صفحه اصلی

در حال بارگیری...

یادنامه

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١ مرداد ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ مداح مسجد معظم‌له
همیشه اول روضه، از آقا امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌خواندم. آن روز هم غزلی خواندم در وصف عارض و قامت، از مو و روی یار غایب از نظر... آقا بلافاصله پیغام فرستاد که به فلانی بگویید: «این‌قدر وصف چشم  و ابرو و چهره نکند!» مقام امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را وصف کند، عظمتش را...   این بهشت...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢۵ تیر ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
تابستان بود و هوای شهر قم داغ داغ بود . برایشان پنکه ای تهیه و به سختی قانعشان کردند که پنکه در زمان نماز خواندن روشن باشد. پنکه اما چاره ای برای گرما نبود.  روزی با همان تن خیس عرقشان بعد از فراغت از نماز رو به فرزندشان کردند گفتند : اگر سلاطین عالم لذت نماز را درک می کردند به دنبال لذتهای دیگر دنی...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٨ تیر ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
چند روزی می‌شد که مختصر آبی خورده بود. پزشک گفته بود: «زخم اثنی‌عشر، مجاری معدۀ آقا را بسته است.» عباداتش را ترک نکرده بود، حتی نماز شبش را. مشکل خاصی هم برایش پیش نیامد.می‌گفت: «می‌توان غذا نخورد و از بین نرفت!» با همان احوال، در کلاس، درس هم می‌داد. عقیده داشت که تدریس، عبادتی است که در درمان بیما...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١١ تیر ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
یه شکاف‌های گوشه‌های دیوار زل زد! خانه، قدیمی بود و ساده. باورش نمی‌شد. ساکن آمریکا بود؛ چهل‌وپنج کشور دنیا را دیده بود؛ نگاهش پر از سؤال بود! طاقت نیاورد و روزی که می‌خواست برگردد، نزد آقا آمد و گفت: «من شمال رفتم و گیلان شما را دیدم. جای قشنگی است. در دنیا  جایی به این زیبایی ندیدم! آن وقت شما آن ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ۴ تیر ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ هم‌رزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا
صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچه‌ها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی می‌کرد. همه، حواس‌شان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت. هنوز خوابم نبرده بود. به عقربه‌های ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. می‌گ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٨ خرداد ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
می‌خواستم جلو بروم و بزنم تو گوشش. توهین از این زشت‌تر؟! عصبانی شده بودم! یعنی ایشان را نمی‌شناخت؟! نمی‌توانستم به‌راحتی از کنار گستاخی‌اش بگذرم. اصلاً یک کشیده کمش بود! اما آقا حتی سرش را بلند نکرد که ببیند کیست؟! توی صحن حرم، با همان حال همیشگی به‌راهش ادامه داد. انگارنه‌انگار... ذکر خودش را می‌گف...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۴ خرداد ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
دوست داشتم بدانم وقتی تنهاست چه می‌کند؟ خواستم هر طور شده از خلوتش تصویر بگیرم. دوربین بسیار کوچکی را در آخرین قفسۀ کتابخانه، لای کتاب‌ها جا دادم و منتظر ماندم... مثل همیشه سر وقت آمد. هنوز ننشسته بود، نگاهی به بالای قفسه‌ها انداخت و پرسید: «آن بالا چیست؟» دست‌وپایم را گم کردم. سریع دوربین را برداشت...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها