌تر محافظ یکی از مراجع بود. بعد از فوت آن مرجع، آمده بود به‌اصرار که محافظ آقای بهجت بشود. خانوادۀ آقا هم قبول کردند و با خودش در میان گذاشتند. گفت: «آن وقت چه کسی می‌خواهد از آن محافظ، محافظت کند؟» گفتند: «خدا» گفت: «همان خدا، از من هم محافظت می‌کند.» به شیوه باران، ص٢۶ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢۴ تیر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
هم‌سایه بودیم. همسرم فوت شده بود؛ اقوام از شهرهای دور و نزدیک آمده بودند و چند روز مهمان داشتیم. سر و صدای مهمان‌ها تا خانۀ هم‌سایه‌ها می‌رفت؛ مخصوصاً خانۀ آقا که دیوارهایش خیلی کوتاه بود. یک روز آقای بهجت آمد دم در؛ مقدار قابل توجهی هم پول داد دستم. بعدها که دست و بالم بازتر شد، خواستم پول را برگرد...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٠ تیر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
با احمد رفیق بودیم؛ اما چندسالی بود که به‌خاطر یک اختلاف مالی، میانۀ‌مان شکرآب شده بود. هر کدام‌ حق را به خودمان می‌دادیم. گرۀ دعوا که کور شد، برای قضاوت رفتیم پیش آقای بهجت. اول احمد حرف‌هایش را زد، بعد هم من از سیر تا پیاز ماجرا را گفتم. این میان، احمد برای کاری از اتاق بیرون رفت. حرف‌های من که تم...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٧ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
وسط نماز جماعت هفت‌هشت نفرۀ‌مان، صدای مهیبی بلند شد؛ شعله‌های زرد و نارنجی از داخل بخاری نفتی زبانه کشید. دست‌پاچه و هراسان نماز را شکستیم و پریدیم بیرون. آتش فرونشست. آقا آرام نشسته بود آن جلو... رسیده بود به سلام آخر نماز... به شیوه باران، ص٣١ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٠ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
گفته بود: «توی حرم که مشغول نماز و دعا هستم، هر کس می‌آید کنار سجّاده‌ام، منتظر می‌نشیند تا سؤالی کند یا حرفی بزند، از همان لحظه‌ او را هم در آن نماز و دعا شریک می‌کنم.» به شیوه باران، ص٣٠ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٣ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
توی همه این سال‌ها یکی‌دو بار بیشتر نگفت «من»؛ یک بارش وقتی بود که امام خمینی قدس‌سره از دنیا رفته بود؛ رهبر معظم انقلاب آمد و از سنگینی بار امانتی که دستش داده‌اند، حرف زد. آیت‌الله بهجت بعد از چند لحظه سکوت، سر بلند کرد و گفت: «الحمدلله شما به مبانی مستحضرید. اگر به آنچه می‌رسید، طبق موازین عمل کن...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها