صفحه اصلی

در حال بارگیری...
عکس نوشت ها و طرح های گرافیکی مهدوی
پادکست های صوتی از بیانات معظم له
بیانات آیت الله بهجت پیرامون امام زمان (عج)
مقالات و مطالب مرتبط

مطلب اول: آیا اعتقاد به مهدویّت از باورهای اختصاصی شیعیان است؟

  آیا اعتقاد به مهدویّت از باورهای اختصاصی شیعه است؟ آیا روایات مربوط به مهدویّت، فقط در کتب شیعه نقل شده است؟ اگر این روایات در منابع اهل‎سنت نیز وجود دارد، آیا نقل آن‎ها به حد تواتر می‎رسد؛ به نحوی که اهل سنت ملزم به پذیرش آن شده، و در نتیجه منکران چنین عقیده‎ای کافر و روی گردان از حقیقت تلقی شوند؟ و با توجه به این که عقاید مسلمانان بر اساس منابع متواتر و قطعی از کتاب و سنت تشکیل شده است، آیا یک فرد سنی مذهب می‎تواند اندیشه مهدویّت را از باورهای اسلامی خارج بداند و معتقد باشد که اعتقاد به ظهور امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ضروریِ دین نیست؟ جالب است که یکی از شاخص‎ترین علمای سلفی معاصر، متکفل پاسخ‎گویی به این پرسش شده و شبهات سست و بی‎پایه برخی دیگر از علمای اهل‎سنت را جواب داده است. این اشکالات در واقع، در دوران اخیر توسط علمایی مطرح شده است که در فن حدیث‎شناسی در موضوع مهدویّت تخصص ندارند. این علما، ظهور حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را از جمله امور غیبیه می‎شمارند و به همین دلیل، معتقدند که باور به چنین امری مستلزم اثبات آن با اخبار متواتر و قطعی از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است. اینجاست که شیخ ناصرالدین البانی (متوفی ١۴٢٠هـ.ق) در کتاب خود «معجم الالبانی فی العقیدة»، آن‎ها را جاهل در علم حدیث معرفی کرده و با تأکید و تکرار فراوان، خاطر نشان می‎کند که احادیث ظهور امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به صورت متواتر از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل شده است. البته او در ادامه برای این‎که به تشیّع نزدیک نشده باشد و از تفکر اهل‎سنت فاصله نگیرد، بین مهدی اهل سنت و مهدی شیعه تفاوت قائل می‎شود!! اما جالب این‎که او مطلب خود را با عبارتی کوتاه که بسیار شبیه ادبیات شیعه است، تمام می کند و می‎نویسد: «و خلاصه کلام این‎که باور به خروج مهدی، عقیده‎ای است ثابت شده و متواتر از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم که ایمان به آن ضروری و واجب است، زیرا از امور غیبی بوده که ایمان به آن از صفات متقین شمرده شده؛ چنان‎که خدای متعال فرموده است: «الم ذَلِكَ الكِتابُ لاَرَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» ١ (الم. این کتابی است که تردیدی در آن راه ندارد و هدایتی برای متقین است؛ کسانی که به غیب ایمان می‎آورند) و در حقیقت چنین عقیده‎ای را جز شخص جاهل یا مجادله‎گرِ لجوج، انکار نمی‎کند. از خدای متعال طلب می‎کنم مرگم را بر ایمان به این عقیده و به هر آنچه که در قرآن و سنت صحیح شمرده شده است، رقم بزند.» ٢ او در ابتدای کلامش تصریح می‎کند که منکر ظهور امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، کافر است. بحث‎های او درباره ظهور امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و آنچه مربوط به آن است، حدود ٨٠ صفحه از کتابش را در باب «اشراط الساعة الکبری» (نشانه‎های قیامت) در بر گرفته است. او می‎نویسد: «برای هر فرد آگاه به علم حدیث، آشکار شد که روایات نزول عیسی و خروج حضرت مهدی، روایاتی صحیح است که انکار آن جایز نیست و چنین انکاری، فرد انکار کننده را در ورطه دو مفسده قرار می‎دهد، که با هیچ عسلی شیرین نمی‎شود: ورطه اوّل کفر است، زیرا چنین کسی آنچه را که از سوی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به تواتر ثابت شده، آگاهانه انکار کرده است؛ ورطه دوم فسق است، زیرا چنین کسی با وجود عالم بودن و داشتن توانایی بحث و تحقیق در این زمینه، از این امر واجب دست کشیده است.»٣ شیخ ناصرالدین البانی از بزرگان علمای سلفی در فن حدیث است، که در سال ١۴١٩هـ. ق به دلیل تلاش‎های علمی که در زمینه بررسی، تحقیق و تخریج احادیث نبوی انجام داده بود، جایزه جهانی ملک فیصل از سوی دولت سعودی به او اعطا شد. وی کسی نیست که به کلامش اعتنا نشود و بتوان به ‎سادگی از کنار آن گذر کرد. با توجه به خبرویّت و مهارتی که وی در حدیث‎شناسی دارد، تواتر احادیث مهدویّت برای او آشکار و واضح شده است و می‎داند که اگر این احادیث متواتر را از ترس رواج تشیّع انکار کند، همانا کافر و گمراه شده و دیگران را نیز گمراه کرده است. پس به حقیقت اعتراف می‎کند، اما همچون بسیاری از اهل سنت، ولادت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را انکار می‎نماید و مهدی شیعه را نعوذباللّه موهوم می‎شمارد و او را به سیمرغ تشبیه می‎کند. البته شاید خداوند متعال این تعبیر را بر زبان او جاری کرده که مهدی شیعیان همچون «الخل الوفی»۴ (دوست وفادار و دلسوزتر از خود) است و البته درست گفته است؛ چرا که دوست وفادار و دلسوزتر از خود، کسی جز حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نیست! در میان علمای ابرار ما نیز، «شیخ مفید» قرن‎ها پیش در رساله مختصری در باب غیبت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، جواب این سؤال را داده و فرموده است که برای تواتر، ملاکی واضح و عمومی وجود دارد که همه انسان‎ها آن را می‎شناسند و بین مسلمان و کافر و شیعه و سنی در تشخیص آن فرقی نیست و آن، این است که خبر دهندگان از یک واقعه، به‎گونه‎ای باشند که تبانی آن‎ها بر دروغگویی محال باشد. بر این اساس، وقتی از شیخ پرسیده می‎شود که با توجه به اختلاف آشکاری که انسان‎ها در این موضوع دارند، چه دلیلی بر وجود امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف هست، ایشان پاسخ می‎دهد: «دلیل بر این مطلب این است که می‎بینیم شیعیان امامی در شرق و غرب زمین پراکنده هستند و نظرات و اغراض متفاوتی دارند و شهرهایشان از همدیگر دور است و همدیگر را نمی‎شناسند و همگی کذب را حرام می‎دانند و به زشتی و قبح دروغگویی آگاه‎اند و با این حال، به نقل متواتر از امامان خود از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل می‎کنند که امام دوازدهم به غیبتی خواهد رفت که اهل باطل در آن به شک خواهند افتاد و نقل می‎کنند که غیبت آن‎گونه که هست، واقع خواهد شد. این اخبار نقل شده از دو حال خارج نیست؛ یا صادق است که درستی سخن ما را نشان می‎دهد و یا دروغ است که این محال است، زیرا اگر ممکن باشد که همه شیعیان امامیه با این وضعیتی که شرح دادیم، دروغ بگویند، چنین احتمالی باید درباره سایر مسلمانان هم در نقل معجزات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و امثال آن مطرح شود، بلکه در این صورت باید این احتمال در مورد سایر امت‎ها و مذاهب نیز مطرح گردد و در نتیجه، هیچ خبری در دنیا صحتش قابل احراز نخواهد بود و این به معنای بطلان همه شریعت‎ها است.»۵ آیا کسی _ اعم از این‎که مسلمان باشد یا کافر، سنی باشد یا شیعه _ می‎تواند این حقیقت را انکار کند که متوکل عباسی، امام دهم علیه‌السلام را از مدینه به شهر سامرّا تبعید کرد؟ شهری که احمد بن حنبل در آن زمان از آن تعبیر به زندان می‎کند! محقّق کتاب مسند احمد می‎گوید: «سپس متوکل تصمیمش تغییر کرد و خواست احمد بن حنبل را به سامرّا بازگرداند. ... احمد بن حنبل مجبور شد به آنجا برود، اما برای او آشکار شد که او در سامرّا در نوع جدیدی از زندان خواهد بود و لذا بسیار غمگین شد... احمدبن‌حنبل گفت: تنها می‎خواهند که من حدیث بگویم و این شهر، زندان من باشد!»۶ سبحان اللّه! وقتی ابن حنبل از کل شهر به عنوان زندان تعبیر می‎کند، درباره محله «عسکر» در این زندان چه باید گفت؟! حال سؤال این است که چرا متوکل، امام هادی علیه‌السلام را از مدینه و شهر جد بزرگوارش صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به این زندان می‎آورد؟ و چرا همین کار را با فرزند ایشان، امام حسن عسکری علیه‌السلام نیز انجام دادند؟ و چرا آن‎چنان‎که ده‎ها تن از علمای اهل سنت گفته‎اند، تقسیم ارث آن امام را هفت سال متوقّف کردند و در این مدت به دنبال یافتن فرزندش عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎گشتند؟ آیا این اقدامات، جز برای این بود که بر اساس احادیث دال بر امامان دوازده‎گانه، که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از آن خبر داده بودند، بر آن‎ها آشکار شده بود که اکنون در مواجهه با امام دهم از امامان دوازده‎گانه‎ای قرار دارند که در سلسله‎ای نورانی و معجزه‎وار، جانشین پدران مطهر و معصوم خود می‎شود و عالم و جاهل اعتراف دارند که همه این امامان از خلیفه زمان خود برای خلافت سزاوارتر بوده‎اند؟! از این رو، دیگر هیچ جای شکی برای متوکل باقی نمانده بود که ولادت امام دوازدهم علیه‌السلام که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خبر داده بود، بسیار نزدیک است؛ خصوصاً که خبر شعر سرایی دعبل خزاعی نیز منتشر شده بود؛ همو که در قصیده مشهورش در محضر امام رضا علیه‌السلام و در حالی که مأمون عباسی حضور داشت، شعر معروف خود را درباره قیام امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف سرود. این خبر، قطعاً به متوکل عباسی هم رسیده و شنیده بود که دعبل خبر از امامی می‎دهد که لاجرم قیام خواهد کرد. از این رو، متوکل چاره‎ای ندید جز این‎که امام علیه‌السلام را به عسکر سامرّا بیاورد، تا تمام کارهای ریز و درشت ایشان و فرزندش امام حسن عسکری علیه‌السلام را تحت کنترل و زیر نظر داشته باشد. در ادامه سخن و برای تکمیل جواب و مستحکم کردن آن، شایسته است توجه داشته باشیم که عقاید شیعه اثناعشری، در واقع به مثابه مجموعه‎ای نظام‎مند است که در خلال آن، سلسله معارف کتاب و سنت در کنار هم قرار می‎گیرند و بین آن‎ها پیوند برقرار می‎شود و آنچه به صورت پراکنده و جدا از هم در عقاید اهل‎سنت بیان شده است و از نظر آن‎ها مطالبی جدا افتاده و بی‎ربط به هم هستند، در این نظامِ منسجم فکری، به صورت زنجیری با حلقه‎های متصل به هم در می‎آید، که هر جزء این معارف در جای مناسب خود در جدولی هماهنگ قرار می‎گیرد. برای مثال، آیا اهل سنت بین حدیث خلفای دوازده‎گانه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و احادیث دال بر مهدی موعود عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ارتباطی برقرار می‎کنند؟ آیا حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را یکی از این امامان دوازده‎گانه می‎دانند؟ آیا این خلفای دوازده‎گانه را از فرزندان حضرت فاطمه علیها‌السلام می‎شمارند؟ آن‎ها هیچ ارتباطی بین خلفای دوازده‎گانه و سرور بانوان عالم، حضرت فاطمه زهرا علیها‌السلام قائل نیستند، بلکه عجیب‎تر آن‎که آنان حتی بین خود خلفای دوازده‎گانه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم هم نتوانسته‎اند ارتباطی برقرار کنند! همچنین آیا نزد آن‎ها ارتباطی میان حدیث ثقلین «کتاب اللّه و عترتی» و حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و خلفای دوازده‎گانه وجود دارد؟ و آیا نزد آن‎ها ارتباطی میان روزی که حدیث ثقلین در آن روز صادر شده، که به نقل صحیح مسلم و ده‎ها فرد دیگر از محدثان، روز غدیر خم بوده است، با حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و آن خلفای دوازده‎گانه وجود دارد؟ به‎طور خلاصه، جواب سؤال مطرح‎شده این است که اعتقاد به ظهور امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، عقیده‎ای اسلامی است که برای اهل‎سنت به خودی خود، اعتقاد به آن لازم و ضروری است، بلکه نزد آن‎ها عقاید دیگری نیز وجود دارد که برخی آشکارا و برخی به صورت پنهانی با مسأله ظهور امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ارتباط دارد؛ به‎گونه‎ای که این عقاید در کنار هم به منزله اعضای مختلفی برای یک بدن هستند، اما اعضای این بدن نزد اهل‎سنت پراکنده و تکه‎تکه شده است و به صورت پازلی منسجم در نیامده و این اعضا در کنار هم قرار نگرفته‎اند، تا بدنی دارای روح تشکیل دهند که اعضایش همدیگر را یاری می‎کنند و یک موجود زنده واحد و پویا را به وجود بیاورند. اما نزد شیعه که همواره ملازم با ثقلین بوده و عقاید خود را از عترت پاک پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گرفته‎اند، این عقاید به هم پیوسته و متصل شده‎اند و بین آن‎ها کمال ارتباط برقرار شده و در واقع، این نظام منسجمی است که اهل بیت علیهم‌السلام که به معارف قرآن و سنت آگاه‎ترند، به شیعیان آموخته‎اند. و پرواضح است که عقیده واحد و تک و جدا از سایر عقاید _ ولو همان‎طور که البانی تصریح کرده است، متواتر هم باشد _ در میزان استحکام، قابل قیاس با عقیده‎ای نیست که در کنار عقاید دیگری قرار می‎گیرد که شاهد و مؤید آن می‎شوند، زیرا عقاید متواتر و متصل به هم که تار و پودشان در همدیگر گره خورده، بسیار مستحکم‎تر است. و اللّه الهادی.   ١. بقره، ١-٣. ٢. موسوعة الألبانی فی العقيدة، ج ۹، ص۲۷۶؛ جامع الموسوعة شادی آل نعمان نقله عن مقالات الألبانی، صص ۱۰۵-۱۱۰، لجامعها نور الدین طالب. ٣. موسوعة الألبانی فی العقيدة، ج۹، ص۲۳۳. ۴. شخصیتی اسطوره‎ای در ادبیات عرب. ۵. رسائل فی الغيبة (شيخ مفيد)، رساله دوم، ج۲، ص۱۱. ۶. مقدمه كتاب مسند احمد، ج١، ص۴۴.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب دوم: آیا مسأله غیبت و ظهور امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مستحدث است؟

  آیا اعتقاد به غیبت و ظهور امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مسأله‎ای تاریخی و مستحدث است که در سال ٢۶٠ هجری و پس از شهادت امام حسن عسگری علیه‌السلام به تدریج در باور شیعیان پدیدار شد به گونه‌ای که پیش از آن هیچ اثری از این اعتقاد در میان مسلمانان به چشم نمی‌خورد، یا مسأله‌ای عقیدتی است و باور به آن در قرن اول هجری وجود داشته و خاستگاه آن به صدر اسلام بازمی‌گردد؟ آیا فارغ از احادیث، دلایل تاریخی برای وجود اعتقاد به مهدویت در سده‌های اول و دوم هجری وجود دارد؟! شواهد تاریخی فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهد اعتقاد به غیبت امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در همان سده اوّل هجری وجود داشته است. یکی از بهترین دلایل برای وجود این اعتقاد اشعاری است که قرن‌ها پیش از ولادت امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف سروده شده و برای ما به یادگار مانده است، که در اینجا به ذکر سه مورد از آن بسنده می‌کنیم. نخستین آن‎ها، شاعر مشهور «كُثَيِّر عزَّة» است که در سال ١٠۵ یا ١٠٧ هـ.ق وفات نموده است. برخی او را منتسب به مذهب کیسانیه می‌دانند اما شواهد قابل توجهی وجود دارد که نشان می‎دهد او از شاعران اهل بیت علیهم‌السلام و معتقد به امامت امامان دوازده‌گانه بوده است،١ از جمله آن‌که ابن‌شهرآشوب او را از اصحاب امام محمد باقر علیه‌السلام برشمرده است: «از شاعران باتقوا کثیّر عزّه است که وقتی وفات کرد، امام باقر علیه‌السلام پیکر او را بر تشییع کرد؛ در حالی که عرق از سر و روی ایشان جاری شده بود. او از اصحاب امام باقر علیه‌السلام بود.»٢ فارغ از آن‌که مذهب او چیست، سروده‌هایش نشان از وجود اعتقاد به غیبت امامی از آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در سده اول هجری است. شعر زیر که دربردارنده عقیده غیبت است و در منابع شیعی و سنی به تواتر نقل شده، نشان‌دهنده همین نکته است. برای نمونه ابوالحسن اشعری٣ و حتی ابن تیمیه۴ -که از متعصب‌ترین عالمان سلفی است و برخی از دیدگاه‌های وهابیت ریشه در تفکر او دارد- در آثار خود همین شعر را نقل کرده‌اند.٣ أَلاَ إِنَّ اَلْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ وُلاَةُ اَلْحَقِّ أَرْبَعَةٌ سَوَاءٌ بدان که امامان از قریش/ چهار والی حق هستند عَلِيٌّ وَ اَلثَّلاَثَةُ مِنْ بَنِيهِ هُمُ اَلْأَسْبَاطُ لَيْسَ بِهِمْ خَفَاءٌ علی و سه تا از فرزندانش/ آن‎ها نوه‎های دختری پیامبرند و این پوشیده نیست فَسِبْطٌ سِبْطُ إِيمَانٍ وَ بِرٍّ  وَ سِبْطٌ غَيَّبَتْهُ كَرْبَلاَءُ یک نوه، زاده ایمان و نیکی است/ نوه دیگر را کربلا در بر گرفته وَ سِبْطٌ لَايَذُوقُ الْمَوْتَ حَتّى  يَقُودُ اَلْخَيْلَ يَقْدُمُهَا اللِّوَاءُ نوه دیگر مرگ را نچشد تا این‎که/ سپاهیان را رهبری کند و در پیشاهنگ آن‎ها پرچم را برافراشته تَغِيبُ لَايُرَى فِيهِمْ زَمَاناً بِرَضْوَى عِنْدَهُ عَسَلٌ وَ مَاءٌ غایب شود و زمانه‎ای در بین مردم دیده نشود/ در رضوا است و نزد اوست عسل و آب بدون تردید در این شعر منظور از «سبط» -به معنای نوه دختری- امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است نه چنان‌که برخی گمان کرده‎اند، محمد بن حنفیه؛۵ چرا که امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از نوادگان حضرت زهرا علیها‌السلام است و نوه دختری پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است، اما ابن حنفیه اصلاً فرزند حضرت زهرا علیها‌السلام نیست، تا نوه پیامبر محسوب شود. البته برخی این شعر را به سیّد حمیری (متوفای ١٧٣ هـ.ق) نسبت داده‎اند که صحیح نیست و شاید علت این انتساب آن است که او نیز در ابتدا معتقد به مذهب کیسانیه بوده و سپس از آن دست کشیده است. شاعر دیگری که با شعرهایش شهرت عقیده به  غیبت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را یک سده پیش از ولادت آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف برای همیشه در تاریخ ثبت کرد، ابوهاشم اسماعیل بن محمّد، معروف به «سیّد حمیری» (متوفای ١٧٣ هـ.ق وفات) است. اشعار او بین مردم انتشار یافته و هم از شیعه و هم از اهل‎سنت به تواتر نقل شده است، تا جایی که برخی از عالمان بزرگ اهل‎سنت همچون ابوالحسن دارقطنی (متوفای ٣٨۵ هـ.ق) دیوان اشعار او را حفظ بوده و آن را در کتاب رجالی خود ذکر کرده‎اند. ذهبی درباره دارقطنی می‌گوید:«چنان‎که گفته اند دیوان شعرهای عده‎ای را حفظ بود، و به دلیل حفظ بودن دیوان سیّد حمیری، او را شیعه خوانده‎اند، اما من می‎گویم او از شیعه بودن مبرا است.»۶ حفظ دیوان سیّد حمیری توسط «دارقطنی» -که احتمال شیعه بودن هم درباره او نمی‌رود- نشان از رواج اشعار او در بین مردم دارد. شیخ مفید (متوفای ۴١٣ هـ.ق) نیز بعد از ذکر شعر سیّد حمیری می‌نویسد: «این شعر دلیلی است بر این‎که در ایّام امام صادق علیه‌السلام، شیعه آشکارا ادعای امامت ایشان را داشته و اعتقاد به غیبت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و این‎که غیبت یکی از نشانه‎ها و خصوصیات حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است، در همان زمان به صورت آشکار از سوی شیعه مطرح بوده و این دقیقاً همان اعتقاد امامیه اثناعشریه است».٧ حمیری در ابتدا شیعه نبود. ذهبی درباره مذهب او می‌نویسد: «او در ابتدا معتقد به نظر کیسانیه بود... ولی گفته می‎شود که او با جعفر صادق علیه‌السلام ملاقات کرد و او گمراهی حمیری را برایش آشکار نمود و در نتیجه، حمیری از عقیده سابق خود توبه کرد».٨ بعد از این ملاقات و پیوستن به تشیع به شکرانه هدایتش ابیاتی را چنین سرود: تَجَعْفَرْتُ بِاسْمِ اللَّهِ وَ اَللَّهُ اَكْبَر وَ أَيْقَنْتُ أَنَّ اَللَّهَ يَعْفُو وَ يَغْفِرُ با نام خدا جعفری شدم و اللّه اکبر / و یقین کردم که خدا می‎بخشد و می‎آمرزد سپس به دیار خود بازگشت و قصیده دیگری سرود و آن را برای امام صادق علیه‌السلام فرستاد که همان قصیده مشهور اوست، و با این بیت آغازمی‌شود: أَيَا رَاكِباً نَحْوَ اَلْمَدِينَةِ جَسْرَةً عَذَافِرَةً يُطْوَى بِهَا كُلُّ سَبْسَبٍ  ای سوار بر ناقه تنومند که به سوی مدینه رهسپاری/ شتران تندرویی که بیابان‎های دور و دراز را با آن‎ها در می‎نوردند وی در این قصیده، جزئیات ماجرای خود را ذکر می‎کند و به وجود روایتی حاکی از غیبت امام مهدی از آل‎محمّد علیهم‌السلام تصریح می‎کند. او گمان می‌کرده در آن روایت منظور از مهدی که غایب می‌شود ابن حنفیه است. این شعر زیبا و دلنشین طولانی است و در این نوشتار به ذکر ابیاتی از آن که صراحتاً وجود اعتقاد به غیبت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را در آن زمان آشکار می‌سازد بسنده می‌شود: وَ لَكِنْ رُوِينَا عَنْ وَصِيِّ مُحَمَّدٍ وَ مَا كَانَ فِيمَا قَالَ بِالْمُتَكَذِّبِ و اما از وصیّ حضرت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای ما روایت شده است/ و او در آنچه می‎گفت، دروغگو نبود بِأَنَّ وَلِيَّ الْأَمْرِ يَفْقُدُ لَايُرَى سَتِيراً كَفِعْلِ اَلْخَائِفِ اَلْمُتَرَقِّبِ که ولیّ امر غایب می‎گردد و دیده نمی‎شود/ در حالی که مخفی است؛ همچون سیره حضرت موسی علیه‌السلام که خائف مترقّب بود فَيُقْسَمُ أَمْوَالُ اَلْفَقِيدِ كَأَنَّمَا تُغَيِّبُهُ بَيْنَ اَلصَّفِيحِ اَلْمُنَصَّبِ و لذا اموال آن امام غایب، تقسیم می‎شود؛ گویی / او مرده است و زیر خروارها خاک پنهان شده است تا به این بیت می‌رسد که: لَهُ غَيْبَةٌ لاَ بُدَّ مِنْ أَنْ يَغِيبَهَا فَصَلَّى عَلَيْهِ اَللَّهُ مِنْ مُتَغَيَّبٍ برای او غیبتی است و چاره‎ای نیست جز این‎که غایب شود/ پس درود خداوند بر چنین غایب‎شونده‎ای باد. این قصیده در زمان حیات امام صادق‌ علیه‌السلام سروده شد و مربوط به پیش از سال ١۴٧ هـ.ق -تاریخ شهادت آن حضرت علیه‌السلام- است، و به خوبی نشان می‌دهد روایات غیبت امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و اعتقاد به آن  در آن زمان وجود داشته است. سومین شاعری که نفوذ شعرش در تاریخ، به‌خوبی نمایانگر محیط فکری نسل‎های گذشته است، شاعر بلندمرتبه «دعبل خزاعی» (متوفای ٢۴۶ هـ.ق) است. او پس از آنکه قصیده معروفش را سرود، با خود پیمان بست  پیش از تشرّف به محضر امام رضا علیه‌السلام، آن را نزد هیچ کسی نخواند. مجلسی که در آن دعبل شعرش را در محضر امام هشتم علیه‌السلام خواند، از با شکوه‌ترین و پرشورترین مجالسی بوده است که از منابع شیعه و اهل سنت نقل شده است.٩ زمان سروده شدن این شعر دست کم نیم قرن پیش از ولادت حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است چرا که در محضر امام رضا علیه‌السلام سروده شده است. از میان اهل‎سنت، علمای زیادی این شعر را نقل کرده‎اند که می‎توان به این افراد اشاره کرد: مقدسی (متوفّاى ٣۵۵ هـ.ق) در کتاب البدء و التاريخ، ياقوت حموی (متوفّاى ۶٢۶ هـ.ق) در کتاب معجم الأدباء، ابن العديم (متوفّای ۶۶۰ هـ.ق) در کتاب بغية الطلب فی تاريخ حلب، یوسف مزى (متوفّاى ٧۴٢ هـ.ق) در کتاب تهذيب الكمال، العصامى (متوفاى ۱۱۱۱ هـ.ق) در کتاب سمط النجوم العوالی و... . یاقوت حموی این قصیده را از بهترین شعرها و برترین ثناها می‎شمارد و می‎گوید: «دعبل بن علی بن رزین بن سلیمان، از مشاهیر شیعه بوده و قصیده تائیه او در وصف اهل بیت علیهم‌السلام از نیکوترین شعرها و برترین ثناهاست. او با این شعر به سوی علی بن موسی الرضا علیهما‌السلام در خراسان رفت. آن حضرت نیز ده‎هزار درهم به او عطا کرد و یکی از لباس‎های خود را به او خلعتی داد. پس از آن، اهل قم سی‎هزار درهم به دعبل دادند تا آن لباس را از او بخرند، اما او حاضر به فروش نشد. سپس در طول راه، اهل قم مسیر او را بستند، تا آن لباس را از او بگیرند. دعبل به آن‎ها گفت: این لباس تنها برای خدا خواستنی است، اما خداوند این لباس را بر شما حرام کرده است. در اینجا اهل قم به او سی‎هزار درهم دادند، اما دعبل قسم خورد که حاضر به فروش این لباس نیست؛ مگر این‎که مقداری از آن را به او بدهند تا آن را در کفن خود قرار دهد. آن گاه اهل قم یک آستین از آن را به او دادند که بعداً در کفن او قرار گرفت. گفته می‎شود او قصیده خود را بر روی پارچه‎ای نگاشت و با آن احرام بست و وصیّت کرد که همان پارچه کفنش شود».١٠ او در ادامه می‌نویسد: «نسخه‎های این قصیده مختلف هستند که برخی از آن‎ها زیاداتی دارند که احتمالاً ساختگی باشد و عده‎ای از شیعیان آن‎ها را به شعر اضافه کرده‎اند، ولی ما اکنون صحیح‎ترین این نسخه‎ها را نقل می‎کنیم». وی صرف احتمال ساختگی بودن برخی از جزئیات گزارش شده از این جلسه را به دلیل هماهنگی با اعتقادات تشیع، برای جعلی بودن کافی دانسته و آن‌ها را حذف نموده است. با این حال ابیات زیر را نقل نموده و آن‌ها را معارض با دیدگاه اهل سنت تلقی نکرده است: مدارسُ آياتٍ خَلَتْ من تلاوةٍ و منزل وحي مقفرُ العَرَصاتِ محل تدریس آیات قرآن که از تلاوت خالی شده/و عرصه‎های خانه وحی که خالی و خاموش شده تا می‌رسد به این بیت که: خروجُ إمامٍ لا محالة خارجٌ يقوم على اسم اللّه و البركاتِ قیام امامی که لاجرم قیام خواهد کرد/ بر اسم خدا و برکات او، قیام می‎کند يميّز فينا كلَّ حقٍّ و باطلٍ  و يَجزي على النَّعماء و النَّقِماتِ١١ در میان ما، هر حق و باطلی را تمییز می‎دهد/ و بر نعمت‎ها و نقمت‎ها جزا می‎دهد. او این گزارش را که نشان از وجود اعتقاد به قیام حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نیم قرن قبل از ولادت آن حضرت دارد، صحیح می‌داند و احتمال ساختگی بودن آن را هم نمی‌دهد.  سیّد محسن امین قدس‌سره در جواب سخن حموی می‎گوید: «چه بسا گمان او بر این‎که زیادات ساختگی است، به این جهت باشد که در آن ابیات مضامینی یافته است که برای او قابل پذیرش نیست. او چهل‎وپنج بیت را نقل می‎کند.»١٢ با این حال، وقتی می‎بینیم حموی ابیات قصیده را از هم گسسته و برخی را آورده و برخی را حذف کرده، اما دو بیت «خروجُ إمامٍ لا محالة خارجٌ...» را از قلم نینداخته است، مطلبی که ما درصدد بیان آن هستیم، بیشتر تقویت می‎شود؛ یعنی یقین می‎کنیم که دعبل مسأله ظهور حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را در محضر امام رضا علیه‌السلام و بیش از پنجاه سال قبل از ولادت آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف سروده، زیرا گرچه وفات دعبل در سال ٢۴۶ هـ.ق است، اما سرودن این شعر تقریباً در سال ٢٠٠ هـ.ق و ولادت پربرکت خاتم اوصیاء عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در نیمه شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق بود. ماجرای تأیید شعر توسط امام رضا علیه‌السلام و گریستن آن حضرت و هدیه دادن ایشان به دعبل و آنچه بعد از آن روی داد. گزیده‌ای از آنچه در این مجلس گذشته چنان‌که محدثان نقل کرده‌اند چنین است: وقتی دعبل به عبارت «أَرى فَيئَهُم في غيرهم متقسِّماً؛ می‎بینم که فیء و اموال آن‎ها در میان دیگران تقسیم شده است» رسید، حضرت گریست و فرمود: «صدقت يا خزاعی؛ راست گفتی ای خزاعی». وقتی دعبل به جمله «أَكُفًّا عن الأوتار منقبضات؛ دست‎هایی که از خونخواهی خون‎های به‎ناحق ریخته آن‎ها بسته شده است» رسید، امام رضا علیه‌السلام در حالی که دستان خود را با اندوه حرکت می‎داد، فرمود: «أجل و اللّه منقبضات؛ آری، به خدا دست‎های ما بسته است». وقتی دعبل به این مصراع رسید: «و إنّی لأرجُو الأمنَ بعد وفاتی؛ من امیدوارم بعد از وفاتم در آسایش باشم»، امام علیه‌السلام به او فرمود: «آمنك اللّه يوم الفزع الأكبر؛ خداوند تو را در روز ترس بزرگ، به آسایش می‎رساند». وقتی دعبل به عبارت «و قبرٌ ببغداد؛ و قبری در بغداد» رسید، حضرت علیه‌السلام فرمود: «أفلا أُلحِقُ لك بهذا الموضع بيتين بِهِمَا تمامُ قصيدتِكَ؛ آیا برای تو در این قسمت از شعر، دو بیت اضافه نکنم که قصیده‌ات را کامل کند؟» دعبل گفت: آری، ای فرزند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم! سپس حضرت علیه‌السلام دو بیت را به آن اضافه فرمود: «و قبرٌ بطوس...». وقتی دعبل به مصراع «خروج إمام لا محالة خارج» رسید، امام رضا علیه‌السلام به‎شدت گریست و سپس سر مبارک خود را بلند کرد و فرمود: «يا خزاعی نطق روح القدس على لسانك بهذين البيتين فهل تدری من هذا الإمام و متى يقوم؟؛ ای خزاعی! همانا روح القدس با این دو بیت بر زبان تو سخن گفته است. حال آیا می‎دانی این امام کیست و کی قیام می‎کند؟» دعبل گفت: نه ای سرورم! جز این‎که شنیده‎ام امامی از شما قیام خواهد کرد که زمین را از فساد پاک و آن را پر از عدالت خواهد کرد؛ همان‎گونه که پر از ستم شده است. حضرت ثامن الحجج علیه‌السلام فرمود: «ای دعبل! امام بعد از من فرزندم محمّد است و بعد از محمّد، فرزندش علی است و بعد از علی، فرزندش حسن است. و بعد از حسن، فرزندش حجت قائم است که در زمان غیبتش انتظار او را می‌کشند و در زمان ظهورش فرمان‌بردار است. اگر از دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خداوند آن روز را طولانی خواهد کرد، تا او قیام کند و زمین را پر از عدالت نماید چنان‌که از ستم پر شده بود. اما این‎که او کی قیام خواهد کرد، سخن گفتن از زمان است که پدرم از پدرش و او از پدرانش نقل می‎کند از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم پرسیدند: ای رسول خدا! قائم از فرزندان شما کی قیام خواهد کرد؟ ایشان فرمود: مَثَل او مثَل قیامت است که در وقتش، جز خدا آن را آشکار نخواهد کرد. بر آسمان‎ها و زمین سنگین است و جز ناگهانی به سراغتان نمی‎آید».١٣ در همین مجلس بود که امام رضا علیه‌السلام هنگام شنیدن ابیات مربوط به امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از جا برخاست و دست مبارک را روی سر گذاشت، و  این عمل برای شیعیان به یادگار ماند. آقا بزرگ طهرانی قدس‌سره نقل می‎کند وقتی دعبل خزاعی به این بیت شعر رسید: إلى الحشر حتّى يبعث اللّه قائماً يفرّج عنّا الهمّ و الكربات [آتش مصیبت شعله می‎زند تا روز محشر]، تا روزی که خداوند قائمی را برانگیزد/که غم و اندوه را از ما بردارد رخسار امام رضا علیه‌السلام شکفت و ایشان نگاه مبارک خود را به زمین انداخت و دستانش را گشود و سپس نگاه خود را به آسمان گره زد و فرمود: «اللّهمّ عجّل فرجه و سهّل مخرجه و انصرنا به و أهلك عدوّه» (خداوندا! فرج او را نزدیک بگردان و خروج او را آسان کن و ما را به وسیله او یاری رسان و دشمنش را هلاک کن) تا این‎که فرمود: «يا دعبل هو قائمنا» (ای دعبل! او قائم ما اهل‎بیت است). اباصلت می‎گوید که وقتی دعبل به این بیت رسید: خروج إمامٍ لا محالة خارج يقوم على اسم اللّه و البركات امام علیه‌السلام از جای برخاست و دست راست خود را بر سر گذاشت و سر خویش را به سمت زمین خم کرد و فرمود: «اللّهمّ عجّل فرجه و سهّل مخرجه و انصرنا به نصراً عزيزاً»١۴ (خدایا! فرج او را نزدیک بگردان و خروج او را آسان کن و ما را به وسیله او عزتمندانه یاری کن).   ١. برای آگاهی بیشتر از شخصیت کثیّر عزّه و اطلاعاتی درباره شیعه بودن او و کیسانی نبودنش نک: الدرجات الرفيعة فی طبقات الشيعة، ص۵۸۱. ٢. معالم العلماء، ص١۵٢. ٣. مقالات الإسلاميين، ص ۱۹. ۴. منهاج السنّة، ج۳، ص۴٧۵. ۵. محمد بن حنفیه از فرزندان امیرالمؤمنین علیه‌السلام است. او از فرزندان حضرت زهرا علیها‌السلام نیست و مادرش خوله نام دارد. ۶. معرفة القرّاء الكبار، ص ۱۹٧. ٧. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج٢، ص٢٠۶. ٨. سير أعلام النبلاء، ج۸، ص ۴۵. ٩. علاقه‎مندان برای آگاهی از تفصیل آن، می‎توانند به کتاب «أعیان الشیعه» نوشته سیّد محسن امین قدس‌سره مراجعه کنند. ١٠. «إرشاد الأريب الى معرفة الأديب»، ج٢، ص١٢٨۴. ١١. معجم الأدباء، ج۳، ص١٢٨۴. ١٢. أعيان الشيعة، ج۶، ص۴١٨. ١٣. كمال الدين، ج۲، ص٣٧٢. ١۴. أعيان الشيعة، ج۶، ص۴١٨.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب سوم: خاستگاه قرآنی باور مهدویت

  قرآن کتابی آسمانی است که خدای متعال با علم بی‌پایان خود برای هدایت مردم نازل نموده است و سر منشأ همه باورهای اساسی دینی را می‌توان در آن جستجو کرد. بر اساس روایات متعددی که در منابع حدیثی شیعیان و اهل سنت وجود دارد، برخی از آیات شریف قرآن با مسأله مهدویت و آخرالزمان در ارتباط است. این تلقی در میان مفسران اهل سنت نیز وجود دارد و آن‌ها نیز معتقدند اعتقاد به مهدویت و آخر الزمان ریشه‌های قرآنی دارد. یکی از این آیات، آیه ۵١ سوره نبأ است که بر اساس احادیث اهل سنت به واقعه «خسف بیداء» در آخر الزمان اشاره دارد: «وَ لَوْ تَرَىٰ إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ»١ (و اى كاش مى‏ديدى هنگامى را كه [كافران‏] وحشت‏‌زده‌‏اند؛ [آنجا كه راهِ‏] گريزى نمانده است و از جايى نزديك گرفتار آمده‌‏اند). بر اساس روایات، در نزدیکی زمان ظهور در سرزمینی به نام بیداء زمین می‌شکافد و سپاهی که از مکه می‌آیند در آن فرو می‌روند. این مسأله بر اساس منابع اهل سنت امری ثابت و انکار ناپذیر است. در روایتی از صحیح بخاری در این باره آمده است: «يغزو جيش الكعبة، فإذا كانوا ببيداء من الأرض يخسف بأوّلهم و آخرهم»٢ (لشکری در کعبه نبرد خواهد کرد، پس چون به سرزمین بیداء برسند، زمین همه آن‎ها را در خود فرو می‎برد(. در صحیح مسلم نیز بابی به نام «باب الخسف بالجيش الّذي يؤمّ البيت» آمده و در آن چهار حدیث ذکر شده که به ماجرای خسف بیداء تصریح می‌کند.٣ حاکم نیشابوری در مستدرک، حدیثی را ذکر کرده و آن را بر اساس شرایطی که بخاری و مسلم در صحت سند احادیث معتبر می‌دانند صحیح می‎خواند.۴ ذهبی نیز می‌نویسد این حدیث بر اساس شروط بخاری و مسلم صحیح است. این روایت به ماجرای خسف بیداء اشاره می‌کند و تصریح می‌کند لشکری که در زمین بلعیده می‎شود، لشکر سفیانی است: «قال رسول‎اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: يخرج رجل يقال له السّفياني في عمق دمشق... فيسير إليه السفياني بمن معه حتّى إذا صار ببيداء من الأرض خسف بهم» (رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‎فرماید: فردی از دل دمشق خروج می‎کند که به او سفیانی می‎گویند... سفیانی با افرادی که همراه دارد به سمت او می‌آید تا این‎که به بیداء می‎رسد و در آنجا زمین آن‎ها را فرو می‎برد). در تفسیر مقاتل بن سلیمان (متوفای ١۵٠ هـ.ق) -که از تفاسیر قرن دوم هجری است- نیز این آیه ناظر به همین واقعه تفسیر شده است. او می‌نویسد «وَ أُخِذُوا مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ درباره سفیانی نازل شده است ... وقتی به [سرزمین] بیداء می‎رسند، زمین آن‎ها را فرو می‌برد». طبری (متوفای ٣١٠ هـ.ق) که از قدمای مفسران است، در ضمن بیان دیدگاه‌های مختلف در تفسیر این آیه به ماجرای مذکور نیز به عنوان یکی از دیدگاه‌ها اشاره می‌کند و می‌نویسد:«و قال آخرون عنى بذلك جيش يخسف بهم ببيداء من الأرض»۵ (عده‎ای دیگر گفته‎اند که مقصود این آیه، لشکری است که در سرزمین بیداء [در زمین] فرو می‌روند). او در ادامه با نقل روایت مرفوعه‌ای از حذیفه درباره سفیانی می‌نویسد: «فذلك قوله في سورة سبأ: وَ لَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ» (این همان قول خداوند متعال در سوره سبا است که می‎فرماید: و اى كاش می‌ديدى هنگامى را كه [كافران‏] وحشت‏‌زده‌‏اند، [آنجا كه راهِ‏] گريزى نمانده است). سمعانی(متوفای ۴٨٩ هـ.ق) نیز در تفسیرش۶ به نقل از سعید بن جبیر (متوفای سال ٩۵ هـ.ق) از تابعین می‌نویسد: «هذه الآية نزلت في جيش السّفياني...» (این آیه درباره لشکر سفیانی نازل شده است). شوکانی در تفسیر فتح القدیر خود، ذیل این آیه از هشت تن از صحابه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، قضیه فرو رفتن لشکری در زمین را نقل می‎کند.٧ آن هشت صحابه عبارتند از: ابن عباس، ابن مسعود، حذيفه، حفصه، امّ سلمه، عایشه، صفيه، و ابوهريره. سایر مفسران نیز مانند قرطبی، ابوحیّان و ... در قرون متمادی، این روایات و این اقوال را در کتاب های خود ذکر کرده‎اند. آنچه از تفسیر مجاهد و مقاتل و همچنین از سعید بن جبیر به نقل از تفسیر طبری و سمعانی مشاهده کردیم، به‎خوبی نشان می‌دهد این ماجرا بین تابعین٨ در قرن اوّل و اوایل قرن دوم شهرت داشته و می‌تواند و بر این اساس آیه مذکور یکی از آیاتی است که به حوادث آخر الزمانی و مهدویت اشاره نموده است. همچنین در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که ناظر بر ماجرای نزول حضرت عیسی در آخر الزمان هستند. درباره آیه شریفه «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»٩ (هیچ یک از اهل کتاب نیست جز آنکه پیش از مرگ به وی ایمان خواهد آورد) در صحیح بخاری١٠ و صحیح مسلم١١ روایاتی وجود دارد که به نزول حضرت عیسی در آخر الزمان و همراهی با حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف اشاره دارد. همچنین در تفسیر مجاهد -متعلق به قرن اول هجری١٢ و به‌عنوان قدیمی‎ترین تفسیر رایج در میان مسلمانان- ذیل آیه «وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلَاتَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ»١٣ (و همانا آن، نشانه‌‏اى براى [فهم‏] رستاخيز است، پس هرگز در آن ترديد نكنید، و از من پيروى كنيد) آمده است: «منظور، فرود آمدن حضرت عیسی علیه‌السلام قبل از روز قیامت است.» این آیات بر اساس تفاسیر ذکر شده نشان می‌دهند، حضرت عیسی علیه‌السلام پیش از قیامت نزول خواهد کرد، و با انضمام آن به این سخن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: «كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا نَزَلَ ابْنُ مَرْيَمَ فِيكُمْ وَ إِمَامُكُمْ‏ مِنْكُم‏»١۴ (شما را چه حالی است، آن‌گاه که [عیسی] پسر مریم در میان شما نازل می‌شود و امامتان از خودتان [حضور دارد]؟)، روشن می‌شود امام ما -که همان مهدی موعود علیه‌السلام در این امّت است- همراه با حضرت عیسی علیه‌السلام ظهور خواهد کرد. اهل سنت نیز این عقیده را قبول دارند و در ده‌ها کتاب حدیثی خود آورده‌اند: «المهديّ علیه‌السلام مِن هذه الأمّة و هو الّذي يؤمّ عيسى بن مريم»١۵)حضرت مهدی علیه‌السلام از این امت است و اوست که بر عیسی بن مریم امامت می‎کند). اگرچه برخی با استناد به روایاتی دروغین تلاش نموده‌اند او را از بنی عباس معرفی کنند، اما عالم حدیثی بزرگ اهل‎سنت، ناصر البانی، قاطعانه این روایات را جعلی و دروغین می‌نامد و در پایان می‌نویسد: «و أمّا صلاة المهديّ بعيسى علیه‌السلام فصحيحٌ ثابتٌ في أحاديثٍ كثيرة»١۶ (اما اقتدا کردن عیسی علیه‌السلام به مهدی علیه‌السلام صحیح و در احادیث بسیاری ثابت شده است). آیات دیگری از قرآن وجود دارد که بر اساس آن‌ها آینده زمین از آن بندگان صالح خواهد بود. «هُوَ الَّذي اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي وَ ديِنِ الحَقَّ لِيُظهِرَهُ عَلَی الدّيِنِ كُلِّهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»١٧ (اوست كسى كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد، تا آن را بر هر چه دين است، پيروز گرداند؛ هر چند مشركان خوش نداشته باشند). بر اساس این آیه شریفه آینده از آن مسلمانان است و دین اسلام برخلاف خواست مشرکان بر سایر ادیان چیره خواهد شد. این چیرگی و برتری نمی‌تواند مربوط به گذشته باشد، چرا که چیرگی اسلام و مسلمانان بر همه ادیان تاکنون رخ نداده است، و بر اساس روایات متعدد این آیه اشاره به وضعیتی دارد که در آخر الزمان رخ خواهد داد. در آیات قرآن آمده است:‌ «و لَقَدْ كَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اَلْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ»١٨ (و در حقيقت، در زبور پس از ذکر نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد). در آیه دیگری آمده است: «و نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارِثينَ»١٩ (و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرودست شده بودند، منّت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم‏] گردانيم، و ايشان را وارث [زمين‏] كنيم‏). این آیات نشان می‌دهد در آینده قدرت به بندگان صالح خدا خواهد رسید، و آن‌ها وارثان آخرالزمانی زمین خواهند بود. ١. سبأ: ۵١. ٢. صحيح بخاری، ج٣، ص۶۶. ٣. صحیح مسلم، ج۴، ص٢٢٠٨. ۴. المستدرك، ج۴، ص۶۶۶. ۵. تفسير طبری، ج٢٠، ص۴٢٢. ۶.  تفسير سمعانی، ج۴، ص٣٨۴. ٧.  فتح القدير، ج۴، ص٣٨۶. ٨. نسل‌هایی از مسلمانان در صدر اسلام که حیات پیامبر را درک نکرده‌اند. ٩. نساء: ١۵٩. ١٠. صحیح البخاری، ج۵، ص۴٠٠. ١١. صحیح مسلم، ج١، ص١٣۵. ١٢. مؤلف این کتاب در سال ١٠۴ هـجری قمری وفات نموده است. ١٣. زخرف: ۶١. ١۴.  صحیح مسلم، ج١، ص١٣۶. ١۵. مصنف ابن ابی شيبة،ج۷، ص۵١٣، عن ابن سيرين؛ فتن نعيم بن حماد عن عبداللّه بن عمرو و ابن سيرين، ج١، ص٢٣٠. ١۶. السلسلة الضعیفة، ج۱، ص۱۸۳. ١٧. صف: ٩. ١٨. انبياء: ١٠۵. ١٩. قصص: ۵.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب چهارم: آیا پذیرش امامت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در کودکی، امری معقول و قابل اثبات است؟

  با توجه به جایگاه عظیم مقام امامت، آیا امامت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در پنج سالگی امری معقول است؟ آیا سپردن زمام جامعه به دست کودکی که هنوز تا سن بلوغ فاصله زیادی دارد درست است؟ آیا چنین امری در تاریخ امامت و نبوت سابقه و پیشینه دارد؟ این سؤال یا بلکه به نوعی اشکال، از امتیاز خاصی برخوردار است، چون وقتی انسان بر جواب آن مطلع می شود می  بیند این اعتقاد شیعه خود نوعی اعجاز برای شیعه است که نشان می دهد دستگاه عظیم معارف و عقائد شیعه متصل و هماهنگ با آموزه های وحیانی و آیات قرآن کریم است. در راستای رسیدن به پاسخ این سؤال محورهای زیر باید مورد مطالعه قرار گیرد: ١. تحقق نبوت در کودکی بر اساس آیات و روایات خدای سبحان در قرآن کریم در سوره مبارکه مریم در دو آیه آشکارا مقام نبوت را برای کودک و خردسال اثبات می فرماید: • ابتدا در آیه ۱۲ این سوره می فرماید: «یا یحیی خذ الکتاب بقوه و آتیناه الحکم صبیا» (ای یحیی این کتاب آسمانی را به نیرومندی بگیر و ما حکم را در کودکی به او دادیم). کسی که با آیات قرآن انس داشته باشد می فهمد که خطاب مستقیم به حضرت یحیی علیه‌السلام در این آیه و تعبیر به «اخذ کتاب» و «اتیان حکم از سوی خداوند» اشاره به چه مقام بالایی دارد، چنان که در آیات متعدد قرآن اتیان کتاب و حکم قرین نبوت شده است، مثلاً در آیه ٨٩ سوره انعام پس از نام بردن از پیامبرانی مانند حضرت زکریا، یحیی، عیسی و الیاس علیهم‌السلام و ... می فرماید: «اولئک الذین آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوه» (آن ها کسانی هستند که کتاب و حکم و نبوت را به آن ها دادیم). همچنین است آیات ٧٩ سوره آل عمران و ١۶ سوره جاثیه که اتیان کتاب و حکم را هم عرض نبوت قرار داده است. از این رو بسیاری از مفسرین اهل سنت تعبیر مذکور در آیه را به معنای نبوت آن حضرت علیه‌السلام گرفته اند و یا خطاب «یا یحیی» را خطاب خداوند به حضرت یحیی علیه‌السلام از طریق ملک دانسته اند.١ گفتنی است طبق تفاسیر و روایات اهل سنت حضرت یحیی علیه‌السلام در آن هنگام دو، سه یا هفت سال داشته اند.٢ مقام نبوت یک مقام قدسی ملکوتی است که ورای عالم زمان و مکان است، و در گرو سن و سال نیست. خداوند متعال این مقام را به هر کس از بندگان صالح خود بخواهد اعطاء می فرماید: «رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ»۶ (خدایی که دارای درجات بلند و صاحب عرش است و روح را [که فرشته وحی است] به فرمانش به هر کس از بندگانش بخواهد القا می کند تا مردم را از روز دیدار بیم دهد)، و لذا وقتی حضرت عیسی علیه‌السلام در گهواره سخن می گویند، این سخن از بدن دنیوی و رشدی که در طول زمان به دست می آورد ناشی نشده است، بلکه از روح قدسی او است. • آیه ٢٩ همین سوره حقیقت شگفت تری را بیان می کند و مقام نبوت را برای «طفل تازه متولد شده» که در گهواره است اثبات می کند. در این آیه حضرت مریم علیها‌السلام که مأمور به سکوت است به فرزندش عیسی علیه‌السلام اشاره می کند و از قوم خود می خواهد از او سؤال کنند و آنگاه نوزادی که در گهواره است لب باز می کند و خود را پیامبر خدا معرفی می کند: «فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا * قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا» (پس حضرت مریم علیها‌السلام به او اشاره کرد [که از او بپرسید]. گفتند: چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم؟ نوزاد [از میان گهواره] گفت: بی تردید من بنده خدایم، به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است). علاوه بر این دو آیه، طبق آیه ١۵ سوره یوسف، زمانی که حضرت یوسف علیه‌السلام در چاه بوده است، خدای متعال به او وحی کرده است: «وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» (و به او وحی کردیم که آن ها را به این کارشان آگاه خواهی ساخت در حالی که آن ها نمی فهمند). بدیهی است در آن برهه، حضرت یوسف علیه‌السلام در سنین کودکی بوده اند، چنان که برادران او هنگامی که خواستند او را با خود ببرند چنین تعبیر کردند: «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»٣ (فردا او را با ما بفرست تا بگردد و بازی کند و ما از او محافظت می کنیم) که نشان می دهد آن حضرت علیه‌السلام در سن بازی گوشی کودکانه و سن نیاز به مراقبت بزرگ ترها بودند و لذا کاروانیانی که او را پیدا می کنند، از او تعبیر به پسر بچه می کنند: «يَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ»۴ (مژده! این پسری نورس است). همچنین در روایت است که ایشان در آن موقع هفت سال داشته اند.۵ ٢. مبنای امکان نبوت در کودکی آنچه از تحلیل آیات فوق در رابطه با تحقق نبوت در کودکی استفاده می شود این است که مقام نبوت یک مقام قدسی ملکوتی است که ورای عالم زمان و مکان است، و در گرو سن و سال نیست. خداوند متعال این مقام را به هر کس از بندگان صالح خود بخواهد اعطاء می فرماید: «رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ»۶ (خدایی که دارای درجات بلند و صاحب عرش است و روح را [که فرشته وحی است] به فرمانش به هر کس از بندگانش بخواهد القا می کند تا مردم را از روز دیدار بیم دهد)، و لذا وقتی حضرت عیسی علیه‌السلام در گهواره سخن می گویند، این سخن از بدن دنیوی و رشدی که در طول زمان به دست می آورد ناشی نشده است، بلکه از روح قدسی او است، همچنان که اگر چنین طفلی با دست خود یک صخره بزرگ را از جای بکند، واضح است که این قدرت برخاسته از بدن دنیوی آن کودک نیست بلکه از عالم دیگری نشأت می گیرد. به همین صورت وقتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام درب قلعه خیبر را کندند فرمودند آن را به قوت بدنی و جسمانی نکندم بلکه به نیروی الهی و ربانی کندم. در تفسیر کبیر فخر رازی آمده است: «ولهذا المعنى نرى أن كل من كان أكثر علمًا بأحوال عالم الغيب كان أقوى قلبًا وأقل ضعفًا و لهذا قال علي بن أبي طالب كرم الله وجهه: «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدانِيَّةٍ وَ لكِن بِقُوَّةٍ رَبّانِيَّةٍ»، و ذلك لأن عليّاً كرم الله وجهه في ذلك الوقت انقطع نظره عن عالم الأجساد و أشرقت الملائكة بأنوار عالم الكبرياء فتقوى روحه و تشبه بجواهر الأرواح الملكية و تلألأت فيه أضواء عالم القدس و العظمة فلا جرم حصل له من القدرة ما قدر بها على ما لم يقدر عليه غيره».٧ (از این رو می بینیم که هر کس به احوال عالم غیب بیشتر آگاه باشد، قلبی استوارتر و ضعف کمتری دارد و به همین خاطر علی بن ابی طالب(خداوند روی او را مکرّم بنماید) فرمود: به خدا قسم در قلعه خیبر را به نیروی بدنی نکندم بلکه به نیروی خدایی کندم. این به این جهت است که علی (خداوند روی او را مکرّم بنماید) در آن زمان نگاه خود را از عالم دنیا قطع کرد و ملائکه با نور عالم کبریاء او را روشنایی بخشیدند و لذا روح او قوت یافت و به ارواح ملائکه شباهت پیدا کرد و نور عالم قدس و عظمت در او پرتوافکنی کرد و لذا قدرت بر کاری پیدا کرد که هیچ   کس دیگری بر آن قادر نبود). بر همین اساس امکان نبوت در کودکی مکرراً در کتب تفسیر مطرح شده است چرا که اگر توجه شود که نبوت مربوط به بعد روحانی انسان است و خداوند می تواند این کمال روحانی را در هر کسی با هر شرایط جسمانی که داشته باشد، ایجاد کند، نباید در امکان تحقق نبوت در کودکی شکی داشت. در ادامه به برخی از عبارات اهل سنت که چنین مطلبی را به صراحت بیان کرده اند به عنوان نمونه ذکر می شود: • علاء الدین بغدادی در تفسیر لباب التأویل ذیل آیه ١٢ سوره مریم می گوید: «قال ابن عباس: يعني النبوة صَبِيًّا وهو ابن ثلاث سنين وذلك أن الله تعالى أحكم عقله و أوحى إليه، فإن قلت كيف يصح حصول العقل و الفطنة و النبوة حال الصبا؟ قلت: لأن أصل النبوة مبني على خرق العادات، إذا ثبت هذا فلا تمنع صيرورة الصبي نبيًّا».٨ (ابن عباس می گوید مقصود [از اتیان حکم در آیه]، دادن مقام نبوت در کودکی [به حضرت یحیی علیه‌السلام] است، در حالی که او سه ساله بوده است و این به این جهت است که خداوند عقل او را استحکام بخشید و به او وحی کرد. اگر بگویی چگونه ممکن است عقل و زیرکی و نبوت در کودکی حاصل شود، می گویم: به این دلیل که اصل نبوت بر خرق عادات و اعجاز مبتنی است، پس وقتی این ثابت شد دیگر مانعی در پیامبر شدن کودک نیست). •  فخر رازی در مفاتیح الغیب می گوید: «فإن قيل كيف يعقل حصول العقل و الفطنة و النبوة حال الصبا؟ قلنا: هذا السائل، إما أن يمنع من خرق العادة أو لا يمنع منه، فإن منع منه فقد سد باب النبوات لأن بناء الأمر فيها على المعجزات و لا معنى لها إلّا خرق العادات، و إن لم يمنع فقد زال هذا الاستبعاد فإنّه ليس استبعاد صيرورة الصبي عاقلًا أشد من استبعاد انشقاق القمر و انفلاق البحر».٩ (اگر گفته شود چگونه ممکن است عقل و زیرکی و نبوت در کودکی حاصل شود می گوییم: کسی که این پرسش را مطرح می کند یا خرق عادت و معجزه را قبول دارد یا ندارد. اگر آن را قبول ندارد پس به طور کلی باب نبوت را بسته است چرا که اساس نبوت بر اعجاز است و اعجاز بدون خرق عادت معنایی ندارد و اگر قبول دارد، پس دیگر استبعادی باقی نمی ماند چرا که استبعاد عاقل شدن کودک بیشتر از استبعاد دو شق شدن ماه و شکافته شدن دریا نیست). • ابن  عجیبه در البحر المدید می گوید: «وآتيناه الحكم صبيًّا»، قال ابن عباس: «الحكم هنا النبوة، استنبأه و هو ابن ثلاث سنين»، قلت: كون الصبي نبيًّا جائز عقلًا، واقع عند الجمهور، و أما بعثه رسولًا فجائز عقلًا، و ظاهر كلام الفخر هنا أنّه واقع، و أن يحيى و عيسى بعثا صغيرين»١٠ (و ما حکم را در کودکی به او دادیم: ابن عباس می گوید حکم در این آیه همان نبوت است. خداوند او را در سه سالگی پیامبر ساخت. می گویم این‎که کودک پیامبر بشود هم عقلاً ممکن است و هم نزد مشهور علما واقع شده است. اما این‎که کودک به سوی مردم مبعوث شود، عقلاً ممکن است و ظاهر سخن فخر رازی این است که واقع شده است و یحیی و عیسی علیهما‌السلام در کودکی مبعوث شده اند). بر اساس مبانی فوق علمای اهل سنت امکان نبوت در کودکی را می پذیرند و لذا حتی در مورد ابراهیم فرزند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز احتمال نبوت را مطرح کرده اند. هرچند نبوت ابراهیم، از جنبه های دیگری قابل بحث و مناقشه است، اما آنچه در بحث حاضر باید توجه شود این است که اشکالی در ممکن بودن نبوت او از حیث نوزاد بودنش وجود ندارد. از مواضع جالب در این زمینه سخن ابن حجر هیتمی است. او صاحب کتاب معروف الصواعق المحرقة در رد بر شیعه است. وی در کتاب الفتاوی الحدیثیة در مقام پاسخ به نووی، پس از نقل کلام صاحب إصابة می گوید: «ولا بعد في إثبات النبوة له مع صغره لأنه كعيسى القائل يوم ولد: «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا»١١ و كيحيى الذي قال تعالى فيه «وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»١٢ قال المفسرون: نبىء و عمره ثلاث سنين و احتمال نزول جبريل بوحي لعيسى أو يحيى يجري في إبراهيم، و يرجحه أنه  صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم صومه يوم عاشوراء و عمره ثمانية أشهر. و ذكر السبكي .... وبه يعلم تحقيق نبوة سيدنا إبراهيم في حال صغره»١٣ (استبعادی در اثبات نبوت برای ابراهیم فرزند پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با وجود خردسالی  اش نیست چرا که او همچون حضرت عیسی علیه‌السلام است که روز به دنیا آمدنش گفت: «من بنده خدا هستم. او به من کتاب را عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است» و مانند یحیی علیه‌السلام است که خداوند درباره  اش می گوید: «ما حکم را در کودکی به او عطا کردیم». مفسرین گفته اند در سه سالگی به نبوت رسیده است. همان احتمال نزول وحی از سوی جبرئیل بر عیسی و یحیی علیهما‌السلام در ابراهیم هم جاری می شود. مرجح این احتمال این است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم او را در روز عاشورا روزه داد در حالی که تنها هشت ماه داشت. سبگی گفته است ... و از اینجا آشکار می شود که سرور ما ابراهیم در کودکی پیامبر بوده است). امامت طفل نیز منحصر در امام زمان علیه‌السلام نیست و در سابقه تاریخی شیعه دارای پیشینه است. از نظر تاریخی اولین باری که شیعه با مسأله امامت طفل مواجه شد، زمان امام جواد علیه‌السلام بود. شیعه، غائله مصیبت بار واقفیه را با دلائل و بینات حضرت امام رضا علیه‌السلام پشت سر گذاشت اما حضرت فرزندی که جانشین امام شود نداشتند، و وقتی که از ایشان می‌پرسیدند که حجت پس از شما کیست؟ با قاطعیت جواب می‌دادند: پسرم! ٣. ملازمه میان امکان نبوت و امکان امامت در کودکی واضح است که مقام امامت و وصایت بعد از نبوت است، و اگر طفل بتواند پیامبر شود، می تواند وصی پیامبر و امام شود. امامت نیز همچون نبوت منصبی الهی است و همانگونه که خداوند متعال انبیاء علیهم‌السلام را معین میفرماید اوصیاء آنها علیهم‌السلام و ائمه دین و دنیا و آخرت را نیز خود خداوند متعال تعیین می‌فرماید و این طبق میثاقی است که از آن ها گرفته است. لذا اعتقاد به امامت امام علیه‌السلام نزد شیعه رکن دین و جزء مکمّل اعتقادات مسلمانان است چنان که آیه شریفه می فرماید: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا»١۴ (امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین شما پذيرفتم) و نزد خداوند قادر متعال اعطاء مقام امامت به خردسال و کهن سال برابر است. معجزه نزد ما معجزه است ولی نزد خداوند معجزه و غیر معجزه در قدرت او یکسان است. جالب است که همان طور که امامت طفل نظیر و پیشینه تاریخی دارد و دنباله نبوت طفل است، انکار امامت طفل نیز همین نظیر و پیشینه را دارد. وقتی به آیات قرآن مراجعه می کنیم می بینیم قوم حضرت عیسی علیه‌السلام نیز منکر این بودند که بتوان با یک نوزاد در گهواره سخن گفت، چه رسد به این‎که او را به پیامبری قبول کرد. آن ها وقتی حضرت مریم علیها‌السلام به حضرت عیسی علیه‌السلام اشاره کرد، جواب دادند: «كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا»١۵ (چگونه با نوزادی سخن بگوییم که در گهواره است). مشکل آن ها این بود که منکر این بودند که خداوند متعال نبوت و رهبری جامعه را به طفلی در گهواره اعطا بنماید و توقع داشتند حتما برای رسیدن به مقام پیغمبری باید هچون حضرت نوح علیه‌السلام چند صد ساله یا لااقل چون دیگر پیامبران چند ده ساله بود. آن ها باور نداشتند که طفل در گهواره به اذن خداوند متعال می تواند سخن بگوید و اخبار از نبوت خودش کند. آن ها امر نبوت را که امری الهی و مبتنی بر خوارق است را با قدرت های محدود جسمانی یک انسانی عادی مقایسه می نمودند. و کسانی که منکر ظهور قدرت الهی و قدسی در طفل برای امامت به اذن خدای متعال می باشند و آن را منکر می شوند دقیقاً به همان قصور معرفتی کسانی مبتلا شده اند که نبوت کودک را منکر می شوند! آری، منکرین امامت طفل _ مثل امامت امام جواد و امام هادی و امام زمان علیهم‌السلام _ هم می گویند چگونه ممکن است که یک طفل امام جامعه شود؟ در پاسخ می گوییم مگر شما نمی دانید که اساس نبوت و امامت بر اعجاز است؟ این اعجاز در هر پیامبری به شکلی ظهور می کند. مثلاً در مورد پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، اعجاز در قالب امّی و درس ناخوانده بودن ایشان رخ داده است. اگر پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خواندن و نوشتن می دانستند می گفتند چون درس آموخته است توانسته است کتابی به فصاحت و ارزشمندی قرآن بیاورد. البته فصاحت و امتیازات اعجازی قرآن فراتر از آن است که درس آموختگان نیز بتوانند مانندش را بیاورند، اما وقتی پیامبر امی است، وجه اعجاز قرآن آشکارتر می شود و دیگر کسی نمی تواند اعجاز نبوت او را انکار کند، اما در مورد حضرت عیسی علیه‌السلام اعجاز در خردسال بودن ایشان رخ داده است و اعجاز بودن سخن گفتن حضرت عیسی علیه‌السلام در گهواره را هیچ کس نمی تواند انکار کند. نبوتی که در کودکی برای یک پیامبر رخ دهد نه تنها موجب اشکال نیست بلکه نقطه قوتی است که اعجاز بودن آن نبوت را بیشتر آشکار می کند و در جهت اثبات مقام نبوت بهتر و رساتر خواهد بود، و به همین صورت تحقق مقام امامت برای امامانی که طفل بودند، نقطه قوتی است چرا که نمایش اعجاز مستقیم الهی در آن آشکارتر است و جای هیچ گونه تردید در حقانیت امامت آنها علیهم‌السلام را باقی نمی گذارد. به عبارت دیگر انسان وقتی نشانه های آشکار را در امام ببیند، مثل اطلاع او از احوال و نیات و کارهای پنهانی بندگان و سخنان پر حکمتی که جز از حجت خدا صادر نمی شود و سپس توجه کند به این‎که این رفتار و گفتار از فرد خردسالی صادر شده است، این نشانه های الهی برایش روشنی و وضوح بیشتری پیدا می کنند و جای هیچ تردیدی را باقی نمی گذارند. و اتفاقا این مؤيدات و خوارق عادات و معجزات در همان خردسالی از سه امام بزرگواری که در کودکی به مقام امامت رسیدند ظهور و بروز نمود تا همانند امر حضرت عیسی علیه‌السلام جای هیچ تردیدی را باقی نگذارد و حجت را تمام نماید. ۴. امکان ولایت خردسال بر بزرگسال گاه گفته می شود که اتفاق و اجماع علما بر این است که در شریعت اسلام، طفل خودش محتاج به ولی است و تا قبل از بلوغ حتی تصرفاتش در اموال خودش هم مستقلاً دارای اعتبار نیست و ولی شرعی او مانند پدرش باید در مورد تصرفات او تصمیم بگیرد و آن ها را تأیید یا رد کند. در این صورت چطور ممکن است طفلی که خود محتاج ولی است بر مردم ولایت داشته باشد؟! در جواب گفته می شود این اجماع صحیح است و شیعه هم با این اجماع موافق است و لذا گفته شده است که این مطلب مورد اتفاق شیعه و سنی است، اما باید توجه داشت که این اجماع ناظر چیست. معقد این اجماع ولایت بر طفل در احکام فرعی شرعی است نه در اعظم مقامات الهیه و شرعیه که امامت است و این مقام تخصصاً از معقد اجماع خارج است. به عبارت دیگر این اجماع ناظر به یک قاعده حاکم بر مکلفین است نه اولیاء دین، مثل این‎که گفته شود اجماع داریم که ازدواج با بیش از چهار زن دائم جایز نیست یا اجماع داریم که نماز شب واجب نیست. بدیهی است پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از معقد این اجماع خارج است و کسی نمی تواند بر اساس این اجماعات بر سیره پیامبر اشکال بگیرد. لذا امامت که مقامی از سنخ مقام نبوت است و به نصب الهی است نه اختیار مکلفین، اساساً از معقد اجماع فوق خارج است. بنابراین باید گفت ولایت امام از سنخ ولایت الهی و تکوینی است که حاکم بر سایر انواع ولایت است و از باب «أَ لَسْتُ أَوْلَى‏ بِكُمْ‏ مِنْ‏ أَنْفُسِكُم‏» (آیا من به شما از خود شما اولی و سزاوارتر نیستم) است و نباید آن را با بحث ولایت شرعی ولی طفل خلط کرد.١۶ ۵. تحقق امامت طفل پیش از امام زمان علیه‌السلام چنان که گفتیم پیشینه امامت طفل، نبوت طفل است که قرآن به صراحت بر آن دلالت می کند، اما نکته مهم دیگر این است که امامت طفل نیز منحصر در امام زمان علیه‌السلام نیست و در سابقه تاریخی شیعه دارای پیشینه است. از نظر تاریخی اولین باری که شیعه با مسأله امامت طفل مواجه شد، زمان امام جواد علیه‌السلام بود. شیعه، غائله مصیبت بار واقفیه را با دلائل و بینات حضرت امام رضا علیه‌السلام پشت سر گذاشت اما حضرت فرزندی که جانشین امام شود نداشتند، و وقتی که از ایشان می‌پرسیدند که حجت پس از شما کیست؟ با قاطعیت جواب می‌دادند: پسرم!١٧ با تولد دیر هنگام حضرت جواد علیه‌السلام مسأله سن کم امام علیه‌السلام در وقت شهادت پدر و رسیدن به مقام عظمای امامت مطرح شد. هرچند شیعه قبل از آن با اهل سنت بر سر مسأله اسلام آوردن امیرالمؤمنین علیه‌السلام در سن 10 سالگی و قبل از بلوغ، مناظراتی داشتند، اما قبول اسلام طفل کجا، و رسیدن او به مقام امامت جمیع خلق کجا؟! ولی همواره سنت خداوند متعال بر این است که اتمام حجت می کند و آن هم به نحو اکمل و اتّم. لذا مجموعه ای از امور، مثل دلالت آیات بینّات قرآن کریم، اقدامات عملی بزرگانی از بنی هاشم مثل علی بن جعفر و عبدالعظیم حسنی، و ظهور کرامات قولی و عملی از امام خردسال و استشهاد به آیات قرآن از ناحیه ایشان، مسأله امکان امامت طفل و وقوع آن در سه امام شیعه یعنی امام جواد و امام هادی و امام عصر علیهم‌السلام را مثل خورشید، روشن ساخت. در روایات معصومین علیهم‌السلام امامت طفل مطرح و برای اثبات امکان آن استشهاد به قرآن کریم ذکر شده است. جناب ثقة الاسلام کلینی قدس‌سره یک باب مستقل با هشت روایت در اصول کافی با عنوان: «باب حالات ائمة علیهم‌السلام فی السّن»١٨ قرار داده است. این 8 روایت مشتمل بر اشارات و نکات و لطائف جالبی است، لذا در ادامه مروری اجمالی از آن ها ارائه می شود: • در روایت هفتم ابن اسباط نقل می کند که وقتی امام جواد علیه‌السلام را در آن سن دیدم: «جَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ إِلَى رَأْسِهِ وَ رِجْلَيْهِ لِأَصِفَ‏ قَامَتَهُ‏ بِمِصْر» (داشتم به او و سر و پایش نگاه می کردم تا قد و بالایش را در مصر توصیف کنم)، و چون امام علیه‌السلام حال من را دیدند، فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ احْتَجَّ فِي الْإِمَامَةِ بِمِثْلِ مَا احْتَجَّ فِي النُّبُوَّةِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا...» (خداوند در امامت به همان چیزی احتجاج می کند که در نبوت به آن احتجاج کرده است. خدای متعال می فرماید: و ما حکم را در کودکی به او دادیم). • در روایت دوم و ششم، امام رضا علیه‌السلام برای امامت فرزندشان امام جواد علیه‌السلام به سن حضرت عیسی علیه‌السلام استشهاد می کنند. • نکته جالب این است که امام جواد علیه‌السلام در وقت امامت در سن ٩ سالگی بودند، و امام بعدی امام هادی علیه‌السلام دو سال زودتر و در سن ٧ سالگی به امامت رسیدند. در روایت پنجم ابن بزیع از امام جواد علیه‌السلام می پرسد امام می تواند کمتر از ٧ سال داشته باشد؟ شاید ابن بزیع اشاره به سن امام هادی علیه‌السلام دارد که در زمان پرسیده شدن سؤال هفت سال داشته است و در فرض شهادت پدرشان امام خواهد شد. امام جواد علیه‌السلام در پاسخ می فرمایند: «نَعَمْ وَ أَقَلَ‏ مِنْ‏ خَمْسِ‏ سِنِين‏» (بله، و کمتر از پنج سال)، خیلی جواب جالب است، چون هم اشاره به سن امام هادی علیه‌السلام در وقت امامت دارد و هم اشاره به سن حضرت بقیة اللّه عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف که در وقت رسیدن به امامت کوچک تر از امام هادی علیه‌السلام بودند. • اشاره به سن پنج سالگی امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف سال ها قبل از ولادت ایشان در روایت چهارم آمده است. ابوبصیر می گوید بر امام صادق علیه‌السلام وارد شدم در حالی که طفلی پنج ساله همراه من بود. در آن هنگام حضرت علیه‌السلام فرموند: «كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا احْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ سِنِّهِ أَوْ قَالَ سَيَلِي‏ عَلَيْكُمْ‏ بِمِثْلِ‏ سِنِّهِ‏» (چگونه رفتار خواهید کرد وقتی خداوند به وسیله کسی هم سن او بر شما احتجاج کند و یا فرمودند به زودی کسی ولی شما می شود که هم سن اوست). • اگر کسی در روایات این باب تدبر کند، برایش آشکار می شود که اهل بیت علیهم‌السلام به نیکی تبیین کرده اند که همان گونه که امر نبوت به دست خداست و از سنخ اعجاز است، امامت هم به دست خداست و مشتمل بر اعجاز است، و خداوند می تواند حجت خود را در این سن قرار دهد. می توان گفت جمله ای که از حضرت آیت اللّه بهجت قدس‌سره شنیده شده: «امامت کودک در پنج سالگی از معجزات شیعه است» دو معنا می تواند داشته باشد: نخست این‎که امامت کودک در پنج سالگی از جمله معجزاتی است که شیعه به آن عقیده دارند، مثل این‎که می گوییم شق القمر از معجزات مسلمین است، یعنی از معجزاتی است که مسلمین به آن عقیده دارند. اما معنای دیگری که از این جمله فهمیده می شود و از ظرافت و لطافت بیشتری برخوردار است این است که نفس اعتقاد شیعیان به امامت کودک در پنج سالگی و مراجعات و توسلاتی که به این امام می کنند و جواب هم می گیرند، از جمله معجزاتی است که شیعه در هماهنگی کامل با منظومه معارف دین و آیات قرآن، به سایر مردم عرضه می کند، مثل این‎که می گوییم از معجزات مسلمین است که به «قرآن کریم» مراجعه می کنند که جن و انس نمی توانند مثل آن را بیاورند. ۶. راه گشایی اقدام بزرگان شیعه بزرگان شیعه به ویژه از بنی هاشم و سادات اهل بیت علیهم‌السلام و ذریه طاهره در مواجهه با امامت امامان خردسال اقدامات عملی مهمی انجام دادند که هم نشان از رسوخ مبانی اعتقادی اهل بیت علیهم‌السلام در قلب آن ها دارد و هم راه گشای شیعیان در زمان خود بوده است و این گونه خداوند متعال نشانه های خود را برای عموم مردم کامل می کند و از این طریق به دل شیعیان وسعت می دهد تا امامت طفل را بپذیرند و در مراتب ایمان ترقی کنند که خود شبیه به اعجاز است. مثلاً جناب علی بن جعفر عریضی رضوا‌الله‌علیه در سن پیری چنان رفتاری با امام جواد علیه‌السلام در سن طفولیت می کرد که همگان را متعجب می ساخت. او عموی خود امام جواد علیه‌السلام نبود بلکه عموی پدر حضرت علیهما‌السلام بود و دو خصوصیت را در خود جمع کرده بود، یکی بحر علم و کمال بود واز افراد عادی نبود، و دوم این‎که به سن پیری رسیده و از بزرگان و سادات بنی هاشم و فرزند بلاواسطه امام صادق علیه‌السلام بود. بنابراین‎که تولد ایشان در سال ١٣٨هـ.ق باشد وقتی امام جواد علیه‌السلام متولد شدند (سال ١٩۵هـ.ق) ایشان نزدیک شصت سال داشتند و در زمان امامت حضرت (سال ٢٠٣هـ.ق) ایشان 65 ساله بود. در روایت کافی آمده که علی بن جعفر در مسجد مدینه مشغول تعلیم بود و امام جواد علیه‌السلام وارد شدند، که ناگهان علی بن جعفر بدون کفش و رداء برخواسته و دست او را بوسیدند و او را بسیار احترام کردند. «فَوَثَبَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِلَا حِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ فَقَبَّلَ يَدَهُ وَ عَظَّمَهُ» (علی بن جعفر ناگهان پا برهنه و بدون عبا از جا پرید و دست او را بوسید و او را بسیار احترام کرد)، و وقتی اطرافیان به او گفتند: شما عموی پدر او هستید چرا این چنین با او رفتار می کنید؟ دست بر ریش سپید خود گرفت و فرمود چه کنم که خداوند عزوجل این ریش سپید را اهل ندانسته اما این نوجوان را اهل دانسته است و او را در جایگاهی نشانده آیا فضیلت او را انکار کنم؟ به‌ خدا پناه می‌برم. بلکه من عبد او هستم.١٩ واضح است که چنین رفتار عملی از چنین بزرگمردی که تجسّم ایمان است از نقل ده ها حدیث، بازتاب بسیار بیشتری در عموم مردم حتی غیر شیعیان دارد. در تعبیر رجال کشی آمده که گفت: «فَمَا حِيلَتِي‏ إِنْ‏ كَانَ‏ اللَّهُ رَآهُ‏ أَهْلًا لِهَذَا وَ لَمْ يَرَ هَذِهِ الشَّيْبَةَ لِهَذَا أَهْلًا»٢٠ (چه حیله ای به کار گیرم وقتی خداوند او را شایسته دیده و این ریش سفید را برای این کار شایسته ندیده است). چه تعبیر لطیفی که کاشف از عمق ایمان اوست و خلاف آن را، حیله کردن در قبال خداوند متعال می داند، یعنی مقام امامت را منصب الهی می داند که به خواست و تصمیم بندگان تغییر نمی کند. بزرگ دیگر بنی هاشم که رفتاری شبیه علی بن جعفر دارد، جناب عبدالعظیم حسنی رضوان‌الله‌علیه‌ است. وی وقتی خدمت امام زمان خودش که حجت خداست می رسد، درخواست می کند که دین و اعتقادش را به امام عرضه کند و سپس امامت تک تک معصومین علیهم‌السلام را جزء دین خودش ذکر می کند. وی از امام هادی علیه‌السلام بزرگ تر است. بنا بر قولی تولد ایشان در سال ١٧٣هـ.ق بوده است، بنابراین ایشان در زمان امامت امام هادی علیه‌السلام (سال ٢٢٠هـ.ق) نزدیک پنجاه سال داشته است، درحالی که امام علیه‌السلام در سن ٧ سالگی بودند. وی هم از سادات بنی الحسن علیه‌السلام است و هم عالم بزرگی است و از حیث سن خیلی بزرگتر از امام علیه‌السلام است، امّا خودش نقل می کند که محضر امام هادی علیه‌السلام مشرّف شدم و عرض کردم: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‏ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَعْرِضَ عَلَيْكَ دِينِي فَإِنْ كَانَ مَرْضِيّاً أَثْبُتُ عَلَيْهِ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ»٢١ (ای فرزند رسول خدا، من می خواهم دینم را بر شما عرضه کنم، اگر مورد رضایت بود تا روزی که خداوند عز و جل را ملاقات می کنم بر آن ثابت بمانم)، آیا این رفتار به قدر و قیمت در می آید؟ این رفتار باملاحظه شرائطی که محفوف به آن هاست کاشف از متانت و رصانت عقائد شیعه و رسوخ محکمات معارف اهل بیت علیهم‌السلام در قلوب شیعیان آن هاست، و لذا در همین روایت امام هادی علیه‌السلام به جناب عبدالعظیم می فرمایند: «مَرْحَبًا بِكَ يَا أَبَا الْقَاسِمِ أَنْتَ وَلِيُّنَا حَقًّا» (مرحبا به تو ای اباالقاسم. تو دوست حقیقی ما هستی)، خوشا به حال علی بن جعفر و عبدالعظیم که «آتیناه الحکم صبیًّا» را با تمام وجود احساس کردند، و این چنین شیعیان با اقتدا به بزرگان خود، به آنچه با ادله عقلی و نقلی پذیرفته بودند، با تمام وجود ایمان می آورند. با ملاحظه آنچه گذشت می توان گفت جمله ای که از حضرت آیت اللّه بهجت قدس‌سره شنیده شده: «امامت کودک در پنج سالگی از معجزات شیعه است» دو معنا می تواند داشته باشد: نخست این‎که امامت کودک در پنج سالگی از جمله معجزاتی است که شیعه به آن عقیده دارند، مثل این‎که می گوییم شق القمر از معجزات مسلمین است، یعنی از معجزاتی است که مسلمین به آن عقیده دارند. اما معنای دیگری که از این جمله فهمیده می شود و از ظرافت و لطافت بیشتری برخوردار است این است که نفس اعتقاد شیعیان به امامت کودک در پنج سالگی و مراجعات و توسلاتی که به این امام می کنند و جواب هم می گیرند، از جمله معجزاتی است که شیعه در هماهنگی کامل با منظومه معارف دین و آیات قرآن، به سایر مردم عرضه می کند، مثل این‎که می گوییم از معجزات مسلمین است که به «قرآن کریم» مراجعه می کنند که جن و انس نمی توانند مثل آن را بیاورند. با توجه به آنچه گفته شد، آشکار می شود که عقلاً و نقلاً مانعی در امامت طفل نیست، بلکه در صورت وقوع مشتمل بر نشانه هایی الهی است که امامت او را آشکارتر می کند، لذا در این مبحث پاسخ اشکال مذکور به وضوح بیان شد، اما ناگفته نماند که وقتی امام یا امامان پیشین که عصمت و امامت شان ثابت شده است، امام بعد از خود را به صراحت تعیین می کنند، کسی که به آن امامان ایمان داشته باشد جایی برای تردید در امام لاحق را ندارد، حال آن امام خردسال باشد یا سالخورده. ولی کسی که امامت امامان سابق را منکر است، به هیچ وجه به امام لاحق نیز ایمان نمی آورد حتی اگر صد ساله باشد! ١. مفاتیح الغیب، ج٢١، ص۵١۶ و ۵١٧؛ کشف الأسرار، ج۶، ص١٣؛ معالم التنزیل، ج٣، ص٢٢٧؛ المحرر الوجیز، ج۴، ص٨؛ تفسیر الوسیط (الزحیلی)، ج٢، ص١۴۶۵؛ روح المعانی، ج٨، ص٣٩١؛ البحر المحیط، ج٧، ص٢۴۵. ٢.ر.ک: الدر المنثور، ج۴، ص٢۶٠ و ٢۶١؛ زاد المسیر فی علم التفسیر، ج٣، ص١٢٢؛ روح المعانی، ج٨، ص٣٩٢؛ الجامع لاحکام القرآن، ج١١، ص٨٧؛ البحر المحیط، ج٧، ص٢۴۵. ٣. یوسف، ١٢. ۴. یوسف، ١٩. ۵. تفسیر عیاشی، ج٢، ص١٧٠. همچنین ر.ک: الصوارم المهرقة، ص۳۱۲. ۶. غافر، ١۵. ٧. تفسير الرازي (مفاتيح الغيب أو التفسير الكبير)، ج٢١، ص۴٣۶. ٨. تفسير الخازن (لباب التأويل في معاني التنزيل) المؤلف: علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم بن عمر الشيحي أبو الحسن، المعروف بالخازن (المتوفى: ٧۴١هـ)، ج٣، ص١٨٣. ٩. مفاتیح الغیب، ج٢١، ص۵١٧. ١٠. البحر المديد في تفسير القرآن المجيد (مؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن المهدي بن عجيبة الحسني الأنجري الفاسي الصوفي (متوفى: ١٢٢۴هـ.ق)، ج٣، ص٣٢٣. ١١. مريم، ٣٠. ١٢. مريم، ١٢. ١٣. الفتاوى الحديثية (ابن حجر الهيتمی)، ص١٢۵. در عبارت الفتاوی الحدیثیه در نقل آیه اشتباهی رخ داده است و لذا عبارت صحیح کتاب را از نقل عجلونی از او در کشف الخفاء آورده ایم: کشف الخفاء، ج۲، ص۱۸۴؛ البته نقل اين كلام از کتاب فوق به معنای تأیید تمام گزاره های نقل شده نیست بلکه به جهت بیان این مطلب است که حتی علمای عامه نیز اعتراف می کنند که یک کودک یا نوزاد نیز _ فارغ از مصداق آن _ می تواند به خواست خدا به مقام نبوت برسد. ١۴. مائده، ٣. ١۵. مريم، ٢٩. ١۶. باید توجه داشت که در بحث حاضر لفظ ولایت دارای دو معنی است که باید از خلط میان این دو پرهیز کرد. ولایت پدر بر فرزند یک ولایت اعتباری است و معنایش این نیست که پدر از ناحیه خداوند یک مقام والای قدسی دریافت کرده است به طوری که پدر اگر خودش هم اعتراف کند که از خدا دور است باز شرعاً ولی طفل است، اما ولایت امام که خداوند به اعجاز به طفل می دهد از سنخ ولایت الهی و تکوینی است و کاشف از یک مقام والای قدسی و ملکوتی است و همه مردم و کسانی که در سن و سال کمال و یا پیری هستند همگی تحت ولایت الهیه او قرار دارند. بنابراین ولایت امام با ولایت پدر تفاوت سنخی دارد همان طور که امام جماعت با امام معصوم متفاوت است و اولی یک جایگاه اعتباری شرعی است اما دومی یک جایگاه الهی و قدسی است. ١٧. کافی، ج١، ص٣٢٠. ١٨. کافی، ج١، ص٣٨٢. ١٩. کافی، ج١، ص٣٢٢. ٢٠. اختيار معرفة الرجال، ج٢، ص٧٢٨. ٢١. كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر علیهم‌السلام، ص٢٨٧.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب پنجم: عمر طولانی امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف

  یکی دیگر از شبهات مطرح در موضوع امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از سوی برخی از اهل سنت این است که چگونه ممکن است شخصی با بدنی مادی، بیش از هزار سال زنده باشد؟ آیا این امکان در طبیعت وجود دارد که شخصی بدون ورود به دوران کهنسالی و ابتلا به عوارض سالخوردگی بیش از هزار سال از حیات مادی برخوردار باشد؟! در دوران معاصر بسیاری از دانشمندان بر این عقیده‌اند که انسان در طبیعت خود واجد امکاناتی‌است که امکان زیست طولانی را برای او میسر می‌سازد. کتاب‎ها و مقالات متعددی بر مبنای دستاوردهای جدید علوم تجربی و علم زیستی نگاشته شده که نشان می‌دهد طولانی شدن عمر زیستی در حیوانات و انسان‎ها، امری ممکن و در مواردی نیز به وقوع پیوسته است. بنابراین نمی‌توان صرفا بر اساس تجارب متعارف، امکان حیات طولانی مدت را از انسان سلب نمود. بر این اساس می‌توان گفت هر گاه اراده الهی به چیزی تعلق بگیرد که در دایره امکان است، محقق خواهد شد حتی اگر خارج از تجارب متعارف و البته محدود ما در این دنیا باشد. مهمترین عامل پیدایش این شبهه آن است که عمر طولانی برای انسان خلاف تجربه‌های رایج مردم زمانه است، در حالی که اصل امامت و نبوت آمیخته با انواع معجزات‌اند. روشن است که اعجاز به معنای نقض قانون علیت نیست، بلکه حاکی از علل و عواملی است که خارج از دایره تجربه‌های محدود ما است. بنابراین همانطور که کمال عقل در کودکی١ برای امام ممکن است، عمر طولانی هم برای امام امری میسر است. در تاریخ بوده‌اند افرادی که عمرهای طولانی داشته و در سال‌ها و قرون متمادی می‌زیسته‌اند. قرآن کریم به برخی از این افراد اشاره نموده است؛ حضرت نوح یکی از پیامبرانی است که عمری بسیار طولانی داشته و عمر مبارک ایشان به بیش از هزار سال می‌رسد. خداوند متعال در سوره عنکبوت درباره بخشی از عمر حضرت نوح علیه‌السلام پیش از طوفان می‎فرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَ هُمْ ظَالِمُونَ»٢(و به‎راستى، نوح را به سوى قومش فرستاديم، پس در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد، تا طوفان آن‎ها را فراگرفت؛‏ در حالى كه ستمكار بودند). در روایتی از امام صادق علیه‌السلام عمر حضرت نوح علیه‌السلام دو هزار و پانصد سال عنوان شده است.٣ همچنین درباره اصحاب کهف در قرآن آمده است: «وَ لَبِثُوا في كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً»۴ (و سيصد سال در غارشان درنگ كردند و نُه سال [نيز بر آن‏] افزودند). در آیات دیگری از قرآن کریم درباره یکی از انبیای الهی چنین آمده است: «فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» (پس خداوند، او را [به مدت‏] صد سال ميراند؛ آن‎گاه او را برانگيخت). در ادامه می‎فرماید: «فَانظُرْ إِلىٰ طَعَامِكَ وَ شَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ»۵ (به خوراك و نوشيدنىِ خود بنگر، كه [طعم و رنگِ آن‏] تغيير نكرده است). یعنی خداوند متعال همانطور که می‌تواند انسانی را بمیراند و بعد از صد سال زنده کند، می‌تواند غذاهای او را نیز صد سال نگه دارد بدون آن‌که دستخوش زوال یا فساد شود. بنابراین بر اساس شواهد قرآنی در مواردی که حکمت خداوند اقتضا نماید عمر طولانی امکان‌پذیر است. اهل‎سنت در حالی درباره طول عمر حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ابراز تردید می‌کنند، که به حیات حضرت خضر ؟ع؟ اعتقاد دارند. کتاب‌های اهل سنت پر از تعابیری است که نشان از اعتقاد به حیات حضرت خضر از نگاه آن‌ها دارد. «نووی» از علمای بزرگ و مورد احترام اهل سنت در شرح خود بر صحیح مسلم می‌نویسد: «جمهور العلماء على أنّه [أي الخضر علیه‌السلام] حيٌّ موجودٌ بين أظهرنا»۶(قاطبه علما بر این باورند که خضر علیه‌السلام زنده و در میان ماست). همچنین بعد از نقل کلام «ابواسحاق بن سفیان» که حدیثی را بر حضرت خضر علیه‌السلام تطبیق داده است، می‎گوید: «و كذا قال معمر (المتوفّى ١۵٣) في جامعه و هذا تصريح منه بحياة الخضر علیه‌السلام و هو الصّحيح» (معمر نیز در کتاب جامع خود همین را گفته و این تصریحی از جانب اوست بر زنده بودن حضرت خضر علیه‌السلام و صحیح هم همین است). «ابن الصلاح» از علمای اهل‎سنت و معروف به صاحب المقدمه اعتقاد به حیات حضرت خضر را به مشهور علما نسبت می‌دهد و دیدگاه مخالفان را نادر معرفی می‌کند: «و أمّا الخضر علیه‌السلام فهو من الأحياء عند جماهير الخاصّة من العلماء و الصّالحين و العامّة معهم في ذلك، و إنّما شذّ بإنكار ذلك بعض أهل الحديث»٧ (اما خضر علیه‌السلام نزد قاطبه خواص علما و صالحان زنده است و عموم علما هم با آن‎ها هم نظرند. تنها تعداد اندکی از اهل حدیث این نظر را انکار کرده‎اند). او ریشه انکار همین گروه را هم نه استبعاد از طولانی بودن عمر حضرت خضر، که ناشی از وجود احادیثی می‌داند که عمر حضرت خضر را صد سال برشمرده و در نتیجه پنداشته‌اند بین آن دو دسته روایت تنافی وجود دارد. یعنی اگر چنان روایات معارضی وجود نداشت، از نظر آن‌ها نیز هیچ اشکالی نسبت به عمر طولانی حضرت خضر وجود نداشت. «قرطبی» در تفسیر خود، پس از پاسخ به اشکالاتی، در این باره می‌نویسد: «قلت: قد ذكرنا هذا الحديث و الكلام عليه و بيّنّا حياة الخضر إلى الآن و اللّه أعلم»٨ (می‎گویم: این حدیث و سخنان پیرامون آن را پیش‎تر بیان کردیم و نشان دادیم که خضر علیه‌السلام تا الآن زنده است؛ و اللّه اعلم). ابن حجر در کتاب مشهور خود «الإصابة في تمييز الصحابة»، شرح حال حضرت خضر علیه‌السلام را به عنوان یکی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ذکر می‎کند و می‌نویسد: «فهو داخلٌ في تعريف الصّحابى على أحد الأقوال، و لم أرَ من ذكره فيهم من القدماء مع ذهاب الأكثر إلى الأخذ بما ورد من أخباره في تعميره و بقائه»٩ (پس طبق یک قول، او داخل در تعریف صحابی است و البته من ندیده‎ام کسی از قدما او را داخل در صحابه ذکر کند؛ با آن‌که اکثر آن‌ها روایات دال بر عمر طولانی ایشان را قبول کرده‎اند).  او این مطالب را به صورت مبسوط در کتاب مستقلی با عنوان «الزهر النضر في حال الخضر علیه‌السلام» به نگارش درآورده است. سیوطی در تفسیر روایی معروفش، «الدر المنثور» حدیثی را حاکی از زنده بودن چهار تن از پیامبران نقل می‌کند: «و أخرج ابن‎شاهين عن خصيف قال: أربعة من الأنبياء أحياء: اثنان في السّماء عيسى و إدريس، و اثنان في الأرض الخضر و إلياس، فأمّا الخضر فإنّه في البحر و أمّا صاحبه فإنّه في البرّ»١٠ (ابن شاهین از خصیف نقل می‎کند که چهار تن از پیامبران زنده هستند. دو نفر در آسمان: عیسی و ادریس علیهما‌السلام و دو نفر در زمین: خضر و الیاس علیهما‌السلام. خضر در دریاست و الیاس در خشکی است). ابن حجر نیز این حدیث را به نقل از مکحول از کعب الاحبار ذکر کرده،١١ و در هر دو کتاب آمده است حضرت خضر و الیاس علیهما‌السلام هر سال در موسم حج با همدیگر دیدار می‌کنند. روایات زیادی در کتب شیعه و اهل‎سنت درباره ملاقات این دو ولیّ خدا در موسم حج وجود دارد. طرح این پرسش در میان اهل سنت قدمت دیرینه‌ای دارد و با آنکه در همان زمان از سوی عالمان شیعه پاسخ‌های قانع‌کننده‌ای ارائه و مورد پذیرش اهل سنت نیز واقع می‌شد، هنوز هم چنین سؤالاتی وجود دارد! سید بن طاووس یکی از عالمان بزرگ شیعیان، نزدیک به هشت سده پیش، ماجرای مواجهه خود با این سؤال از سوی گروهی از اهل سنت را در کتاب «کشف المحجة» چنین نقل می‌کند: «در مجلسی با برخی از مخالفان به تنهایی نشسته بودم. به آن‎ها گفتم: شما چه اشکالی به امامیه دارید؟ بدون هیچ ملاحظه‎ای به من بگویید، تا آنچه درباره آن می‎دانم، به شما بگویم. درهای آن اتاق را بستیم. آن‌ها گفتند: ... قضیه مهدی و این‎که او با وجود طولانی شدن زمان غیبتش، همچنان زنده است، اشکال دیگر ماست. ... گفتم اما [درباره] ایرادی که به طولانی شدن غیبت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎گیرید، ... خودتان بهتر می‎دانید اگر کسی بیاید و بگوید من در بغداد بر روی آب راه می‎روم، همه برای مشاهده صحت این ادعا، آنجا جمع می‎شوند. وقتی او بر روی آب راه رفت و همه تعجب کردند، اگر فرد دیگری بیاید و قبل از متفرق شدن جمعیت، بگوید من هم روی آب راه می‎روم، مردم نسبت به گفته او تعجب کمتری می‎کنند. وقتی او هم روی آب راه رفت، ممکن است بعضی از حاضران بروند و تعجبشان کمتر شود. حال اگر باز هم فرد سومی بیاید و بگوید من هم روی آب راه می‎روم، چه بسا دیگر برای دیدن آن، جز عده اندکی توقّف نکنند. وقتی او هم روی آب راه رفت، دیگر شگفتی این کار به‎کلی از بین می‎رود و وقتی فرد چهارمی همین ادعا را کند، دیگر کسی برای دیدن آن توقّف نمی‌نماید و کسی از گفته او تعجب نمی‎کند. قضیه حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف هم به همین صورت است، چون خود شما روایت کرده اید حضرت ادریس علیه‌السلام از زمان ولادتش تا کنون زنده و در آسمان است؛ و روایت می‌کنید حضرت خضر علیه‌السلام از زمان حضرت موسی علیه‌السلام و بلکه قبل از آن، تا کنون زنده است؛ و روایت می‌کنید حضرت عیسی علیه‌السلام زنده و در آسمان است و با حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به زمین باز می‎گردد. این‎ها سه نفر از انسان‎ها هستند که عمرشان طولانی شده و تعجب از طول عمر آن‌ها از بین رفته است. پس چرا در حضرت محمّد‌بن‌عبداللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نمونه‌ای از یکی از آن‎ها نباشد؛ به این صورت که در عترت ایشان، آیت و نشانه‌ای الهی باشد و یکی از فرزندان ایشان دارای عمر طولانی باشد؟ خود شما روایت می‎کنید که حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف زمین را پر از عدل و داد می‎کند؛ بعد از آن‎که پر از ظلم و جور شده است. اگر فکر کنید می‎فهمید آنچه تصدیق می‌کنید و بر آن گواهی می‌دهید که او شرق و غرب زمین و دور و نزدیک آن را پر از عدالت می‎کند، شگفت‎آورتر از طول عمر ایشان است و سزاوارتر است که به عنوان کرامت الهی بر اولیای خودش ملاحظه شود. همچنین شما برای او گواهی می‎دهید که حضرت عیسی علیه‌السلام، آن پیامبر عظیم‎الشأن، در نماز به او اقتدا کرده و از او تبعیّت می‎کند و در جنگ‎ها و غزوات ایشان را یاری می‎نماید؛ چنین مطالبی مقام بسیار بالاتری است نسبت به طول عمری که شما آن را مستبعد شمرده اید. پس آن جمع سنی حرف مرا پذیرفتند.»١٢ ١. نک: مطلب چهارم. ٢. عنكبوت، ١۴. ٣. عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ محمّد علیهما‌السلام قَالَ: «عَاشَ نُوحٌ أَلْفَيْ سَنَةٍ وَ خَمْسَمِائَةِ سَنَةٍ مِنْهَا ثَمانُمِائَةٍ وَ خَمْسُونَ سَنَةً قَبْلَ أَنْ يُبْعَثَ وَ أَلْفُ‏ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً وَ هُوَ فِي قَوْمِهِ يَدْعُوهُمْ وَ مِائَتَا سَنَةٍ فِي عَمَلِ السَّفِينَةِ وَ خَمْسُمِائَةِ عَامٍ بَعْدَ مَا نَزَلَ مِنَ السَّفِينَةِ وَ نَضَبَ الْمَاءُ فَمَصَّرَ الْأَمْصَارَ وَ أَسْكَنَ وُلْدَهُ الْبُلْدَانَ ثُمَّ إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ جَاءَهُ وَ هُوَ فِي الشَّمْسِ فَقَالَ السّلام عَلَيْكَ فَرَدَّ عَلَيْهِ نُوحٌ وَ قَالَ لَهُ مَا جَاءَ بِكَ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ فَقَالَ جِئْتُ لِأَقْبِضَ رُوحَكَ فَقَالَ لَهُ تَدَعُنِي أَدْخُلُ مِنَ الشَّمْسِ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ فَتَحَوَّلَ‏ نُوحٌ‏ ثُمَّ قَالَ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ فَكَأَنَّ مَا مَرَّ بِي فِي الدُّنْيَا مِثْلُ تَحَوُّلِي مِنَ الشَّمْسِ إِلَى الظِّلِّ فَامْضِ لِمَا أُمِرْتَ بِهِ قَالَ فَقَبَضَ رُوحَهُ؛ امام صادق علیه‌السلام می‎فرماید: حضرت نوح دو هزار و پانصد سال زندگی کرد. هشتصدوپنجاه سال آن قبل از بعثت ایشان بود و نهصدوپنجاه سال آن را در قوم خود مشغول دعوت آن‎ها بود. دویست سال در حال ساخت کشتی بود و پانصد سال مربوط به بعد از پیاده شدن از کشتی و فروکش کردن آب می‎شود. شهرهای مختلف را آباد کرد و فرزندان خود را در شهرها سکونت داد. سپس وقتی ملک‎الموت نزد او آمد، او زیر نور خورشید بود. ! " ملک‎الموت به او گفت: ‎السّلام علیک. نوح نیز جواب سلام او را داد و گفت: چه شده که نزد ما آمده‎ای، ملک‎الموت؟ گفت: آمده‎ام روحت را قبض کنم. گفت: بگذار از زیر نور خورشید به سایه بروم. گفت: باشد. نوح از زیر آفتاب به سایه رفت و سپس گفت: ای ملک‎الموت! گویی همه آنچه در دنیا بر من گذشته، مانند همین حرکتم از آفتاب به سایه بوده است. پس آنچه را به تو امر شده است، انجام بده. سپس ملک‎الموت روح او را قبض کرد»؛ الأمالی (صدوق)، ص612. ۴. كهف، ٢۵. ۵. بقره، ٢۵٩. ۶. شرح نووی، ج١۶، ص١٣۶. ٧. فتاوى ابن الصلاح، ج١، ص١٨۶. ٨. تفسير قرطبی، ج١١، ص۶۴. ٩. الإصابة فی تمييز الصحابة، ج٢، ص٢۴۶. ١٠. الدر المنثور، ج۶، ص۴٣٢. ١١. فتح الباری، ج۴، ص۴٣۴. ١٢. كشف المحجة لثمرة المهجة، ص١٠۵_١٠٧.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب ششم: مردم چگونه از امامی که غایب است و او را نمی‌بینند، بهره‌‎مند می‌شوند؟

  مردم چگونه از امامی که غایب است و او را نمی‎بینند، بهره‎مند می‎شوند؟ اگر هدف از وجود امام علیه‌السلام این است که برای امت امامت کند و مردم از او تبعیّت کنند، آیا این هدف به وسیله امامی که از چشم‎ها غایب است، قابل تحقّق است؟ به‎طور کلی وجود حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و غیبت ایشان چه منافع و بهره‎هایی در بر دارد؟ وقتی آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف غایب و در خفا است و با مردم ارتباط دیداری و شنیداری ندارد و محل رجوع سؤالات مردم نیست، وجه نیاز به وجود ایشان چیست؟ به عبارت دیگر، فلسفه غیبت چیست؟ مسأله غیبت، از مهم‎ترین اسرار الهی است و قرار نیست لزوماً حقیقت و حکمت اسرار الهی برای بندگان فاش شود و ما نمی‎توانیم تمام زوایای این مسأله را کشف کنیم. ما کجا و فهمیدن سرّ غیبت کجا! اهل زمین چگونه می‎توانند از اسرار آسمان باخبر شوند؟ از این‎رو، هنگامی که عبداللّه بن فضل هاشمی از امام صادق علیه‌السلام درباره سرّ غیبت می‎پرسد، ایشان می‎فرماید: «لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي‏ كَشْفِهِ‏ لَكُم‏»١ (به ما اجازه داده نشده است که سرّ آن را برای شما آشکار کنیم). سبحان‌اللّه! این چه امر عظیمی است که خداوند سبحان به اولیای مکرّم خود اجازه نمی‎دهد که سرّ آن را برای ما بازگو کنند؟ عجیب‎تر آن‎که آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به ما وعده می‎دهد که حقیقت امر برای ما آشکار خواهد شد، اما این آشکارسازی تنها بعد از ظهور خواهد بود: «لايَنْكَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِه‏» (کشف نمی‎شود، جز بعد از ظهور ایشان). گویی به دلیل نبود ظرفیت تحمل آن، قبل از ظهور آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف امکان بیان آن نیست. پیش‎تر به حدیث امام رضا علیه‌السلام خطاب به دعبل اشاره کردیم که می‎فرماید: «أَنَّ النَّبِيَّ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قِيلَ لَهُ يَا رسول‎اللّه مَتَى يَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ قَالَ مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ «لايُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ» اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «ثَقُلَتْ فِی السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ لاتَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً»٢ (به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گفته شد ای رسول خدا! فرزند قائم شما کی خروج می‎کند؟ حضرت فرمود: مَثَل او همانند قیامت است که جز در وقتش، از سوی خداوند آشکار نشود. بر آسمان‎ها و زمین گران است. جز ناگهانی به سراغتان نیاید).  بنابراین، امر غیبت همانند امور آخرت است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام درباره آن‎ها می‎فرماید: «كُلُّ شَيْ‏ءٍ مِنَ الآخِرَةِ عِيَانُهُ‏ أَعْظَمُ‏ مِنْ‏ سَمَاعِه‏»٣ (هر چیزی از آخرت، دیدنش بزرگ‎تر از شنیدنش است). پس ما چگونه به معرفت سرّ غیبت و حقیقت و حکمت آن ره توانیم برد؟ مسأله غیبت، از مهم‎ترین اسرار الهی است و قرار نیست لزوماً حقیقت و حکمت اسرار الهی برای بندگان فاش شود و ما نمی‎توانیم تمام زوایای این مسأله را کشف کنیم. ما کجا و فهمیدن سرّ غیبت کجا! اهل زمین چگونه می‎توانند از اسرار آسمان باخبر شوند؟ از این‎رو، هنگامی که عبداللّه بن فضل هاشمی از امام صادق علیه‌السلام درباره سرّ غیبت می‎پرسد، ایشان می‎فرماید: «لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي‏ كَشْفِهِ‏ لَكُم‏» (به ما اجازه داده نشده است که سرّ آن را برای شما آشکار کنیم). امام صادق علیه‌السلام در پایان کلام خود در جواب عبداللّه بن فضل هاشمی، به نکته‎ای اشاره می‎فرماید که حکایت از حقیقتی عظیم دارد. اینک تمام این روایت شریف را مرور می‎کنیم: «عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ يَقُولُ‏ إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً لَا بُدَّ مِنْهَا يَرْتَابُ فِيهَا كُلُّ مُبْطِلٍ فَقُلْتُ وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي كَشْفِهِ لَكُمْ‏ قُلْتُ فَمَا وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ قَالَ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ إِنَّ وَجْهَ الْحِكْمَةِ فِي ذَلِكَ لايَنْكَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ كَمَا لَمْ يَنْكَشِفْ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِيمَا أَتَاهُ الْخَضِرُ مِنْ خَرْقِ السَّفِينَةِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَةِ الْجِدَارِ لِمُوسَى إِلَى وَقْتِ افْتِرَاقِهِمَا يَا ابْنَ الْفَضْلِ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ غَيْبٌ‏ مِنْ‏ غَيْبِ‏ اللَّهِ‏ وَ مَتَى عَلِمْنَا أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَكِيمٌ صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفْعَالَهُ كُلَّهَا حِكْمَةٌ وَ إِنْ كَانَ وَجْهُهَا غَيْرَ مُنْكَشِفٍ»۴ (از عبداللّه بن فضل هاشمی نقل شده است که شنیدم امام صادق علیه‌السلام می‎فرماید: صاحب این امر را غیبتی است که چاره‎ای از آن نیست و هر باطل‎جویی در این غیبت، به تردید خواهد افتاد. پس گفتم: فدایتان بشوم، چرا؟ فرمود: به دلیل امری که اجازه آشکار کردن آن به ما داده نشده است. گفتم: پس وجه حکمت در غیبت ایشان چیست؟ فرمود: وجه حکمت در غیبت او، همان وجه حکمت در غیبت سایر حجت‎های الهی پیش از اوست. همانا وجه حکمت غیبت او، تنها پس از ظهورش آشکار می‎شود؛ همان‎گونه که وجه حکمت کارهایی که حضرت خضر علیه‌السلام انجام داد _ و کشتی را سوراخ کرد و نوجوان را کشت و دیوار را بر پا کرد _، برای حضرت موسی علیه‌السلام کشف نشد، تا این‎که زمان جدایی آنان فرا رسید. ای ابن فضل! این مسأله، امری از امرهای خدا و سرّی از اسرار خدا و غیبی از غیب‎های خداست. هنگامی که دانستیم خدای عز و جل حکیم است، تصدیق می‎کنیم که افعال او جملگی حکمت است؛ هرچند وجه آن برای ما آشکار نباشد). پس بنگرید در این جمله حضرت علیه‌السلام که غیبت را سرّی از اسرار خدا و غیبی از غیب‎های خداوند می‎شمارد. ما را چه به غواصی در ژرفای این دریای عمیق، بلکه ما را چه به نزدیک شدن به آن؟! بنابراین، بر ماست که منتظر وعده الهی باشیم که خداوند هرگز خلف وعده نمی‎نماید. با این حال ما می توانیم معارفی کلی و آموزه هایی آشکار درباره این واقعه بزرگ به‌دست بیاوریم. در این  باره در روایات اهل بیت علیهم‌السلام مثالی مطرح شده که بسیار دقیق است و ظرافت‎های فراوانی دارد و کلید فهم پاسخ این سؤال است و چه بسا بهترین و روشنگرترین مثال در پاسخ به این پرسش باشد. در روایت، مسأله بهره‎مندی مردم از امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در زمان غیبت به بهره‎مند شدن از خورشیدی تشبیه گردیده که در پس ابرها مخفی شده است. آن‎گاه که جابر‌بن‌عبداللّه انصاری از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم درباره اولی‎الامر سؤال می‎کند، حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در پایان به ذکر امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎پردازد و می‎فرماید: «ذَاكَ الَّذِي يَفْتَحُ اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ عَلَى يَدَيْهِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا ذَاكَ الَّذِي يَغِيبُ‏ عَنْ‏ شِيعَتِهِ‏ وَ أَوْلِيَائِهِ غَيْبَةً لايَثْبُتُ فِيهَا عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‏» (او کسی است که خداوند متعال به دست او شرق و غرب زمین را می‎گشاید. او کسی است که از شیعیان و دوستان خود غایب می‎شود. در این غیبت، جز کسانی که خداوند قلب آن‎ها را برای ایمان امتحان کرده است، کسی بر قول به امامت او باقی نمی‎ماند). در اینجا جابر می‎گوید: ای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم! آیا شیعیان از غیبت او نفعی هم می‎برند؟  حضرت در پاسخ می‎فرماید: «إِي وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ إِنَّهُمْ يَسْتَضِيئُونَ بِنُورِهِ وَ يَنْتَفِعُونَ بِوَلَايَتِهِ فِي غَيْبَتِهِ كَانْتِفَاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ وَ إِنْ تَجَلَّلَهَا سَحَابٌ يَا جَابِرُ هَذَا مِنْ مَكْنُونِ سِرِّ اللَّهِ وَ مَخْزُونِ عِلْمِهِ فَاكْتُمْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِه‏»۵ (آری؛ قسم به خدایی که مرا به نبوت مبعوث کرد، آن‎ها به نور وجود او نورانی می‎گردند و از ولایت او در زمان غیبتش بهره می‎برند؛ آن‎چنان که مردم از خورشید بهره‎مند می‎شوند، حتی اگر ابر آن را پوشانده باشد. ای جابر! این از اسرار مخفی خداوند و از گنجینه علم اوست، پس آن را جز از اهلش، کتمان کن). در روایت دیگری نیز چنین آمده است: «قَالَ سُلَيْمَانُ فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ علیه‌السلام فَكَيْفَ يَنْتَفِعُ‏ النَّاسُ‏ بِالْحُجَّةِ الْغایب الْمَسْتُورِ قَالَ كَمَا يَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذَا سَتَرَهَا السَّحَابُ»۶ (سلیمان گفت از امام صادق علیه‌السلام پرسیدم که مردم چگونه از حجت غایب و پوشیده بهره‎مند می‎شوند؟ حضرت فرمود: همان‎طور که از خورشید، وقتی که ابر آن را پوشانده است، بهره‎ می‎برند). «أَنَّ النَّبِيَّ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قِيلَ لَهُ يَا رسول‎اللّه مَتَى يَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ قَالَ مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ «لايُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ» اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «ثَقُلَتْ فِی السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ لاتَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً»٢ (به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گفته شد ای رسول خدا! فرزند قائم شما کی خروج می‎کند؟ حضرت فرمود: مَثَل او همانند قیامت است که جز در وقتش، از سوی خداوند آشکار نشود. بر آسمان‎ها و زمین گران است. جز ناگهانی به سراغتان نیاید). در این مثال، جهات حکمت متعددی وجود دارد و رمزهایی در آن نهفته است که انسان‎ها جز به‎تدریج و مرحله به مرحله، به آن واقف نمی‎شوند. اوّلین چیزی که ذهن‎ها از مثال خورشیدِ پوشانده‎شده با ابر می‎فهمند، این است که مقداری از نور خورشید با وجود ابر، همچنان باقی مانده؛ یعنی ابر گرچه خورشید را پوشانده است، اما روز را تبدیل به شب نمی‎نماید و مردم همچنان احساس می‎کنند که در روز هستند. نکته بعدی که ذهن متوجه آن می‎شود، بهره بردن انسان از حرارت خورشید در طول روز و نیز تفاوت دمای روز و شب است، که همه آن را حس می‎کنند. سپس انسان به آثار مخفی‎تر خورشید پشت ابر پی می‎برد؛ مانند رشد گیاهان، بقای حیات آن‎ها، بقای حیوانات و... . در نهایت، انسان متوجه ارتباط عمیق‎تر زمین و خورشید می‎شود، زیرا اساساً زمین بدون خورشید، یک لحظه هم باقی نخواهد ماند؛ پس حتی اگر فرض کنیم ابرهای سیاه و متراکم چنان جلوی خورشید را بگیرند که روز را تبدیل به شب کنند، باز هم آنچه کره زمین را در مدار خود نگه می‎دارد، خورشید است. بنابراین، با همین مثال ساده اما شگفت‎انگیز، می‎توانیم سایر روایاتی را نیز که درباره شأن امام معصوم و حجت خداوند بر روی زمین وجود دارد، بفهمیم. در روایات بسیاری از اهل بیت علیهم‌السلام که تمام شیعیان آن‎ها را شنیده‎اند، آمده است که حجت خداوند، قوام زمین است و اگر زمین بدون امام باشد، تمام اهلش را در خود فرو می‎برد. محدثان شیعه در کتب حدیثی خود، باب ویژه‎ای به این عقیده شیعی و معرفت استوار اختصاص داده‎اند. از این رو، در کتاب‎های كافی، بصائر، الإمامة، الغيبة، كمال الدین، علل الشرائع و الدلائل و مانند آن‎ها، باب هایی با عنوان «باب أنّ الأرض لاتخلو من حجّةٍ» (باب این‎که زمین خالی از حجت نمی‎شود) یا «باب أنّ الأرض لو بقيت بغير إمامٍ لساخت» (باب این‎که اگر زمین بدون امام بماند، اهلش را فرو می‎برد) مشاهده می‎شود. در روایت پیش‎گفته از سلیمان اعمش نیز که در آن تشبیه امام علیه‌السلام به خورشید مطرح شده بود، می‎بینیم که امام صادق علیه‌السلام تعابیری عالی در اشاره به این مطلب ذکر می‎کند و می‎فرماید: «لَوْ لَا مَا فِی الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ‏ بِأَهْلِهَا» (اگر از ما کسی در زمین نبود، زمین اهل خود را فرو می‎برد). همچنین در روایت نعمانی نیز آمده است: «وَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ‏ بِأَهْلِهَا وَ لَكِنَّ الْحُجَّةَ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ كَمَا كَانَ يُوسُفُ يَعْرِفُ النَّاسَ‏ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُون‏»٧ (اگر زمین یک لحظه از حجت خدا خالی شود، اهل خود را فرو می‎بلعد. با این حال، حجت خدا مردم را می‎شناسد، اما مردم او را نمی‎شناسند؛ همان‎طور که یوسف علیه‌السلام مردم را می‎شناخت، ولی آن‎ها او را نمی‎شناختند). چنان‎که پیش‎تر گفتیم، شیعه گزاره‎های عقیدتی پراکنده در میان مسلمانان را در یک چهارچوب و نظام مشخص قرار می‎دهد، که اجزای آن همگی با هم مرتبط هستند. از این رو، یک شیعه تنها به وجود شب قدر و نزول هر ساله ملائکه در این شب، بدون این‎که بفهمد این نزول ملائکه بر چه کسی است، قانع نمی‎شود. حدیث ثقلین، شب قدر را همچون حلقه وصلی میان قرآن و عترت علیهم‌السلام قرار می‎دهد؛ تا جایی که وقتی در روایت سؤال می‎شود که آیا شب قدر تنها در گذشته بود یا این‎که هر سال تکرار می‎شود، امام صادق علیه‌السلام می‎فرماید: «لَوْ رُفِعَتْ‏ لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَرُفِعَ الْقُرْآن‏»٨ (اگر شب قدر برداشته شود، قرآن برداشته می‎شود). بنابر این، کم‎کم متوجه می‎شویم که وجود امام علیه‌السلام برای حفظ نظام هستی ضروری است؛ به نحوی که این ارتباط ضروری از ارتباطات ظاهری اجتماعی بین مردم بسیار بلندمرتبه‎تر و عمیق‎تر است. جایگاه تکوینی که امام علیه‌السلام در عالم هستی دارد، به نحوی است که انسان‎ها و بلکه تمام مخلوقات، در هستیِ خود وابسته به او هستند و این امری نیست که منوط به ظهور یا غیبت امام باشد. پس کسی که معرفت به امام علیه‌السلام داشته باشد و بداند که او واسطه فیض الهی و سبب اتصال مُلک به ملکوت است، اصلاً چنین سؤالی برایش پیش نمی‎آید؛ و این مطلبی است که در روایات متعدد به آن اشاره کرده اند.آری، امام علیه‌السلام سبب اتصال زمین و عالم مُلک به آسمان و عالم ملکوت است: «السَّبَبُ‏ الْمُتَّصِلُ‏ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء». به عبارت دیگر، فلسفه وجود امام، مشتمل بر یک قدر متیقّنی است که نه غیبتی آن را از بین می برد و نه ظهوری آن را تقویت می‎کند، و آن این است که وجود مبارک امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف سبب حفظ نظام هستی است و فواید دیگر که برای وجود امام ذکر می‎شود، اموری است که موجب کامل شدن بهره انسان‎ها از امام می‎گردد، نه این‎که حکمت وجود امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و فواید امامت در آن‎ها منحصر باشد. با این حال، ما در این نوشتار به بیان اجمالی از این حقیقت عظیم اکتفا می‎کنیم و به سراغ فایده و یا فواید ملموس‎تری می‎رویم که هر کسی می‎تواند آن را در درون و پیرامون خود حس کند، تا زیبایی و لطافت مثالی که امام معصوم علیه‌السلام فرمود و امام غایب از چشم‎ها را به خورشید غایب‎شده پشت ابر تشبیه کرد، بیشتر آشکار شود. واضح‎ترین چیزی که هر انسانی از این مثال در می‎یابد، تفاوت حال دو شخص است: یکی از آن‎ها همچون گمشده‎ای است که برای خود پدری نمی‎شناسد و یا یتیمی که می‎داند پدرش مرده است؛ و دیگری شخصی که می‎داند پدرش زنده است و او را بدون ابهام می‎شناسد و نیز می‎داند که پدرش هیچ کوتاهی و اهمالی در محافظت از وی نمی‎کند و از حالش باخبر است، اما ارتباط دیداری با او برایش ممکن نیست. آیا این دو شخص در سبک زندگی و حالاتی که دارند، یکسان هستند؟ این را می‎توان با نظر به یک شخص سنی فهمید که اعتقاد دارد مهدی این امت، قطعاً در آینده ظهور خواهد کرد، اما اکنون زنده و موجود نیست. چنین کسی نسبت به حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف چه حالی دارد و آیا این شخص اساساً توانسته است پیوندی روحی با آن حضرت برقرار کند؟ این را مقایسه کنید با حال شخص شیعه که هر صبح و شب برای حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف دعا نموده و با او مناجات می‎نماید و به کمترین مناسبت و با دیدن هر گونه علامتی، انتظار قیام آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را دارد و در سختی و رفاه، سلامت و بیماری، عافیت و بلا، به وسیله آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به خداوند متوسل می‎شود. چنین کسی وقتی از امام خود می‎شنود که ما شما را فراموش نمی‎کنیم، چگونه می تواند امامش را از یاد ببرد؟ حال چنین کسی قابل توصیف نیست؛ وقتی به یاد توقیعات شریف حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎افتد که می‎فرماید:  «إِنَّا غَيْرُ مُهْمَلِينَ‏ لِمُرَاعَاتِكُمْ‏ وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُم‏»٩ (ما در مراقبت از شما کوتاهی نکرده و یاد شما را فراموش نمی‎کنیم)؛  «وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى‏ اجْتِمَاعٍ‏ مِنَ‏ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ‏ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ‏»١٠ (اگر شیعیان ما _ که خداوند در طاعت خود موفقشان بدارد _ در وفای به پیمانشان یک‌دل می شدند، مبارکی زیارت ما برایشان به تأخیر نمی افتاد و سعادت دیدار ما با معرفت حقیقی و راستین، برایشان پیشی می گرفت؛ پس آنان را از ما محروم نمی‎کند، مگر آنچه از ایشان به ما می رسد و آن را ناپسند می دانیم و ما توقع انجام این کارها را از آنان نداریم). چنین شخصی هرگز خود را گمشده و بدون سرپرست نمی‎بیند، و اعتقاد دارد که هیچ پدیده‎ای در اسلام نیست؛ مگر این‎که در ارتباط با حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است. بنابراین، شیعه حال روحی خاصی دارد وقتی به حج خانه خدا می‎رود و در مواقف حج وقوف می‎نماید و در عرفات دعا می‎کند و به مشاهد مشرّفه می‎رود؛ همچنین هنگامی که شب قدر را احیا می‎گیرد، قرآن قرائت می‎کند و در فهم معانی و تفاسیر آن می‎کوشد؛ و نیز در هزاران عمل دینی دیگری که انجام می‎دهد و می‎داند که نه تنها امامش بر تمام اعمال او واقف است، بلکه در بسیاری از این مواقف حاضر است! در روایت نعمانی نیز آمده است: «وَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ‏ بِأَهْلِهَا وَ لَكِنَّ الْحُجَّةَ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ كَمَا كَانَ يُوسُفُ يَعْرِفُ النَّاسَ‏ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُون‏»٧ (اگر زمین یک لحظه از حجت خدا خالی شود، اهل خود را فرو می‎بلعد. با این حال، حجت خدا مردم را می‎شناسد، اما مردم او را نمی‎شناسند؛ همان‎طور که یوسف علیه‌السلام مردم را می‎شناخت، ولی آن‎ها او را نمی‎شناختند). اگر کسی به شیعیان بگوید که چرا امام تو ظاهر نمی‎شود و به مردم پاسخ نمی‎دهد و آن‎ها را رهبری نمی‎کند، با این‎که خداوند او را برای این کار قرار داده است، جواب می‎دهد که آیا فرقی بین ظالم و مظلوم نیست؟ او در همین مخفی بودن و در غیبت داشتنش مظلوم است و خداوند به وسیله پدران معصومش علیهم‌السلام حجت را بر مردم تمام کرد؛ چرا که آن‎ها همواره در میان بسیاری از مردم مطرود و مظلوم بودند و سرانجام کشته شدند. پس اگر امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف هم ظهور نماید، تا زمانی که حال مردم تغییر نکند، همان وضعیّت پدران معصوم خود را خواهد داشت؛ چرا که خداوند می‎فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ‏ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏»١١ (خداوند وضعیّت قومی را تغییر نمی‎دهد، تا این‎که آن‎ها خود وضعیّتشان را تغییر دهند). عالم بزرگوار خواجه نصیرالدین طوسی، چه زیبا و مختصر این مطلب را فرموده است: «وجوده لطفٌ، و تصرّفه [لطفٌ] آخرٌ، و عدمه منّا» (وجود او لطف است و تصرف کردن او لطفی دیگر، و غیبت او، از ناحیه ماست). علامه حلّی در شرح این سخن می‎فرماید: «تحقیق این است که بگوییم لطف امامت با برخی امور کامل می‎شود؛ از جمله آن‎ها، چیزی است که بر عهده خداست و آن خلق کردن امام علیه‌السلام و متمکّن کردن او از طریق قدرت و علم دادن به او و تصریح و تنصیص بر نام و نسب اوست، و این کارها را خداوند متعال انجام داده است. و از جمله آن‎ها، اموری است که بر عهده امام علیه‌السلام است و آن تحمل امامت و پذیرفتن آن است که امام علیه‌السلام آن را انجام می دهد. و از جمله آن‎ها اموری است که بر عهده مردم است و آن مساعدت و یاری امام علیه‌السلام و پذیرفتن دستورات و امتثال سخنان اوست، اما مردم این را انجام ندادند. از این رو، آنچه مانع تحقّق لطف کامل شده، از ناحیه خود مردم است؛ نه از ناحیه خداوند متعال و نه از ناحیه امام.»١٢ در این صورت، باید پرسید: به چه دلیل مردم او را عتاب می‎کنند که چرا ظهور نمی‎کنی؟ اما آن‎گاه که ظهور کند، می‎گویند ما به فرمانروایی سزاوارتر از او هستیم! مردم چرا چنین می‎کنند؟ زیرا هنوز از ظلم خود و پدرانشان توبه نکرده و پشیمان نشده و اعتراف نکرده‎اند که ما نیاز به امام معصومی داریم که خداوند او را برای ما نصب نموده و عصمت و هدایتگری او را برای ما تضمین کرده باشد، بلکه همچنان قدرت اقامه عدالت و قدرت گسترش قسط و عدل را برای خود می‎بینند؛ پس چگونه امر امام علیه‌السلام را از صمیم قلب و اعماق وجود خود اطاعت خواهند کرد؟١٣  امام صادق علیه‌السلام این مطلب را به نیکی بیان کرده است: «مَا يَكُونُ هَذَا الْأَمْرُ حَتَّى لايَبْقَى‏ صِنْفٌ‏ مِنَ‏ النَّاسِ‏ إِلَّا وَ قَدْ وُلُّوا عَلَى النَّاسِ حَتَّى لايَقُولَ قَائِلٌ إِنَّا لَوْ وُلِّينَا لَعَدَلْنَا ثُمَّ يَقُومُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ وَ الْعَدْلِ»١۴ (این امر محقّق نمی‎شود، تا این‎که هیچ صنفی از مردم باقی نمانده باشد، جز این‎که سرپرست مردم شده باشد، تا هیچ کس دیگر نگوید اگر ما سرپرست می‎شدیم، عدالت می‎ورزیدیم. آن‎گاه قائم به حق و عدالت قیام خواهد کرد).١۵ ١. كمال الدين، ج٢، ص۴٨٢. ٢. همان، ص٣٧٢. ٣. نهج البلاغه، خطبه  ١١۴. ۴. كمال الدين، ج٢، ص۴٨٢. ۵. كمال الدين، ج١، ص٢۵٣. ۶. الأمالی (للصدوق)، ص ١٨۶. ٧. الغيبة (نعمانی)، ص ١۴١. ٨. الكافی، ج۴، ص١۵٨. ٩. الاحتجاج، ج٢ ، ص۴٩٧. ١٠. همان، ص۴٩٩. ١١. رعد، ١١. ١٢. كشف المراد فی شرح تجريد الاعتقاد، ص ٣۶٣. ١٣. همچنین باید توجه داشت که نه تنها هيچ دلیلی وجود ندارد که امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در زمان غیبت شئون امامت را انجام نمی دهند، بلکه ادله بسیار عقلی و نقلی و وقایعی که در طول قرون متمادی رخ داده است به وضوح نشان می دهد که همان نقش امامتی را که حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در حال حضور انجام می دهند، در زمان غیبت هم انجام می دهند با این تفاوت که آن هدایت و عنایت ویژه امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مختص کسانی است که با ایمان و اخلاص به ایشان متوسل شوند. همچنین در زمان امامان سابق، بهره مندی از آن ها روش های مختلف و مراتب متفاوتی داشته است، مثلاً برخی با امام ارتباط مستقیم داشته اند، برخی با نامه نگاری یا با واسطه افراد دیگر با امام ارتباط داشته اند و برخی نیز به خاطر کم همتی و سستی، خود را از این نعمت الهی محروم کرده بودند. اکنون نیز همین وضعیت وجود دارد. یعنی کسی که تلاش مخلصانه داشته باشد و در اعمال خود رضای امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را ملاک قرار دهد و از همه مهمتر به حاضر و ناظر بودن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف معتقد و همواره متنبه باشد، قطعاً در گرفتاری ها از مدد ایشان و در تحیرها از هدایت گری ایشان بهره مند می شود. آیت الله بهجت قدس‌سره نیز بارها بر این مطلب تأکید می کردند که امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف گرچه از چشم ها غائب است، اما دست بسته نیست و از هدایت بندگان و دستگیری آن ها کناره نگرفته است. چه بسیار کسانی که با توسل به آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف راه حق را در زندگی خود یافته اند و یا به میزان شایستگی و ظرفیت خود به سعادتِ فرج شخصی نائل شده اند و چه بسیار کسانی که حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نور حقیقت را بر دل آن ها تابانده است بدون این‎که آن ها بفهمند که این نور از کجا به آن ها رسیده است، همان طور که در زمان قحطی، روزیِ فرزندان یعقوب علیه‌السلام را کسی جز حضرت یوسف علیه‌السلام تأمین نکرد، هرچند آن ها نفهمیدند آن کس که این لطف را به آن ها کرده است، یوسف علیه‌السلام است. ١۴. الغيبة (نعمانی)، ص ٢٧۴. ١۵. در پاسخ به پرسش های پیشین، به وضوح نشان داده شد که حتی بر اساس منابع خود اهل سنت وجود مبارک امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف امری مسلّم است. اما علاوه بر مطالبی که ذکر شد، مطلب دیگری جالب توجه است که اکنون بیان می شود و آن این‎که حتی بر اساس منابع خود اهل سنت می توان اثبات کرد که زمین هیچ گاه از وجود حجت خدا خالی نمی شود و انسان ها همواره نیاز به وجود حجت خدا دارند و این طور نیست که در زمانی حجت خدا روی زمین نباشد و در آینده به وجود بیاید. یکی از ظریف ترین احادیث باقی مانده از امیرالمؤمنین علیه‌السلام در بیان وجه لزوم وجود امام علیه‌السلام، که نزد تمام مسلمین، اعم از شیعه و سنی، باقی مانده است، کلام مشهور ایشان «لِئَلَّا تَبْطُلَ‏ حُجَجُ‏ اللَّهِ‏ وَ بَيِّنَاتُه‏؛ تا حجت های خدا و بیّنات او باطل نگردند» می باشد. چه بسا لازم باشد که هر مسلمانی هر روز این حدیث را به خود یادآوری کند، حتی جماعت سلفی هایی که پیرو ابن تیمیّه هستند، زیرا او نیز این حدیث را در سخن خود ذکر کرده است: «بلکه در دوره فترت و نبود دعوت کنندگان، کسانی باقی خواهند ماند که حجت خدا به آن ها بر پا شود ... همان گونه که علی بن ابی طالب رضی الله عنه در حدیث کمیل بن زیاد می گوید: «لن تخلو الأرض من قائمٍ لله بحجّة، لئلّا تبطل حجج الله و بيّناته، أولئك الأقلّون عددًا و الأعظمون عند الله قدرًا؛ زمین از کسی که برای خدا حجتی را به پا کند خالی نمی شود، تا حجت های خدا و بینات او باطل نگردند. آنهایند اندک شماران و بزرگ منزلتان نزد خداوند» (جامع المسائل لابن تيميّة، ج۵، ص۵٣؛ الفتاوى الكبرى، ج۵، ص۵۴). جالب تر این‎که شاگرد او، ابن قیّم نیز این حدیث را در کتاب خود مفتاح دار السعادة، به صورت کاملاً مبسوط شرح داده است به طوری که به هشتاد صفحه می رسد. به هر مسلمانی توصیه می شود بارها و بارها به این حدیث رجوع کند چرا که به اعتراف علمای اهل سنت، در عالم اسلام حدیثی مانند این حدیث در سند و محتوا وجود ندارد. اما از حیث سند، ابن کثیر در البداية و النهاية می گوید: «همانا جماعت کثیری از تابعین از کمیل بن زیاد روایت کرده اند و آن حدیث مشهور که از علی بن ابی طالب نقل می کند از اوست که ابتدای آن این جمله است: القلوب أوعيةٌ فخيرها أوعاها، و این حدیثی طولانی است که تعدادی از حافظین مورد اعتماد آن را روایت کرده اند و در آن اندرزها و سخنان نیکویی است. خداوند گوینده این سخن را مورد رضایت خود قرار دهد» (ج٩، ص۵٧). شنقیطی هم در تفسیر خود، أضواء البيان، می گوید: «علی بن ابی طالب رضی الله عنه به کمیل بن زیاد نخعی حدیثی فرمود که نزد اهل علم مشهور است که به خاطر شهرتش نزد اهل علم، مستغنی و بی نیاز از ذکر سند است» (ج٧، ص٣١١). و اما از حیث معنی و محتوی، کافی است که به کلام خطیب بغدادی پیرامون این حدیث توجه کنیم که علمای اهل سنت نیز آن را پذیرفته اند و بارها آن را در کتب خود نقل کرده اند. او در کتاب خود، الفقيه و المتفقّه می گوید: «این حدیث از نیکوترین حدیث ها از حیث معنی و شریف ترین آن ها از حیث لفظ است و در ابتدای این حدیث، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، مردم را به چند دسته تقسیم می کند که این تقسیم بندی در غایت صحت و نهایت استواری است» (الفقيه و المتفقّه، ج١، ص١٨٢). در این حدیث اشاره آشکار و بلکه ذکر صریحی از امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف وجود دارد، آنجا که حضرت علیه‌السلام می فرمایند: «اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ‏ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُه‏؛ آری زمین از کسی که برای خدا به حجتی به پا خیزد، خالی نیست، حال یا ظاهر و آشکار است و یا در خطر و مخفی است. تا حجت های خدا و بیّنات او باطل نگردد» (نهج البلاغه، الحكمة ١۴٧). از آنجا که این حدیث مشهور است، امکان حذف آن از کتب احادیث وجود نداشته است. اما می بینیم که در حدود قرن پنجم، برخی از کتب حدیث، عبارت «إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً» را از آن انداخته اند و این در زمان انتشار عقیده شیعه اثنا عشری و سیطره دولت آل بویه می باشد، زیرا هر کس این حدیث را می خواند، ذهنش به سوی امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف منصرف می شد. اولین کتاب مشهوری که این عبارت در آن نیامده است كتاب حلية الأولياء أبي نعيم أصفهانی متوفای 430 هـ.ق می باشد (ج١، ص٧٩). همچنین این عبارت در کتاب فوائد أبي بكر الأبهری متوفّاى ٣٧۵ هـ.ق نیز دیده نمی شود (ص٣٢). و احتمال این‎که سقط در این کتاب، بعد از تألیف رخ داده باشد بسیار قوی است، زیرا محدثین پیش از او و همچنین معاصرین او این جمله را در کتب خود ذکر کرده اند، برای مثال ابو جعفر اسکافی که متوفای ٢٢٠ هـ.ق _ یعنی بیش از سی سال قبل از ولادت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف _ می باشد، این حدیث را در کتاب المعيار و الموازنة آورده است (ص٧٩) و همچنین این حدیث را با همین عبارت، إبراهيم بن محمد ثقفی متوفّاى ٢٨٣ هـ.ق در کتاب الغارات (ج١، ص١۴٩)، يعقوبی متوفّاى ٢٨۴هـ.ق در کتاب تاریخش (ج٢، ص٢٠۶)، ابن عبد ربّه اندلسی متوفّاى ٣٢٨ هـ.ق در کتاب العقد الفريد (ج٢، ص٨٢)، أبوطالب مكّی متوفّاى ٣٨۶ هـ.ق در كتاب قوت القلوب (ج١، ص٢٣٢)، أبوالفرج نهروانی متوفّاى ٣٩٠ هـ.ق در كتاب الجليس الصالح (ص۶٩۶)، أبوهلال عسكريّ متوفّاى ٣٩۵ هـ.ق در كتاب ديوان المعاني (ج١، ص١۴۶) ذکر کرده اند و همین عبارت «إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً» یا مضمون آن را نقل کرده اند و تمام این مصنفین قبل از ابونعیم بوده اند که متوفای ۴٣٠ هـ.ق می باشد. با این وصف آیا انسان عاقل می پذیرد که این عبارت را شیعیان در این حدیث اضافه کرده اباشند؟ علاوه بر این، باید توجه داشت که این عبارت در کتب محدثین بسیار ماهر اهل سنت ذکر شده است. برای مثال در کتاب دستور معالم الحكم القضاعی متوفّاى ۴۵۴ هـ.ق (ص٨۵)، كتاب إحياء العلوم غزالی متوفّاى ۵٠۵ هـ.ق (ج١ ، ص٧١)، كتاب مجموع اللّفيف أبوجعفر أفطسيّ متوفّاى ۵١۵ هـ.ق (ص٣۴)، كتاب التذكرة الحمدونيّة ابن حمدون متوفّاى ۵٢۴ هـ.ق (ج١، ص۶٨)، كتاب تاريخ دمشق ابن عساكر متوفّاى ۵٧١ هـ.ق (ج۵٠، ص٢۵۵)، كتاب الجوهرة في نسب النبيّ و أصحابه العشرة تلمسانی متوفّاى ۶۴۵ هـ.ق (ج٢، ص٢۴٨)، كتاب كنز العمال (ج١٠، ص٢۶٢)، و جامع الأحاديث این حدیث با این تعبیر ذکر شده است. و البته در کتب حدیثی شیعه این حدیث به صورت پر شماری ذکر شده است. بنابراین خواننده مکرّم باید آگاه باشد که با این حال برخی از علمای اهل سنت این فقره از حدیث را از اضافات شیعه شمرده اند. ابن قیم در مفتاح دار السعادة می گوید: «و دروغگویان در حدیث علی این عبارت را اضافه کرده اند «إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً» (مفتاح دار السعادة، ج١، ص۴٠۵) و گمان کرده اند که این دلیلی است بر قول به امام منتظر» و اینک به شکر خداوند، معلوم شد که چه کسی دروغگوست و از جمله کرامت های خداوند بر امام منتظر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف این است که همین ابن قیم در تفسیر قول حضرت علیه‌السلام که می فرمایند «أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ‏ فِي‏ أَرْضِه‏؛ آن ها جانشین های خداوند روی زمین هستند» در حيص بيص و حیرت و تنگنای عجیبی گرفتار می شود و جمله ابوبکر را نقل می کند که او انکار می کند که خلیفه خدا باشد. پس رجوع کنید و استفاده کنید.برای مثال ابو جعفر اسکافی که متوفای ٢٢٠ هـ.ق _ یعنی بیش از سی سال قبل از ولادت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف _ می باشد، این حدیث را در کتاب المعيار و الموازنة آورده است (ص٧٩) و همچنین این حدیث را با همین عبارت، إبراهيم بن محمد ثقفی متوفّاى ٢٨٣ هـ.ق در کتاب الغارات (ج١، ص١٤٩)، يعقوبی متوفّاى ٢٨۴هـ.ق در کتاب تاریخش (ج٢، ص٢٠۶)، ابن عبد ربّه اندلسی متوفّاى ٣٢٨ هـ.ق در کتاب العقد الفريد (ج٢، ص٨٢)، أبوطالب مكّی متوفّاى ٣٨۶ هـ.ق در كتاب قوت القلوب (ج١، ص٢٣٢)، أبوالفرج نهروانی متوفّاى ٣٩٠ هـ.ق در كتاب الجليس الصالح (ص۶٩۶)، أبوهلال عسكريّ متوفّاى ٣٩۵ هـ.ق در كتاب ديوان المعاني (ج١، ص١۴۶) ذکر کرده اند و همین عبارت «إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً» یا مضمون آن را نقل کرده اند و تمام این مصنفین قبل از ابونعیم بوده اند که متوفای ۴٣٠ هـ.ق می باشد. با این وصف آیا انسان عاقل می پذیرد که این عبارت را شیعیان در این حدیث اضافه کرده اباشند؟ علاوه بر این، باید توجه داشت که این عبارت در کتب محدثین بسیار ماهر اهل سنت ذکر شده است. برای مثال در کتاب دستور معالم الحكم القضاعی متوفّاى ۴۵۴ هـ.ق (ص٨۵)، كتاب إحياء العلوم غزالی متوفّاى ۵٠۵ هـ.ق (ج١ ، ص٧١)، كتاب مجموع اللّفيف أبوجعفر أفطسيّ متوفّاى ۵١۵ هـ.ق (ص٣۴)، كتاب التذكرة الحمدونيّة ابن حمدون متوفّاى ۵٢۴ هـ.ق (ج١، ص۶٨)، كتاب تاريخ دمشق ابن عساكر متوفّاى ۵٧١ هـ.ق (ج۵٠، ص٢۵۵)، كتاب الجوهرة في نسب النبيّ و أصحابه العشرة تلمسانی متوفّاى ۶۴۵ هـ.ق (ج٢، ص٢۴٨)، كتاب كنز العمال (ج١٠، ص٢۶٢)، و جامع الأحاديث این حدیث با این تعبیر ذکر شده است. و البته در کتب حدیثی شیعه این حدیث به صورت پر شماری ذکر شده است. بنابراین خواننده مکرّم باید آگاه باشد که با این حال برخی از علمای اهل سنت این فقره از حدیث را از اضافات شیعه شمرده اند. ابن قیم در مفتاح دار السعادة می گوید: «و دروغگویان در حدیث علی این عبارت را اضافه کرده اند «إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً» (مفتاح دار السعادة، ج١، ص۴٠۵) و گمان کرده اند که این دلیلی است بر قول به امام منتظر» و اینک به شکر خداوند، معلوم شد که چه کسی دروغگوست و از جمله کرامت های خداوند بر امام منتظر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف این است که همین ابن قیم در تفسیر قول حضرت علیه‌السلام که می فرمایند «أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ‏ فِي‏ أَرْضِه‏؛ آن ها جانشین های خداوند روی زمین هستند» در حيص بيص و حیرت و تنگنای عجیبی گرفتار می شود و جمله ابوبکر را نقل می کند که او انکار می کند که خلیفه خدا باشد. پس رجوع کنید و استفاده کنید.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب هفتم: آیا امکان تشرف و ملاقات امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، در زمان غیبت کبری وجود دارد؟

  آیا از نظر شیعیان اثناعشری، امکان دارد کسی در زمان غیبت کبری مفتخر به زیارت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف شود و ایشان او را مشرّف به ملاقات خود نماید؛ اعم از این‎که آن فرد، امام را حین ملاقات بشناسد یا نشناسد؟ اگر جواب مثبت است، این مطلب چگونه با عبارت معروف آخرین توقیع آن حضرت به علی بن محمّد سمری قدس‌سره قابل جمع است؟ در جواب این سؤال، بهتر است ابتدا نگاهی به توقیع شریف داشته باشیم و به نکات پیرامون آن توجه کنیم. شیخ صدوق١ از استاد خود نقل می‎کند که قبل از وفات علی بن محمّد سمری، نایب چهارم آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، در بغداد نزد او حاضر شده و مشاهده کرده که او توقیعی را برای مردم آشکار ساخته است. شیخ طوسی٢ نیز همین روایت را از شیخ صدوق با این عبارت «أخبرنا جماعة عن أبی‎جعفر محمّد بن علی بن الحسين بن بابويه...» نقل می‎کند، که نشانه مشهور بودن این حکایت بین مشایخ و علمای شیعه به نقل از شیخ صدوق قدس‌سره و پذیرفته بودن آن است. عبارت این توقیع در این نسخه چنین است: «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم يا عليّ بن محمّد السّمري أعظم اللّه أجر إخوانك فيك، فإنّك ميّت ما بينك و بين ستّة أيّام فاجمع أمرك و لاتوصَّ إلى أحدٍ فيقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغيبة التّامّة فلا ظهور إلّا بعد إذن اللّه عزّ و جلّ و ذلك بعد طول الأمد و قسوة القلوب و امتلاء الأرض جوراً و سيأتي شيعتي من يدّعي المشاهدة ألا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السفياني و الصّيحة فهو كذّابٌ مفترٍ، و لا حول و لا قوة إلّا باللّه العليّ العظيم» (بسم اللّه الرحمن الرحیم. ای علی بن محمّد سمری! خداوند اجر برادرانت را در مصیبت وفات تو بزرگ گرداند. بدان که تو تا شش روز دیگر از دنیا خواهی رفت، پس خود را آماده کن و به هیچ‎کس بعد از خودت وصیّت نکن که بخواهد بعد از وفاتت در جایگاه تو قرار گیرد. همانا غیبت تامّه رخ داده است و دیگر ظهوری نخواهد بود؛ مگر بعد از اذن خدای عز و جل، و این رخصت، بعد از طولانی شدن مدت و سخت شدن دل‎ها و پر شدن زمین از ظلم خواهد بود. و کسانی سراغ شیعیان من خواهند آمد که مدعی مشاهده هستند. بدانید که هر کس مدعی مشاهده قبل از خروج سفیانی و ندای آسمانی باشد، دروغگو و دروغ‎باف است. هیچ بازدارندگی و نیرویی نیست، مگر به خواست خدای بزرگ و بلند مرتبه). در این توقیع، باید به کلمه «المشاهدة» به دقت نظر شود که به جای این‎که حضرت بفرماید «مشاهدتي» (مشاهده من) یا «رؤيتي» (دیدن من)، این کلمه را همراه با الف و لام آورده است. این الف و لام _ همان‎طور که اهل ادبیات می‎گویند_ الف و لام عهد است و مراد از آن مشاهده معهود، که این الف و لام به آن اشاره دارد، بسیار واضح است، زیرا عبارت «و لاتوص إلى أحد يقوم مقامك» به‎خوبی نشان می‎دهد مقصود از مشاهده معهود، چه مشاهده‎ای است. به عبارت دیگر، مقصود از این جمله، این است که ای علی بن محمّد سمری! جایگاه و منصب تو اقتضا می‎کند که به نحو خاصی بتوانی مرا مشاهده کنی، که این از زمان آغاز غیبت صغری برای شیعیان آشنا و آشکار بوده است. اکنون دیگر این جایگاه نیابت و در نتیجه، آن سنخ مشاهده معهودی که مختص نوّاب اربعه بود، به پایان رسیده است، پس دیگر به کسی وصیّت نکن که در جایگاه تو قرار گیرد و برای او آن گونه مشاهده‎ای که برای تو بود، در کار باشد. آیا این برای شیعیان کافی نیست که خود امامان معصوم علیهم‌السلام تصریح کرده‎اند که امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف دو غیبت دارد و دوستان خاصّ آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در غیبت کبری، امکان رؤیت او را دارند؟۴ وقتی دوستان خاصّ آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مکان ایشان را هم بدانند، به طریق اولی آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎تواند خود را به برخی از شیعیان نشان دهد؛ بدون این‎که مکان ایشان آشکار شود. در نسخه قدیمی این توقیع شریف٣ این‎گونه آمده است: «و سيأتي شيعتي من يدّعي المشاهدة». این عبارت، به شیعیان هشدار می دهد که امکان دارد افراد مدعی مشاهده به سراغشان بیایند و آن‎ها را گمراه کنند. مقصود از «مدعی» در این عبارت، کسی است که ادعا نماید همان مقام نایب چهارم را دارد و مشاهده لازمه آن منصب، برای او هم حاصل است. شایان ذکر است که این عبارت در برخی از نسخه‎ها به صورت دیگری وجود دارد؛ چنان که در احتجاج طبرسی «و سيأتي إلى شيعتي» و در كشف الغمّة «و سيأتي من شيعتي» آمده است. کلمه «إلى» به لحاظ معنایی با آنچه در نسخه اصلی این توقیع هست، تناسب دارد، اما كلمه «من» به صورت نامحسوس معنی این عبارت را تغییر می‎دهد. البته متأسفانه عبارت مشتمل بر کلمه «من»، در قرون بعدی شهرت بیشتری یافت. بر همین اساس، عبارتی که در واقع برای نفی نیابت خاصّه بوده است، اکنون نافی ادعای مشاهده شمرده می‎شود. آیا فرق بین این دو عبارت برای همگان آشکار نیست که گفته شود: «سيأتی إلى شيعتی من يدّعی مقام السّمریّ و المشاهدة الّتی كانت له» (به سوی شیعیان من کسی می‎آید که مقام سمری و مشاهده‎ای را که برای او بوده است، ادعا می‎کند)، یا این‎که گفته شود: «سيأتی من شيعتی من يدّعی أنّه رآنی» (از میان شیعیان من کسی می‎آید که ادعا می‎کند مرا دیده است)؟ آیا تفاوت ندارد که کلمه «شيعتی» به منزله مفعول فعل «سيأتی» باشد، یا به منزله فاعل آن؟ کلمه «شيعتی» در توقیع شریف، در واقع مفعول «سيأتی» بوده، اما با اضافه شدن کلمه «من»، به جایگاه فاعلی منتقل شده و این همان تفاوت ظریفی است که به آن اشاره کردیم. در گام بعدی، انسان باید توجه کند که دو مطلب در شیعه اثناعشری از واضحات آشکار بوده است. نخست: توقیع شریف و شهرت آن از ابتدای غیبت کبری بین شیعیان و علمای شیعه (چنان‎که عبارت شیخ طوسی که فرمود «أخبرَنا جماعة» هم این را می‎رساند)؛ دوم: حصول تشرّف به محضر شریف آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و متداول بودن و شهرت آن بین شیعیان، و این‎که هیچ یک از علمای شیعه و یا عوام مردم، در ابتدای غیبت کبری این تشرّفات را انکار و رد نکردند. اجتماع این دو واقعیت نزد شیعه در ابتدای عصر غیبت کبری، بهترین دلیل است بر این‎که آن‎ها از توقیع شریف، عدم امکان رؤیت آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را برداشت نکردند و این دو پدیده از مهم‎ترین عناصر فرهنگی اعتقادات شیعه است. بدیهی است که تحقق یک عنصر فرهنگی در یک طایفه، محتاج اجتماع شرایط متعددی است و این‎گونه نیست که به دست این فرد و آن فرد باشد. اگر رؤیت آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بعد از پایان غیبت صغری ممنوع و ممتنع بود، این مطلب بین شیعه کاملاً مشهور می‎شد و در این صورت، اگر یکی از علمای شیعه ادعای رؤیت آن حضرت را می‎کرد، یا فتوا به امکان یا وقوع آن می‎داد، سایر علما علیه او موضع می‎گرفتند و خطا بودن سخن او را برملا می‎نمود؛ همچنان که این‎گونه برخورد در بسیاری از مسائل کلامی و فقهی و... از سوی علمای شیعه دیده شده است که به‎سرعت سخنان خطا را رد می‎کردند و مجالی باقی نمی‎گذاشتند که هر کس خواست، بتواند هر ادعایی بکند. اما با وجود این روحیه و مسلک در علمای شیعه، می‎بینیم که این دو پدیده هر دو با هم از عناصر فرهنگی عقیده شیعه شده است؛ به‎ طوری که آن‎ها به عدم امکان نیابت خاصّه اعتقاد دارند و در عین حال، با این امید زندگی می‎کنند که خداوند متعال، لحظه‎ای رؤیت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را روزی آن‎ها گرداند. آیا این برای شیعیان کافی نیست که خود امامان معصوم علیهم‌السلام تصریح کرده‎اند که امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف دو غیبت دارد و دوستان خاصّ آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در غیبت کبری، امکان رؤیت او را دارند؟۴ وقتی دوستان خاصّ آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مکان ایشان را هم بدانند، به طریق اولی آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎تواند خود را به برخی از شیعیان نشان دهد؛ بدون این‎که مکان ایشان آشکار شود. آنچه اکنون بیان می‎گردد، از جمله شواهدی است که نشان می‎دهد شیعیان در ابتدای غیبت کبری، مقصود از توقیع شریف را می‎دانستند و برایشان آشکار بود که این توقیع نمی‎خواهد امکان رؤیت آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را نفی نماید، بلکه صرفاً نیابت خاصّه را نفی می‎کند. شیخ صدوق از علمای مشهور در ابتدای غیبت کبری است و بیش از بیست سال از غیبت صغری را نیز درک کرد. او در سال ٣٠۶ هـ.ق به دنیا آمد و غیبت صغری در سال ۳۲۹ هـ.ق به پایان رسید. شیخ صدوق همان کسی است که توقیع شریف را در کتاب «كمال الدين۵ نقل کرده است. با این حال، خود او در ابتدای کتابش تصریح می‎کند که امکان سؤال پرسیدن از آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و دریافت جواب از سوی ایشان، برای کسی که به طلب حقیقت آمده باشد، ممکن است. او می‎گوید: «فأمّا إجابته إيّاكم عن معالم الدّين، فإن جئتموه مسترشدين متعلّمين عارفين بموضعه مقرّين بإمامته، عرّفكم و علّمكم...»۶ (اما درباره این‎که ایشان در امور مهم دینی جواب شما را بدهد، می‎گویم اگر به قصد هدایت شدن و آموزش دیدن و با معرفت به جایگاه ایشان و اقرار به امامت ایشان، نزد ایشان بیاید، به شما یاد می‎دهد و می‎آموزد... ). همان گونه ‎که ملاحظه می‎شود، این محدث بزرگ در قدیمی‎ترین کتابی که بعد از وقوع غیبت صغری می‎شناسیم، محیط فکری را که شیعیان قمی در آن بودند، به ‎خوبی برای ما ترسیم می‎کند و نشان می‎دهد که آن‎ها رؤیت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را ممکن می‎دانستند و آن را در تعارض با توقیع شریف نمی‎دیدند. معروف است که حسن بن محمّد قمی که معاصر شیخ صدوق است، در کتاب «تاریخ قم»، از کتاب «مؤنس الحزین فی معرفة الحقّ اليقين» شیخ صدوق، حکایت حسن بن مثله جمكرانی و تشرّف او در سال ۳۷۳ هـ.ق را نقل می‎کند. این در حالی است که از هیچ‎یک از علمای متقدّم، رد این حکایت به بهانه منافات داشتن آن با توقیع شریف، نقل نشده است. این دیدگاه شیعیان قمی بود. اما شیعیان بغدادی نیز همین وضعیت را داشتند و آن‎ها نیز مانعی از رؤیت حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در زمان غیبت کبری نمی‎دیدند و این را منافی توقیع شریف نمی‎یافتند. برای نمونه، سیّد شریف مرتضی قدس‌سره و نیز شاگرد او شیخ الطائفه طوسی قدس‌سره به امکان رؤیت آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف تصریح می‎کنند. سيّد در کتاب «تنزيه الأنبياء» می‎گوید: «إنّا غير قاطعين على أنّ الإمام لايصل إليه أحد و لايلقاه بشر...»٧ (ما یقین نداریم که هیچ‎کس به امام دسترسی ندارد و هیچ بشری او را ملاقات نمی‎کند). او همچنین می‎گوید: «و قلنا أيضاً إنّه غير ممتنع أن يكون الإمام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف يظهر لبعض أوليائه ممّن لايخشى من جهته... و إنّما يعلم كلّ واحد من شيعته حال نفسه و لا سبيل له إلی العلم بحال غيره»٨ (می‎گوییم محال نیست که امام علیه‌السلام برای برخی از دوستان خود که از ناحیه آن‎ها خطری در کار نباشد، ظاهر شود... و هر یک از شیعیان، تنها حال خود را می‎داند و راهی ندارد که از حال دیگران باخبر شود). شیخ طوسی قدس‌سره نیز در كتاب «الغيبة» خود می‎گوید: «إنّا أوّلاً لانقطع على استتاره عن جميع أوليائه بل يجوز أن يظهر لأكثرهم و لايعلم كلّ إنسان إلّا حال نفسه فإن كان ظاهراً له فعلّته مُزاحة و إن لم يكن ظاهراً له علم أنّه لم يظهر له لأمر يرجع إليه...»٩ (اولاً ما قطع نداریم که ایشان از همه دوستان خود مخفی شده‎اند، بلکه ممکن است برای بیشتر آن‎ها ظاهر شده باشند. هر انسانی تنها حال خود را می‎داند، پس اگر حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف برای او ظاهر باشد، دیگر مشکل او بر طرف شده است؛ و اگر ایشان برایش ظاهر نباشد، می‎داند که حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، به سبب چیزی که به خود آن فرد بر می‎گردد، برای او ظاهر نشده است). جالب توجه است که علمای شیعه قمی و علمای بغدادی که در بسیاری از مسائل، دارای نظرات مختلفی بودند، چگونه در این مطلب اختلاف نداشتند که مراد از توقیع شریف، نفی امکان رؤیت امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در غيبت كبرى نیست و همین دیدگاه در سایر علما نسل به نسل وجود داشته است. در عبارت شیخ که می‎فرماید «دیگر مشکل او بر طرف شده است» دقت کنید و توقیع شریف حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به شیخ مفید را به یاد بیاورید که در کتاب «الاحتجاج» نقل شده است: «وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ‏ فِي‏ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لانُؤْثِرُهُ مِنْهُم‏»١٠ (اگر شیعیان ما _ که خداوند آنان را در طاعت خود موفق بدارد _ در وفای به پیمانشان یکدل می شدند، میمنت زیارت ما برایشان به تأخیر نمی‎افتاد و سعادت دیدار ما با معرفت حقیقی و راستین، بر آنان پیشی می‎گرفت؛ پس ایشان را از ما محروم نمی کند، مگر آنچه از آن ها به ما می‎رسد و آن را ناپسند می دانیم و ما توقع انجام این کارها را از آنان نداریم). مطالب فوق درباره کسی است که حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را هنگام تشرّف بشناسد، اما کسی که مشمول عنایت حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بشود و تنها پس از پایان تشرّف یا در لحظه پایان آن، حضرتش را بشناسد، این از فضیلت‎های الهی است که خداوند به هر که بخواهد می‎دهد؛ چنان‎که شیخ صدوق در همین راستا در «کمال الدین» از لغوی مشهور، «ابن فارس»، صاحب «مقاييس اللغة» حکایتی خواندنی را درباره علت شیعه شدن «بنی راشد» از اهل همدان نقل می‎کند.١١ در طول زمان و نسل به نسل، شیعیان برخی از علما را به صورت ویژه تعظیم و تکریم می‎کردند؛ به این دلیل که در مورد او احتمال می‎دادند که سعادت لقاء حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را پیدا کرده و به عنایت خاص ایشان تکریم شده باشد. آیا این جز از یک پدیده فرهنگی ریشه‎دار در میان خواص و عوام شیعه خبر می‎دهد؟ آنچه دیده می‎شود، ریشه‎دار بودن این مسأله از زمان غیبت کبری تا الآن است. به‎طور کلی، اگر شخص منصف اعم از مسلمان و کافر، به آنچه شیعیان در طول قرون درباره تشرّفاتشان نقل کرده‎اند، نظر کند، هیچ شکی نخواهد کرد که این نقلیات به حد تواتر منطقی می‎رسند، زیرا این‎همه افرادی که در مکان‎ها و زمان‎های دور از هم و در شرایط متفاوت از هم بوده‎اند، محال است که همگی تبانی و تصمیم مشترک بر دروغگویی داشته باشند و این برای هر عاقلی آشکار است. در این صورت، وقتی ببیند که برخی از شیعیان امکان رؤیت را نفی می‎کنند، می‎فهمد که آنچه باعث این خطا در او شده، سوء برداشت از مقصود توقیع شریف بوده که در صدد نفی نیابت خاصّه در زمان غیبت کبری است. آیا این امر ساده‎ای است که می‎بینیم بزرگان علمای شیعه در کتاب‎های علمی خود از اجماعی سخن گفته‎اند که برخی از علما ادعا کرده‎اند این اجماع تشرّفی بوده و ملاک حجّیّت اجماع را که قطع به قول معصوم علیه‌السلام است، دارد؟! نکته مهم‎تر، این‎که در طول زمان و نسل به نسل، شیعیان برخی از علما را به صورت ویژه تعظیم و تکریم می‎کردند؛ به این دلیل که در مورد او احتمال می‎دادند که سعادت لقاء حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را پیدا کرده و به عنایت خاص ایشان تکریم شده باشد. آیا این جز از یک پدیده فرهنگی ریشه‎دار در میان خواص و عوام شیعه خبر می‎دهد؟ آنچه دیده می‎شود، ریشه‎دار بودن این مسأله از زمان غیبت کبری تا الآن است. برای نمونه، شیخ مفید قدس‌سره که هفت سال بعد از پایان غیبت صغری متولد شد (٣٣۶ هـ.ق)، توقیعات متعددی را با واسطه دریافت نموده و آنچه مهم است، این که همه شیعیان این توقیعات را تلقی به قبول کرده‎اند. آیا تعبیر بزرگ‎تر و با عظمت‎تر از «كافّة الشّيعة» و اجماع شیعه هم وجود دارد؟ محدث نوری در «مستدرك» می‎گوید: «قد ذكر المحقّق النقّاد ابن‎بطريق الحلّی (المتوفّى ۶٠٠ هـ.ق) فی رسالة نهج‎العلوم كما فی اللؤلؤة و غيرها: إنّه ترويه كافّة الشّيعة و تتلقّاه بالقبول»١٢ (محقّق نقاد، ابن بطریق حلّی (متوفای ۶٠٠ هـ.ق) در رساله نهج العلوم و همچنین در کتاب اللؤلؤة و... نقل می‎کند: همه شیعیان، آن [توقیع شیخ مفید] را روایت می‎کنند و آن را تلقی به قبول کرده‎اند). ابن بطریق حلّی که در قرن ششم می‎زیست، در سال ۶٠٠ هـ.ق وفات کرد؛ در حالی که وفات شیخ مفید در قرن پنجم و در سال ۴١٣ هـ.ق بود. ولادت ابن بطریق حدوداً صدوده سال بعد از وفات شیخ مفید بود؛ بنابراین، گفته ابن بطریق نشان‎دهنده وضعیت شیعه در صدوپنجاه سال بعد از وفات شیخ مفید است. پس باید به سخن این عالم خبیر و صاحب کتاب معروف «العمدة» که نزد تمام شیعیان مقبول است، توجه کافی داشت. همچنین باید به کلام شیخ طبرسی، صاحب «الاحتجاج»، که توقیعات مذکور را در کتابش نقل کرده است، دقت نمود. او در ابتدای کتابش می‎نویسد: «و لانأتي فی أكثر ما نورده من الأخبار بإسناده إمّا لوجود الإجماع عليه او موافقته لما دلت العقول إليه، او لاشتهاره فی السّير و الكتب بين المخالف و المؤالف‏» (در بیشتر اخباری که نقل می‎کنیم، سندش را ذکر نمی‎کنیم؛ یا به دلیل اجماعی بودن آن، یا به علت موافقت آن با ادله عقلی و یا به سبب مشهور بودن آن در کتاب‎های سیره و سایر کتب مشهور نزد مخالفان و هم‎کیشان ما). صاحب «الاحتجاج» دوازده سال قبل از ابن بطریق و در سال ۵٨٨ هـ.ق وفات کرده بود و این دو عالم بزرگوار، در واقع انعکاس‎دهنده ذهنیّت شیعه در آن زمان هستند. به همین منوال، در طول قرن‎ها از هیچ یک از علمای شیعه، انکار و استبعادی درباره این توقیعات مطرح نشده است، تا این‎که سیّد بحرالعلوم قدس‌سره در قرن سیزدهم آمد و با بیان اشکالات مربوط به آن‎ها و پاسخ‎های قانع‎کننده به آن‎ها، استحکام و اتقان این توقیعات را فزونی بخشید.١٣ همچنین شاگرد او، شیخ اسداللّه تستری قدس‌سره که جامع تتبّع و تحقیق و صاحب کتاب معروف «مقابس الانوار» است، کار را به نهایت آن رساند و تعبیر اجماع امامیه را به کار برد: «و منها المفيد... صاحب التّوقيعات المعروفة المهدويّة المنقول عليها إجماع الإماميّة و المخصوص بما فيها من المزايا و الفضائل السنيّة»١۴ (از جمله آن‎ها شیخ مفید است... که صاحب توقیعات معروف مهدوی است، که نسبت به آن‎ها نقل اجماع امامیه شده است و در آن‎ها مزیّت‎ها و فضیلت‎های عالی و ویژه‎ای وجود دارد). شاید او «نقل اجماع» را از تعبیر «كافّة الشّيعة» ابن بطریق استفاده نموده و در کتابش آورده است. صاحب «مستدرک» نیز در به کار بردن این تعبیر از او تبعیّت کرده است.١۵ این وضعیت شیخ مفید و توقیعات او است، اما مطلب منحصر به این نمی‎شود، بلکه در طی قرون متوالی، همواره وقتی از شیعیان درباره امکان تشرّف سؤال می‎شد، احتمال تشرّف برای برخی از علما در اذهان شیعه مطرح بوده و به‎سرعت نام علمای بزرگی همچون سیّد بن طاوس و علامه حلّی و مقدس اردبیلی و سیّد بحرالعلوم قدس‌سره به ذهن آن‎ها خطور می‎کرده است. آیا این تداعی‎های سریع، امر ساده‎ای است که از حرف این و آن به دست آمده باشد؟ سخن در اشخاصی است که از بزرگان علمای شیعه بوده‎اند، نه از عوام آن‎ها. در این صورت، آیا شهرت یافتن انتساب این امر عظیم به علمای شیعه، آن هم به نحوی که در برابر دیدگان همهی شیعیان از عوام و خواص قرار دارد، بر اثر تسامح و تساهل بزرگان علمای شیعه و سکوت حافظان شرع و ایمان رخ داده است؟! شیخ مفید قدس‌سره که هفت سال بعد از پایان غیبت صغری متولد شد (٣٣۶ هـ.ق)، توقیعات متعددی را با واسطه دریافت نموده و آنچه مهم است، این که همه شیعیان این توقیعات را تلقی به قبول کرده‎اند. آیا تعبیر بزرگ‎تر و با عظمت‎تر از «كافّة الشّيعة» و اجماع شیعه هم وجود دارد؟ بنابراین، علما نه تنها در مقابل این ذهنیّت شیعیان سکوت نکرده‎، بلکه دائماً و مکرراً اعتقادشان در مورد این علمای عظیم‎الشأن را بیان نموده‎اند. آیا این امر ساده‎ای است که از علمایی همچون آیت اللّه بهجت قدس‌سره که در سخن و در نقل‎های خود گزافه نمی‎گویند، بشنویم که بارها می‎فرمود از کلمات سیّد بن طاوس بر می‎آید که باب لقاء برای او مفتوح بوده است؟ آیا این جز تأییدی مستمر بر امکان حصول تشرّف است؟ محدث نوری در مستدرک می‎گوید: «و يظهر من مواضع من كتبه خصوصاً كتاب كشف المحجّة أنّ باب لقائه إياه(صلوات‎اللّه‎عليه) كان له مفتوحاً»١۶ (از مواضعی از کتاب‎های سیّد بن طاوس و خصوصاً کتاب کشف المحجّة او بر می‎آید که باب لقاء امام زمان علیه‌السلام برای او باز بوده است). او در کتاب «جنّة المأوى» در حکایت پنجاه‎وپنجم می‎گوید که سیّد، دعای امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را سحرگاهان در سرداب مقدس شنیده است.١٧ سپس می‎افزاید: «بل له في كتاب كشف المحجّة كلمات تنبئ عن أمرٍ عظيمٍ و مقامٍ كريم، منها قوله...» (بلکه او در کتاب کشف المحجّة سخنانی گفته است که خبر از یک امر عظیم و مقام کریم می‎دهد؛ از جمله آن‎ها این‎که...). سپس محدث نوری پنج مورد از سخنان سیّد را در کتابش نقل می‎کند و می‎گوید: «و عليك بالتأمّل فی هذه الكلمات الّتی تفتح لك أبواباً من الخير و السّعادات و يظهر منها عدم استبعاد كلّ ما ينسب إليه من هذا الباب» (بر تو باد که در این کلمات تأمل کنی که درهای خیر و سعادت را بر تو خواهد گشود و برای تو آشکار می‎کند که هیچ استبعادی در هر آنچه در این زمینه به او نسبت داده می‎شود، نیست). یکی از جملاتی که محدث نوری از کتاب کشف المحجّة سیّد نقل می‎کند، این است که او خطاب به فرزندش می‎گوید: «فإن أباك عرفه أبلغ من معرفة ضياء شمس السّماء» (همانا پدر تو، او عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را واضح‎تر از نور خورشید در آسمان شناخت). این وضعیّت سیّد در قرن هفتم (متوفّاى ۶۶۴ هـ.ق) است و بعد از او علامه حلّی قدس‌سره در قرن هشتم (٧٢۶ هـ.ق) همین شرایط را داشت. اندکی بعد از او نیز سیّد بهاءالدین نیلی، شاگرد فرزند علامه حلّی، کتابی با نام «السلطان المفرّج عن أهل الإيمان فی من رأى صاحب الزمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف» تألیف کرد که در میان شاگردانش بسیار مقبول افتاد و از این رو، حسن بن سلیمان آن را در «مختصر البصائر» نقل نمود، تا این‎که این کتاب مشهور شد و به یکی از مصادر و منابع «بحار الانوار» مبدل گشت. همچنین صاحب «وسائل» نیز در کتاب «إثبات الهداة» از آن نقل کرد. او بعد از آن‎که در پایان کتابش رؤیاهای خود و آنچه را از معجزات دیده است، بیان می‎کند، می‎گوید: «و قد أخبرنی جماعة من ثقات الأصحاب أنّهم رأوا صاحب‎الأمر علیه‌السلام فی اليقظة و شاهدوا منه معجزات متعدّدات و أخبرهم بعدّة مغيّبات و دعا لهم بدعواتٍ صارت مستجابات و أنجاهم من أخطار مهلكات تضيق عن تفاصيلها الكلمات، و كلّها من أوضح المعجزات فليضف ذلك إلى ما تقدّم من الحكايات و الرّوايات المتواترات، المشتملة على الآيات البيّنات و البراهين الواضحات أن في ذلك لآيات و اللّه أعلم»١٨ (تعدادی از اصحاب مورد اعتماد برای من نقل کرده‎اند که حضرت ولیّ عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را در بیداری دیده و معجزات عدیده‎ای از او مشاهده کرده‎اند و آن حضرت برایشان از برخی امور غیبی خبر داده و برایشان دعاهایی کرده که همگی مستجاب شده و آن‎ها را از خطرهای مهلک نجات داده است. اما سخن از بیان تفاصیل این حکایات در مضیقه است و هر یک از آن‎ها از آشکارترین معجزات است. این را اضافه کنید به حکایات و روایات متواتری که مشتمل بر آیات واضح و برهان‎های آشکار است بر این‎که در این‎ها نشانه‎هایی وجود دارد؛ و خداوند آگاه‎تر است). پس باید در کلام محقّق بزرگ محمّد بن حسن حرّ عاملی قدس‌سره صاحب «وسائل» دقت شود که او کلمه «المتواترات» را به کار برده است. او در قرن یازدهم می‎زیست و متوفای ١١٠۴ هـ.ق است. این تعبیر به وقایع متعدد و نقلیات بسیاری باز می گردد که از قرون متمادی به او رسیده بود. مثلاً در قرن بعد از تألیف کتاب «السلطان المفرّج»، مقدس اردبیلی (متوفّاى ۹۹۳ هـ.ق) است که تشرّفاتی را نقل می‎کند که بین شیعیان مشهور شده است. پس جای تعجب نیست که صاحب وسائل تعبیر «المتواترات» را یک قرن بعد از آن به کار می‎برد، زیرا هیچ‎کس نمی‎تواند خود را فریب دهد و چشم بر واقعیت‎ها ببندد.  به همین صورت، بعد از صاحب وسائل، در قرون بعدی تا به امروز امثال سیّد مهدی بحرالعلوم قدس‌سره آمده‎اند که هرگاه موضوع تشرّفات مطرح می‎گردد، اشاره به او می‎شود. کافی است که به کتاب‎های معاصر مانند «النجم الثاقب» و «جنّة المأوى» و «العبقریّ الحسان» و کتاب‎های بعد از این‎ها نظری بیندازیم، تا صحت این مطلب آشکار شود. آیا ممکن است این‎همه جریانات مستمر در طول قرون، جز برخاسته از امری حقیقی و متواتر نزد عوام و خواص شیعه باشد؟! ١. كمال الدين، ج٢، ص۵١۶. ٢. الغيبة(طوسی)، ص٣٩۵. ٣. كمال الدين، ج٢، ص۵١۶؛ الغيبة (للطوسي)، ص٣٩۵. ۴. الكافی، ج١، ص٣۴٠؛ الغيبة (نعمانی)، ص١٧٠. ۵. كمال الدين، ج٢، ص۵١۶. ۶. همان، ج١، ص۴٨. ٧. تنزيه الأنبياء، ص١٨٢. ٨. همان، ص١٨۴. ٩. الغيبة (طوسی)، ص٩٩. ١٠. الاحتجاج، ج٢، ص۴٩٩. ١١. كمال الدين، ج٢، ص۴۵٣. ١٢. خاتمة مستدرك الوسائل، ج٣، ص٢٢۴. ١٣. الفوائد الرجالية، ج٣، ص٣٢٠. ١۴. مقابس الأنوار، ص۵. ١۵. خاتمة مستدرك الوسائل، ج٣، ص٢٢١. ١۶. همان، ج٢، ص۴۴١. ١٧. بحار الأنوار، ج۵٣، ص٣٠۴. ١٨. إثبات الهداة، ج۵، ص٣۴١.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب هشتم: تعیین وقت ظهور

  بررسی برخی از شایعات منتسب به آیت الله بهجت قدس‌سره   مباحث مربوط به امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف شیفتگان و تشنگان زیادی دارد و شیعیان این امام همام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف چون یعقوبی در پی یوسف همواره به دنبال بشارتی درباره ظهور موفور السرور آخرین ذخیره الهی هستند. اهمیت موضوع ظهور برای منتظران در کنار جایگاه والای آیت الله بهجت در بین عموم مسلمانان خصوصا شیعیان، موجب شده بود هر از گاهی نقل قول های ناقص و حتی کاذب به صورت شایعه با عنوان بشارت های ظهور در جامعه منتشر گردد. رواج این شایعات دست کم سه علت مهم داشت که از سر ضرورت بیان می شود. باشد که موجب هوشیاری بیشتر مؤمنین گردد. جریاناتی خاص به غرض تخریب چهره علمای ربانی طراز اول مذهب عالماً عامداً اقدام به نشر این شایعات می کردند. و در جامعه اسلامی پر واضح بود که حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره از افضل و اوثق علماء برجسته محسوب می شد به خصوص به خاطر تقوا و ورع منحصر به فرد ایشان که مقرون با رسوخ در علم بود، به نحوی که بسیاری از اصحاب خبره اعلمیت و اورعیت ایشان را شهادت داده بودند. و از این جهت چهره ای بسیار محبوب در قلوب مؤمنین داشت که قهراً راهبری دل ها را به دنبال داشت. لذا تخریب چهره ایشان ضربه سنگینی به دین و رجال دین و علما وارد می کرد. بنابراین جای شگفتی نبود که سازمان های اطلاعاتی کفار که سابقه ای چند صدساله در برنامه ریزی های دقیق برای چنین اهدافی دارند، ضربه زدن به اعتماد عمومی مردم به علماء را در اولویت مأموریت های جیره خواران و جاسوس های خود قرار دهند. و متأسفانه ما نیز در خواب غفلت به سر می بریم و گاه با ترویج برخی از همین شایعاتِ به ظاهر ساده ناخواسته در مسیری که کفار آن را پی ریزی کرده اند گام می نهیم. وقتی که این گونه در جامعه تبلیغ شود که عالم برجسته ای مانند حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره در مورد مسأله ای چون ظهور حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف _ با این درجه از اهمیت نزد مؤمنین _ وعده ای قطعی داده اند سپس آن وعده محقق نشود، تو خود پیامدهای منفی این مطلب را دریاب، از سلب اعتماد به علماء و شک و تردید در دیگر بیانات آن ها گرفته تا تردید در اصل ظهور و ...! گروه های دیگری بودند که با کمال شگفتی از کفار نیستند و کاملاً خودی محسوب می شدند بلکه خود را رؤوس برخی جریانات فکری می دانند اما به خاطر تعصب بر عقیده و مسلک خویش، خود را در تخریب هرکسی که او را مخالف خود و فکر خود بشمارند محقّ می دانند، و لو او شیخ مفید باشد یا سیدبن طاوس یا مقدس اردبیلی یا سید بحرالعلوم یا هر کسی دیگری از اعاظم علماء. اینان گاه به دروغ عالماً و عامداً عبارات کذب و یا وعده های محقق نشده را به اعاظم علمای ربانی نسبت می دهند. و یا عده ای دیگر که در افتراء بستن عالم و عامد نیستند لکن از روی حسد یا بغض و ... بدون تفحص از منبع مطالب نقل شده و تأمل در معنای عبارات، شتاب زده جمله ای را به علماء نسبت می دهند و آن را در همه جا نشر می دهند، و بدین ترتیب علماء ربانی شیعه را در حد پیشگویان مادی ای تنزل می دهند که پیشگویی هایشان گاه محقق می شود و گاه دروغ از آب در می آید! سیره آیت الله بهجت در طول دوران حیاتشان به وضوح نشان می دهد که ایشان در عین حال که امید به نزدیکی فرج را همواره در دل مؤمنین زنده و آن را تقویت می نمود تا خود را برای چنین واقعه عظیمی آماده کنند و به اصلاح خویش بپردازند، پیوسته بیم دوری فرج عام و طولانی شدن زمان غیبت را نیز به آن ها گوش زد می نمود تا شیعیان در فکر تحصیل فرج شخصی باشند و با رخ ندادن فرج، ایمان شان را از دست ندهند. گروه سوم توده مردم هستند که از طرفی بی عدالتی و ظلم زمانه و اشتیاق به حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، شوق شنیدن بشارت های امیدبخش را در آن ها دوچندان کرده است و از سوی دیگر با خوش بینی به ناقلین مطالب بدون فحص و تحقیق و کسب وثاقت آن ناقلین و یا بدون درایت محتوای مطلب و بدون نظر به صدر و ذیل آن و بدون توجه به اصول و مبانی علماء و ردّ متشابهات به محکمات و مفسر قرار دادن محکمات، مطلب و مقصودی را به علماء نسبت می دهند _ و غافل از آثار بسیار منفی چنین اقدامی _ در ترویج آن می کوشند. گاه نیز شدت شوق باعث می شد مخاطبین با توجه به فضای ذهنی خود، از یک جمله ساده برداشتی عجیب بدست آورند. مثلاً یکی از شاگردان معظم له نقل می کنند که فردی را می شناختم که شوق بسیاری برای حصول فرج داشت و دائماً در این فکر بود که ظهور حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف کی واقع می شود، و این سؤال تمام ذهن و دل او را مشغول کرده بود. یک بار نزدیک عید نوروز بود که این فرد با آن حال شیدا و واله خود به من گفت خبر بسیار مهمی برایت دارم، امروز سخن بسیار عجیب و مهمی از حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره شنیدم که نشان می دهد در همین ایام عید ظهور محقق خواهد شد! من بسیار تعجب کردم و از او پرسیدم: مگر تو چه شنیده ای؟ او گفت بعد از نماز از حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره پرسیدم آیا فردا جلسه درس برقرار است؟ ایشان فرمودند: تا ببینیم اوضاع چطور بشود! من وقتی این عبارت را شنیدم به آن دوستم گفتم: فقط همین؟! او در پاسخ من گفت: آقا دست شان را حرکتی دادند و فرمودند تا ببینیم اوضاع چطور شود، یعنی منظور ایشان این بود که فردا خبری هست، یعنی در همین نوروز ظهور محقق می شود و دیگر درس برچیده می شود! در حالی که واقع امر این بود که در تعطیلات نوروز چون معمولاً مهمانان بسیاری برای معظم له می آمدند و با توجه به این‎که در آن زمان جلسه درس در منزل ایشان برگزار می شد، ایشان ناگزیر می شدند درس را تعطیل کنند و به پذیرایی از مهمانان بپردازند، لذا معظم له فرموده بودند که باید ببینیم شرائط چگونه رقم می خورد یعنی آیا شرائط برای برگزاری درس مساعد هست یا نه! حال چنین شخصی با آن حال شیدای خود هر مطلبی را که دریافت می کرد خصوصاً اگر از فردی مثل آیت الله بهجت قدس‌سره باشد، سریعاً آن را ناظر به امر فرج می دید و طبیعتاً این برداشت خود را با شوق و ذوق در جامعه نشر می داد، و مردم هم طبعاً آن را به عنوان سخن آیت الله بهجت قدس‌سره تلقی می نمودند و یک به یک و دهان به دهان آن را برای یکدیگر آن را نقل می کردند! از این قبیل افراد اعم از عاشق شیدا و جاهل و مغرض و معاند چه بسیار بودند. سیره آیت الله بهجت در طول دوران حیاتشان به وضوح نشان می دهد که ایشان در عین حال که امید به نزدیکی فرج را همواره در دل مؤمنین زنده و آن را تقویت می نمود تا خود را برای چنین واقعه عظیمی آماده کنند و به اصلاح خویش بپردازند، پیوسته بیم دوری فرج عام و طولانی شدن زمان غیبت را نیز به آن ها گوش زد می نمود تا شیعیان در فکر تحصیل فرج شخصی باشند و با رخ ندادن فرج، ایمان شان را از دست ندهند. ایشان در یکی از بیانات خود می فرمایند: «در بین علمای نجف، بعضی ها که اهل علم جفر و این ها بودند، مبعِّد این قضیه (ظهور) بودند و به کسی گفته بودند نه تو می بینی، نه فرزند تو، و نه نوه ات. درمقابل بعضی ها مقرِّب بوده اند. شاهد این عدّه، در و دیوار است. هرچیزی یک زبانی دارد. ما زبان در و دیوار را بلد نیستیم! «وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» (و لکن شما تسبیح آن ها را نمی فهمید)». در بیان دیگری ایشان می فرمودند: «یکی از اساتید اخلاق در نجف بعضی از شاگردانش علم جفر و این جور چیزها داشتند، حتی خبرهایی داده بودند که مطابق با واقع درآمد. در جفر خیلی استاد بودند. ایشان به گمانم از بعضی از همین شاگردانش نقل می کردند و می گفته اند: اگر به واسطه این علم جفری که دارند، وقتش را به شما بگویند، همه  شما پا می شوید و بیرون می روید و می گویید: وای وای، ما هیچ تحملش را نداریم! از این جهت [وقت ظهور را] تعیین نکرده اند». همچنین به صراحت چنین می فرمایند: «امر ظهور حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف معلوم نیست چند هزار سال طول خواهد کشید، با این همه، می گویند قریب است! خب قیامت هم قریب است، مگر قیامت بعید است؟ «مَثَلُهُ‏ مَثَلُ‏ السَّاعَةِ»، «لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً»، «كَذَبَ‏ الْوَقَّاتُون». ما چه می دانیم؟ نمی شود وقتش را تعیین کرد. خودشان می دانند و خداوند متعال. بله شاید بتوان با زمانیات تعیین کرد، مانند خروج سفیانی. قطعاً قبل از خروج سفیانی نخواهد بود و هر کس چنین ادعایی کند غلط است». همچنین معظم له نه تنها درک کردن زمان ظهور عام را در مورد خود نفرموده بودند بلکه گاه از ایشان در مجالس خاص بیاناتی صادر می شد که برای خواص تلویحاً اشاره داشت به این‎که ایشان زمان ظهور عام را درک نمی کنند. مثلاً حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره در جلسه ای خصوصی، در مورد انتظار فرج و وظایف مؤمنین در زمان غیبت بیاناتی فرمودند. سپس با حال بسیار عجیب و غیر قابل وصفی آه کشیدند و با تأثر شدید جمله ای را فرمودند که از سوز کلام ایشان قلوب حضار منقلب و مالامال از سوز و گداز شد، طوری که تا مدتی پس از پایان جلسه بی اختیار گریه می کردند و حال عجیبی بر آن ها مستولی گشته بود. ایشان با آن حال خاص و با لحن ویژه و غیر قابل توصیف خود فرمودند: «... ما این ها را گفتیم ... حالا هرکس آن زمان باشد و حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را درک نمود ... _ در این لحظه معظم له سرشان را پایین انداختند و مدتی سکوت کردند و سپس فرمودند: _ سلام برساند، و بگوید که ما به یاد ایشان بودیم، و ما هم منتظر بودیم و حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را یاد کردیم»١. در تکمیل آنچه پیشتر ذکر شد، حکایتی از سید حسن نصرالله حفظه‌الله در این  باره نقل می شود: «یکی از دوستان من از ایران پیش من آمد که مورد اعتماد من بود. او به من گفت که حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره فرموده اند ظهور در فلان سال است! من از این سخن بسیار شگفت زده شدم و به او گفتم تو مطمئن هستی. محال است که حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره تعیین وقت کنند! آیا تو با گوش خودت این سخن را از حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره شنیده ای؟ او با تأکید گفت بله خود شنیده ام! در اولین سفری که بعد از این قضیه به قم رفتم به محضر حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره مشرف شدم و از ایشان پرسیدم که مولانا شخصی هست که نقل می کند از شما شنیده است که فرموده اید ظهور در فلان سال است. البته نام شخص را نیاوردم تا او را تخریب نکنم. آن هنگامی که من این سؤال را از ایشان پرسیدم هنوز یک سال قبل از سال ادعا شده برای ظهور بود. آن لحظه، معظم له به شدت ناراحت و خشمگین شدند و من نیز از این که چنین سؤالی کردم پشیمان شدم. ایشان بسیار رنجیده خاطر شدند و فرمودند: «استغفر الله. استغفر الله. به خدا پناه می بریم. به خدا پناه می بریم. من تعیین وقت نمی کنم. من چنین سخنی نگفتم. این ها به من دروغ نسبت می دهند. من هرگز چنین سخنی نگفته ام! هر کس برای شما از سوی من نقل کرد که من تعیین وقت نمودم و گفتم ظهور فلان سال است این ها همه دروغ است و او را تصدیق نکنید». و این سؤال و جواب قبل از آن سال ادعاء شده بود، نه بعد از آن سال!». سپس سید حسن نصرالله اضافه می نماید که بعدها آن واسطه نقل را دیدم به او گفتم حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره آن مطلب را انکار نمود، درحالی که تو گفتی این مطلب را مستقیماً از خود ایشان شنیده ای! آن شخص در پاسخ من گفت: «من این مطلب را مستقیماً نشنیده بودم اما برای شما بدون واسطه نقل کردم تا اطمینان بیشتری ایجاد کند!». این گونه بود که چنین شایعاتی درباره تعیین زمان ظهور با دروغ پردازی بعضی و نقل بدون تحقیق عده ای دیگر متأسفانه به شکل گسترده ای انتشار می یافت! ایشان با آن حال خاص و با لحن ویژه و غیر قابل توصیف خود فرمودند: «... ما این ها را گفتیم ... حالا هرکس آن زمان باشد و حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را درک نمود ... _ در این لحظه معظم له سرشان را پایین انداختند و مدتی سکوت کردند و سپس فرمودند: _ سلام برساند، و بگوید که ما به یاد ایشان بودیم، و ما هم منتظر بودیم و حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را یاد کردیم» در میان این شایعات، شایعه دیگری نیز به معظم له نسبت داده و بسیار ترویج شد. در این شایعه، این عبارت را به ایشان نسبت دادند: «تا حالا ما به جوانان بشارت می دادیم که ظهور را درک می کنند، حالا به پیرها هم بشارت می دهیم که ظهور را درک می کنند!». این شایعه نیز بسیار متداول شد و در سطح جامعه بسیار گسترش یافت. این درحالی بود که خود ایشان در دفعات متعدد انتساب چنین مطلبی را نفی نموده  بودند. در یکی از این موارد، وقتی که از ایشان سؤال می شود که آیا چنین مطلبی را فرموده اند، ایشان با صراحت فرمودند: «نه»، سپس با کمی تأمل و درنگ فرمودند: «لکن باید این گونه باشد که مؤمن انتظار فرج را داشته باشد چه جوان باشد چه پیر». بار دیگر که صحت انتساب این مطلب به معظم له پرسش شد ایشان به گونه ای واضح تر مطلب را بیان نمودند. معظم له فرمودند: فردی _ که البته من او را نمی شناسم _  بعد از نماز کنار محراب آمد و گفت که به دیدار حضرت بقیة الله الأعظم مشرف شده ام و از حضرت پرسیدم که آیا من فرج را درک می کنم، حضرت به من فرمودند کسی که از شما پیرتر است درک می کند! چنان که ملاحظه می شود حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره در این بیان تأکید داشتند که ناقل این مطلب را نمی شناختند. ضمن اینکه باید توجه داشت آیت الله بهجت قدس‌سره این مطلب را در دیدار یکی از علما با ایشان و در مجلسی خصوصی در میان مطالبی پیرامون مباحث مهدویت فرموده بودند. به طوریکه افراد حاضر به  خوبی واقف به محذوریت توقیت و مغایرت آن با سیره علما و همچنین عالم به بیان و مقصد و منش آیت الله بهجت قدس‌سره و فضا و مقام حاکم بر بیان، و متوجه تأکید معظم له بر عدم شناخت ناقل این سخن بوده اند. لذا بعدها که این نقل در جامعه منتشر شد و افراد عدیده ای به ایشان مراجعه می کردند و صحت این سخن را جویا می شدند ایشان با ناراحتی می فرمودند: «عجب! دیگر نگفتیم بروند از قول ما به دیگران بگویند!» . لذا چنان که ملاحظه می شود مطلب نقل شده بسیار متفاوت با اصل خود حقیقت است و بر اثر دگرگونی های ناقلین متعدد، کاملاً با سخن اصلی که حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره نقل فرموده بودند مغایرت پیدا کرده است. مانند شایعات قبلی، شایعات دیگری نیز چه در زمان حیات چه بعد از وفات معظم له رواج داده شده است. مثلاً بعد از وفات ایشان و هم زمان با حوادث یمن شایعه نمودند که حضرت  آیت الله العظمی بهجت قدس‌سره فرموده است: «هرگاه اذان شیعه از تلویزیون یمن پخش شود، مترقب ظهور باشید!» لکن کذب بودن و عدم صدور این مطلب از معظم له اساساً آن قدر واضح و مبرهن است که نیاز به اطاله بحث ندارد. و همچنین شایعه کرده بودند: «روزی ایشان در نماز جماعت غش کردند و از حال رفتند، و وقتی که به حال آمدند از ایشان پرسیدند که چه چیز برای شما پیش آمد؟ و ایشان فرمودند: در نماز که بودم دیدم که قاتل امام زمان علیه‌السلام به دنیا آمد!» ساختن چنین خرافات و خزعبلاتی تنها به این منظور است که ایمان مردم را تضعیف و اعتقادات صحیحه آن ها را خدشه دار کنند و به جایگاه بی نظیر اعاظم علماء شیعه در قلب ها ضربه بزنند، بخصوص معظم له که به فضل الهی از منزلت ویژه و بی بدیلی در قلوب مؤمنین برخوردار است. آری، در مطالب پیشین کذب بودن شایعاتی که بسیار رایج و مشهور شده بود بیان شد. این شایعات چنان توسط غیر مطلعین منتشر شده بود که اگر کسی افتراء بودن آن را مطرح می کرد، خود متهم می شد! در توضیحات پیشین با مراجعه به اصل کلام و شواهد و قرائن متعدد، کذب بودن این شایعات معلوم شد. لکن اگر کسی به مبانی و اصول مستحکم ارائه شده در دین _ که همان اصول حاکم بر منهج علماء ربانی است _ آشنا باشد، و یا حتی اگر لااقل آشنا به لهجه و لحن روایات معصومین علیه‌السلام باشد، به محض شنیدن چنین مطالبی خواهد فهمید که چنین مطلبی و به آن شکل نمی تواند از عالمی صادر شده باشد که در این مدرسه تربیت یافته است، چه رسد به عالمی که خود یکی از بهترین مربیان این مدرسه است. اهل بیت علیهم‌السلام از تعیین زمان ظهور برای دیگران پرهیز می کردند. ایشان مصلحت و حکمت را در تعیین زمان ظهور نمی دیدند و از همین رو آن را مجمل قرار می دادند. امام صادق علیه‌السلام می فرماید: «إِنَّا أَهْلَ‏ الْبَيْتِ‏ لَا نُوَقِّت‏»(ما اهل بیت وقت[ظهور] را تعیین نمی کنیم). مطلب هشتم: تعیین وقت ظهور یکی از دغدغه های منتظران در عصر غیبت، زمان ظهور است، این که ظهور چه زمانی اتفاق می افتد؟ دور است یا نزدیک؟ و آیا می توان زمان مشخصی برای آن تعیین نمود یا خیر؟ این موضوعات را می توان از جنبه های گوناگونی مورد مطالعه قرار داد، اما در این نوشتار به دو مبحث «توقیت» و «تقریب» و مسائل مربوط به آن ها پرداخته می شود. مطالب این بخش هم جنبه نظری دارد یعنی بر اساس آموزه های اهل بیت علیهم‌السلام نگرش منسجمی را برای خواننده به ارمغان می آورد و هم جنبه عملی داشته و سلوک اعتقادی و عملی انسان را در مورد «زمان ظهور» سامان می بخشد. الف: توقیت توقیت از نظر لغوی به معنای تعیین کردن است. «وَقَّتَ» یعنی حدود دقیق چیزی را تعیین کرد. بنابراین توقیت در مورد زمان ظهور به معنای تعیین دقیق زمان آن است که لازمه چنین تعیینی، قطعی و بدون تردید بودن تحقق ظهور در آن زمان است، مثل این‎که کسی بگوید در فلان روز و فلان وقت و فلان ساعت، حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ظهور می نمايد. ١. نهی از توقیت در طول دوران غیبت، همواره این سؤال پرسیده شده است که: آیا راهی برای کشف زمان ظهور حضرت بقیةاللّه عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف وجود دارد؟ افراد مختلفی از راه‎های گوناگونی در صدد تعیین زمان ظهور آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بوده اند؛ گاهی با استفاده از علوم غریبه یا اعتماد به مکاشفات، و گاهی با تطبیق دادن وقایع و رویدادهای اجتماعی زمانه بر نشانه های ظهور که در روایات ذکر شده است. اما آیا می توان به این امور اعتماد کرد؟ و آیا اساساً امکان تعیین زمان ظهور وجود دارد؟ سیرۀ اهل بیت علیهم‌السلام در این باره چیست؟ اهل بیت علیهم‌السلام از تعیین زمان ظهور برای دیگران پرهیز می کردند. ایشان مصلحت و حکمت را در تعیین زمان ظهور نمی دیدند و از همین رو آن را مجمل قرار می دادند. امام صادق علیه‌السلام می فرماید: «إِنَّا أَهْلَ‏ الْبَيْتِ‏ لَا نُوَقِّت‏»٢ (ما اهل بیت وقت[ظهور] را تعیین نمی کنیم). امامان ما دیگران را نیز از توقیت نهی نموده و می فرمودند ظهور ناگهانی است، مگر زمانی که چند نشانه اصلی متصل به ظهور حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف یعنی همان علائم حتمی٣ رخ دهد. امام صادق علیه‌السلام در حدیثی شیعیان را نسبت به زمان ظهور به سه گروه تقسیم می کنند: «كَذَبَ‏ الْوَقَّاتُونَ‏، و هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ، و نَجَا الْمُسَلِّمُون‏»۴ (تعیین کنندگان وقت دروغ گفتند، آن ها که عجله نمودند هلاک شدند، و آن ها که تسلیم شدند نجات یافتند). علمای ابرار که تابع سیره اهل بیت علیهم‌السلام هستند نیز از توقیت به معنایی که پیشتر ذکر شد به شدت پرهیز می نمودند. آنچه از روش آن ها در طول تاریخ غیبت مشاهده می شود این است که نه تنها اهل توقیت نبودند، بلکه اگر از عوام جملاتی دال بر توقیت و تعیین وقت صادر می شد آن را به شدت تخطئه می نمودند. زمانی که می خواستند امید به تعجیل فرج را در مردم زنده کنند، بیاناتشان از حد تبشیر تجاوز نمی کرد و بر حدسیات و ظنیات به هیچ روی اتکاء نمی کردند؛ اگر هم در این زمینه مکاشفه ای داشتند آن را آشکار نمی کردند. با توجه به مطالبی که گفته شد به دو نکته مهم باید توجه داشت: • بر اساس معارف اهل بیت علیهم‌السلام حق نداریم برای ظهور زمانی را تعیین کنیم، اگر دیگری نیز وقت دقیق ظهور را _ چه صادقانه و چه از روی کذب _ تعیین کند، نسبت به آن تکلیف و وظیفه ای نداریم و نباید از او متابعت کنیم. • نهی از توقیت امری قطعی و مسلم است، اما باید توجه داشت که پیش از آنکه انسان بخواهد کسی را متهم به توقیت کند و بر این اساس به تکذیب او بپردازد، شایسته است به معنای دقیق توقیت در روایات توجه کند تا ببیند آیا اساساً سخن مورد نظر واقعاً مصداق توقیت هست یا خير، نه این‎که با دست آویز کردن  «كَذَبَ‏ الْوَقَّاتُونَ‏»، بزرگان را متهم به توقیت نماید. بنابراین اگر با جمله ای منقول از علما مواجه شویم که به ظاهر شباهت به توقیت دارد، با توجه به سیره علما در نفی توقیت، حتماً معنای دیگری مقصود بوده است. آیت الله بهجت قدس‌سره با شناختی که از بزرگان و اساتید خود داشتند سخنانی که در ظاهر به نظر عوام شباهت به توقیت داشت را حمل بر تبشیر می نمودند. ایشان می فرمودند: «از هر کس درباره‏ وقت ظهور سؤال شده، پاسخ داده که ظهور آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نزدیک است. البته نزدیکی وسعت دارد؛ لذا قیامت و ساعت هم قریب شمرده شده۵ و نیز فرموده شده است: «کُل آتٍ قَریبٌ»۶ (هرچه آمدنی است نزدیک است) . لذا اگر بزرگان فرموده‌‏اند: «فلان سال» محمول بر مجاز یا توریه می شود لمَصلحةٍ (برای مصلحتی)؛ زیرا شیعه طاقت طول مدت غیبت را ندارد!». ٢. مبانی نهی از توقیت چنان که بیان شد نهی از توقیت از آموزه های مسلّم دینی است. نگاهی ژرف تر به این آموزه مهم، آشکار می سازد که مبانی خاصی پشتوانه این نهی هستند که در ادامه به برخی از آن ها اشاره می شود. • سرّ بودن زمان ظهور در احادیث متعددی مسأله قیام حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به مسأله قیامت تشبیه شده است. بسیاری از آیاتی که معنای ظاهری آن ها درباره مواطن قیامت است، طبق تفسیر اهل بیت علیهم‌السلام باطن آن ها درباره ظهور حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و وقایع بعد از آن است. بنابراین باید توجه داشت که یکی از پرسش هایی که در زمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بسیار متداول بوده زمان تحقق قیامت است. اما خدای متعال در پاسخ به این سؤالات تعابیری همچون «لَا يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ»٧ (در زمانش، تنها خود او آن را آشکار خواهد کرد)، «لَا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً»٨ (تنها به صورت ناگهانی به سراغ شما خواهد آمد) و امثال آن را ذکر نموده است. لذا یکی از خصوصیات ظهور حضرت حجت علیه‌السلام همین است که قرار نیست زمان آن برملا و برای عموم آشکار شود. • امکان حصول بداء در زمان ظهور یکی از مسائل مهم درباره زمان تحقّق ظهور  امکان تحقّق «بداء» در آن است. حقیقت بداء به این معناست که خداوند متعال با تغییر اسباب، مسبّبات (نتایج) را _  برخلاف آنچه مورد انتظار بندگان است _ تغییر دهد. در بداء خداوند آنچه مورد انتظار بوده محو می کند و چیزی جدیدی را ایجاد می کند، در حالی که به هر دو آگاه است. بداء، یکی از معارف مهم قرآنی است که اهل بیت علیهم‌السلام به شیعیان تعلیم داده‎اند و سنتی الهی است که تمام انبیا به آن معتقد بوده اند. در روایات آمده است: «مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَيْ‏ءٍ مِثْلِ الْبَدَاءِ» (خدای متعال به چیزی همچون بداء عبادت نشده است).٩ در مورد زمان ظهور نیز بداء ممکن است روی دهد. این بداء، دوسویه است و تعجیل و تأخیر را در بر می‎گیرد؛ یعنی ممکن است بر اثر اعمال صالح بندگان و دعا و تضرّع آن‎ها و اجتماع سایر شرایط، زمان ظهور نزدیک شود، یا بر اثر گناه و معصیت و عدم توبه و انابه، زمان آن به تأخیر افتد. امام صادق علیه‌السلام در روایت مهمی به حصول بداء در تحقّق ظهور اشاره می فرماید: «أَوْحَى اللَّهُ إِلَى إِبْرَاهِيمَ أَنَّهُ سَيُولَدُ لَكَ، فَقَالَ لِسَارَةَ، فَقَالَتْ‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ؟! فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنَّهَا سَتَلِدُ وَ يُعَذَّبُ أَوْلَادُهَا أَرْبَعَمِائَةِ سَنَةٍ بِرَدِّهَا الْكَلَامَ عَلَيَّ. قَالَ فَلَمَّا طَالَ عَلَى بَنِي‎إِسْرَائِيلَ الْعَذَابُ ضَجُّوا وَ بَكَوْا إِلَى اللَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى مُوسَى وَ هَارُونَ عَلَيْهِمَا‎السّلام يُخَلِّصُهُمْ مِنْ فِرْعَوْنَ فَحَطَّ عَنْهُمْ سَبْعِينَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ» ثمّ قال: «هَكَذَا أَنْتُمْ لَوْ فَعَلْتُمْ لَفَرَّجَ اللَّهُ عَنَّا، فَأَمَّا إِذْ لَمْ تَكُونُوا فَإِنَّ الْأَمْرَ يَنْتَهِي‏ إِلَى مُنْتَهَاهُ‏» (خداوند به ابراهیم علیه‌السلام وحی کرد که به‎زودی برای تو فرزندی به دنیا خواهد آمد. ابراهیم علیه‌السلام این را به ساره گفت. او گفت: چگونه من بچه‎دار شوم؛ در حالی که پیرزنی نازا هستم. خداوند به ابراهیم علیه‌السلام وحی کرد که ساره به‎زودی بچه‎دار خواهد شد و فرزندان او تا چهارصد سال عذاب خواهند شد؛ به دلیل تردیدی که در کلام من کرد. وقتی که عذاب بر بنی‎اسرائیل طولانی شد، آن‎ها ناله نمودند و چهل روز به درگاه الهی گریه و زاری کردند تا این‎که خداوند به موسی و هارون علیهما‌السلام وحی کرد که آن‎ها را از دست فرعون نجات خواهد داد؛ سپس صدوهفتاد سال از آن عذاب از آنان برداشته شد. سپس امام صادق علیه‌السلام فرمود: شما هم همین‎طور هستید. اگر همین کار را بکنید، خداوند برای شما فرج و گشایش می‎آورد، اما اگر چنین نکنید (به درگاه الهی گریه و زاری نکنید)، امر غیبت تا نهایت خود به طول خواهد انجامید).١٠ همچنان که در حدیث فوق مشهود است، اعمال صالح بندگان و تضرّع آن‎ها به درگاه الهی، می‎تواند منشأ بداء و تعجیل در فرج شود؛ و از سوی دیگر، در روایات تأکید شده است که اعمال ناشایست انسان‎ها نیز می‎تواند منشا بداء و تأخیر در فرج گردد.١١ حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف دراین باره می‎فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَشْیاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَی اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَی حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا یحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا یتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَکرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ» (اگر خداوند به شیعیان ما توفیق دهد و آن‎ها با اجتماع دل‎هایشان بر وفای به عهدی که بر دوششان است، بر طاعت خداوند مجتمع شوند، شرفیاب شدن آنان به دیدار ما به تأخیر نمی‎افتد و سعادت مشاهده ما با معرفت شایسته و راستین زودتر رخ می‎دهد. پس تنها چیزی که آن‎ها را از دیدار ما محروم کرده، کارهایی است که از ناحیه آنان به ما می‎رسد و ما را ناراحت می‎کند و ما آن کارها را از آن‎ها نمی‎پسندیم).١٢ آیت الله بهجت قدس‌سره با شناختی که از بزرگان و اساتید خود داشتند سخنانی که در ظاهر به نظر عوام شباهت به توقیت داشت را حمل بر تبشیر می نمودند. ایشان می فرمودند: «از هر کس درباره‏ وقت ظهور سؤال شده، پاسخ داده که ظهور آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نزدیک است. البته نزدیکی وسعت دارد؛ لذا قیامت و ساعت هم قریب شمرده شده۵ و نیز فرموده شده است: «کُل آتٍ قَریبٌ»۶ (هرچه آمدنی است نزدیک است) . لذا اگر بزرگان فرموده‌‏اند: «فلان سال» محمول بر مجاز یا توریه می شود لمَصلحةٍ (برای مصلحتی)؛ زیرا شیعه طاقت طول مدت غیبت را ندارد!». آیت الله بهجت می فرمود: «سبب غیبت امام زمان خود ما هستیم و الّا او غیبت ندارد». معظّم له همیشه دو بال خوف و رجاء را متوازن و متقارن سیر می داد و بر قضیه حصول بداء در تحقّق ظهور، چه در جهت تعجیلی و چه تأجیلی، تأکید بسیار داشت. بداء تعجیلی را مایه امید می دانست و می‎فرمود: «علائمی اعم از حتمیه و غیرحتمیه برای ظهور آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ذکر کرده‎اند، ولی اگر خبر دهند حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف فردا ظهور می کند، هیچ استبعاد ندارد. لازمه این مطلب آن است که در بعضی از علائم بَداء صورت می گیرد، و بعضی دیگر از علائم حتمی هم مقارن با ظهور آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف اتفاق می‎افتد.» و از بداء تأجیلی بر حذر می‎داشت و می فرمود: «آیا نباید در فکر این باشیم که از کسی که خداوند [او را] برای اصلاح جامعه قرار داده، بخواهیم که بیاید؟! خود او در مسجد سهله و جمکران، در خواب و بیداری، در گوش افرادی از دوستانش بدون این‎که او را ببینند، فرموده است: فرج من نزدیک است، دعا کنید! یا به نقلی فرموده: فرجم نزدیک شده، دعا کنید بَداء (تغییر) حاصل نشود!» در واقع تحقق ظهور منوط به اجتماع مجموعه ای از شرایط و وقایع است نه منوط به گذشت یک زمان مشخص. آن شرایط و زمینه ها در هر زمان که محقق شود، ظهور محقق می شود چه امروز و چه هزار سال دیگر. بر اساس این مبنا آیت الله بهجت قدس‌سره تعیین زمان برای ظهور را کار درستی نمی دانستند _ حتی اگر نهی از آن وارد نشده باشد_ زیرا اساساً آن را منوط به زمان خاصی نمی دیدند. از همین روست که آیت الله بهجت می فرمودند: «فرج به زمانیات، موقّت است، نه به نفس زمان!». ٣. تبیین روایات توقیت یکی از مباحث پیرامون مسأله توقیت، روایاتی است که از اهل بیت علیهم‌السلام صادر شده است و دربردارنده نوعی تعیین وقت است. از طرفی می دانیم از اعتقادات واضح شیعه اثنا عشری لزوم تکذیب توقیت کننده است، و این‎که شتاب زدگی در امر فرج موجب هلاکت است. روایات نهی از توقیت آن چنان در فرهنگ شیعی رسوخ پیدا کرده است که تعابیر مذکور در آن ها مانند «كَذَبَ الوَقَّاتُونَ، وَ هَلَكَ المُسْتَعْجِلُونَ، وَ نَجَا المُسَلِّمُونَ» (تعیین کنندگان وقت دروغ می گویند، شتاب زدگان هلاک شوند و تسلیم شدگان نجات یابند)، «كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ، إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لَا نُوَقِّتُ» (تعیین کنندگان وقت دروغ می گویند، ما اهل بیت علیهم‌السلام زمانی را تعیین نمی کنیم) و «أَبَى اللَّهُ  إِلَّا أَنْ  يُخَالِفَ  وَقْتَ  الْمُوَقِّتِينَ» (خداوند همواره با وقت هایی که تعیین کنندگان وقت تعیین می کنند مخالفت می کند) همچون ضرب المثل در میان مردم مشهور و معروف است. در کتاب کافی که از مهم ترین کتب حدیثی شیعه است یک باب با هفت روایت به این موضوع اختصاص دارد.١٣ این روایات تصریح دارد که نه تنها شیعیان نباید توقیت کنند، بلکه خود اهل بیت علیهم‌السلام نیز چنین کاری نمی کنند.  اما از سوی دیگر برخی روایات به گونه ای دربردارنده نوعی تعیین زمان ظهور است. مثلاً در روایات آمده است که «إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ قَدْ أُخِّرَ مَرَّتَيْنِ»١۴ (این امر (فرج) دو بار به تأخیر افتاده است). ظاهر این روایت این است که دو بار زمان ظهور تعیین شده است اما ظهور در آن واقع نشده است. مؤید این مطلب روایت دیگری است که در آن ابوحمزه ثمالی به امام باقر علیه‌السلام عرض می کند که: «وَ قَدْ مَضَتِ السَّبْعُونَ وَ لَمْ نَرَ رَخَاءً!» (سال هفتاد هم گذشت و ما آسایشی ندیدیم!) حضرت علیه‌السلام نیز در پاسخ می فرماید: «يَا ثَابِتُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى كَانَ وَقَّتَ هَذَا الْأَمْرَ فِي السَّبْعِينَ، فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلَى أَرْبَعِينَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ، فَحَدَّثْنَاكُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِيثَ وَ كَشَفْتُمْ قِنَاعَ السِّتْرِ، فَأَخَّرَهُ اللَّهُ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَ يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»١۵ (ای ثابت، خداوند زمان این امر (فرج) را سال هفتاد تعیین کرده بود، اما وقتی که امام حسین علیه‌السلام به شهادت رسید، خشم خداوند بر اهل زمین شدت یافت و لذا آن را تا سال ١۴٠ به تأخیر انداخت. سپس ما این را به شما گفتیم و شما این حدیث را پخش و برملا کردید و پوشش پرده را کنار زدید و لذا خداوند آن را تأخیر انداخت و دیگر برای آن زمانی را نزد ما تعیین نکرد و خداوند هر چه بخواهد محو یا اثبات می کند و نزد اوست ام  الکتاب). ظاهر این روایت این است که در ابتدا سال هفتاد به عنوان سال ظهور تعیین شده است به طوری که ابو حمزه هم از آن با خبر بوده، اما با گذر زمان، ظهور در این سال اتفاق نیفتاده است. همچنین امام باقر علیه‌السلام در این حدیث بار دیگر سال صد و چهل را به عنوان زمان ظهور ذکر می کنند و می فرمایند این زمان نیز به تأخیر افتاد و سپس حضرت علیه‌السلام به آیه بداء اشاره می کنند. باید توجه داشت که زمان صدور این روایت دست کم بیست و شش سال قبل از سال صد و چهل بوده است، زیرا امام باقر علیه‌السلام در سال ١١۴ هجری قمری به شهادت رسیده اند. روایت دیگر در این زمینه روایت ابو لبید است که امام باقر علیه‌السلام زمان ظهور را بر اساس حروف مقطعه قرآن تعیین می کنند. نکته قابل توجه این است که آیت الله بهجت قدس‌سره در مجلس درسشان به این روایت اشاره و پیرامون زمانی که بر اساس این روایت می توان بدست آورد جملاتی فرموده اند. بر همین اساس یکی از شایعاتی که در زمان حیات معظم له انتشار گسترده ای یافت این بود که ایشان فرموده اند که «سال ١۴١۴ هـ.ق» سال ظهور است. متأسفانه غرض ورزان که در صدد بازی با دین مردم و تضعیف عقیده شیعه و تخریب وجهه علمای ربانی بودند، این شایعه را آگاهانه و عامدانه تا می توانستند نشر دادند. بنابراین در اینجا چند مسأله باید بررسی شود: نخست این‎که چگونه می توان بین روایات تعیین کننده زمان ظهور و روایات مسلّم و صریح نفی توقیت جمع کرد؟ دوم این‎که شایعه مذکور آیا با واقعیت تطابق دارد و آیا اساساً این سخن صحیح است که آیت الله بهجت قدس‌سره برای ظهور، زمان و تاریخی را تعیین نموده است؟ باید به چند نکته توجه داشت: نخست: نفی توقیت در روایات متعددی ذکر شده است که از جمله مهم ترین آن ها حدیث امام رضا علیه‌السلام برای دعبل است که فرموده اند: «وَ أَمَّا مَتَى فَإِخْبَارٌ عَنِ اَلْوَقْتِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ علیه‌السلام أَنَّ اَلنَّبِيَّ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اَللَّهِ، مَتَى يَخْرُجُ اَلْقَائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ؟ فَقَالَ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: مَثَلُهُ مَثَلُ اَلسَّاعَةِ لاٰ يُجَلِّيهٰا لِوَقْتِهٰا إِلاّٰ هُوَ ثَقُلَتْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ لاٰ تَأْتِيكُمْ إِلاّٰ بَغْتَةً»١۶ (و اما «چه زمانی؟» سخن گفتن از وقت است. همانا پدرم از پدرانش از امیرالمؤمین علیه‌السلام از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل می کنند که به ایشان گفته شد: ای رسول خدا، چه زمانی قائم از فرزندان شما قیام می کند؟ حضرت فرمودند: مثال او مثال قیامت است. وقتش که برسد، جز خودش چیزی آشکارش نمی کند. بر آسمان ها و زمین گران می آید و جز ناگهانی به سراغتان نمی آید). این روایت به صورت آشکار توقیت را نفی می کند و می گوید همان طور که برای روز قیامت نمی توان زمانی را تعیین کرد برای ظهور نیز نمی توان وقتی را مشخص ساخت. این‎که این روایت از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل شده است، و امام رضا علیه‌السلام نیز این حدیث را از پدران معصومش از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل می کنند نشان دهنده عنایت اهل بیت علیهم‌السلام به این روایت است. این حدیث از احادیث بسیار مهم در فهم سخنان اهل بیت علیهم‌السلام است و نقشی کلیدی در جمع بین سخنان آن ها دارد. آیت الله بهجت قدس‌سره نیز در بحث افتراق بین اموری که حدوث آن ها منوط به زمان است و اموری که حدوث آن ها منوط به زمانیات (یعنی وقوع رخدادهای معیّن) است، به این حدیث اشاره می نمايند. دوم: ذکر نشانه های ظهور، ارتباطی با توقیت ندارد. مقصود از توقیت تعیین زمان است، مقصود از نشانه، حوادث و اتفاقاتی است که قبل از ظهور یا همزمان با آن به وقوع می پیوندند. مثل قیامت که نشانه های متعددی برای آن در قرآن آمده، بدون آنکه زمان آن بیان شده باشد. بنابراین روایات در بردارنده نشانه های ظهور، محل بحث نیست. سوم: علمای شیعه اعم از قدما و متأخرین، با وجود علم و اعتراف به این‎که در مذهب شیعه توقیت منفی و منهی است، روایات مشتمل بر توقیت را ذکر کرده اند، و آن ها را در کتب خود ثبت و تدوین کرده اند، و در فهم و شرح و حل آن سخن گفته اند. بنابراین وجه جمعی نزد آن ها وجود داشته است که مسوغ ذکر و نگارش این روایات بوده است. چهارم: در جمع بین روایات، علماء احتمالات مختلفی را مطرح کرده اند. چه بسا مرحوم کلینی قدس‌سره که دو بار روایات توقیت را ذکر کرده و باب مربوطه را به جای این‎که «حرمة التوقیت» نام گذاری کند، باب «کراهیة التوقیت» نام نهاده است، اشاره به وجه جمع این روایات با ادله نهی از توقیت داشته است. علامه مجلسی قدس‌سره نیز در باب بیست و یکم جلد ۵٢ بحار الأنوار دو بار درباره جمع این روایات سخن می گوید. وی ابتدا بحثی طولانی ذیل حدیث ابو لبید که پیش تر به آن اشاره شد، مطرح می کند١٧ و بار دیگر در پایان باب، وجوه جمع را ذکر می کند. آنچه وی در پایان بحث می گوید این است: «ثمّ إنّ هذه التوقيتات على تقدير صحّة أخبارها لا ينافي النهي عن التوقيت، إذ المراد بها النهي عن التوقيت على الحتم لا على وجه يحتمل البداء كما صرّح في الأخبار السالفة، أو عن التصريح به فلا ينافي الرمز و البيان على وجه يحتمل الوجوه الكثيرة أو يخصّص بغير المعصوم علیه‌السلام، و ينافي الأخير بعض الأخبار و الأوّل أظهر. و غرضُنا من ذكر تلك الوجوه إبداء احتمال لا ينافي ما مرّ من هذا الزمان، فإن مرّ هذا الزمان و لم يظهر الفرج و العياذ بالله كان ذلك من سوء فهمنا و الله المستعان. مع أنّ احتمال البداء قائمٌ في كلٍّ من محتملاتها كما مرّت الإشارة إليه في خبر ابن يقطين و الثماليّ و غيرهما، فاحذَر من وساوس شياطين الإنس و الجان و على الله التكلان» (این توقیت ها به فرض صحت اخبارشان، منافاتی با نهی از توقیت ندارند، زیرا مراد از آن نهی از توقیت به صورت حتمی است نه به صورتی که همراه با احتمال بداء باشد همان طور که در اخبار پیشین به آن تصریح شد، و یا این‎که مقصود توقیت همراه با بیان صریح و آشکار است و لذا منافاتی با رمزگویی و سخن گفتن به گونه ای که قابل حمل بر وجوه متعدد باشد ندارد. همچنین ممکن است نهی از توقیت مختص غیر معصوم علیه‌السلام باشد. این وجه اخیر با برخی روایات منافات دارد و وجه اول با ظاهر روایت سازگارتر است. غرض ما نیز از ذکر این وجوه (درباره زمان ظهور)، مطرح کردن احتمالی است که با گذشتن از آن زمان منافاتی نداشته باشد، چه این‎که اگر آن زمان گذشت و العیاذ بالله فرج آشکار نشد، معلوم می شود که این از برداشت اشتباه ما بوده است و خداوند یاری رسان است. علاوه بر این‎که احتمال بداء در هر یک از این محتملات وجود دارد همان طور که در خبر ابن یقطین و ثمالی و ... به آن اشاره شد. پس از وساوس شیاطین انس و جن بپرهیز، و تکیه گاه خداست».١٨ پنجم: وجه اخیری که مرحوم مجلسی قدس‌سره مطرح می کند یعنی اختصاص داشتن جواز توقیت به امام معصوم علیه‌السلام _ به فرموده خود ایشان _ با برخی روایات منافات دارد. در توضیح و تأیید سخن مرحوم مجلسی قدس‌سره به دو نکته اساسی باید توجه داشت: تأمل در احادیث نشان می دهد که باب فهم چنین اموری برای غیر معصوم علیه‌السلام کاملاً بسته نیست. در برخی روایات امام علیه‌السلام مستقیماً زمان ظهور را تعیین نمی کنند، بلکه باب فهمی را باز و راهی را معرفی می کنند، که انسان می تواند با پیگیری آن به سرچشمه های کشف این حقیقت، یعنی قرآن کریم دسترسی پیدا کند که «تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ» (آشکارکننده هر چیز) است. مثلاً در حدیث ابولبید که پیشتر به آن اشاره شد، حضرت علیه‌السلام مخاطب را به فهم حروف مقطعه قرآن ارجاع می دهند و می فرمایند: «يَا أَبَا لَبِيدٍ، إِنَّ فِي حُرُوفِ الْقُرْآنِ الْمُقَطَّعَةِ لَعِلْمًا جَمًّا» (ای ابولبید، همانا در حروف مقطعه قرآن علمی انبوه است). سپس حضرت علیه‌السلام به این هم اکتفا نمی کنند و به نحوه فهم حروف مقطعه نیز اشاره ای می کنند و می فرمایند: «وَ تِبْيَانُهُ فِي كِتَابِ اللَّهِ فِي الْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَةِ إِذَا عَدَدْتَهَا مِنْ غَيْرِ تَكْرَارٍ» (توضیح آن در کتاب خدا در حروف مقطعه است، وقتی آن ها را بدون تکرار بشماری). در پایان نیز حضرت می فرمایند: «فَافْهَمْ ذَلِكَ وَ عِهْ وَ اكْتُمْهُ» (این را بفهم و دریاب و کتمان کن). اینگونه حضرت علیه‌السلام ابولبید را به فهمیدن و دریافتن آنچه برایش شرح داده است، ترغیب و تحریک می کند. بدیهی است اگر دانش این امور مختص به امام معصوم علیه‌السلام می بود، حضرت علیه‌السلام تنها به بیان نتیجه حاصل از این علم اکتفا می نمود و او را بر فهمیدن و دریافتن ترغیب نمی نمود. بنابراین برای غیرمعصوم علیه‌السلام نیز باب فهم این مطلب باز است، گرچه شاید عده بسیار اندکی به این توفیق و کمال دست یابند. آیت الله بهجت می فرمود: «سبب غیبت امام زمان خود ما هستیم و الّا او غیبت ندارد». معظّم له همیشه دو بال خوف و رجاء را متوازن و متقارن سیر می داد و بر قضیه حصول بداء در تحقّق ظهور، چه در جهت تعجیلی و چه تأجیلی، تأکید بسیار داشت. بداء تعجیلی را مایه امید می دانست و می‎فرمود: «علائمی اعم از حتمیه و غیرحتمیه برای ظهور آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ذکر کرده‎اند، ولی اگر خبر دهند حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف فردا ظهور می کند، هیچ استبعاد ندارد. لازمه این مطلب آن است که در بعضی از علائم بَداء صورت می گیرد، و بعضی دیگر از علائم حتمی هم مقارن با ظهور آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف اتفاق می‎افتد.» باید توجه داشت که طبق احادیث، حروف مقطعه چکیده قرآن است که کل قرآن از آن استخراج می شود. ابوفاخته که از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه‌السلام است ذیل آیه شریفه «مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ»١٩ (پاره ای از آن آیات محکم [صریح] است، آن ها اساس کتابند) نقل می کند که «أُمُّ الْكِتَابِ فَوَاتِحُ السُّوَرِ مِنْهَا يُسْتَخْرَجُ الْقُرْآنُ «ألم ذَلِكَ الْكِتَابُ» مِنْهَا اسْتُخْرِجَتِ الْبَقَرَةُ، وَ «ألم اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» مِنْهَا اسْتُخْرِجَتْ آلُ عِمْرَانَ»٢٠ (ام الکتاب آغاز سوره ها (حروف مقطعه) است که قرآن از آن استخراج می شود. از «ألم ذَلِكَ الْكِتَابُ» سوره بقره استخراج می شود و از «ألم اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» سوره آل عمران. بنابراین حروف مقطعه گنجینه های علم الهی است و از سنخ علم مخلوقات نیست. خدای متعال که به همه چیز آگاه است و علم قیام و قیامت نزد اوست، قرآن را نازل کرده و اسرار خود را در آن قرار داده است. و لذا کسی که به ام الکتاب آگاهی بیابد در واقع به کل کتاب که تبیاناً لکلّ شیء است آگاهی یافته است. و به همین دلیل است که امام علیه‌السلام تمام علم غیب خود را بر گرفته از کتاب خدا معرفی می کند. چنان که در روایت حماد لحام امام صادق علیه‌السلام می فرمایند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ نَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ مَا فِي النَّارِ وَ مَا بَيْنَ ذَلِكَ»٢١ (به خدا سوگند ما از آنچه در آسمان ها و در زمین است و آنچه در بهشت و در جهنم است و آنچه میان این هاست آگاهیم). حماد می گوید با شنیدن این سخن بهت زده به حضرت علیه‌السلام نگاه می کردم که حضرت علیه‌السلام سه بار فرمودند: «يَا حَمَّادُ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ» (ای حماد این دانش از کتاب خداست). در روایت عبد الاعلی بن اعین نیز آمده است که امام صادق علیه‌السلام فرمودند:  «قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وَ أَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللَّهِ وَ فِيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَرُ الْأَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النَّارِ وَ خَبَرُ مَا كَانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ، أَعْلَمُ ذَلِكَ كَأَنَّمَا أَنْظُرُ إِلَى كَفِّي، إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ ءٍ»٢٢ (رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مرا به دنیا آورد درحالی که از کتاب خدا آگاهی داشتم که در آن آغاز آفرینش و آنچه تا روز قیامت روی می دهد و خبر آسمان و زمین و خبر بهشت و جهنم و خبر آنچه روی داده و روی خواهد داد موجود است. این ها را می دانم چنان که به کف دست خود نگاه می کنم. خداوند متعال می فرماید: در قرآن روشن کننده همه چیز وجود دارد). حال اگر با این دید به امثال روایت ابولبید نگاه کنیم و با در نظر گرفتن این‎که قرآن کریم چون شب و روز در جریان است٢٣ و در هر زمان تأویلاتی دارد که اهلش از آن با خبرند، مشخص می شود که اگر کسی حقیقت آنچه حضرت علیه‌السلام فرموده است را به نیکی در یابد _ چنان که خود حضرت علیه‌السلام نیز به چنین فهمی ترغیب می کند _  می تواند جزئیاتی از امور مربوط به دین و ایمان در سطح فردی و اجتماعی و آنچه مرتبط با زندگانی مؤمنین و فرج خصوصی یا عمومی آن هاست و بشارتی برای منتظران محسوب می شود را از قرآن کریم و حروف مقطعه آن در یابد. و چه بسا از سخن و سلوک حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره چنین برداشت شود که ایشان از کسانی است که خداوند متعال چنین علمی را به او روزی داده است که ما از آن محرومیم. و لذا تمییز امور برای او آشکار بود، و اخبار حتمی را با بداء خلط نمی کرد، و فهم و ایمان به آن دو را با هم جمع نموده بود. مقصود از امر به کتمان در پایان روایت ابولبید، به قرائن متعدد کتمان از نااهلان است. دست کم سه دسته قرینه برای چنین تقییدی وجود دارد که هر یک به تنهایی برای اطمینان یافتن به صحت چنین تقییدی کافی است: قرینه نخست در درون خود روایت است، زیرا اگر امر حضرت علیه‌السلام به کتمان، یک دستور مطلق بود لازمه  اش لزوم کتمان حتی نسبت به افراد دارای ظرفیت و اهل فهم و رازدار می باشد. در این  صورت خود راوی با نقل چنین روایتی از امام علیه‌السلام از دستور امام تخلف کرده است! آن  گاه چرا بزرگان علمای شیعه از گذشته تا کنون به روایت چنین شخصی اعتنا نموده اند و به او اعتراض نکرده اند که با سرپیچی از دستور حضرت علیه‌السلام از عدالت و وثوق خارج شده است؟! این نشان می دهد روایت یک مخصص لبّی به همراه دارد که هر فرد آگاه به سخنان اهل بیت علیهم‌السلام آن را می فهمد. قرینه دوم، یک قرینه بیرونی و کلی است و آن روایات متعددی است که بر جواز و بلکه وجوب تعلیم علم و حکمت به اهل آن و ممنوعیت کتمان آن از افراد دارای اهلیت دلالت دارد. در کتاب بحار الأنوار بابی در این خصوص تنظیم شده است که بیش از هشتاد روایت را در بر دارد. از جمله مشهورترین این روایات، حدیث منقول از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و امامان معصوم علیهم‌السلام از حضرت عیسی علیه‌السلام است که در ده ها کتاب روایی مانند کافی، فقیه، امالی و ... با این عبارت آمده است: «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ، لَا تُحَدِّثُوا بِالْحِكْمَةِ الْجُهَّالَ فَتَظْلِمُوهَا، وَ لَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُمْ»٢۴ (ای بنی اسرائیل، به نادانان حکمت را نگویید که در این صورت به حکمت ظلم کرده اید و آن را از اهلش دریغ نکنید که در این صورت به اهلش ظلم کرده  اید). بسیاری از روایات عبارات آشکاری در این راستا دارند مانند حدیث چهل و هشتم همین باب: «أَمَّا مَا حَدَّثْتَ بِهِ أَصْحَابَكَ فَلَا بَأْسَ، إِنَّمَا الْإِذَاعَةُ أَنْ تُحَدِّثَ بِهِ غَيْرَ أَصْحَابِكَ»٢۵ (حدیثی که به اصحابت می گویی، اشکالی ندارد [و افشای سر محسوب نمی شود] افشای سر این است که آن را به غیر یارانت بگویی). قرینه سوم نیز قرینه ای بیرونی و خاص است و آن این‎که در موارد مشابهی امام افراد دارای اهلیت را از امر به لزوم کتمان خارج کرده  اند. از آشکارترین آن ها حدیث یونس بن ظبیان است که یونس در پایان می گوید: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَعْدٍ دَخَلَ عَلَيْكَ بِالْأَمْسِ، فَسَأَلَكَ عَمَّا سَأَلْتُكَ، فَأَجَبْتَهُ بِخِلاَفِ هَذَا؟!» (ای فرزند رسول خدا، دیروز عبد الله بن سعد نزد شما آمد و همین سؤال مرا از شما پرسید ولی شما پاسخی مغایر حرف کنونی تان به او فرمودید). حضرت علیه‌السلام در پاسخ او فرمودند: «يَا يُونُسُ، كُلُّ امْرِئٍ وَ مَا يَحْتَمِلُهُ، وَ لِكُلِّ وَقْتٍ حَدِيثُهُ، وَ إِنَّكَ لَأَهْلٌ لِمَا سَأَلْتَ، فَاكْتُمْهُ إِلاَّ عَنْ أَهْلِهِ، وَالسَّلاَمُ»٢۶ (ای یونس، هر کسی ظرفیتی دارد و هر سخن جایی دارد. تو اهلیت پاسخ آن سؤال را داری، پس آن را جز از اهلش کتمان کن و السلام). این روایت به نیکی نشان می دهد که امر به کتمان ناظر به نااهلان است. در روایات بسیار دیگری نیز در مواردی ویژه تعابیری مانند: «فَصُنْهُ إِلّا عَنْ أَهْلِه»٢٧ (آن را جز از اهلش صیانت کن) ، و «فَاكْتُمْهُ إِلّا عَنْ أَهْلِهِ»٢٨ (آن را جز از اهلش کتمان کن) آمده است که می توان از آن ها قانون کلی استنباط کرد. چه بسا به دلیل وجود چنین قرائنی و با توجه به قاعده عامه لزوم ابلاغ حکمت به افراد دارای اهلیت و لزوم کتمان آن از نااهلان که مأخوذ از روایات است، با این‎که در روایت ابولبید امر کتمان به صورت «وَ اكْتُمْهُ» و بدون قید معهود ذکر شده است، حضرت آیت الله بهجت قدس‌سره در هنگام نقل این حدیث ارتکازاً یا التفاتاً عبارت «وَ اكْتُمْهُ إِلاَّ عَنْ أَهْلِهِ» را ذکر کرده اند که در واقع جمع روایاتی است که پیشتر ذکر شد. بنابراین در جمع بین روایات نهی از توقیت و ادله مشتمل بر توقیت باید گفت، توقیت منهی، تعیین زمانی است که از حیث دلالت صریح باشد و از حیث مدلول به صورت اِخبار قطعی و حتمی و غیر قابل بداء مطرح شده باشد. ۴. آمادگی برای ظهور اگر کسی واقعاً منتظر ظهور امام و محبوب خود است، باید در زمان غیبت تمام تلاش خود را برای خرسند کردن او انجام دهد و خود را برای ظهور، آماده سازد. رعایت تقوا و اخلاق، از لوازم این آمادگی است. امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ‏ يَكُونَ‏ مِنْ‏ أَصْحَابِ‏ الْقَائِمِ‏ فَلْيَنْتَظِرْ وَ لْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ الْأَخْلَاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ فَإِنْ مَاتَ وَ قَامَ الْقَائِمُ بَعْدَهُ كَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ أَدْرَكَهُ فَجِدُّوا وَ انْتَظِرُوا هَنِيئاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْعِصَابَةُ الْمَرْحُومَةُ» (هر کس دوست دارد که از اصحاب حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف باشد، پس انتظار بکشد و ورع و تقوا و اخلاق نیکو را در حالی که منتظر است، رعایت کند. در این صورت، اگر وفات کرد و بعد از آن حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف قیام نمود، اجر و ثواب او همچون اجر کسی است که حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را درک کرده باشد. پس بسیار تلاش کنید و منتظر باشید. گوارایتان باد [این ظهور] ای گروه رحمت شده!).٢٩ چنین فردی، اگر فرج را درک نمود که خوشا به حالش، و اگر درک نکرد، باز خوشا به حالش؛ چرا که به وظایف خود به نیکی عمل کرده است و در زمره اصحاب حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف شمرده می‎شود.  از این رو، کسی که معرفت به امام داشته باشد، مقدّم یا مؤخّر شدن فرج هیچ ضرری به او نمی‎رساند؛ زیرا او همچون کسی است که همراه با حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در خیمه ایشان نشسته است:  «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ‏ لِإِمَامِهِ‏ لَمْ يَضُرَّهُ‏ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ كَانَ كَمَنْ هُوَ قَائِمٌ مَعَ الْقَائِمِ فِي فُسْطَاطِه‏» (هر که بمیرد، در حالی که امامی ندارد، مرگ او مرگ جاهلی است؛ و هر که بمیرد، در حالی که امام خود را می‎شناسد، دیگر برای او ضرری ندارد که این امر (فرج) پیش یا به تأخیر افتد. و هر کس با معرفت به امام خود بمیرد، مانند کسی است که همراه حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در خیمه او ایستاده باشد).٣٠ بر اساس روایات، انتظار فرج، خود مرتبه ای از فرج و گشایش است. در روایتی ابوبصیر از امام صادق علیه‌السلام می پرسد: «جُعِلْتُ فِدَاكَ مَتَى الْفَرَجُ؟ فَقَالَ: يَا أَبَابَصِيرٍ وَ أَنْتَ‏ مِمَّنْ‏ يُرِيدُ الدُّنْيَا؟! مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ فَقَدْ فُرِّجَ عَنْهُ بِانْتِظَارِهِ‏» (فدای شما بشوم! فرج چه زمانی خواهد بود؟ حضرت فرمود: ای ابابصیر! مگر تو دنیا را می‎خواهی؟! کسی که این امر (امامت) را شناخته باشد، با همین انتظارش فرجش حاصل شده است).٣١ آیت الله بهجت قدس‌سره تأکید می کردند به جای آنکه به دنبال پیدا کردن زمان ظهور باشیم همواره باید خود را برای این امر، آماده و مهیا کنیم. این آمادگی با توبه و اصلاح نفس تحصیل می شود و زمینه ساز فرج شخصی خواهد بود. ایشان می فرمایند: «چرا به این اهمیت نمی دهیم که چگونه با آن حضرت ارتباط برقرار کنیم و از این مطلب غافل هستیم، ولی به ظهور و دیدار عمومی آن حضرت اهمیت می دهیم؟ و حال این‎که اگر برای فرج شخصی به اصلاح خود نپردازیم، بیم آن است که در ظهور آن حضرت از او فرار کنیم، چون راهی که می رویم، راه کسانی است که اَهَمّ و مهمّی قائل نیستند!» بنابراین مؤمن همیشه باید مترصد تحقق شرائط ظهور باشد، از نظر آیت الله بهجت قدس‌سره اصلاح نفس و منطبق نمودن خود با اراده امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف  بهترین و مهم ترین راه برای زمینه سازی ظهور است.٣٢ چرا که اگر آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف تعداد اندکی یار حقیقی و خالص داشته باشد حتماً ظهور خواهد نمود.٣٣ ضرورت آمادگی برای ظهور، از روایاتی که در مبحث توقیت ذکر شد هم قابل استفاده است. امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «كَذَبَ‏ الْوَقَّاتُونَ‏، و هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ، و نَجَا الْمُسَلِّمُون‏»٣۴. «نَجَا الْمُسَلِّمُون» یعنی تنها کسانی که تسلیم خواست الهی اند، اهل نجات اند. مؤمنانی که همواره با اعمال صالح منتظر و مترقب ظهوراند، و اعمال خود را با رضای قلبی امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف هماهنگ می کنند و به وظایف دینی خود پایبندند. اگر ظهور نزدیک باشد، خود را آماده خدمت و یاری حضرت بقیة الله عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می کنند، و اگر دور باشد به وظیفه خود عمل نموده اند. چنین افرادی حتی اگر ظهور عام را درک نکنند، فرج شخصی برای شان حاصل می شود. و در هر دو صورت اهل نجات اند. آيت اللّه بهجت قدس‌سره بر تسلیم بودن نسبت به زمان ظهور تأکید بسیار داشت و توصیه می کرد که انسان باید تصمیم بر بندگی و عبودیّت داشته باشد و به وظایف بندگی خود عمل کند؛ چه وقت ظهور نزدیک باشد و چه دور. معظّم‎له می‎فرمود: «با کمال دوستی ما نسبت به امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، ظهور او نه به حرف بنده است و نه به حرف شما!» همچنین ایشان می‎فرمود انسان در هر فعل و ترکی باید رضای حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را ملاک قرار دهد؛ چه وقت ظهور نزدیک باشد، چه دور: «از خدا بخواهیم برساند صاحب کار عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را، با او باشیم؛ حالا اگر رساند که رساند، اگر نرساند، از او دور نرویم، از رضای او دور نرویم.» ب: تقریب در بحث پیشین بیان شد که «توقیت» در روایات اهل بیت علیهم‌السلام مورد نهی و تحذیر واقع شده است، اما توجه به این نکته لازم است که نباید «توقیت» با «تقریب» اشتباه گرفته شود. «تقریب» نه تنها مورد نهی نیست بلکه به آن توصیه شده و راه نجات شیعیان معرفی شده است. امام صادق علیه‌السلام می فرمایند: «هَلَكَتِ‏ الْمَحَاضِيرُ ... وَ نَجَا الْمُقَرِّبُونَ» (اسب های چموش(شتاب کنندگان) هلاک شدند ... و نزدیک شمارندگان نجات یافتند). در روایت دیگری داشتیم «هَلَکَ الُمسْتَعجِلُونَ وَ نَجَا المُسَلِّمُونَ». از مجموع این دو روایت به دست می آید، تسلیم باید همراه با تقریب باشد تا به نجات بیانجامد. یعنی شیعیان ضمن تسلیم در برابر خواست الهی و پایبندی به دستورات، همواره باید ظهور را نزدیک بدانند، تا از اهل نجات شوند. بنابراین تقریب در انتظار فرج اهمیت فراوانی دارد و از همین رو در این قسمت به ذکر نکاتی درباره آن پرداخته می شود. آیت الله بهجت قدس‌سره تأکید می کردند به جای آنکه به دنبال پیدا کردن زمان ظهور باشیم همواره باید خود را برای این امر، آماده و مهیا کنیم. این آمادگی با توبه و اصلاح نفس تحصیل می شود و زمینه ساز فرج شخصی خواهد بود. ایشان می فرمایند: «چرا به این اهمیت نمی دهیم که چگونه با آن حضرت ارتباط برقرار کنیم و از این مطلب غافل هستیم، ولی به ظهور و دیدار عمومی آن حضرت اهمیت می دهیم؟ و حال این‎که اگر برای فرج شخصی به اصلاح خود نپردازیم، بیم آن است که در ظهور آن حضرت از او فرار کنیم، چون راهی که می رویم، راه کسانی است که اَهَمّ و مهمّی قائل نیستند!» ١. تفاوت تقریب با توقیت توقیت در زمینه ظهور به معنای «تعیین قطعی زمان ظهور» است، اما تقریب یعنی «نزدیک دانستن زمان ظهور». بنابراین «صرف بشارت دادن به نزدیکی ظهور حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف»، چه از حیث لغوی و چه از حیث حدیثی و فقهی توقیت محسوب نمی شود. در احادیث اهل بیت علیهم‌السلام ده ها بلکه صدها روایت در باب علائم و نشانه های ظهور وجود دارد بدون آن که وقت معینی برای ظهور بیان کند. «قیامت» در قرآن کریم نیز همین گونه است. یعنی در عین حال که نزدیک است و درباره آن گفته شده «وَنَرَاهُ قَرِيبًا» (آن را نزدیک می بینیم) زمان تحقّق آن پوشیده است و درباره آن آمده «أَكَادُ أُخْفِيهَا» (نزدیک است که آن را مخفی کنم). اساساً «تقریب» ماهیتی متفاوت با «توقیت» دارد و از سنخ امید است، اما نه یک امید واهی بلکه امید به تحقق وعده حتمی الهی. در مقابل تبعید یعنی دور از انتظار دانستن که نتیجه آن یأس و ناامیدی است. ٢. امیدواری در عین دوراندیشی اهل بیت علیهم‌السلام هیچ گاه زمان ظهور و قیام حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را یک زمان بسیار دور ترسیم نمی نمودند و مؤمنین را همواره امیدوار و مترصد قیام حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف قرار می دادند و زمان آن را نزدیک می شمردند. از این رو علما و بزرگان نیز همیشه نزدیکی ظهور را بشارت می دادند و آن را وظیفه تربیتی خود می دانستند.  البته گفتنی است با این‎که علمای ربانی بر آموزه تقریب تأکید داشتند و آن را در سیره خود اظهار می کردند، اما دیدگاه شان نسبت به  تقریب نوعاً بر دو گونه بوده است. برخی از آنان با اعتقاد قلبی به نزدیکی ظهور و فرج، آن را بشارت می دادند و به این قضیه ایمان و باور راسخ داشتند.٣۵ برخی دیگر بر این باور بودند که غیبت حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف طولانی خواهد بود اما در عین حال به دلیل توصیه های صریح اهل بیت علیهم‌السلام، به نزدیکی فرج و تحقق برخی از علائم ظهور بشارت می دادند.٣۶  این بشارت ها اغراء به جهل نبود و حکمت ها و اغراضی داشت. یکی از آن ها زنده نگه داشتن امید در دل های شیعیان بود، از باب «الشّیعَةُ تُرَبَّى بِالأمَانِي»٣٧،آن ها می دانستند در این زمینه امکان بداء وجود دارد و خداوند متعال می تواند بر خلاف تمام اسباب و مسببات عادی امر فرج را به یک باره محقق کند، چنانکه در اثر  ۴٠ روز تضرع و انابه به درگاه الهی ١٧٠ سال از وعده عذاب ۴٠٠ ساله بنی اسرائیل بخشوده شد. اما آیت الله بهجت قدس‌سره به روش سومی اعتقاد داشتند، که امر بین الامرین بود. ایشان تأکید داشتند که مؤمن هم باید احتمال نزدیکی ظهور را در نظر بگیرد و هم احتمال دور بودن آن را. معظم له می فرمودند: «اگر خبر دهند حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف فردا ظهور می کند، هیچ استبعاد ندارد. لازمه این مطلب آن است که در بعضی از علائم بَداء صورت می گیرد، و بعضی دیگر از علائم حتمی هم مقارن با ظهور آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف اتفاق می افتد.» بر این اساس انسان همواره و در هر لحظه باید امیدوار و آماده ظهور حضرت باشد. چراکه با توجه به روایات، ممکن است تمام امر فرج و مقدمات آن حتی در یک روز محقق شود. در روایتی حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قسم یاد می کنند  که حتی اگر یک روز از دنیا باقی مانده باشد، خدای متعال در همان یک روز تمام امور مقدّر برای حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را عملی خواهد نمود: «وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَوْ لَمْ‏ يَبْقَ‏ مِنَ‏ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُجَ فِيهِ وَلَدِيَ الْمَهْدِيُّ فَيَنْزِلَ رُوحُ اللَّهِ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ فَيُصَلِّيَ خَلْفَهُ وَ تُشْرِقَ الْأَرْضُ بِنُورِهِ وَ يَبْلُغَ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ» (قسم به خدایی که مرا به پیامبری مبعوث کرد، اگر تنها یک روز از دنیا باقی مانده باشد، خداوند آن روز را آن‎قدر طولانی خواهد کرد که فرزندم مهدی علیه‌السلام در آن روز قیام کند و روح خدا، عیسی بن مریم علیهما‌السلام فرود آید و پشت سر او نماز بخواند، و زمین به نور او روشن شود و حکومت او شرق و غرب را در بر گیرد.)٣٨ و در روایت دیگری از ایشان صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل شده است:  «الْمَهْدِيُّ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ يُصْلِحُ‏ اللَّهُ‏ لَهُ‏ أَمْرَهُ فِي لَيْلَةٍ» (مهدی علیه‌السلام از ما اهل‎بیت است؛ خداوند کار او را در یک شب اصلاح می‎کند.)٣٩ در روایتی دیگر، امام صادق علیه‌السلام به صراحت امر نموده است که هر صبح و شب توقع ظهور حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را داشته باش:  «تَوَقَّعْ‏ أَمْرَ صَاحِبِكَ‏ لَيْلَكَ وَ نَهَارَكَ فَإِنَّ اللَّهَ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ لَايَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن‏» (شب و روز منتظر [ظهور] صاحب خویش عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف باش که همانا خداوند هر روز در کاری است و هیچ کاری او را از کار دیگر منصرف نمی‎کند.)۴٠ همچنین حضرت علیه‌السلام می‎فرماید:  «إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ يَوْماً لاتَرَى‏ فِيهِ‏ إِمَاماً مِنْ آلِ محمّد فَأَحْبِبْ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ وَ أَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ وَ وَالِ مَنْ كُنْتَ تُوَالِي وَ انْتَظِرِ الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاء» (اگر روزی صبح کردی یا شبی بر تو گذشت و امامی از آل‎محمّد را ندیدی، پس به هر کس پیش از این محبت داشته‎ای، همچنان محبت داشته باش و هر کس را پیش از این مبغوض داشته‎ای، مبغوض بدار و با هر کس دوست بوده‎ای، دوست باش و صبح و شام منتظر فرج باش).۴١ آيت اللّه بهجت قدس‌سره در عین حال که نزدیک بودن فرج را تا این حد محتمل می دانست، تأكيد می‎کرد که انسان باید احتمال دور بودن ظهور را هم بدهد. از این رو می‎فرمود: «خصوصاً با آن چیزی که به ما فرموده اند که «حَتَّى يَرْجِعَ أَكْثَرُ الْقَائِلِينَ بِإمَامتِه‏» (تا این‎که اکثر قائلین به امامت او، [از عقیده خود] باز می‎گردند).۴٢ خدا می داند [که ظهور] فرداست یا چقدر آن طرف تر است!» ایشان می‎فرمود: «مشایخ نجف دو دسته بودند؛ بعضی‎ها مبعِّد بودند، و بعضی‎ها مقرِّب بودند.» سپس نظر خود را این گونه بیان می کرد: «بنده گمان می‎کنم خیلی نزدیک است. به چه دلیل؟ [سپس اشاره می‎کرد به در و دیوار و می‎فرمود:] به دلیل این‎که در و دیوار می‎گوید حالا دیگر باید بیاید؛ «مُلِئَتْ‏ ظُلْماً وَ جَوْراً» (مملو از ظلم و ستم) شده است. اما خود ملئت یک درجه‎ای دارد، آن درجه امتلاء را ما نمی‎دانیم!» و نیز می فرمود: «در زمان ما مثلاً همین فردا را ما یقیناً احتمال می دهیم [که ظهور محقّق شود]؛ همین فردا خروج سفیانی هم بشود، بعد از چند ساعتی معلوم بشود امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف هم ظهور کرده و این‎ها باید با هم بجنگند. همین فردا را احتمال می‎دهیم؛ اما پس فردا را هم احتمال می دهیم، ماه دیگر را هم احتمال می دهیم، سال دیگر را هم احتمال می دهیم، سال بعد از آن را هم احتمال می دهیم و…». تاکید توأمان بر نزدیک بودن ظهور و ندانستن زمان دقیق ظهور، بیانگر نقطه تعادل در دیدگاه معظم له است. این همان مرز خوف و رجا است که در دو حدیث «هَلَكَتِ‏ الْمَحَاضِير و نَجَا الْمُقَرِّبُون‏»۴٣ (شتابزدگان هلاک شدند و نزدیک شمارندگان نجات یافتند) و «كَذَبَ‏ الْوَقَّاتُونَ‏، و هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ، و نَجَا الْمُسَلِّمُون‏» (تعیین کنندگان وقت دروغ گفتند و شتابزدگان هلاک شدند و اهل تسلیم نجات یافتند) به خوبی بیان شده است. این دو روایت، ضمن بیان تمایز میان اهل توقیت، اهل شتاب، و اهل تقریب و تسلیم نشان می دهد شتابزدگی در امر فرج به انحراف می انجامد و بذر ناامیدی و شک را در دل مؤمن می کارد. این شتابزدگی رابطه وثیقی با توقیت هم دارد، گاهی موجب باور سخنان کذب اهل توقیت می شود و گاهی هم ممکن است انسان را به وادی توقیت بکشاند. در مقابل، تقریب و تسلیم امری سازنده است و به اصلاح نفس و افزایش ایمان می انجامد. مؤمن باید از یک سو تمام تلاش خود را برای اصلاح نفس به کارگیرد، و از سوی دیگر ظهور را نزدیک بشمارد تا هر زمان محقق شد به امام خود بپیوندد، و این دو مایه رشد ایمان است. انسان باید آن قدر منتظر فرج باشد و آن را قریب الوقوع بداند که هر روز و هر صبح و شب در توقع ظهور، به سر برد. این، دقیقاً همان لحن و لهجه قرآن است که به‎صراحت می‎فرماید:  «إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَریهُ قَرِيباً»۴۴ (آن‎ها آن را دور می‎بینند و ما آن را نزدیک می‎بینیم). از این رو، کسانی که از فرهنگ و لهجه قرآن تبعیّت کنند، طبیعی است که همیشه مقرِّب باشند، امید به فرج داشته باشند و از رحمت خدا مأیوس نباشند. چنانچه از مجموع مطالب پیشین به دست می آید و در سیره عملی آیت الله بهجت قدس‌سره هم مشاهده می کنیم، روش ایشان در امر فرج بر نزدیک شمردن بدون تعیین وقت بود و هیچ گاه سخنی را بیان نمی کردند که موجب غلبه خوف بر رجاء یا ترجیح رجاء بر خوف در مخاطبین گردد. ٣. معانی نزدیک بودن فرج و بشارت دهی بزرگان علما و بزرگان در طول تاریخ غیبت، همیشه از نزدیک بودن فرج یاد کرده اند. آیت الله بهجت می فرمودند: «از هرکس دربارۀ وقت ظهور سؤال شده، پاسخ داده که ظهور آن حضرت نزدیک است». این نزدیکی به چه معنا است؟ اگر زمان ظهور مخفی است خبر دادن از نزدیکی ظهور چه توجیهی دارد؟ فلسفه این بشارت ها چیست؟ براساس آموزه تقریب، نزدیک دانستن زمان ظهور، یکی از وظایفی است که بر عهده شیعیان قرارداده شده است. بر همین اساس علما همیشه ظهور را نزدیک می دانستند، و دیگران را هم به آن بشارت می دادند. فلسفه این بشارت، امیدبخشی، صبر در دین و حفظ حیات جامعه اسلامی است. علی  بن یقطین در روایتی از امام کاظم علیه‌السلام نقل می کند: «الشِّيعَةُ تُرَبَّى بِالْأَمَانِيِّ مُنْذُ مِائَتَيْ سَنَة؛ دویست سال است که شیعه با آرزوها تربیت می شود.» همین انتظار فرج و قریب الوقوع دانستن آن است که بقای شیعیان را تضمین نموده است، در غیر این صورت مردم از دین بر می گشتند. نزدیک بودن ظهور، در بیانات بزرگان و مرتبطین با امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف معانی متفاوتی دارد. ١. گاهی وقتی گفته می شود ظهور نزدیک است، مفهوم نسبی «نزدیکی» مد نظر گوینده است. زمان باقی مانده تا ظهور اگر با مجموع زمان خلقت در نظر گرفته شود، زمان نزدیکی است. چنانکه قیامت در قرآن نزدیک شمرده شده است. یا آنکه پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می فرمودند: «بُعِثْتُ أنَا وَ السّاعَةِ كَهاتَیْنِ»۴۵ (مبعوث شدم؛ درحالی که من و قیامت مانند این دو [انگشت] به هم نزدیک هستیم). آیت الله بهجت می‎فرمود: «از هر کس درباره وقت ظهور سؤال شده، پاسخ داده که ظهور آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نزدیک است. البته نزدیکی وسعت دارد؛ لذا قیامت و ساعت هم قریب۴۶ شمرده شده و نیز فرموده است: "کُلّ آتٍ قَریبٌ"۴٧ (هر آینده‏[ای]، نزدیک است).» همچنین می‎فرمود: «خصوصاً با آن چیزی که به ما فرموده اند که "حَتّی یَرجَعَ أکثَرُ القائِلیِنَ بِاٍمامَتِه"۴٨ (ظهور زمانی است که بیشتر قائلین به امامت او [از اعتقاد خود] باز می گردند). خدا می داند [که ظهور] فرداست یا چقدر آن طرف تر است! فردی که در جفر و این ها اطلاعاتی داشت، از کسی که می دانست در جفر و این ها خیلی اطلاعات دارد، نقل می کرده است که او وقتی را می گوید که اگر ما به شما بگوییم، همه شما پا می شوید و داد و بی داد [راه می اندازید] که وای! این‎قدر؟! این قدر طول می کشد؟! طاقت ندارید که بشنوید و لذا برای این‎که ما طاقت نداریم، می فرماید: قریب است؛ خب، [دروغ هم نمی گویند] روز قیامت هم قریب است. [رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود:] «بُعِثْتُ أنَا وَ السّاعَةِ كَهاتَیْنِ».۴٩ می گویند: [ظهور] قریب است، دعا کنید.» ٢. ظهور مراتب دارد. بالاترین مرتبه آن،  همان ظهور عمومی است که وعده حتمی الهی است و وقوع آن در آینده حتمی است. مرتبه پایین تر آن، تشرف به محضر امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است۵٠، اگرچه هنگام مرگ و در حال احتضار باشد۵١. گاهی منظور از نزدیک بودن ظهور،  بشارت افراد به فرج شخصی است. معظم له می فرمودند: «... یا این‎که در جواب توریه بکنند. «الشّیعَةُ تُرَبَّى بِالأمَانِي».۵٢ توریه بکنند؛ [مثلاً بگویند:] فلان وقت می بینی. مقصودش این است که فلان وقت اجل تو می رسد و همان نزدیک اجلت، جمال مبارکش را مشاهده می کنی. بالأخره خدا می داند چه وقت [محقّق] می شود.» ٣. همان طور که گذشت، در ظهور، امکان بداء وجود دارد و ممکن است ظهور در اثر اعمال بندگان به تاخیر افتد.  بنابراین وقتی از نزدیک بودن ظهور سخن به میان می آید، مقصود این است که نزدیک است اگر به تاخیر نیافتد. آیت الله بهجت می فرمودند: «خود او(امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در مسجد سهله و جمکران، در خواب و بیداری در گوش افرادی از دوستانش بدون اینکه او را ببینند، فرموده است: فرج من نزدیک است، دعا کنید! یا به نقلی فرموده، فرجم نزدیک شده، دعا کنید بداء(تأخیر) حاصل نشود.» ١. البته هیچ جای تعجب نیست کسی که برای دیدار حضرت بقیة الله الأعظم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مهم ترین حجاب ها _ که همان معاصی و ذنوب است _ را در نوردیده، این گونه عاشقانه توسط دوستان به حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف سلام برساند، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم که خود فرزندش امام باقر علیه‌السلام و نور مبارک وجود ایشان را در عوالم گوناگون غیب و ظاهر، بدون هیچ حجابی همچون خورشید تابان دیده است و مستغنی از هرگونه واسطه ایست، باز از کسی مثل جابر بن  عبدالله انصاری می خواهد که سلامش را به فرزندش برساند، و یا امام هادی علیه‌السلام هنگامی که بیمار شده بودند _ با این‎که در زمان متوکل زیارت امام حسین علیه‌السلام بسیار خطرناک بود _ به ابوهاشم جعفری سفارش نمودند که زیر گنبد امام حسین علیه‌السلام برای ایشان دعا کند، حال آنکه برای ابوهاشم عجیب بود که حضرت علیه‌السلام با این‎که خود امام است و حجاب و مانعی ندارد، این گونه از او دعا زیر گنبد مطهر امام حسین علیه‌السلام را درخواست می کند. از این موارد و امثال آن فهمیده می شود که این سلام رساندن به اولیاء الله توسط دیگران، علاوه بر آثار تربیتی و برکات ویژه ای که برای واسطه دارد، و فرهنگ سازی که برای مخاطبین ایجاد می کند، خود فی نفسه دارای موضوعیت است، و آثاری در عالم تکوین دارد، که آن آثار بر اهلش پوشیده نیست! ٢. بحار الأنوار، ج۵٢، ص١١٩. ٣. از جمله خروج سفیانی. ۴. کافی، ج١، ص٣۶٨. ۵. احزاب، ۶٣. ۶. عیون الحکم، ص٣٧۶؛ بحار الأنوار، ج۱۰۰، ص۲۷. ٧. اعراف، ١٨٧. ٨. همان. ٩. توحید صدوق قدس‌سره، ص٣٣٢. ١٠. تفسیر عیاشی، ج٢، ص١۵۴. ١١. در روایت است که امام باقر علیه‌السلام به ابوحمزه ثمالی فرمود: «يَا ثَابِتُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ كَانَ وَقَّتَ هَذَا الْأَمْرَ فِي السَّبْعِينَ فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلَى أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ فَحَدَّثْنَاكُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِيثَ فَكَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَ يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ قَالَ أَبُوحَمْزَةَ فَحَدَّثْتُ بِذَلِكَ أَبَاعَبْدِاللَّهِ علیه‌السلام فَقَالَ قَدْ كَانَ كَذَلِكَ؛ ای ثابت! همانا خدای تبارک و تعالی زمان این امر (فرج) را در سال هفتاد قرار داده بود، اما هنگامی که امام حسین، که صلوات خدا بر او باد، کشته شد، خشم خدای متعال بر اهل زمین شدت گرفت و از این رو، امر فرج را تا سال صدوچهل به تأخیر انداخت. سپس ما برای شما حدیث گفتیم و شما حدیث را افشا کردید و پرده را کنار زدید و خداوند بعد از آن دیگر وقتی نزد ما قرار نداد و خداوند هر چه را بخواهد، محو یا اثبات می‎کند و ام‎الکتاب نزد اوست. ابوحمزه می‎گوید این حدیث را برای امام صادق علیه‌السلام بازگو کردم. ایشان فرمود: همین‎طور بوده است»؛ کافی، ج‏١، ص ٣۶٨؛ بحار الأنوار، ج‏۵٢، ص١٠۵. همچنین از جمله اموری که ممکن است موجب تأخیر فرج شود، فاش کردن سرّ اهل بیت علیهم‌السلام است. در روایتی از اسحاق بن عمار صیرفی نقل شده است: «سمعت أباعبداللّه علیه‌السلام یقول: قَدْ كَانَ لِهَذَا الْأَمْرِ وَقْتٌ وَ كَانَ فِي سَنَةِ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ فَحَدَّثْتُمْ‏ بِهِ‏ وَ أَذَعْتُمُوهُ‏ فَأَخَّرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل؛ برای این امر (فرج) زمانی بود و آن سال صدوچهل بود، اما شما از آن سخن گفتید و افشایش کردید، پس خداوند متعال آن را به تأخیر انداخت»‏؛ غیبة نعمانی، ص٢٩٢؛ در روایت دیگری نیز چنین آمده است: «عَنْ أَبِي‎بَصِيرٍ عَنْ أَبِي‎عبْدِاللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا لِهَذَا الْأَمْرِ أَمَدٌ يُنْتَهَى‏ إِلَيْهِ‏ وَ يُرِيحُ أَبْدَانَنَا قَالَ بَلَى وَ لَكِنَّكُمْ أَذَعْتُمْ فَأَخَّرَهُ اللَّهُ؛ ابی‎بصیر می‎گوید به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: آیا برای این امر (فرج) سرآمدی هست که به پایان برسد و ما راحت شویم؟ حضرت فرمود: بله هست، ولی شما افشا کردید، پس خداوند آن را به تأخیر انداخت»؛ غیبة نعمانی، ص٢٨٨. ١٢. احتجاج، ج٢، ص۴٩٩؛ الخرائج و الجرائح، ج٢، ص٩٠٣. ١٣. کافی، ج١، ص٣۶٨. ١۴. الغیبة (نعمانی)، ص٢٩٣. ١۵. الغيبة (طوسی)، ص۴٢٨؛ بحار الأنوار، ج۵٢، ص١٠۵. ١۶. كمال الدين، ج٢، ص٣٧٣. ١٧. بحار الأنوار، ج۵٢، ص١٠٧. ١٨. بحار الأنوار، ج۵٢، ص١٢١. ١٩. آل عمران،٧. ٢٠. تفسير طبری، ج۶، ص ١٨۴. ٢١. بصائر الدرجات، ج١، ص١٢٨. ٢٢. كافی، ج١، ص۶١. ٢٣. ر.ک: بحار الأنوار، ج٣۵، ص۴٠٣ حدیث ۲۱. ٢۴. كافی، ج١، ص۴٢. ٢۵. محاسن، ج١، ص٢۵٨. ٢۶. بحار الأنوار، ج٣۶، ص۴٠۵. ٢٧. كافی، ج١، ص۵٢٨. ٢٨. بحار الأنوار، ج٣۶، ص٢۵٠. ٢٩. غیبة نعمانی، ص٢٠٠. ٣٠. همان، ص٣٣٠. ٣١. همان. ٣٢. مرحوم علامه شیخ علی اکبر نهاوندی قدس‌سره از عالم ربانی مرحوم حجت الاسلام آقا سید علی اکبر موسوی خویی قدس‌سره (پدر مکرم آیت الله خویی) نقل می کند: «وقتی از نجف اشرف جهت انجام مطلبی که در نظر بود به حلّه سیفیّه رفتم. در اثنای عبور از بازار آن بلد، نظرم به قبّه مسجد مانندی افتاد که بر سر در آن زیارت مختصری از حضرت صاحب الزمان و خلیفه الرحمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نوشته بود و آن نوشته این بود: «هذا مقام صاحب الزمان». مردمان آن سامان از دور و نزدیک در آن مکان جنّت نشان، به زیارت می رفته، به ساحت قدس باری دعا، تضرّع، زاری و توسّل می جستند. از اهالی حلّه وجه تسمیه آن مقام به مقام صاحب الزمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را سؤال نمودم، متّفق الکلمه گفتند: این مکان، خانه یکی از اهل علم این جاست که آقا شیخ علی نام داشت و مردی بسیار زاهد، عابد، متّقی و همیشه منتظر ظهور حضرت مهدی علیه‌السلام بود و همیشه مشغول خطاب و عتاب با آن جناب است که این غیبت شما در این ازمنه و اعصار موقعیّتی ندارد، چرا که مخلصین جنابت در اقطار و امصار به اندازه برگ درختان و قطرات باران است. در همین بلده بیش از هزار نفرند. پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را پر از قسط و عدل نمایی؟ تا آن که وقتی اتّفاق افتاد که به بیابانی رفته، همین عتاب و خطاب ها را به آن بزرگوار می نمود. ناگاه دید عربی بدوی نزد او حاضر شده، به ایشان فرمود: جناب شیخ! به چه کسی این همه عتاب و خطاب می نمایی؟ عرض کرد: خطابم به حجّت وقت و امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است که مخلصین صمیمی ای در این عصر دارد که فقط بیش از هزار نفر آن ها در حلّه است و با ظلم و جوری که عالم را فراگرفته، چرا ظهور نمی کند؟ آن مرد عرب فرمود: یا شیخ! من صاحب الزمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف هستم، با من این همه خطاب و عتاب مکن! مطلب چنین نیست که تو فهمیدی. اگر سی‌صد و سیزده نفر اصحاب من موجود بودند، هر آینه ظاهر می شدم. و در بلد حلّه که می گویی متجاوز از هزار نفر مخلص واقعی دارم، جز تو و فلان شخص قصّاب، کسی که اخلاص بر کیش من داشته باشد نیست. اگر می خواهی واقع امر بر تو مکشوف شود، شب جمعه، مخلصین مرا که می شناسی دعوت کن و در صحن حیاط خود، برای شان مجلسی آماده نما و فلان قصّاب را هم دعوت کن. دو بزغاله بر بام خانه ات بگذار و در پشت بام خود منتظر ورود من باش، تا من حاضر شده، واقع امر را به تو بفهمانم و تو را ملتفت کنم که اشتباه نموده ای. چون این مکالمات را با آقا شیخ علی به پایان رساند از نظرش غایب شد. شیخ مذکور با کمال فرح و سرور به حلّه برگشته، ماجرا را به آن مرد قصّاب گفت و به تصویب یکدیگر از میان بیش از هزار نفر _ که همه آن ها را از اخیار و ابرار و منتظران حقیقی غایب از انظار می دانستند _ چهل نفر را انتخاب نمودند. و شیخ علی از آن ها دعوت نمود که شب جمعه به منزل او بیایند تا به شرف لقای امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مشرّف شوند. چون شب موعود رسید، مرد قصاب با آن چهل نفر در صحن حیاط خانه شیخ علی اجتماع نمودند و همه با طهارت و مواجه قبله، مشغول ذکر و صلوات و دعا و منتظر من الیه الالتجاء بودند. !" او طبق دستور آن سرور، از قبل دو بزغاله بالای پشت بام برده بود. چون برهه ای از شب گذشت، دیدند نور عظیم درخشانی در جوّ هوا ظاهر شد که تمام آفاق را پر کرده و از آفتاب و ماه بسیار درخشنده تر است. آن نور به سمت خانه شیخ متوجّه گردیده، آمد تا بر بالای پشت بام خانه شیخ قرار گرفت. قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد و آن مرد قصّاب را برای رفتن به پشت بام خواند. قصّاب حسب الامر به پشت بام رفت. بعد از لحظاتی آن سرور به او امر فرمود یکی از دو بزغاله را نزدیک ناودان بام برده، سر ببرد، طوری که خون آن تماماً از ناودان، میان صحن خانه ریخته شود. قصّاب به فرموده آن بزرگوار عمل نمود. چون آن چهل نفر خون ها را دیدند گمان قوی پیدا کردند که آن بزرگوار سر قصّاب را از بدن جدا نموده و این خون او است که از ناودان جاری شده. سپس صدایی از پشت بام بلند شده، شیخ علی صاحب خانه را امر فرمود به سطح بام بالا رود. شیخ علی بالای پشت بام رفت؛ دید مرد قصّاب صحیح و سالم بالای پشت بام است. یکی از دو بزغاله را سر بریده و خونی که از ناودان به صحن خانه ریخته، خون بزغاله است. آن بزرگوار به مرد قصّاب امر فرمود بزغاله دیگر را به همان کیفیّت ذبح کند. قصّاب هم حسب الامر بزغاله دیگر را نزدیک ناودان برده، ذبح کرد. چون خون آن میان صحن خانه ریخت، چهل نفری که در صحن خانه بودند، مطمئن شدند که آن سرور شیخ علی مزبور را نیز به قتل رسانده و به زودی نوبت به هریک از آن ها خواهد رسید. لذا همه از حیاط خانه بیرون آمده، رو به فرار نهادند. سپس آن بزرگوار به شیخ علی فرمود: حالا به حیاط خانه برو و به این جماعت بگو به بام آمده، مرا دیدار نمایند. وقتی شیخ به حیاط خانه آمد، احدی از آن چهل نفر را ندید. به بام برگشته، فرار آن جماعت را به عرض آن سرور رساند. آن بزرگوار فرمود: یا شیخ! دیگر این قدر با من عتاب و خطاب مکن، این بلد حلّه بود که می گفتی متجاوز از هزار نفر از مخلصین ما آن جاست؛ چه شد که از میان آن منتخبین، کسی جز تو و این مرد قصّاب نماند؟ جای های دیگر را هم به همین نحو قیاس کن! این را فرمود و از نظر شیخ و مرد قصّاب ناپدید شد. آن گاه، شیخ آن بقعه را مرمّت نموده، به مقام صاحب الزمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نام گذاشت و از آن وقت تاکنون آن مقام شریف مطاف انام و مزار خاصّ و عام است»؛ العبقري الحسان في احوال مولانا صاحب الزمان علیه‌السلام ، ج۵، ص٣١٧ _٣٢٠. ٣٣. حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام می فرمایند: «قسم به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر من روزی که با برادر قبیله تیم (ابوبکر) بیعت شد _ که تو اکنون مرا به خاطر داخل شدن در بیعت او سرزنش می کنی _ چهل مرد می یافتم که همگی همان بصیرت آن چهار نفری که یافتم را می داشتند، کوتاهی نمی کردم و در مقابل آن ها قیام می نمودم، اما شخص پنجمی را پیدا نکردم و لذا خویشتن‌داری کردم!»؛ کتاب سلیم بن قیس، ج٢، ص۶۶٨. همچنین حضرت علیه‌السلام در جای دیگری می فرمایند: «به خدا سوگند، اگر به تعداد اصحاب طالوت یا به تعداد اهل بدر _ که آن ها دشمنان شما هستند _ یارانی !" می داشتم، با شمشیر خود با شما مبارزه می کردم تا به حق باز گردید و به سوی صداقت انابه کنید»؛ کافی، ج٨، ص٣٢. امام صادق علیه‌السلام نیز به یکی از اصحاب خود فرمودند: «ای سدیر به خدا سوگند اگر به تعداد این گوسفندان شیعیانی داشتم، دیگر حق نشستن (و ترک قیام) نداشتم. سدیر می گوید: آنجا توقف کردیم و آن ها را شمردم، دیدم هفده عدد هستند!»؛ کافی، ج٢، ص٢۴٣. روایاتی از این دست دربارۀ سایر ائمه علیهم‌السلام نیز وجود دارد، بر اساس روایات اگر حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف تنها به تعداد اصحاب بدر یعنی ٣١٣ نفر یار راستین داشته باشد، خداوند امر به ظهور ایشان می فرماید. مسأله قیام در صورت  وجود اصحاب راستین اختصاص به امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ندارد و درباره سایر امامان نیز صادق است. لذا بهترین راه برای یاری رساندن به حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف اصلاح نفس و ایجاد آمادگی برای ظهور است. ٣۴. کافی، ج١، ص٣۶٨. ٣۵. البته بدیهی است که مقصود این نیست که اعتقاد فقهاء به نزدیکی یا دوری وقت ظهور تنها دلیل آن ها برای تعیین استلام کننده خمس و یا مصارف آن است، بلکه مقصود این است که این موضوع وقت ظهور و دیدگاه فقیه نسبت به دوری یا نزدیکی آن از امور مؤثر حتى بر احکام فقهی می باشد و به عنوان یکی از شواهد آراء فقهی قابل طرح است. ٣۶. گفتنی است علائم ظهور خود تدریجی و نسبی هستند، چنان که ظهور پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز در کتب ادیان سابق به عنوان علائم آخرالزمان و اشراط الساعة ذکر شده است؛ لذا ظهور ایشان صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به طریق اولی می تواند از علائم ظهور حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نیز محسوب شود. ٣٧. در کتاب کافی آمده است که علی  بن یقطین گفت که امام موسی بن جعفر علیهما‌السلام به من فرمود: «الشِّيعَةُ تُرَبَّى بِالْأَمَانِيِّ مُنْذُ مِائَتَيْ سَنَة؛ دویست سال است که شیعه با آرزوها تربیت می شود». یقطین به پسرش علی گفت: چرا آنچه درباره ما (حکومت عباسی) می گویند می شود و آنچه درباره شما می گویند نمی شود؟ علی  بن یقطین در جواب گفت: آنچه درباره ما و شما گفته شده از یک منبع است، جز اينكه امر شما وقتش رسيده بود، خالصش به شما داده شد، و مطابق آنچه به شما گفته بودند واقع گشت، ولى امر ما وقتش نرسيده است؛ لذا با آرزوها دلگرم گشته‏ايم. اگر به ما می گفتند: اين امر (ظهور دولت حق) تا دويست يا سيصد سال ديگر واقع نمی شود، دل ها سخت می شد و بيشتر مردم از اسلام برمی گشتند، ولى گفتند: چقدر زود و به شتاب مى‏آید، براى اين كه دل ها گرم و فرج نزدیک [پنداشته] شود؛ کافی، ج١، ص٣۶٩. ٣٨. کمال الدین، ج١، ص٢٨٠. ٣٩. کمال الدین، ج١، ص١۵٢. ۴٠. اقبال الأعمال، ج١، ص٣۶٨. ۴١. غیبة نعمانی، ص١۵٨. ۴٢. کمال الدین، ج٢، ص٣٨۵. ۴٣. «عَنْ أَبِي الْمُرْهِفِ قَالَ: قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ؟ع؟ هَلَكَتِ‏ الْمَحَاضِيرُ! قَالَ قُلْتُ وَ مَا الْمَحَاضِيرُ؟ قَالَ: الْمُسْتَعْجِلُونَ، وَ نَجَا الْمُقَرِّبُونَ‏ وَ ثَبَتَ الْحِصْنُ عَلَى أَوْتَادِهَا كُونُوا أَحْلَاسَ بُيُوتِكُمْ فَإِنَّ الْغَبَرَةَ عَلَى مَنْ أَثَارَهَا وَ إِنَّهُمْ لَايُرِيدُونَكُمْ بِجَائِحَةٍ إِلَّا أَتَاهُمُ اللَّهُ بِشَاغِلٍ إِلَّا مَنْ تَعَرَّضَ لَهُمْ؛ ابی‎مرهف می‎گوید: امام صادق علیه‌السلام فرمود: محاضیر (اسب‎های چموش) هلاک شدند. عرض کردم: محاضیر چه کسانی هستند؟ حضرت علیه‌السلام فرمود: شتاب‎زدگان. سپس ادامه داد: و نزدیک‎شمارندگان نجات یافتند. قلعه بر میخ‎هایش استوار می‎ماند. چون فرش‎های خانه‎هایتان باشید؛ چرا که غبار بر کسی می‎نشیند که آن را برانگیخته است. هرگاه آن‎ها بخواهند به شما آسیبی برسانند، خداوند مشغولیّتی برای آن‎ها پیش می‎آورد؛ مگر کسی که متعرّض آن‎ها بشود»؛ الغیبة (نعمانی)، ص١٩۶. ۴۴. معارج، ۶-٧. ۴۵. بحار الأنوار، ج١۶، ص٢۵۶. ۴۶. اشاره به آیه‏ «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» «قیامت نزدیک شد و ماه از هم شکافت»؛ قمر، ١. ۴٧. عیون  الحکم، ص٣٧۶؛ بحار الأنوار، ج۱۰۰، ص۲۷. ۴٨. کمال الدین، ج٢، ص٣٨۵. ۴٩. «مبعوث شدم؛ در حالی که من و قیامت مانند این دو [انگشت] به هم نزدیک هستیم»؛  بحار الأنوار، ج١۶، ص٢۵۶. ۵٠. بر اساس مطالب نقل شده، برای آیت‎اللّه خوئی  قدس‌سره این اتفاق افتاد و با این‎که طبق نقل مذکور، زمان ظهور به تأخیر افتاده بود، اما برای شخص آيت‎اللّه خوئی، ظهور و فرج شخصی قبل از وفات حاصل شد. ۵١. همان گونه که از مفاد روایات استفاده می‎شود، مؤمنان واقعی در حال احتضار، ذوات مقدسه معصومین علیهم‌السلام را زیارت می‎کنند. حضرت آيت اللّه بهجت قدس‌سره نیز نقل می‎کرد: «شخص طبیبی در نزدیکی وفاتش، به همه انوار معصومین علیهم‌السلام سلام کرد و تعظیم نمود، ولی هیچ کدام از حضار کسی را نمی دیدند!» ۵٢.  کافی، ج١، ص٣۶٩.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب نهم: گمنامی بهتر است!

  برگی از دفتر اسرار مگو... سر تعظیم به خاک می‎نهیم و هزاران بار خدا را شکر می‎گوییم که در زمان غیبت، بندگانش را از زيارت وجه خویش در بين خلق محروم نساخت و بر خواص اولیائش منّت گذاشت و سُرمه دیدار امام مبین عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را بر چشم اهل یقین کشید. هرچند که ما به سبب اعمال خود در بَنديم و محجوب، اما خدا را گواه می‎گیریم که به تشرّف در محضر قدوسی آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف _ ولو با بضاعت اندک خود _ بسیار مشتاقیم، و از این‎که توفیق یافته‎ایم تا اشاراتی در باب دلدادگی آیت اللّه بهجت قدس‌سره به امام زمان خود بیان کنیم، خدا را شاکریم. البته با قرار گرفتن نام عالم ربّانی، آیت اللّه بهجت قدس‌سره ذیل نام مبارک ذخیره خداوند در زمین، حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، انتظار یک فصل مفصلی از ملاقات‎ها می رود؛ زیرا سخن از کسی است که اعاظم و اولیا، اعتقاد دارند که ایشان نه تنها صاحب تشرّفات متعدد بوده، بلکه شايد باب لقا برای او مفتوح بوده است؛ ایشان می‎فرمودند: «کسانی که نه ظالم اند و نه رفیق ظالم هستند و نه با ظالمین معاشرند و نه در خانه و نه در محله ظالمین هستند، این‎ها اصلاً از وجود شریفش عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف محجوب نیستند!» این، یعنی اصلاً برای آن‎ها غیبتی متصور نیست، بلکه همه لحظاتشان همواره حضور و همه وجودشان پیوسته حاضر در محضر دوست عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است؛ و حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نیز هیچ‎گاه از آن‎ها غایب و محجوب نیست. «کسانی که نه ظالم اند و نه رفیق ظالم هستند و نه با ظالمین معاشرند و نه در خانه و نه در محله ظالمین هستند، این‎ها اصلاً از وجود شریفش عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف محجوب نیستند!» با این حال؛ انتظار به جایی است  که خوانندگان محترم تصور کنند که شرح حال تشرفات حضرت  آیت الله بهجت، می بایست بیش از مقداری باشد که در ادامه به آن اشاره می شود؛ اما با توجه به  کتمان عجیب ایشان در این زمینه و مراقبت شدیدشان در مخفی ماندن ملاقات ها و ارتباطشان با حضرت، ارائه مطالب بیشتر میسر نگردید. درجه کتمان ایشان به حدی بود که حتی اگر بر حسب مصلحت و حکمتی، امر خارق‎العاده‎ای از ایشان دیده می‎شد، سعی می‎کرد ذهن‎ها را از انتساب آن به خویش كاملاً منصرف نمايد. ایشان از اوایل عمر شریفش همان‎طور که مراتب قرب و کمال را می پیمود، به موازات آن، رعایت اشدّ مراتب کتمان را بر خود واجب می‎دانست و هرچه مقاماتش افزون می‎شد، به همان نسبت کتمان ایشان شدت بیشتری پیدا می کرد.١ ایشان نه تنها مقامات و کمالات خود را مخفی نگاه می‎داشت، بلکه خود رادر مظانّ شناخته شدن هم قرار نمی داد و از شُهرت و قرار گرفتن در منظر عموم پرهیز می‎نمود. ایشان با اشاره به جریانی خاص می‎فرمود: «[قبل از آن جریان] در حرم حضرت معصومه علیها‌السلام یکی از رجال الغیب حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را دیدم. او گفت یک قضایایی قرار است اتفاق افتد که هر چه گمنام باشید، برای شما بهتر است!» این شیوه و روش در کتمان، به نحو شدیدتر در مورد تشرّفات ایشان جاری بود، و چه بسا به دلیل همین شدت کتمان به آن مقام از قرب رسید؛ همان‎طور که هنگامی که از ابوسهل نوبختی پرسیدند: چگونه امر نیابت به جای تو، به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رسید؟ او در پاسخ، از میان تمام صفات نیکویی که حسین بن روح رضوان‌الله‌علیه داشت، به یک ویژگی خاص او اشاره کرد: «أَبُوالْقَاسِمِ فَلَوْ كَانَتِ الْحُجَّةُ تَحْتَ ذَيْلِهِ وَ قُرِّضَ بِالْمَقَارِيضِ مَا كَشَفَ الذَّيْلَ عَنْهُ!»٢ (ابوالقاسم طوری است که چنانچه حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف زیر عبایش باشد، حتی اگر با قیچی تکه تکه‎اش کنند، باز هم جای ایشان را آشکار نخواهد کرد). فقيه عظيم‎الشأن شیعه، آيت اللّه بهجت قدس‌سره، حقیقتاً مصداق این مطلب بود و همه افعالش بر حسب وظیفه ظاهری قابل تفسیر بود و هیچ دلالت و اشارتی بر ربط و اتصال با آن ناحیه مقدسه نداشت. ایشان تمام تلاش خویش را به کار می‎بست، تا اذهان را از اتصال خود به غیب یا امور فوق‎العاده دور کند و موفق هم بود. تشرفات علما و صلحا را بسیار نقل می‎کرد، اما ملاقات‎های خویش را کتمان می‎نمود، و حتى از نقل رؤیاهایی که از حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف دیده بود، هم ابا داشت. مثلاً وقتی از ایشان پرسیده می‎شد که آیا فلان ختم را برای تشرّف انجام داده‎اید، با این‎که پاسخ مثبت به این سؤال، دلالتی بر حصول تشرّف ندارد، اما از پاسخ به این سؤال ابتدایی نیز طفره می‎رفت و می‎فرمود: «نپرسید!» گاهی اگر سؤال کنندگان را شیدا و شیفته امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎دید، می‎فرمود: «عاشق امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف لااقل ایشان را در خواب می‎بیند!» نسبت به برخی از خواص در پاسخ به این سوال که آیا به محضر حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مشرّف شده‎اید؟ با زیرکی و هوشمندی می‎فرمود: «در خواب؟ بله!»٣ و بعد هم می فرمود «در خواب را که خیلی ها ممکن است دیده باشند». در موارد نادری هم برای خاص الخواصی که اهلیّت لازم را داشتند و رجحان شرعی از عدم کتمان بود، به تشرّف در بیداری اذعان کرده بودند. اگر چه همین موارد هم نوعی سرپوش نهادن بر تشرفات بالاتر و اساسی تر بود. ایشان با بیان یکی دو تشرّف، اذهان بزرگان را که مرتباً از تشرفات ایشان می‎پرسیدند به همین یکی دو تشرّف مشغول کرده بود. اگر نبودند برخی از علمای برجسته که از احتمال مفتوح بودن باب لقا برای ایشان خبر داده  بودند، عوام که جای خود دارد حتی بسیاری از بزرگان هم گمانشان به همان یکی دو تشرّف محدود می‎شد و شاید فکر می‎کردند تمام دلدادگی معظّم‎له به امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به یکی دو خواب خلاصه می‎شود! آری؛ آیت اللّه بهجت قدس‌سره اهل کتمان و استاد کتمان بود. از این رو، غیر از یک جریان تشرّف که از خود ایشان در موردی بسیار خاص شنیده شده، سایر وقایع از زبان موثّقین نقل می‎شود.   ایشان نه تنها مقامات و کمالات خود را مخفی نگاه می‎داشت، بلکه خود رادر مظانّ شناخته شدن هم قرار نمی داد و از شُهرت و قرار گرفتن در منظر عموم پرهیز می‎نمود. ایشان با اشاره به جریانی خاص می‎فرمود: «[قبل از آن جریان] در حرم حضرت معصومه علیها‌السلام یکی از رجال الغیب حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را دیدم. او گفت یک قضایایی قرار است اتفاق افتد که هر چه گمنام باشید، برای شما بهتر است!» مطلب نهم: گمنامی بهتر است! کتمان تشرّفات و اخفاء سِرّ؛ یکی از مهم‎ترین خصلت‎های کسانی است که تشرف به محضر قدسی امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را درک کرده و توفیق ملاقات حضرت برایشان حاصل شده است. آيت اللّه بهجت قدس‌سره نیز درباره تشرّفات خود، بسیار کتوم بودند و هرگاه دراین باره از ایشان سؤال می شد، تنها به پایین ترین حد از تشرّفات خویش، اشاره می‎نموند. درجه کتمان آیت الله بهجت قدس‌سره به حدی بود که حتی اگر بر حسب مصلحت و حکمتی، امر خارق‎العاده‎ای از ایشان دیده می‎شد، سعی می‎کرد ذهن‎ها را از انتساب آن به خویش كاملاً منصرف نمايد. هرچه مقاماتشان افزون می‎شد، به همان نسبت کتمان ایشان شدت بیشتری پیدا می کرد، و حتی خود را در مظانّ شناخته شدن هم قرار نمی داد و از شُهرت و قرار گرفتن در منظر عموم پرهیز می‎نمود. ایشان با اشاره به جریانی خاص می‎فرمود: «[قبل از آن جریان] در حرم حضرت معصوم علیها‌السلام یکی از رجال الغیب حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را دیدم. او گفت یک قضایایی قرار است اتفاق افتد که هر چه گمنام باشید، برای شما بهتر است!». امثال این توصیه‎ای که به صورت خاص به آیت اللّه بهجت قدس‌سره شده، قبلاً نیز در شرایط خاص از سوی ائمه اطهار علیهم‌السلام به اصحاب صادر شده است. برای مثال، امام حسن عسکری علیه‌السلام قبل از وقوع برخی از فتنه‎های خلفای بنی عباس، در نامه‎ها و توقیعاتی به خواص اصحاب خود هشدار دادند که تا می‎توانند، از خانه خود خارج نشوند و در دید مردم قرار نگیرند.۴ در روایات، حتی در شرایط عادی نیز دوری از شهرت و مدح گمنام بودن بسیار مورد تأکید قرار گرفته است و به عنوان یک قاعده عام، تا جایی که مخل به انجام وظایف دینی (مثل تفقّه در دین و احیای امر اهل بیت علیهم‌السلام) نباشد، ارجح است.۵ برخلاف آنچه که در جامعه رواج یافته است، حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گمنامی را نه تنها از صفات مؤمن، بلکه از ویژگی‎های اولیاءاللّه ذکر می‎فرمود: «إِنَّ أَغْبَطَ أَوْلِيَاءِ اللّه عَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَفِيفُ الْحَاذِ ذُو حَظٍّ مِنَ الصَّلَاةِ أَحْسَنَ عِبَادَةَ رَبِّهِ وَ أَطَاعَهُ فِي السِّرِّ وَ كَانَ غَامِضاً فِي النَّاسِ لَا يُشَارُ إِلَيْهِ بِالْأَصَابِعِ فَمَنْ صَبَرَ عَلَى ذَلِكَ ثُمَّ نَقَرَ رَسُولُ اللّه  صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلمبِيَدِهِ فَقَالَ وَ عُجِّلَتْ مَنِيَّتُهُ وَ قَلَّ تُرَاثُهُ وَ قَلَّتْ بَوَاكِيهِ؛ همانا مورد غبطه‎ترین اولیای خدا، بنده مؤمن سبک دوش و سبک حالی است که بهره‎مند از نماز باشد و به نیکی پروردگارش را عبادت کند و در نهان از او اطاعت نماید و مورد توجه مردم نباشد و مورد اشاره انگشتان قرار نگیرد. پس چه کسی بر این حالت صبر کند؟ در این لحظه، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دست خود را به نشانه پرسش تکان داد و فرمود: در حالی که مرگش به‎زودی فرا رسد، میراثش اندک باشد و گریه‎کنندگان بر او انگشت شمار باشند.»۶  همچنین پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‎فرماید:  «إِنَّ اللّه يُحِبُّ الْأَتْقِيَاءَ الْأَبْرِيَاءَ الْأَخْفِيَاءَ الَّذِينَ إِذَا حَضَرُوا لَمْ‏ يُعْرَفُوا، وَ إِذَا غَابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا، قُلُوبُهُمْ مَصَابِيحُ الْهُدَى، يُنْجَوْنَ مِنْ كُل‏ غَبْرَاءَ مُظْلِمَة؛ خداوند پرهیزکاران بی‎گناه ناپیدا را دوست دارد؛ آن‎هایی که وقتی حضور پیدا می‎کنند، شناخته نمی‎شوند و وقتی غایب می‎شوند، کسی سراغشان را نمی‎گیرد. دل‎هایشان چراغ‎های هدایت است و از هر [فتنه] غبارآلود تاریکی نجات می‎یابند.»٧ توجه به این نکته مهم است که پرهیز از مورد اشاره و توجه بودن، هم امور دنیایی و هم امور دینی را شامل می‎شود؛ چنان که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‎فرماید: «كَفَى بِالرَّجُلِ بَلَاءً أَنْ يُشَارَ إِلَيْهِ بِالْأَصَابِعِ‏ فِي دِينٍ أَوْ دُنْيَا؛ برای دچار بلا شدن، همین بس که انسان مورد اشاره انگشتان باشد؛ چه در امری دینی، چه در امری دنیوی.»٨  همچنین حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرموده‎ است: «أَيُّهَا النَّاسُ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَكَلَ كِسْرَتَهُ وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ وَ كَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَة؛ ‎ای مردم! خوشا به حال کسی که ملازم خانه‎اش باشد و تکه نان خود را بخورد و بر گناه خود بگرید و مشغول [اصلاح] نفس خود باشد و مردم از دست او در آسایش باشند.»٩ در روایتی از حضرت امیرالمؤمنين علیه‌السلام صراحتاً به گمنامی و دوری از شهرت امر شده است: «تَبَذَّلْ وَ لَا تُشْهَر وَ أَخْفِ شَخْصَكَ لِئَلَّا تُذْكَرَ وَ تَعَلَّمْ وَ اكْتُمْ وَ اصْمُتْ تَسْلَمْ؛ متواضع و بی‎آلایش باش و خود را مشهور نکن و خویشتن را مخفی بدار، تا کسی از تو یاد نکند. بیاموز و پنهان کن و سکوت کن، تا در سلامت و امنیت بمانی.»١٠ در روایتی یکی از اسباب سعادت انسان، گمنامی وی ذکر شده است: «السَّعیدُ مَن خَمَلَ صِیتُه؛ سعادتمند، کسی است که ذکرش مخفی باشد.»١١ همچنین از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است: «إِنْ قَدَرْتُمْ أَنْ لَاتُعْرَفُوا فَافْعَلُوا وَ مَا عَلَيْكَ إِنْ لَمْ يُثْنِ النَّاسُ عَلَيْكَ؛ اگر می‎توانید شناخته نشوید، کاری کنید که شناخته نشوید. اگر مردم شما را مدح نکنند، چه ضرری به شما می‎رسد؟!»١٢ ایشان همچنین آن را از نعمت‎های مورد سؤال در روز قیامت برشمرده است: «إِنَّ مِمَّا يَحْتَجُّ اللّه تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِهِ عَلَى عَبْدِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنْ يَقُولَ أَ لَمْ أُخْمِلْ ذِكْرَكَ؛ از جمله اموری که خداوند متعال در روز قیامت با آن بر بنده‎اش احتجاج می‎کند، این است که می‎فرماید: آیا تو را گمنام نکردم؟»١٣ هنگامی که معروف کرخی از امام صادق علیه‌السلام درخواست نصیحت نمود، حضرت به او فرمود: «أَقْلِلْ مَعَارِفَكَ؛ آشنایانت را کم کن» و هنگامی که باز درخواست نصیحت دیگری کرد، فرمود: «أَنْكِرْ مَنْ عَرَفْتَ مِنْهُمْ؛ آن‎ها را هم که می‎شناسی، نشناس!» وقتی برای بار سوم درخواست نصیحت نمود، حضرت به او فرمود: «حَسْبُكَ؛ برای تو کافی است.»١۴ این بدین معنی است که حضرت علیه‌السلام این نصیحت را برای او جامع و کافی از باقی توصیه ها دانسته است. همچنین در روایتی عجیب از حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده است:  «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ الْعَافِيَةُ فِيهِ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ تِسْعَةٌ مِنْهَا فِي اعْتِزَالِ النَّاسِ وَ وَاحِدَةٌ فِي الصَّمْتِ؛ زمانه‎ای برای مردم فراخواهد رسید که اگر عافیت ده جزء باشد، نه جزء آن در کناره‎گیری از مردم و یک جزء آن در سکوت است.» در روایت، تنهایی، حصن تقوا و سبب انس با خداوند و حفظ دین ذکر شده است:  «الْعُزْلَةُ حِصْنُ التَّقْوَى؛ کناره‎گیری، قلعه پرهیزکاری است.»١۵ «مَنِ انْفَرَدَ عَنِ النَّاسِ أَنِسَ بِاللَّهِ؛ کسی که تنها باشد، با خدا انس پیدا می‎کند.»١۶  «مَنِ انْفَرَدَ عَنِ النَّاسِ صَانَ دِينَهُ؛ کسی که تنها باشد، دین خود را حفظ کرده است.»١٧ البته نکته بسیار عجیب و قابل تأمل در این روایات، این است که در عین این‎که از صفات اولیاءاللّه «أحلاس البیوت» بودن ذکر شده، با این حال از آن‎ها تعبیر به «مصابیح الهدی» نیز گردیده؛ چنان که در حدیث نبوی در توصیه به اهل علم آمده است: «كُونُوا يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مَصَابِيحَ الْهُدَى أَحْلَاسَ‏ الْبُيُوتِ‏ سُرُجَ اللَّيْلِ جُدُدَ الْقُلُوبِ خُلْقَانَ الثِّيَابِ تُعْرَفُونَ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ وَ تُخْفَوْنَ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ؛ چشمه‎های حکمت و چراغ‎های هدایت باشید. فرش‎های خانه هایتان و چراغ‎های شب باشید، با دل‎های تازه و لباس‎های کهنه. در میان اهل آسمان شناخته شوید و در میان زمینیان پنهان باشید.»١٨ در حدیث دیگری از امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمده است: «طُوبَى لِكُلِّ عَبْدٍ نُوَمَةٍ لَايُؤْبَهُ لَهُ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَايَعْرِفُهُ النَّاسُ يَعْرِفُهُ اللّه مِنْهُ بِرِضْوَانٍ أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدَى يَنْجَلِي عَنْهُمْ كُلُّ فِتْنَةٍ مُظْلِمَةٍ وَ يُفْتَحُ لَهُمْ بَابُ كُلِّ رَحْمَةٍ لَيْسُوا بِالْبُذُرِ الْمَذَايِيعِ وَ لَا الْجُفَاةِ الْمُرَاءِين؛ خوشا به حال بنده گمنامی که به او اعتنا نمی‎شود. مردم را می‎شناسد، اما مردم او را نمی‎شناسند. خدا او را به رضایت خویش می‎شناسد. آن‎ها چراغ‎های هدایت هستند. هر فتنه تاریکی از آن‎ها برداشته و درِ هر رحمتی برای آن‎ها باز می‎شود. نه پرگو و خبرپخش کن هستند و نه بدرفتار و ریاکار.»١٩ از این رو، ولیّ اللّه در همان حال که حداکثر تلاش خود را در گمنام ماندن و در معرض شهرت قرار نگرفتن به کار می‎گیرد، خداوند متعال او را در همان حین چراغ هدایت برای دیگران و چشمه حکمت قرار می‎دهد؛ خود پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز که هادی تمام مهتدین و منجی تمام مؤمنین است، قبل از بعثت مبارکش، به عنوان «گمنام‎ترین اشخاص قریش» توصیف شده است: «وَ اللّه مَا فِي قُرَيْشٍ أَخْمَلُ ذِكْراً مِنْهُ؛ در میان قریش، گمنام‎تر از او نبود.»٢٠ این احادیث نشان می‎دهد که پرهیز علمای دینی از شهرت و شناخته شدن، نه تنها مانع هدایت و ارشاد مردم نمی‎شود، بلکه زمینه را برای وسیع‎ترین و دقیق‎ترین هدایت‎ها فراهم می‎کند. گفتنی است که قاعده مذکور به‎طور خاص در زمان غیبت و مترقب بودن فتنه‎های مظلمه عمیاء، بیشتر مورد تأکید اهل بیت علیهم‌السلام قرار گرفته است. مثلاً عبداللّه بن عمرو نقل می‎کند: «بَيْنَا نَحْنُ حَوْلَ رَسُولِ اللّه إِذْ ذَكَرَ الْفِتْنَةَ أَوْ ذُكِرَتْ عِنْدَهُ الْفِتْنَةُ قَالَ فَقَالَ إِذَا رَأَيْتَ النَّاسَ (مَرِجَتْ عُهُودُهُمْ وَ حُقِّرَتْ أَمَانَتُهُمْ) وَ كَانُوا هَكَذَا وَ شَبَّكَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ قَالَ فَقُمْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ كَيْفَ أَفْعَلُ عِنْدَ ذَلِكَ جَعَلَنِيَ اللّه فِدَاكَ قَالَ الْزَمْ بَيْتَكَ وَ أَمْسِكْ عَلَيْكَ لِسَانَكَ وَ خُذْ مَا تَعْرِفُ وَ ذَرْ مَا تُنْكِرُ وَ عَلَيْكَ بِأَمْرِ خَاصَّةِ نَفْسِك وَ ذَرْ عَنْكَ أَمْر الْعَامَّةِ؛ اطراف رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نشسته بودیم که ایشان یا کس دیگری حرف از فتنه زد. در این هنگام، ایشان فرمود: وقتی که دیدی پیمان‎های مردم نابسامان گردید و امانت‎هایشان کم‎ارزش شمرده شد و این‎گونه شدند _حضرت انگشتان دو دست مبارکش را در هم فرو کرد_ [هنگام فتنه است]. من ایستادم و گفتم: در چنین شرایطی چه باید بکنم؛ خدا مرا فدای شما گرداند؟ حضرت فرمود: در خانه‎ات بمان و زبانت را نگه دار و آنچه را پسندیده و آشناست، بگیر و آنچه را نامأنوس و ناپسند است، رها کن. به اصلاح امور شخصی خود بپرداز و در کار عموم مردم دخالت نکن.»٢١ همچنین در روایتی عجیب از حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده است:  «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ الْعَافِيَةُ فِيهِ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ تِسْعَةٌ مِنْهَا فِي اعْتِزَالِ النَّاسِ وَ وَاحِدَةٌ فِي الصَّمْتِ؛ زمانه‎ای برای مردم فراخواهد رسید که اگر عافیت ده جزء باشد، نه جزء آن در کناره‎گیری از مردم و یک جزء آن در سکوت است.»٢٢  و نیز از امام باقر علیه‌السلام نقل شده است: «إنَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام يَقُولُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ فِيهِ أَحْسَنُهُمْ حَالًا مَنْ كَانَ جَالِساً فِي بَيْتِهِ؛ امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‎فرماید زمانه‎ای برای مردم خواهد آمد که نیکوترین وضعیت را کسی خواهد داشت که در خانه‎اش بنشیند.»٢٣ و در روایتی از امام صادق علیه‌السلام در مورد آخرالزمان صراحتاً امر شده است که: «الْزَمْ‏ بَيْتَكَ‏ وَ كُنْ حِلْساً مِنْ‏ أَحْلَاسِهِ وَ اسْكُنْ مَا سَكَنَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ فَإِذَا بَلَغَكَ أَنَّ السُّفْيَانِيَّ قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ إِلَيْنَا ولو عَلَى رِجْلِكَ؛ در خانه‎ات بمان و زیراندازی از زیراندازهای آن باش و تا شب و روز ساکن است، تو نیز ساکن باش؛ اما هرگاه به تو خبر رسيد كه سفیانی قیام کرده است، به سوی ما کوچ کن، ولو با پای پیاده.»٢۴ با مطالعه و تأمل در این روایات، حکمت پرهیز شدیدی که ولیّ صالح خدا، حضرت آیت اللّه بهجت قدس‌سره، از شهرت داشت و از قرار گرفتن در معرض شناخته و معروف شدن دوری می کرد، معلوم می‎گردد. اما از آنجا که اراده خداوند متعال بر این است که اولیای خود را که احلاس البیوت هستند، مصابیح الهدی برای عالم قرار دهد، حکمت اقبال عمومی و محبت مردم به معظّم له، در عین مکتوم ماندن بسیاری از مقامات الهی ایشان و دوری کامل از رسانه‎های جمعی، آشکار می‎شود. ١. از صفات اصحاب حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام که باعث می‎شد آن‎ها به آن مقامات و درجات عالی برسند، کتوم بودن آن‎ها ذکر شده است. در روایت است که ابی بصیر می‎گوید از امام صادق علیه‌السلام پرسیدم: «مِنْ أَيْنَ أَصَابَ أَصْحَابَ عَلِيٍّ مَا أصابوا في عِلْمِهِمْ بِمَنَايَاهُمْ وَ بَلَايَاهُمْ؟ فَأَجَابَنِي شِبْهَ الْمُغْضَبِ: مِمَّ ذَاكَ إِلَّا مِنْهُم! قَالَ قُلْتُ: فَمَا يَمْنَعُكَ جَعَلَنِيَ اللّه فِدَاكَ؟ قَالَ ذَلِكَ بَابٌ قَدْ أُغْلِقَ إِلَّا أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ علیهما‌السلام فَتَحَ مِنْهُ شَيْئاً يَسِيراً. ثُمَّ قَالَ: أَبَامحمّد إِنَّ أُولَئِكَ كَانَتْ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ‏ أَوْكِيَةٌ؛ چگونه اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام در علم به مرگ‎ها و بلاها به آن درجات رسیدند؟ حضرت علیه‌السلام با حالتی شبیه غضب فرمود: از کجا جز از خودشان؟! گفتم: خداوند مرا فدای شما گرداند، پس چه چیز مانع شما می‎شود [که به ما هم این علم را بدهید]؟ حضرت فرمود: این دری است که بسته شده است؛ جز این‎که امام حسین بن علی علیهما‌السلام مقدار اندکی از آن را باز کرد. سپس حضرت فرمود: ای ابامحمّد! آن‎ها دهانشان با ریسمان بسته شده بود»؛ بصائر الدرجات، ج١، ص٢۶١. ٢. الغیبة (شیخ طوسی)، ص٣٩١. ٣. . البته ایشان به‎طور کلی از نقل خواب و به‎خصوص خواب‎های خود پرهیز داشت و بنای ایشان بر نقل خواب نبود؛ حتی دیگران را از دل مشغولی به آنچه که در بیداری شهود می‎شد، پرهیز می‎داد، تا چه رسد به خواب. معظّم له تأکید داشت که بنده خدا باید مشغول به انجام وظیفه و تکلیف باشد. بنابراین، روش و منش ایشان بر نقل خواب نبود؛ مگر در موارد نادری که مصلحت یا حکمت یا رجحان شرعی اقتضا می‎کرد ! "و در این صورت ممکن بود به خوابی اشاره کند. از این رو، ایشان نه تنها خواب‎محور نبود، بلکه آنچه که در بیداری هم شهود می‎شد، محور کار معظّم له نبود، و در هر حالی محور کار خود را انجام تکالیف واضح و بندگی مطلق قرار می داد. ۴. ر.ک: كافی، ج‏١، ص۵٠۶؛ کشف الغمة، ج٢، ص۴١٧؛ الإرشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد، ج٢، ص٣٢۵؛ دلائل الإمامة، ص۴٢٨. ۵. کافی، ج٢، ص٢٣٧ و ج١، ص٣١. ۶. مجموعه ورام، ج١، ص١٨٢. ٧. نزهه الناظر و تنبیه الخاطر، ص١۵؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج٢، ص١٨٣؛ التحصين فی صفات العارفين، ص١٨. ٨. مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص٣٢٠. ٩. تفسير قمی، ج٢، ص٧١. ١٠. امالی مفيد، ص٢٠٩. ١١. ‏شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج٢، ص١٨٣. ١٢. کافی، ج٨، ص١٢٨. ١٣. التحصين، ص١١. ١۴. التحصين، ص١١. ١۵. عيون الحکم و المواعظ، ص۴۴. ١۶. عيون الحکم، ص۴۴٠. ١٧. عيون الحکم، ص۴۴۶. ١٨. ‏منیة المرید، ص١٣۵. ١٩. ‏کافی، ج٢، ص٢٢۵. ٢٠. کمال الدین، ج١، ص١٩٠. ٢١. التحصين، ص١٠. ٢٢. التحصین، ص١٨. ٢٣. همان. ٢۴. كافی، ج‏٨، ص٢۶۵.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب دهم: انوار إلاهی

  تشرّفی بی‎نظیر بعد از گذشت سالیان بسیار، ممکن است الآن کسانی که شوق برای لقاء حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در قلبشان ریشه دوانده و با تقوا و پیروی از آن امام آبیاری شده است، این سؤال را از سر عشق و شوق بپرسند که: کسی مانند حضرت آیت اللّه بهجت قدس‌سره چند بار در خواب یا بیداری به محضر مبارک حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مشرّف شد؟ در پاسخ باید گفت درباره دفعات ملاقات حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در خواب و تشرّف به ساحت قدسی‎اش در عالم رؤیا، تنها یک‎ بار از ایشان شنیده شد که فرمود: «در خواب که الی ماشاءاللّه!» ایشان همچنین فرمود: «یک بار، بنده ایشان را در عالم رؤیا زیارت کردم، به هیأت مردی که بیش از هزار سال عمر کرده: محاسن بلند، قد کشیده ... . بار دیگر ایشان را به هیأت مردی سی ساله دیدم، اما احساس می‎کردم که بیش از هزار سال دارد.»١ ایشان تنها دو بار در اواخر حیات خویش و به صورت کاملا استثنایی درباره تشرّف در بیداری سخن گفت. یک بار نیز این‎گونه تعبیر نمود: «من العجائب بنده یک‎جور خوابی دیدم که نشنیدم تا حالا چنین خوابی از کسی، که بارها حضرت را در سن واقعی هزار و خورده‎ای دیدم.» باید توجه داشت که هرچه مطابقت قول و ذهن و عمل انسان بیشتر باشد و مراتب صدق را از صادق بودن تا صدیق بودن بیشتر بپیماید، رؤیای او نیز در حکایت حقایق عالم، آیینه شفاف‎تری می‎شود و رؤیای او صادق‎تر می‎گردد، و هرچه در مراتب ایمان بیشتر ترقی کند، خواب او به بیداری نزدیک‎تر می‎شود؛ چنان‎که در اوج این قله، خود اهل بیت علیهم‌السلام قرار دارند که فرمودند: «إِنَّ مَنَامَنَا وَ يَقَظَتَنَا وَاحِدَة»٢ (همانا خواب و بیداری ما یکی است). همان‎گونه که بیان شد، ایشان حتی از بیان خواب‎های مربوط به حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نیز پرهیز می کرد و اهل ابراز و اظهار این امور نبود. چه رسد به ملاقات و تشرّف به محضر امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در بیداری. ایشان تنها دو بار در اواخر حیات خویش و به صورت کاملا استثنایی درباره تشرّف در بیداری سخن گفت. این مسأله به قدری غیر منتظره بود که تعجب نزدیک‎ترین اشخاص به ایشان را هم برانگیخت؛ چگونه ایشان بر خلاف روش و منش همیشگی خود _ که بسیار به آن پایبند بود _، به ملاقات در بیداری اذعان کرد؟! شاید منکران جاهل و گرگ‎های درنده را می‎دید که عقاید حقه مؤمنان را نشانه گرفته‎اند، و می‎دید که آن‎قدر به سفر لقاءاللّه نزدیک شده است که بیان این مطلب آن هم در جلسه ای خصوصی، نه تنها بهانه‎ای برای نااهلان نمی‎شود، بلکه مایه دلگرمی شایستگان خواهد شد؛ البته در همین مورد هم هر چه بود را، نگفت و تنها به قدر ضرورت اکتفا کرد: «بیش از چهل، پنجاه بار حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را به همین سن معمول، و چند بار هم به همان سن واقعی زیارت نموده ام.» در جلسه خصوصی دیگری هم در دیدار با یکی از بزرگان با ایشان فرمودند: «بیش از چهل، پنجاه بار در سن معروف و دو بار در سن واقعی و یک بار هم در یک دیدار در هر دو سن امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را ملاقات کرده ام. از دور که تشریف می‎آوردند، به همین سن معمول بودند، لکن نزدیک که رسیدند، دیدم نه آقا! فوق‎العاده است! بیش از هزار سال!»٣ گفتنی است که ایشان قدس‌سره درباره این مورد آخر افزود: «خیلی عجیب است که این حالت (دیدن حضرت در دو سن مختلف، آن هم در یک دیدار) از دیگری نقل نشده است.»۴ در واقع، ایشان بر اثر ایمان عالی و تقوای بی‎نظیر، به مراتب عالی «يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه» (با نور الهی نظاره می کند)‏ رسیده بود و «کَانَ اللّه بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِه‏»۵ (خداوند دیده او می شود که با آن می نگرد) و در نتیجه، امور را کما هو حقه می‎دید. «بیش از چهل، پنجاه بار در سن معروف و دو بار در سن واقعی و یک بار هم در یک دیدار در هر دو سن امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را ملاقات کرده ام. از دور که تشریف می‎آوردند، به همین سن معمول بودند، لکن نزدیک که رسیدند، دیدم نه آقا! فوق‎العاده است! بیش از هزار سال!» تشرّف به محضر حضرت و دیدن ایشان در سن سی تا چهل سالگی، کرامتی شریف و افتخاری عظیم است که در عصر غیبت جز با تقوای الهی و قدم گذاشتن جدی در راه خدا حاصل نمی‎شود؛ اما زیارت حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در عصر غیبت، آن هم در صورت و سیمای عمر حقیقی، کرامتی کم‎نظیر است؛ چرا که چنین منزلتی تنها با تقوای عادی و ترک معاصی ظاهری حاصل نمی‎شود، بلکه تقوای ظاهری و باطنی در همه ساحت‎های وجودی، اعم از اعتقادات و اعمال جوارحی و جوانحی را می‎طلبد، تا انسان به آن مرتبه برسد که حقایق امور را ببیند و بالاتر از آن، جمع بین این دو است به نحوی که انسان در یک تشرّف، حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را هم به سن معمول و هم به سن حقیقی زیارت کند، و  یعنی نه ظاهر، حجاب او از باطن است و نه باطن، او را از ظاهر منصرف می‎کند.       مطلب دهم: انوار إلاهی ائمه اطهار علیهم‌السلام که حقایق و بواطن امور را می‎دیدند و از ما فی الضمیر انسان‎ها خبر دارند، با اشاره به آیه ٧۵ سوره حجر «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِين» (همانا در اين آیات، براى اشارت فهمان و تيزبينان نشانه هايى روشن است)، منشأ این معرفت عمیق را نوعی فراست الهی شمرده‎اند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام با اشاره به آیه مذکور می‎فرماید: «كَانَ رَسُولُ اللّه يَعْرِفُ الْخَلْقَ بِسِيمَاهُمْ وَ أَنَا بَعْدَهُ الْمُتَوَسِّمُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِي الْمُتَوَسِّمُونَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مردم را با چهره‎هایشان می‎شناخت و بعد از ایشان، نشانه شناس و تیزبین من هستم و امامان از ذریه من، نشانه شناس و تیزبین تا روز قیامت هستند.»۶ اما نکته حائز اهمیت در اینجا این است که منشأ این توسّم و فراست الهی، نیز درجات عالی ایمان است و لذا در روایات متعددی، ائمه معصومین علیهم‌السلام در تفسیر آیه فوق، به حدیث شریف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم اشاره می‎کنند که: «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ‏؛ از هوشمندی مؤمن برحذر باشید.»٧ مثلاً امام باقر علیه‌السلام در تفسیر متوسّمین می‎فرماید: «هُمُ الْأَئِمَّةُ علیه‌السلام قَالَ رَسُولُ اللّه اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ‏ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ؛ آن‎ها (هوشمندان اشارت‎بین) همان امامان علیهم‌السلام هستند. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‎فرماید: از هوشمندی مؤمن برحذر باشید؛ چرا که او با نور خدای متعال می‎بیند.»٨ محمّد بن حرب الهلالی نقل می‎کند که: «سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ محمّد علیه‌السلام فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه فِي نَفْسِي مَسْأَلَةٌ أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهَا فَقَالَ إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُكَ بِمَسْأَلَتِكَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَنِي وَ إِنْ شِئْتَ فَسَلْ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه وَ بِأَيِّ شَيْ‏ءٍ تَعْرِفُ مَا فِي نَفْسِي قَبْلَ سُؤَالِي عَنْهُ قَالَ بِالتَّوَسُّمِ وَ التَّفَرُّسِ، أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ»‏ وَ قَوْلَ رَسُولِ اللّه ص اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ ... ؛ از امام صادق علیه‌السلام پرسیدم: ‎ای فرزند رسول خدا! درون من پرسشی است که می‎خواهم از شما بپرسم. حضرت فرمود: اگر خواستی قبل از این‎که بپرسی، من به تو بگویم چه سؤالی داری ‏و اگر نخواستی، خودت بپرس. گفتم: چگونه قبل از آن‎که بپرسم، آنچه را در نفس من است، می‎شناسی؟ حضرت فرمود: با نشانه‎شناسی و هوشمندی. آیا کلام خداوند را نشنیده‎ای که «همانا در این آیات، نشانه‎هایی برای تیزبینان و اشارت‎فهمان هست» و آیا این کلام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را نشنیده‎ای که از هوشمندی مؤمن برحذر باشید که او با نور خداوند می‎بیند؟»٩ امام رضا علیه‌السلام نیز در روایتی دیگر این قاعده را به‎صراحت بیان می‎فرماید. حسن بن جهم می‎گوید: «حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ يَوْماً وَ عِنْدَهُ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا علیه‌السلام وَ قَدِ اجْتَمَعَ الْفُقَهَاءُ وَ أَهْلُ الْكَلَامِ مِنَ الْفِرَقِ الْمُخْتَلِفَةِ، فَسَأَلَهُ بَعْضُهُمْ فَقَالَ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه بِأَيِّ شَيْ‏ءٍ تَصِحُّ الْإِمَامَةُ لِمُدَّعِيهَا؟ قَالَ: بِالنَّصِّ وَ الدَّلِيلِ. قَالَ لَهُ: فَدَلَالَةُ الْإِمَامِ فِيمَا هِيَ؟ قَالَ: فِي الْعِلْمِ وَ اسْتِجَابَةِ الدَّعْوَةِ. قَالَ: فَمَا وَجْهُ إِخْبَارِكُمْ بِمَا يَكُونُ؟ قَالَ: ذَلِكَ بِعَهْدٍ مَعْهُودٍ إِلَيْنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ. قَالَ: فَمَا وَجْهُ إِخْبَارِكُمْ بِمَا فِي قُلُوبِ النَّاسِ؟ قَالَ لَهُ: أَ مَا بَلَغَكَ قَوْلُ الرَّسُولِ اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؟ قَالَ: بَلَى. قَالَ: وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ لَهُ فِرَاسَةٌ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّه عَلَى قَدْرِ إِيمَانِهِ وَ مَبْلَغِ اسْتِبْصَارِهِ وَ عِلْمِهِ وَ قَدْ جَمَعَ اللّه لِلْأَئِمَّةِ مِنَّا مَا فَرَّقَهُ فِي جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ‏: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ»‏ فَأَوَّلُ الْمُتَوَسِّمِينَ رَسُولُ اللّه ثُمَّ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة؛ روزی در مجلس مأمون حاضر شدم. امام رضا علیه‌السلام هم آنجا بود و فقها و متکلمین از فرقه‎های مختلف آنجا جمع شده بودند. یکی از آن‎ها از امام رضا علیه‌السلام پرسید:‎ ای فرزند رسول خدا! چگونه امامت کسی که ادعای آن را کرده است، درست می‎شود؟ حضرت فرمود: با نص و با نشانه امامت. آن فرد گفت: نشانه امام چیست؟ حضرت فرمود: در علم و مستجاب‎الدعوه بودن اوست. آن فرد گفت: پس این‎که از آینده خبر می‎دهید، وجهش چیست؟ حضرت فرمود: این پیمانی که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به ما رسیده است. آن فرد گفت: چگونه از آنچه در دل مردم است، خبر می‎دهید؟ حضرت فرمود: آیا این کلام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را نشنیده‎ای که «از هوشمندی مؤمن برحذر باشید که او با نور خدا می‎بیند»؟ گفت: بله، شنیده‎ام. حضرت فرمود: هر مؤمنی یک هوشمندی دارد و به مقدار ایمان و به اندازه بصیرت و علمش، با نور خدا می‎بیند و خداوند آن هوشمندی را که در همه مؤمنان پراکنده است، در ما امامان جمع کرده و در کتاب استوارش فرموده است: «در این آیات، نشانه‎هایی برای هوشمندان هست». اولین هوشمند تیزبین، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است، بعد از او امیرالمؤمنین علیه‌السلام و سپس امام حسن و امام حسین علیهما‌السلام و سپس امامانی که فرزند امام حسین علیه‌السلام هستند تا روز قیامت.»١٠ مؤمنان حقیقی به تناسب درجات ایمان خود، از این فراست و توسم بهره‎مند می‎شوند و با نور الهی به امور عالم نظر می‎کنند و می‎توانند حقایق و بواطن امور را ببینند. البته هر چه انسان به قله ایمان نزدیک‎تر شود، بهره بیشتری نیز از فراست الهی خواهد داشت و ائمه معصومین علیهم‌السلام که در اوج این قله و در غایت فراست و توسم و بهره‎مندی از نور الهی هستند. از این روایات و امثال آن، می‎توان این مطلب را به‎دست آورد که ویژگی فوق از خصوصیات ائمه اطهار علیهم‌السلام است، ولی در غیر ایشان نیز محال نیست. از تصریح این روایت شریف، این قاعده کلی حاصل می‎شود که مؤمنان حقیقی به تناسب درجات ایمان خود، از این فراست و توسم بهره‎مند می‎شوند و با نور الهی به امور عالم نظر می‎کنند و می‎توانند حقایق و بواطن امور را ببینند. البته هر چه انسان به قله ایمان نزدیک‎تر شود، بهره بیشتری نیز از فراست الهی خواهد داشت و ائمه معصومین علیهم‌السلام که در اوج این قله و در غایت فراست و توسم و بهره‎مندی از نور الهی هستند، باطن و حقیقت امور، هیچ مخفیگاهی از دید آن‎ها ندارد. این ایمان عالی در مؤمن، بر اثر ادای واجبات و التزام به مستحبات حاصل می‎شود که همواره او را نزد خداوند مقرب‎تر و محبوب‎تر می‎گرداند، تا جایی که خداوند او را به نور الهی خود تأیید می‎کند و اگر حدیث قدسی قرب نوافل نبود، کسی جرأت به کار بردن این تعبیر را نداشت که خداوند چشم و گوش و دست و پای او می‎شود. امام صادق علیه‌السلام می‎فرماید: «نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى النَّبِيِّ فَقَالَ يَا محمّد إِنَّ رَبَّكَ يَقُولُ: مَنْ أَهَانَ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ فَقَدِ اسْتَقْبَلَنِي بِالْمُحَارَبَةِ، وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنُ بِمِثْلِ أَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ إِنَّهُ لَيَتَنَفَّلُ لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ‏ الَّذِي‏ يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا؛ جبرئیل بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نازل شد و گفت: ‎ای محمّد! پروردگارت می‎گوید: هر کس به عبد مؤمن من اهانت کند، با من به جنگ درآمده است، و عبد مؤمن من با چیزی بهتر از انجام دادن واجبات به من تقرب پیدا نمی‎کند. و همچنین او مستحبات را برای من انجام می‎دهد، تا این‎که او را دوست بدارم. وقتی او را دوست داشتم، گوشش می‎شوم که با آن بشنود و چشمش می‎شوم که با آن ببیند و دستش می‎شوم که با آن ضربه زند و پایش می شوم که با آن راه برود.»١١ ١. زمزم عرفان، ص١۵٣. ٢. قرب الإسناد، ص٣۴٨. ٣. در ادامه، معظّم‎له به برخی از خصوصیات ظاهری حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در آن تشرّف نیز اشاره نمود. البته چه بسا به تناسب حال و مصالح، ایشان از ذکر بعضی از خصوصیات باطنی مشاهده شده، پرهیز کرده باشد. ۴. زمزم عرفان، ص١۵۴. ۵. مفاد حدیث قرب نوافل؛ المؤمن، ص٣٢. ۶. بحارالانوار، ج١٧، ص١۴٧. ٧. بحارالانوار، ج ٢۵، ص ٢١ و ج ۶۵، ص ٣۵۵؛ و منابع متعدد دیگر. ٨. کافی، ج١، ص٢١٨. ٩.  معانی الأخبار، ص٣۵٠. ١٠. عیون اخبار الرضا علیه‌السلام، ج٢، ص٢٠٠. ١١. المؤمن، ص٣٢.  

مطلب یازدهم: در محضر حجت

  در اعصار و قرون و دهور، علما و صلحای بسیاری توفیق یافتند و خداوند بر آن‎ها منت گذاشت که به محضر قدسی حضرت بقیة‎اللّه الأعظم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مشرّف شوند، و این منزلت و منقبت عظیمی برای آن‎هاست که نصیب هر کس نمی‎شود، و گرچه طالبان زیادی دارد، اما واصلان آن اندک هستند. بزرگانی همچون سیّد بن طاوس را در تاریخ داریم که طبق نقل، باب لقا برایش مفتوح بود و این چه عظمت و چه موهبتی است که در دوران غیبت نصیب کسی شود! و یا سیّدِ بحرالعلوم که حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف او را در آغوش کشید و سینه خود را به سینه او چسباند و آن علوم در سینه او جای گرفت و او به حق بحرالعلوم شد.     مطلب یازدهم: در محضر حجت از جمله اموری که از زندگی علامه بحر العلوم قدس‌سره نقل می شود، ملاقات های ایشان با امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است که در کتب علمای عظام نیز به آن اشاره شده است. برای مثال، یکی از قصصی که در کتاب «جنةالمأوی» محدث نوری (که موضوع آن، قصص اشخاصی است که به محضر شریف حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مشرّف شده‎اند) آمده و در تتمه جلد ۵٣ بحار الأنوار چاپ شده، این واقعه در ذیل حکایت نهم است: سیّد بن طاوس را در تاریخ داریم که طبق نقل، باب لقا برایش مفتوح بود و این چه عظمت و چه موهبتی است که در دوران غیبت نصیب کسی شود! و یا سیّدِ بحرالعلوم که حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف او را در آغوش کشید و سینه خود را به سینه او چسباند و آن علوم در سینه او جای گرفت و او به حق بحرالعلوم شد. «قال العالم البدل الورع التقيّ صاحب الكرامات و المقامات العاليات، المولى زين العابدين ابن العالم الجليل المولى محمّد السلماسي رحمه اللّه تلميذ آيت‎اللّه السيّد السند و العالم المسدّد، فخر الشيعة و زينة الشريعة، العلّامة الطباطبائي السيّد محمّد مهديّ المدعوّ ببحرالعلوم أعلى اللّه درجته، و كان المولى المذكور من خاصّته في السرّ و العلانية: «كنت حاضراً في مجلس السيّد في المشهد الغرويّ إذ دخل عليه لزيارته المحقّق القمّيّ _صاحب القوانين_ في السّنة الّتي رجع من العجم إلى العراق زائراً لقبور الأئمة علیهم‌السلام و حاجّاً لبيت اللّه الحرام، فتفرّق من كان في المجلس و حضر للاستفادة منه، و كانوا أزيد من مائة، و بقي ثلاثة من أصحابه أرباب الورع و السّداد البالغين إلى رتبة الاجتهاد. فتوجّه المحقّق الأيّد إلى جناب السيّد و قال: إنّكم فزتم و حُزتم مرتبة الولادة الروحانيّة و الجسمانيّة. و قرب المكان الظاهريّ و الباطنيّ. فتصدّقوا علينا بذكر مائدةٍ من موائد تلك الخوان، و ثمرةٍ من الثّمار الّتي جنيتم من تلك الجنان، كي ينشرح به الصّدور، و يطمئنّ به القلوب. فأجاب السيّد من غير تأمّل، و قال: إنّي كنت في الليلة الماضية قبل ليلتين أو أقلّ _و التّرديد من الرّاوي_ في المسجد الأعظم بالكوفة. لأداء نافلة الليل عازماً على الرجوع إلى النّجف في أوّل الصّبح، لئلّا يتعطّل أمر البحث و المذاكرة _و هكذا كان دأبه في سنين عديدة_ فلمّا خرجت من المسجد أُلقيَ في روعي الشوق إلى مسجد السهلة، فصرفت خيالي عنه خوفاً من عدم الوصول إلى البلد قبل الصّبح، فيفوت البحث في اليوم، و لكن كان الشوق يزيد في كلّ آنٍ، و يميل القلب إلى ذلك المكان، فبينا أُقدّم رِجلًا و أؤخّر أخرى، إذا بريحٍ فيها غبارٌ كثير، فهاجت بي و أمالتني عن الطّريق فكأنّها التوفيق الّذي هو خير رفيق، إلى أن ألقتني إلى باب المسجد. فدخلت فإذا به خالياً من العبّاد و الزوّار، إلاّ شخصاً جليلًا مشغولًا بالمناجاة مع الجبّار، بكلماتٍ ترقّ لها القلوب القاسية، و تسحّ الدموع من العيون الجامدة، فطار بالي، و تغيّرت حالي، و رجفت ركبتي، و هملت دمعتي من استماع تلك الكلمات الّتي لم تسمعها أذني، و لم ترها عيني، ممّا وصلتُ إليه من الأدعية المأثورة، و عرفت أنّ الناجي ينشئها في الحال، لا أنّه ينشد ما أودعه في البال، فوقفت في مكاني مستمعاً متلذّذاً إلى أن فرغ من مناجاته، فالتفت إليّ و صاح بلسان العجم: «مهدي بيا!» أي هلمّ يا مهدي! فتقدّمت إليه بخطواتٍ فوقفت، فأمرني بالتقدّم فمشيت قليلًا ثمّ وقفت، فأمرني بالتقدّم و قال: إنّ الأدب في الامتثال، فتقدّمت إليه بحيث تصل يدي إليه، و يده الشّريفة إليّ و تكلّم بكلمة. قال المولى السلماسي رحمه اللّه: و لمّا بلغ كلام السيّد السند إلى هنا أضرب عنه صفحاً و طوى عنه كشحاً و شرح في الجواب عمّا سأله المحقّق المذكور قبل ذلك عن سرّ قلّة تصانيفه مع طول باعه في العلوم، فذكر له وجوهاً فعاد المحقّق القمّي فسأل عن هذا الكلام الخفيّ فأشار بيده شبه المنكر بأنّ هذا سرّ لايُذكر!؛ عالم بزرگوار و با تقوا و صاحب کرامات و مقامات عالی، زین العابدین فرزند عالم جلیل القدر محمّد سلماسی، شاگرد آیت‎اللّه علامه بحرالعلوم قدس‌سره، که از خواص و افراد مورد اعتماد ایشان بود، نقل می‎کند: در نجف اشرف، در مجلس سیّد حاضر بودم که ناگاه محقق قمی -صاحب قوانین- وارد شد و این در آن سالی بود که از ایران به عراق برای زیارت مشاهد مشرّفه ائمه علیهم‌السلام و همچنین برای تشرّف به بیت‎اللّه الحرام و ادای مناسک حج آمده بود. وقتی ایشان وارد شد، افراد دیگری که دور سیّد بحرالعلوم و برای استفاده از ایشان جمع شده بودند، پراکنده شدند و رفتند و آن‎ها بیش از صد نفر بودند، و تنها سه نفر از کسانی که اهل تقوا و نیز مجتهد بودند، باقی ماندند. محقق قمی رو به سیّد بحرالعلوم کرد و گفت: شما رستگار شدید به تولّد روحانی و جسمانی، و هم قرب ظاهری و هم قرب باطنی به اهل بیت علیهم‌السلام پیدا کرده‎اید. پس، از مائده‎های آسمانی این سفره و از میوه‎هایی که از این باغ‎ها چیده‎اید، چیزی به ما مرحمت کنید، تا سینه ما فراخ شود و قلب ما طمأنینه بیابد. محقق قمی رو به سیّد بحرالعلوم کرد و گفت: شما رستگار شدید به تولّد روحانی و جسمانی، و هم قرب ظاهری و هم قرب باطنی به اهل بیت علیهم‌السلام پیدا کرده‎اید. پس، از مائده‎های آسمانی این سفره و از میوه‎هایی که از این باغ‎ها چیده‎اید، چیزی به ما مرحمت کنید، تا سینه ما فراخ شود و قلب ما طمأنینه بیابد... در اینجا بود که سیّد بی درنگ گفت: شب گذشته یا دو شب پیش _ تردید از راوی است_ برای ادای نافله شب به مسجد اعظم کوفه رفته بودم و قصد داشتم که اول صبح به نجف بازگردم تا بحث و مذاکره علمی تعطیل نشود. دأب ایشان در سال‎های متمادی این چنین بود. وقتی که از مسجد خارج شدم، در دلم اشتیاق به مسجد سهله افتاد، اما ذهن و خیال خود را از آن منصرف کردم که مبادا نتوانم پیش از صبح به شهر بازگردم و بحث آن روز از دست برود. اما لحظه به لحظه بر شوق من افزوده می‎شد و دل من به آن مکان شریف گرایش پیدا می‎کرد. در حالی که مردد بودم، ناگهان بادی آمد که پر از گرد و غبار بود. وزش این باد، مرا از جاده منحرف کرد و تو گویی این همان توفیقی بود که بهترین همراه انسان است، تا این‎که مرا به کنار در مسجد سهله برد. داخل مسجد شدم؛ در حالی که هیچ‎کس آنجا نبود، جز یک شخص بزرگوار که مشغول راز و نیاز با پروردگار خویش بود؛ آن هم با واژگانی که دل‎های سخت را نرم می‎کرد و چشم‎های خشک را اشک‎بار می‎ساخت. با شنیدن این جملات که هرگز نشنیده بودم و در ادعیه مأثوره‎ای که به دست ما رسیده است، ندیده بودم، دلم از جا کنده شد و حالم دگرگون و زانوانم سست و اشک‎هایم سرایز گردید. فهمیدم که آن بزرگوار که مناجات می‎نمود، این دعا را در همان لحظه انشاء می‎کرد، نه این‎که آنچه را از قبل در ذهن خود حفظ نموده است، بازگو کند. در جای خود ایستادم و با لذت به صدای او گوش می‎دادم، تا این‎که مناجاتش به پایان رسید و به من رو کرد و به زبان فارسی صدا زد: "مهدی بیا!" پس چند گامی پیش رفتم و توقف نمودم. باز مرا امر نمود که پیش آی. اندکی دیگر پیش رفتم و توقف کردم. باز مرا امر نمود که پیش آی و فرمود: ادب در امتثال امر است. پس پیش رفتم تا جایی که دستم به او می‎رسید و دست شریف او نیز به من می‎رسید و سپس جمله‎ای فرمود. مرحوم سلماسی می‎گوید: وقتی سیّد بحرالعلوم به اینجا رسید، از ادامه سخن پرهیز نمود و موضوع کلام را تغییر داد. اما محقق قمی دوباره به این مطلب بازگشت و پرسید: آن کلام مخفی که حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف فرمود، چه بود؟ ایشان با حالت انکار فرمود: این رازی است که گفتنی نیست!» "در پاسخش چه بگویم، حال آن‎که حضرت علیه‌السلام مرا به آغوش کشید و به سینه خود چسباند و از سوی دیگر در روایت آمده است که ادعا کننده رؤیت در زمان غیبت را تکذیب کنید!" همچنین محدث نوری در حکایت دهم نقل می‎کند: «حدّثني الأخ الصفيّ المذكور عن المولى السلماسي رحمه اللّه تعالى، قال: كنت حاضراً في محفل إفادته، فسأله رجلٌ عن إمكان رؤية الطّلعة الغرّاء في الغيبة الكبرى، و كان بيده الآلة المعروفة لشرب الدخان المسمّى عند العجم بغليان، فسكت عن جوابه و طأطأ رأسه، و خاطب نفسه بكلامٍ خفيٍّ أسمعه فقال ما معناه: «ما أقول في جوابه؟ و قد ضمّني صلوات اللّه عليه إلى صدره، و ورد أيضاً في الخبر تكذيب مدّعيّ الرّؤية في أيّام الغيبة»، فكرّر هذا الكلام، ثمّ قال في جواب السائل: إنّه قد ورد في أخبار أهل العصمة تكذيب من ادعى رؤية الحجّة عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، و اقتصر في جوابه عليه من غير إشارةٍ إلى ما أشار إليه؛ آقای سلماسی رحمةالله‌علیه می‎گوید: روزی در مجلس علامه بحرالعلوم حاضر بودم که فردی از امکان رؤیت چهره دلبر حضرت بقیة‎اللّه در زمان غیبت کبری پرسید. سیّد _ در حالی که قلیانی به دست داشت_ سکوت نمود و سرش را تکان داد و با خود سخنی آهسته گفت؛ به گونه‎ای که من شنیدم: "در پاسخش چه بگویم، حال آن‎که حضرت علیه‌السلام مرا به آغوش کشید و به سینه خود چسباند و از سوی دیگر در روایت آمده است که ادعا کننده رؤیت در زمان غیبت را تکذیب کنید!" او این کلام را تکرار کرد و سپس در جواب آن فرد پرسشگر فرمود: در اخبار اهل‎بیت عصمت علیهم‌السلام آمده است که مدعی رؤیت حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را تکذیب کنید؛ و دیگر به آنچه آهسته گفته بود، اشاره‎ای نکرد.»  

مطلب دوازدهم: احتجاج به ثقلین

  حديث ثقلين دليل قطعی بر وجود امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف حقیقت اسلام در ایمان١ است. [با توجه به آیه] «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُم»٢ (امروز دینتان را برایتان کامل کردم) و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ»٣ و امثال این‎ها گفتیم: در حقیقت عاقل می فهمد که نبی، وصی می‎خواهد و وصایت تکویناً بقای نبوت است.۴ مثل این‎که جایی دیده نشده که کسی این مطلب را بگوید، لکن حقیقت مطلب این‎طور است که: دلیل بر وجود حضرت بقیة اللّه عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، از آن زمانی که متیقّن بود [که حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از دیدگان غایب شده و به حسب ظاهر بین مردم] نبوده است، تا این زمانی که الآن در آن هستیم، این است که در روایتِ: «إني تارِكٌ فِیکُمُ الثِّقْلَیْنَ، کِتابَ اللّه وَ عِتْرَتِي»۵ (من دو چیز گران بها در میان شما می گذارم: کتاب خدا و عترتم)، آمده است: «سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ یَجْمَعَ بَیْنَهُما وَ أَنْ لایُفَرِّقَ بَیْنَهُما، فَاسْتَجابَ لِي»۶ (از پروردگارم خواستم که بین آن‎ها جمع کند و میانشان جدایی نیندازد. دعایم مستجاب شد). «حدیث ثقلین» از ادلۀ اثبات غیبت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است؛ زیرا در آن حدیث می فرماید: «إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا» (قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمی شوند). یعنی چه حاضر باشند یا غایب. اگر کسی این حدیث را تحقیق و معنای آن را تحصیل کند، مسأله غیبت خیلی برای او واضح خواهد بود؛ زیرا در غیر این صورت، لَزِمَ الإنفکاكُ بینَ القرآنِ و العترة (جدایی بین قرآن و عترت لازم می آید). «حدیث ثقلین» از ادلۀ اثبات غیبت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است؛ زیرا در آن حدیث می فرماید: «إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا» (قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمی شوند). یعنی چه حاضر باشند یا غایب. اگر کسی این حدیث را تحقیق و معنای آن را تحصیل کند، مسأله غیبت خیلی برای او واضح خواهد بود؛ زیرا در غیر این صورت، لَزِمَ الإنفکاكُ بینَ القرآنِ و العترة (جدایی بین قرآن و عترت لازم می آید). این روایت با ضمیمه «سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ یَجْمَعَ بَیْنَهُما وَ أَنْ لایُفَرِّقَ بَیْنَهُما، فَاسْتَجابَ لِي»، دلیل است بر این‎که هر جا که قرآن هست، و در هر زمانی که قرآن مأمور به و مرجع است _ حالا یا صورتاً یا واقعاً، یا تبعیضاً یا تتمیماً٧ _ آنجا شارح قرآن و وصی پیغمبر هم باید باشد؛ یعنی بقائاً خود صاحب قرآن باید باشد که «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‏»٨ (همانا قرآن را تنها کسی که به او خطاب شده، می فهمد)؛ هر زمانی که اسلام و قرآن هست، خدا در همان زمان، قائلِ به اسلام و ولیّ اسلام و شارح قرآن و عامل به اسلام را معیّن کرده و باید وجود داشته باشد. [بر اساس] «لایُفَرِّقَ بَیْنَهُما» نمی شود قرآن باشد، ولی شارح قرآن نباشد! [اگر قرآن بدون عترت باشد] در گیرودار می‎مانیم که این [حدیث] معنایش چیست و این مطلب چیست! اگر شارح قرآن، آن‎ها (غیر اهل بیت) بودند، [چرا در آیه شریفه] «وَ فاكِهَةً وَ أَبّاً»٩ نمی دانستند١٠ معنای «اَبّ» چیست؟! آیا این‎ها شارح قرآن بودند؟! مقصود این‎که [فرق است بين] عالِم و غیر عالِم! همین، دلیلِ قطعی است بر مطلب (که هر وقت قرآن هست، شارح قرآن و وصی هم باید باشد).   مطلب دوازدهم: احتجاج به ثقلین علمای شیعه از دیرباز برای اقامه برهان بر وجود مبارک حضرت بقیةاللّه عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در اعصار متأخر و زمان غیبت کبری، که مربوط به زمان بعد از حضور ظاهری معصومین علیهم‌السلام در بین مردم است، به حدیث شریف و متواتر ثقلين استدلال کرده‎اند. در این زمینه، می‎توان به کتاب «الشافی» علم الهدی سیّد شریف مرتضی قدس‌سره و «تلخیص الشافی» شیخ الطائفه طوسی قدس‌سره اشاره کرد.١١ همین مطلب در سایر کتب کلامی نیز از سابق تا کنون مطرح شده است. در میان کتب معاصر، می‎توان به کتاب معروف «المراجعات» اشاره کرد.١٢ حضرت آیت اللّه بهجت قدس‌سره نیز برای اثبات این مطلب به حدیث ثقلین استدلال می نماید و در این‎باره می‎فرماید: «[حدیث ثقلین] دلیل قطعی است بر این‎که امام زمان علیه‌السلام حیّ موجود إلی زمان ظهوره، نه این‎که بعد موجود و متولد می‎شود.»  اما نکته جالب توجه این است که ایشان در ابتدای سخن می‎فرماید: «مثل این‎که جایی دیده نشده که کسی این مطلب را بگوید». حال با توجه به این‎که استدلال به حدیث ثقلین به وفور در کتب کلامی شیعه مطرح شده است، مقصود ایشان که می‎فرماید: «شاید کسی نگفته باشد»، چیست؟ در توضیح ابتدا باید گفت که حدیث ثقلین از احادیث متواتر نزد شیعه و اهل سنت است که در واقع کتب حدیثی مختلف با الفاظ بسیار نزدیک به هم نقل شده است، اما در یک نگاه کلی می توان گفت این حدیث عموماً به دو شکل روایت گردیده است. نخست: «إنّي تارِكٌ فِيكمُ الثِّقْلَينَ، كتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي، وَ إنَّهُمَا لَنْ‏ يَفْتَرِقَا حتّى‏ يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض؛ من در میان شما دو شیء گرانبها گذاشتم، کتاب خدا و عترتم و این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا این‎که در حوض بر من وارد شوند» و دوم: «أُوصِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ أَهْلِ بَيْتِي، فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ‏ بَيْنَهُمَا حتّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، فَأَعْطَانِي ذَلِك؛ شما را به کتاب خدا و اهل بیتم وصیت می کنم، چرا که من از خدای عز وجل خواسته ام که میان این دو تا روزی که آن دو را در حوض بر من وارد می کند، جدایی نیندازد و خداوند این خواسته را به من عطا کرد». آنچه محل اصلی استدلال در این حدیث است، دنباله و ضمیمه این حدیث تتمه آن است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم درباره قرآن و عترتش می فرماید: «وَ أَنَّهُمَا لَنْ‏ يَفْتَرِقَا حَتَّى‏ يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض». این دو از هم جدا نمی شوند. پس در واقع علما به این عدم افتراق استدلال نموده اند که هر زمان قرآن کریم در بین مردم باشد، طبق این ضمیمه تتمه اين حدیث، باید عترت هم در بین مردم موجود باشد. پس استدلال به حدیث ثقلین، به این ضميمه تتمه نیاز دارد، و لذا  آیت الله بهجت قدس‌سره هم در استدلالشان تأکید بر ضمیمه تتمه می کنند. اما نکته ای که در استدلال ایشان هست تأکید بر ضمیمه به عنوان دعاء است، نقلی است که تتمه آن به صورت دوم آمده باشد یعنی به صورت اخبار از درخواست پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از خداوند، چنان که در عبارت ایشان گذشت: «این روایت با ضمیمه سَأَلْتُ‏ رَبِّي‏ ...». شاید مقصود ایشان از این‎که کسی این استدلال را مطرح نکرده همین نکته دعاء بودن این ضمیمه باشد. که کسی به حدیث ثقلین از نوع دوم استدلال نکرده است. در بسیاری از کتب شیعه و سنی  عبارتی که استدلال به حدیث ثقلین مطرح شده، به نوع اول این روایت استناد داده شده است که به صورت دعاء بیان نشده است، بلکه به صورت خبر دادن وارد شده، اخباری است: و می گوید «این دو هرگز از همدیگر جدا نمی شوند»؛ اما در نقلی که معظم له به آن اشاره می کنند آمده: «از خداوند درخواست کردم که بین آن دو جدایی نیندازد و خداوند دعایم را مستجاب فرمود». در نقل هایی که ضمیمه حدیث به صورت خبر دادن «أَنَّهُمَا لَنْ‏ يَفْتَرِقَا» بیان شده است، ممکن است کسی بگوید مقصود عدم افتراق در واقعیت است، یعنی آن دو در واقع و ثبوتاً از هم جدا نمی شوند، نه عدم افتراق در میان مردم و در ارتباط با جامعه و اثباتاً. مثل این‎که می گوییم: «قرآن کریم و أنبیاء علیهم‌السلام جدایی ناپذیر هستند». البته این برداشت از روایت صحیح نیست و ظاهر روایت عدم افتراق اثباتی و در طول زمان است. اما وقتی نقل ضمیمه به صورت دعائی را در نظر بگیریم و به آن استدلال کنیم، همان طور که  آیت الله بهجت قدس‌سره مطرح فرمودند و به این حدیث : «فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ‏ بَيْنَهُمَا حَتَّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِي ذَلِك‏» (الکافی، ج١، ص٢٨٧) و به آن استدلال کنیم، _ همان طور که  آیت الله بهجت قدس‌سره مطرح فرمودند _ این مطلب آشکارتر می شود و اصلاً جای چنین برداشت غلطی از روایت نمی رود، علاوه بر این‎که ضمیمه به صورت اخباری هم نتیجه آن می شود. چرا که اصلاً معنی ندارد که حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای یک امر ثبوتی و ضروری دعا کنند. دعا تنها در وقت نیاز و احتیاج است. آیا کسی دعا می کند که دو به اضافه دو چهار شود؟! آیا می توان دعا کرد که مثلاً قرآن و معارف حقه از یکدیگر جدا نشوند؟! واقعیاتِ ثابتِ نفس الأمری که دعاء نمی خواهد. دعا برای وقتی است که می خواهیم امری که ممکن است محقق نشود ولی مورد احتیاج است، واقع شود. بنابراین می توان گفت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای جدا نشدن این دو در مقام اثبات و در میان جامعه دعا کرده اند چرا که دعا برای جدا نشدن این دو در مقام ثبوت تحصیل حاصل است. بر این اساس مفاد حدیث این است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از خدا می خواهند هر زمان قرآن وجود دارد، علاوه بر این‎که عترت ثبوتاً از آن جدای پذیر نیست، اثباتا هم کنار آن باشد. قرآن که خود محور وحدت و اشتراک بود، در فهم خودِ آن اختلاف کردند. اکنون حدیث ثقلین به هر مسلمان دستور می‎دهد که در تفسیر قرآن که در آن اختلاف کردند، به ثقل دیگر که عترت هستند، مراجعه کنند، و در اینجاست که عترت تنها مرجع مسلمین خواهد بود، چون در فرض مذکور، در فهم قرآن اختلاف کرده‎اند و این عترت است که می‎تواند اختلاف آن‎ها را حل کند. پس در این مقام، عترت محور وحدت و حل‎کننده اختلاف خواهد بود. از این رو، ضمیمه حدیث ثقلین که به صورت دعا است، نکته مهمی در بر دارد، که آیت اللّه بهجت قدس‌سره در ادامه سخن خود آن را توضیح داد، و آن این‎که هر چند واقعیت قرآن کریم و عترت طاهر رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از هم جدایی ناپذیر هستند، ولی آنچه مردم و اجتماع و امت اسلامی به آن نیاز دارند، جهت مفسّرّیت و شارحیّت عترت برای قرآن در مقام اثبات و برای مردم است. مسأله «احتیاج امت به وجود مفسّر برای قرآن در هر زمان» است که می‎تواند مورد دعای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای امت خود باشد؛ یعنی حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‎فرماید وقتی احتیاج امت خودم را به وجود مفسّر برای قرآن دیدم، دعا کردم که خدایا! هر زمان که امت من هستند و قرآن در بین آن‎ها هست، پس از عترت من هم بین آن‎ها قرار بده، تا بتوانند در تفسیر قرآن به او مراجعه کنند، و سپس فرمود که خداوند این دعای مرا مستجاب کرد و در نتیجه برای نجات امت، قرآن و و شارح و مفسّر آن که عترت علیهم‌السلام است، همواره با هم هستند و هرگز از هم جدا نمی‎شوند. در گام بعدی، حضرت آیت اللّه بهجت قدس‌سره توضیح می‎دهد که عدم دسترسی عمومی به عترت در زمان غیبت کبری، با این استجابت دعا منافات ندارد، زیرا حدّ نصاب تبیین این‎که چه کسانی محل مراجعه در فهم قرآن هستند، تا پایان غیبت صغری محقق شد، و اهل بیت علیهم‌السلام پس از ابتلای امت اسلامی به آثار کارهای کارگزاران سقیفه، حدّ ضرورت تبیین قرآن را در طی سه قرن منتشر کردند، و برای کسانی که واقعاً سراغ عترت بروند و آن‎ها را ملجأ و مرجع و پناه خود بدانند، راه فرج خصوصی در دستیابی به مراتب بالاتر تفسیر قرآن را باز گذاشتند، و همچنین پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای آن گروه از امت که نمی‎خواهند طبق حدیث ثقلین رفتار کنند، اتمام حجت کرد و فرمود: «إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ‏ تَضِلُّوا بَعْدِي‏ أَبَداً». در فصول قبلی کتاب، عبارات علمای بزرگ شیعه از شیخ صدوق و سیّد مرتضی و شیخ طوسی قدس‌سرّهم نقل شد که تصریح می‎کنند راه فرج خصوصی برای کسانی که در مراجعه به عترت علیهم‌السلام صادق هستند، در هر زمان گشوده است. معظّم‎له در ادامه به نکته‎ای اشاره می‎نماید که مطلب را به سوی فهم لایه‎ای عمیق‎تر از حدیث ثقلین رهنمون می‎کند؛ یعنی رمز دعای حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم چه بود؟ اگر امت به مفسّر قرآن نیاز دارند، چرا حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دعا کرد که این مفسّر، عترت علیهم‌السلام باشند؟ اینجاست که حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در واقع به حدیث «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ‏ خُوطِبَ‏ بِهِ‏»١٣ اشاره می‎نماید. طبق این حدیث، مفسِّر باید تناسب تام با مفسَّر (قرآن) داشته باشد و این مطلب در واقعیت امر، به یگانگی آن دو منجر می‎شود.  این مطلب را می توان با طرح سؤالی ساده واضح‎تر کرد: آیا این‎که حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود ثقلین از یکدیگر جدا نمی‎گردند تا آن‎که نزد حوض بر من وارد شوند، معنایش این است که بعد از این‎که بر من وارد شدند، از یکدیگر جدا خواهند شد؟! آیا کسی توهّم می‎کند که در آنجا ثقلین از یکدیگر جدا گردند؟! پس رمز این عبارت که حضرت تعیین فرمود، چیست؟ با کمی تأمل، معلوم می‎شود می‎خواهد بفرماید آنجا که حقایق بر همه خلايق آشکار می‎شود، همگان می‎فهمند که رمز سفارش من که به ثقلین تمسّک کنید، چه بود. سرّ  آن در حقیقت این بود که این دو در واقع یگانگی داشته و دارند و دو روی یک سکه هستند، و در نتیجه در دنیا می‎توانستند مفسّر قولی و عملی قرآن باشند و مصداق «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ‏ خُوطِبَ‏ بِهِ‏» بودند. از این رو، من به عنوان پیامبر دلسوز امت، دعا کردم که خداوند متعال امت مرا در همه زمان‎ها از برکت وجود هر دو روی سکه هدايت و سعادت که قرآن و مفسّر قرآن است، محروم نفرماید. البته باید توجه داشت که دعای پیامبران از پشتوانه سرّ‎القدر برخوردار است؛ همچون دعای حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای إذهاب رجس در واقعه «حدیث کساء» که بعد از آن، آیه مبارکه تطهیر نازل شد. با توضیحی که گذشت، دعای حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به احتیاج امت اسلامی به مفسّر قرآن باز می‎گردد. بنابر این، استجابت این دعا _ یعنی عدم افتراق ثقلین _ نیز باید به مردم و اجتماع مربوط شود. در نتیجه، تا هر زمان که مسلمان و قرآن هست و نیاز به فهم و تفسیر قرآن هست، همراه آن، امامی معصوم هم که جوهره وجودش با جوهره قرآن کریم یگانگی دارد، موجود است، و با ملاحظه این نکته، وجه ضمیمه دیگر که در حدیث ثقلین نقل شده است، معلوم می‎شود و آن این‎که یکی از ثقلین اکبر و بزرگ‎تر از دیگری است. ثقلین، در واقع یگانگی دارند و برای تمسّک مسلمین به آن‎ها و ملجأ هدايت امت هستند. اکنون با این اختلاف عظیمی که بین مسلمین پدید آمده است، می‎بینیم امت اسلامی در قرآن کریم و لزوم تمسّک به آن اختلافی ندارند، پس قرآن است که می‎تواند محور وحدت مسلمین باشد؛ بر خلاف عترت که مسائل سیاسی و اجتماعی و فتنه‎هایی که منافقین در اسلام پدید آورده اند، نتیجه‎اش آن شده است که مسلمین در مراجعه به عترت علیهم‌السلام یکسان نباشند و در آن اختلاف کنند، و از این لحاظ با وضعیتی که اجتماع مسلمین در آن قرار دارد، تنها قرآن است که هر مسلمان وظیفه دارد به آن تمسّک کند و از آن جدا نشود.  پس این که قرآن، ثقل اکبر است، به این معنی است که از حیث محور وحدت و سبیل هدايت بودن و لزوم تمسّک به آن اختلافی نیست، اما واضح است که مسلمین در مواضعی از قرآن اختلاف می‎کنند و هر گروهی آن را به گونه ای تفسیر می‎نمایند، و با فرض اختلاف مسلمین در تفسیر یک آیه، حال باید چه کنند؟ اگر شارح قرآن، آن‎ها (غیر اهل بیت) بودند، [چرا در آیه شریفه] «وَ فاكِهَةً وَ أَبّاً»٩ نمی دانستند١٠ معنای «اَبّ» چیست؟! آیا این‎ها شارح قرآن بودند؟! مقصود این‎که [فرق است بين] عالِم و غیر عالِم! همین، دلیلِ قطعی است بر مطلب (که هر وقت قرآن هست، شارح قرآن و وصی هم باید باشد). قرآن که خود محور وحدت و اشتراک بود، در فهم خودِ آن اختلاف کردند. اکنون حدیث ثقلین به هر مسلمان دستور می‎دهد که در تفسیر قرآن که در آن اختلاف کردند، به ثقل دیگر که عترت هستند، مراجعه کنند، و در اینجاست که عترت تنها مرجع مسلمین خواهد بود، چون در فرض مذکور، در فهم قرآن اختلاف کرده‎اند و این عترت است که می‎تواند اختلاف آن‎ها را حل کند. پس در این مقام، عترت محور وحدت و حل‎کننده اختلاف خواهد بود، و در هر مقامی هر کدام از ثقلین که نقش محوریّت دارد و محل مراجعه و رفع اختلاف است، در آن مقام اکبر هم اوست، و این بحمداللّه مطلبی کاملاً واضح است و نکته اکبر بودنِ یکی از ثقلین را تبیین می‎کند.  اما زمانی که اصلاً حتی معنای ظاهری آیه را نمی‎فهمند و نمی‎دانند، تا چه رسد که نوبت به اختلاف کردن بر سر معنای آیه برسد، دیگر بسیار آشکارتر است که باید به سراغ مفسّر قرآن بروند؛ یعنی در اینجا همه می‎فهمند که باید سراغ کسی بروند که قرآن را می‎داند. از این رو، آیت اللّه بهجت قدس‌سره در ادامه موردی را مثال می‎زند که از خلیفه اول پرسیدند در آیه شریفه «وَ فاكِهَةً وَ أَبّاً»١۴ معنای کلمه «أبّ» چیست؟ و خلیفه اول اظهار نادانی کرد، و معلوم شد که با وجود عرب بودنش، حتی معنای واژه‎های قرآن را هم نمی‎داند، تا چه رسد به تفسیر معانی و فهم مرادات و اشارات و بطون این کتاب آسمانی را. اکنون مخالفان باید به این سؤال پاسخ دهند که در هنگام جهل، آیا راهی جز مراجعه به عالم و مفسّر الهی هست؟ ١. مقصود از ایمان در اینجا، ایمان به امامت دوازده امام علیهم‌السلام است. ٢. مائده، ٣. ٣. «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» (ولیّ شما، تنها خداوند است و پيامبر او و آنان كه ايمان آورده‏اند؛ همان كسانی كه نماز برپا مى‏دارند و در حالی که در ركوع هستند، زكات مى‏دهند)؛ مائده، ۵۵. ۴. با توجه به آیات متعدد قرآن مثل «وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ» (این کتاب را تنها برای این بر تو نازل کردیم که آنچه در آن اختلاف کرده اند را برای مردم تبیین نمایی)(سوره نحل، آیه۶۴) رسول مأمور تبیین قرآن و رفع اختلاف مردم است، لذا ایشان برای رفع اختلاف پس از خود تا قیامت ! "دعا کرده و این دعا مستجاب شده است و خداوند حجت حی حاضر را مبین قرآن تا روز قیامت قرار داده است. ۵. حدیث ثقلین از احادیث متواتر در نزد شیعه و سنی است و با الفاظی نزدیک به هم، در کتب فریقین نقل شده است. و علامه مجلسی قدس‌سره بسیاری از این روایات را از منابع شیعه و سنّی در باب هفتم از کتاب الإمامة در بحارالأنوار، (ج٢٣، ص١٠۴) گردآوری کرده است. برای مطالعه بیشتر در منابع اهل سنّت، نک: صحیح مسلم، ج۴، ص١٨٧٣؛ مسند احمد، ج3، ص17؛ سنن ترمذی، ج۵، صص۴٧٨ - ۴٧٩؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۶۳؛ المعجم الصغیر(طبرانی)، ج۱، ص۱۳۱. ۶. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «أُوصِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ أَهْلِ بَيْتِي، إِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ لايُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، فَأَعْطَانِي ذَلِكَ؛ شما را به کتاب خدا و اهل بیتم سفارش می کنم؛ همانا از خداوند خواستم که بین آن دو جدایی نیندازد، تا آن‎ها را در حوض کوثر بر من وارد کند، و خداوند خواسته ام را اجابت نمود»؛ کافی، ج١، ص٢٨٧. ٧. صورتاً یعنی فقط مراجعه صوری به قرآن می‎کنند و چون رجوع به مفسّر حقیقی قرآن ندارند، به حقیقت ! " مراد خدای متعال نمی‎رسند؛ اما حقیقتاً یعنی مانند مراجعه شیعه که با مراجعه به اهل بیت علیهم‌السلام که ثقل غیر مفارق قرآن است، مراجعه حقیقی به قرآن دارند. تبعیضاً یا تتمیماً، یعنی این‎که ما چه بعض قرآن را مرجع و مأمور بدانیم و چه کل قرآن را، در هر دو صورت، تا روز قیامت به شارح که همان اهل بیت علیهم‌السلام هستند، نیاز داریم، که مصداق آن در زمان حاضر، حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است. ٨. کافی، ج٨، ص٣١٢؛ وسائل الشیعه، ج٢٧، ص١٨۵. ٩. عبس، ٣١. ١٠. «رَوَوْا أَنَّ أَبَابَكْرٍ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ فاكِهَةً وَ أَبّاً» فَلَمْ يَعْرِفْ مَعْنَى الْأَبِّ فِي الْقُرْآنِ وَ قَالَ: أَيُّ سَمَاءٍ تُظِلُّنِي وَ أَيُّ أَرْضٍ تُقِلُّنِي أَمْ كَيْفَ أَصْنَعُ إِنْ قُلْتُ فِي كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى بِمَا لاأَعْلَمُ؟! أَمَّا الْفَاكِهَةُ فَنَعْرِفُهَا وَ أَمَّا الأَبُّ فَاللَّهُ أَعْلَمُ بِهِ؛ نقل کرده اند که از ابوبکر درباره معنای آیه «وَ فاكِهَةً وَ أَبّاً» سؤال شد. وی معنای «أبّ» (چراگاه) در قرآن را نمی دانست و گفت: کدام آسمان است که بر من سایه افکند و کدامین زمین است که مرا جای دهد، یا چه کنم اگر درباره کتاب خدا سخنی بگویم که بدان علم ندارم؟! اما معنای «فاکهه» (میوه)؛ آن را می دانیم، و اما معنای «أبّ»، خداوند بدان آگاه تر است»؛ الارشاد، ج١، ص٢٠٠. جهل به معنای «ابّ» درباره خلیفه دوم نیز روایت شده است؛ نک: بحارالأنوار، ج٣٠، صص۶٩١-۶٩٣. و این موضوع در منابع اهل سنّت نیز آمده است. برای آگاهی بیشتر، نک: المستدرک علی الصحیحین، تفسیر سوره عبس، ج٢، ص۵١۴؛ تاریخ بغداد،  ج١١، ص۴۶۵. ١١. الشافی، ج٣، ص۱۲۲؛ تلخیص الشافی، ج٢، ص٢۴۵. ١٢. المراجعات، ص۴٠٨. ١٣. الکافی، ج٨، ص٣١٢. ١۴. عبس، ٣١.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب سیزدهم: از واضحات شیعه

  [برخی از مخالفان اشکال می‎کنند:] از کجا معلوم شد که [حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف] متولد شده است؛ یک زنی خبر داده است دیگر! حکیمه علیها‌السلام یک زنی بوده که آمده گفته است: مجلس و اتاق نورانی شد و... . راوی یک زن است.١ [در جواب می‎گوییم: اوّلاً آیا] این‎همه مدّت که [امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در میان مردم] بوده است، هیچ‎کس از اصحاب او را ندید و نفهمید؟! [ثانیاً] خود حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام و همه ائمه علیهم‌السلام [ولادت ایشان را] خبر دادند٢ و [ثالثاً] شیعه الی ماشاءاللّه از وجود مقدسش کرامات دیده اند و می‎بینند. ما چه می دانیم همین امروز در کجاها چه اغاثه هایی برای مستغیث ها و چه اجاره هایی٣ برای مستجیرها می‎نماید و چه کارهایی هر روز دارد می‎شود! «الْمُحْتَجَبِ عَنْ أَعْیُنِ الظّالِمینَ»۴ ( پنهان از چشم ظالمین) است. کسانی که نه ظالم اند، و نه رفیق ظالم هستند، و نه با ظالمین معاشرند، و نه در خانه و نه در محله ظالمین هستند، وجود شریف حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از دیده آن‎ها اصلاً محجوب نیست! [رابعاً] دیدن با چشم موضوعیت ندارد، و طریق است [برای حصول یقین].۵ اگر آدم از پشت پرده صدایی شنید و فهمید و یقین کرد [که در پشت پرده کسی هست، همین حجت است]. [یا اگر کسی] خبرهایی داد و خبرها مطابق با واقع شد، از سابقِ ما خبر داد، و همچنین از لاحقِ ما خبر داد، یقین پیدا می‎کنیم؛ ولو چشمانمان او را نبیند. [خامساً] همین دیدن را هم خیلی از بزرگان علما ادعا کرده اند، که اگر ما بگوییم آن‎ها دروغگو بودند، دیگر معلوم است که ما در چه حالی هستیم!     همه امامان علیه‌السلام نوید آمدن امام‌زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را داده اند و امام حسن عسکری علیه‌السلام خبر از تولد ایشان داده است. شیعه الی ماشاءاللّه از وجود مقدسش کرامات دیده اند و می‎بینند. ما چه می دانیم همین امروز در کجاها چه اغاثه هایی برای مستغیث ها و چه اجاره هایی٣ برای مستجیرها می‎نماید و چه کارهایی هر روز دارد می‎شود! مطلب سیزدهم: از واضحات شیعه یکی از اشکالاتی که از سوی مخالفان مطرح می شود تشکیک در وجود امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است. شبهه این است که آیا می توان در یک مسأله اعتقادی با این درجه از اهمیت به گزارش یک نفر (جناب حکیمه خاتون علیها‌السلام) بسنده کرد و آن را پایه همه اعتقادات مربوط به مهدویت قرار داد؟ آیا در وقایع تاریخی مثل تولد امام عصر  عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می توان بر اساس یک گزارش به یقین یا اطمینان رسید؟ آیا پاسخ برهانی در این زمینه امکان پذیر است؟ آیت الله بهجت به این اشکال پنج پاسخ داده اند. ابتدا این پاسخ ها را به اختصار بیان نموده، سپس به توضیح آن ها می پردازیم. اول آنکه پیش از آغاز غیبت افراد متعددی ایشان را دیده اند، و دیدار ایشان اختصاص به حکیمه خاتون علیها‌السلام ندارد. دوم آنکه همه امامان علیه‌السلام نوید آمدن امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را داده اند و امام حسن عسکری علیه‌السلام خبر از تولد ایشان داده است. سوم آنکه شیعیان در طول تاریخ غیبت به صورت متواتر از تشرف به محضر نورانی ایشان و دستگیری حضرت از آن ها خبر داده اند. چهارم آنکه تنها راه اطمینان از وجود ایشان دیدن با چشم نیست. گاهی به واسطه شنیدن صدای ایشان و خبر دادن از ضمیر پنهان و اموری که از دیگران مخفی است، این اطمینان به دست می آید. پنجم آنکه بسیاری از علمای راستین که دروغ در ساحتشان راه ندارد، ایشان را با چشم هم دیده اند و با ایشان در ارتباط بوده اند. پاسخ ایشان، پاسخ جامعی است و هر انسان آزاد اندیشی را نسبت به اینکه حضرت بقیة الله عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در سامرا متولد شده و اکنون حجت خدا بر خلق است به یقین می رساند. آنچه پیشتر درباره احادیث دال بر امامان دوازده گانه علیهم‌السلام در منابع فریقین مطرح شد، نقش مهمی در این بیان دارد و رویکرد پژوهشگر را از یک نگاه تاریخی صرف، به نگاهی تاریخی_ کلامی تغییر می دهد. آن احادیث نشان می دهد تولد امام عصر  عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در ارتباط تام با امامان دوازده گانه علیهم‌السلام و از وعده های حتمی الهی است. اتفاق مبارکی که بشارت به آن در زمان حضرت ابراهیم علیه‌السلام داده شده، در تورات بازتاب یافته و در طی سه قرن در صدر اسلام مستقر گردیده و روز به روز بر وضوح و حقانیت آن ها در طول تاریخ افزوده شده است. بنابراین، به جای این‎که بپرسیم: «آیا در سال ٢۵۵هـ. فرزندی در خانه امام عسکری علیه‌السلام در سامرا متولد شده است؟» می‎پرسیم: «آیا دوازدهمین امام علیه‌السلام در خانه یازدهمین امام علیه‌السلام متولد شده است یا خیر؟» و تفاوت این دو سؤال از زمین تا آسمان است، چرا که  کشف حقایق و وقایع مربوط به یک شخص خاص، با کشف آن‎ها نسبت به شخصی که حلقه پایانی زنجیره امامت و ولایت و موعود همه ادیان است، بسیار متفاوت است. همین نکته به‎طور ناخودآگاه در کلام یک عالم بزرگ اهل سنّت یعنی «حافظ ذهبی» جلوه‎گر شده است، و در کتاب معروفش «سیر أعلام النبلاء» وقتی به نام نامی و اسم گرامی و شرح حال امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎رسد، به منظور تشکیک در ولادت حضرت علیه‌السلام مقدمه‎ای بیان می‎کند که خود این مقدمه، جواب حرف او را می‎دهد!! و این از کرامات الهی در حق حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به حساب می‎آید، تا همگان توجه کنند که با یک فرد منفرد روبه رو نیستند، بلکه با سلسله‎ای هماهنگ و مرتبط سر و کار دارند. «ذهبی» از ابتدا شروع می‎کند و خلاصه کلامش این است که نه تنها تمام آباء گرامی حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف سزاوار خلافت بودند، بلکه تصریح می‎کند که از خلیفه زمان خودشان به خلافت سزاوارتر بودند! ذهبی به اولویّت خلافت برای امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام نسبت به خلیفه مهم اهل سنّت تصریح می‎کند:  «جَعْفَرٌ الصَّادِقُ: كَبِيْرُ الشَّأْنِ، مِنْ أَئِمَّةِ العِلْمِ، كَانَ أَوْلَى بِالأَمْرِ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ المَنْصُوْرِ. وَ كَانَ وَلَدُهُ مُوْسَى، كَبِيْرَ القَدْرِ، جَيِّدَ العِلْمِ، أَوْلَى بِالخِلاَفَةِ مِنْ هَارُوْنَ؛ جعفر صادق، دارای منزلتی عظیم است و از سران علم و دانش است و از ابی جعفر منصور به خلافت سزاوارتر بود. و فرزند او موسی، شأنی عظیم دارد و عالم است و از هارون به خلافت سزاوارتر بود.»۶  همین‎جا باید از ذهبی پرسید: آیا این که دوازده نفر مترتّب بر هم و نسل به نسل سزاوار برای خلافت باشند، خود امر ساده‎ای است؟ آیا چنین امری اتفاقی رخ داده است؟ آیا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از وجود دوازده امام از نسل او که سزاوار خلافتش هستند، خبر نداد؟ ده‎ها نفر در زمان امام عسکری علیه‌السلام، حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را دیدند؛ مانند احمد بن اسحاق قمی که این جمله لطیف را حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به او فرمود: «فَلاتَطلُب أثَراً بَعدَ عینٍ یا أحمَد بنِ إسحاق»(ای احمد بن اسحاق بعد از آنکه حقیقت را با چشم خود دیدی، به دنبال نشانه نباش!) در اینجا در درجه نخست باید توجه کرد که قضیه ولادت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف تنها از سوی حکیمه خاتون علیها‌السلام نقل نشده است، بلکه چندین روایت از کنیزان متعددی که در منزل حاضر بودند، وارد گردیده است و همچنین یکی از همسایگان امام حسن عسکری علیه‌السلام که بر مذهب شیعه هم نبود، در لحظه ولادت، به دعوت خود امام علیه‌السلام برای کمک رساندن حاضر و شاهد آن بود و آن خبر را حتی برای مخالفان نقل کرده است. در آن شرایط خفقان شدیدی که برای خانواده امام حسن عسکری علیه‌السلام وجود داشت و آن‎ها ملزم به رعایت اشد کتمان بودند، همین مقدار از نقل و انتشار این خبر، خود از تدبیر آن حضرت علیه‌السلام است.  همچنین از همه مهم‎تر، گواهیِ خود امام حسن عسکری علیه‌السلام است که حتی عامه و از جمله ذهبی با تمام تعصب و عنادی که دارد، او را انسانی شریف و جلیل‎القدر خوانده است و آن‎همه عقیقه‎هایی که به دست یاران و اصحاب ایشان انجام شد و نامه‎هایی که حضرت علیه‌السلام برای اصحاب خود نوشت و این خبر را به آن‎ها داد و دعوت اصحاب برای دیدن نوزاد تازه متولد شده و گواهی دادن آن اصحاب، همگی از شواهد ولادت امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف محسوب می‎شوند. اما نکته جالب توجه این است که حضرت آیت اللّه بهجت قدس‌سره در این برهان می‎فرماید حتی اگر بخواهیم تمام این اخبار را نادیده بگیریم و در مقام بحث، با پیش‎فرض شخص مخالف _ ولو اساساً پیش‎فرضش هم غلط است! _ همراه شویم و فرض بگیریم ولادت آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را _ چنان‎که ذهبی فرض می‎گیرد _ تنها یک زن خبر داده است، به لحاظ روش‎شناسی تحقیق، باید نگاه به واقعه تولد امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف تغییر کند؛ یعنی باید از یک دیدگاه تنگ و چشم دوختن به خبر دادن یک زن از آن، به سوی یک دیدگاه وسیع و جامع نگر برود. از این رو، معظّم‎له سؤال می‎کند: مگر وقتی کسی متولد شد، تنها منبع اطلاع یافتن از وجودش، فرد خبر دهنده از وقت تولد اوست؟ کدام عاقلی یافت می‎شود که وقتی با شخصی سخن می‎گوید، از خود بپرسد چه کسی به من خبر داده است که این شخص که با او سخن می‎گویم، متولد شده است؟! پس ابتدا باید یقین کنم که متولد شده است و سپس با او سخن بگویم!! مگر یقین به وجود شخص، منحصر در خبر دهنده وقت ولادت اوست؟ حتی اگر شخص را ندیده باشیم، برای یقین به وجود او به دنبال هزاران شاهد مختلف می‎رویم، نه این‎که تنها سراغ کسی برویم که در هنگام ولادت او حاضر بوده و از آن خبر داده است. کدام عاقلی در وجود خودش شک می‎کند، به بهانه این‎که وقت تولد خودش را به خاطر نمی‎آورد و کسی هم به او در این‎باره خبر نداده است؟! پس آیت اللّه بهجت قدس‌سره در طلیعه جواب می‎فرماید: «این‎همه مدت هیچ‎کس از اصحاب، او را ندید و نفهمید؟»  ده‎ها نفر در زمان امام عسکری علیه‌السلام، حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را دیدند؛ مانند احمد بن اسحاق قمی که این جمله لطیف را حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به او فرمود: «فَلاتَطلُب أثَراً بَعدَ عینٍ یا أحمَد بنِ إسحاق»(ای احمد بن اسحاق بعد از آنکه حقیقت را با چشم خود دیدی، به دنبال نشانه نباش!).٧  بر همین اساس، معظّم‎له در فقره دوم از جواب خود می‎فرماید: «خود حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام و همه ائمه علیهم‌السلام خبر دادند». یعنی چرا مطلب را منحصر در خبر دادن یک زن می‎کنید؛ در حالی که تمام  معصومین علیهم‌السلام از تولد ایشان خبر داده‎اند؟ مگر دستور امام عسکری علیه‌السلام به چند نفر برای عقیقه کردن، خبر دادن از تولد نیست؟  اساساً در طول تاریخ که اهل بیت علیهم‌السلام درباره خصوصیات حضرت بقیةاللّه عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بیاناتی داشتند، واضحات و مسلّماتی از سوی اهل بیت علیهم‌السلام شکل گرفته که کاشف از استقرار فرهنگ اعتقادی شیعه توسط اهل بیت علیهم‌السلام است. از جمله این خصوصیات واضح و مسلّم که از ابتدا در فرهنگ اعتقادی شیعه مستقر بوده، مخفی بودن ولادت ایشان است که از همان ابتدا در بیانات اهل بیت علیهم‌السلام ذکر می‎شد، نه این‎که ناگهان در سال دویست و پنجاه و پنج، این مطلب رایج شده باشد؛ همچنان که در روایات متعدد آمده است که: «تُخفَي وِلادَتُه».٨ همچنین فرموده که علت این غیبت و مخفی ماندن ولادت ایشان، این است که همه اهل بیت علیهم‌السلام با طاغی زمان خود بیعت می‎کنند، مگر آخرین امام که: «لَيْسَ لِأَحَدٍ فِي‏ عُنُقِهِ‏ بَيْعَة؛ بر گردن او بیعت با هیچ‎کسی نیست»٩ و تمام اهل بیت علیهم‌السلام یک به یک بر این فرهنگ شیعی تأکید داشتند؛ همان طور که در جریان صلح امام مجتبی علیه‌السلام با معاویه، وقتی در این‎باره به ایشان اعتراض شد، حضرت علیه‌السلام فوراً به نظام فکری شیعه اشاره فرمود: علت این غیبت و مخفی ماندن ولادت ایشان، این است که همه اهل بیت علیهم‌السلام با طاغی زمان خود بیعت می‎کنند، مگر آخرین امام که: «لَيْسَ لِأَحَدٍ فِي‏ عُنُقِهِ‏ بَيْعَة؛ بر گردن او بیعت با هیچ‎کسی نیست» و تمام اهل بیت علیهم‌السلام یک به یک بر این فرهنگ شیعی تأکید داشتند؛  «أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّهُ مَا مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا وَ يَقَعُ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطَاغِيَةِ زَمَانِهِ إِلَّا الْقَائِمُ الَّذِي يُصَلِّي رُوحُ اللَّهِ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ علیهما‌السلام خَلْفَهُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُخْفِي وِلَادَتَهُ وَ يُغَيِّبُ شَخْصَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِأَحَدٍ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ إِذَا خَرَجَ ذَلِكَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ أَخِي الْحُسَيْنِ ابْنِ سَيِّدَةِ الْإِمَاءِ يُطِيلُ اللَّهُ عُمُرَهُ فِي غَيْبَتِهِ ثُمَّ يُظْهِرُهُ بِقُدْرَتِهِ فِي صُورَةِ شَابٍّ دُونَ أَرْبَعِينَ سَنَةً ذَلِكَ لِيُعْلَمَ‏ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ؛ آيا نمی‌دانيد كه هيچ يك از ما ائمه نيست، جز آن‎كه بيعت سركش زمانش بر گردن اوست؛ مگر قائمى كه روح اللَّه عيسى بن مريم پشت سر او نماز می‌خواند؟ خداوند ولادت او را مخفى می‌سازد و شخص او را پنهان می‌نماید، برای این‎که هر گاه  خروج كند، بيعت احدى بر گردن او نباشد. او نهمين فرد از فرزندان برادرم حسين علیه‌السلام است و فرزند سرور كنيزان است. خداوند عمر او را در دوران غيبتش طولانى می‌گرداند، سپس با قدرت خود او را در صورت جوانى كه كمتر از چهل سال دارد، ظاهر می‌سازد، تا بدانند كه خداوند بر هر كارى توانا است.»١٠ همچنین وقتی به امام صادق علیه‌السلام در جریان قیام ابومسلم خراسانی پیشنهاد قبول خلافت دادند، حضرت فرمود:  «أُفٍّ أُفٍّ مَا أَنَا لِهَؤُلَاءِ بِإِمَامٍ أَ مَا يَعْلَمُونَ أَنَّهُ إِنَّمَا يَقْتُلُ‏ السُّفْيَانِيَ؛ اف بر این‎ها! اف بر این‎ها! من امام این‎ها نیستم. آیا نمی‎دانند که قائم همانا کسی است که سفیانی را می‎کشد؟‏»١١  مقصود حضرت علیه‌السلام این است که فرهنگ شیعه بر دوازده امام بنا شده است، نه بر شش امام؛ آیا این‎ها که آرزوی خلافت مرا دارند، این واضحات اعتقادات شیعه را نمی‎دانند؟ مگر اصحاب امام صادق علیه‌السلام نمی‎دیدند که ایشان با چشم گریان و اشک‎های جاری با امام دوازدهم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف این گونه نجوا می‎کردند:  «سَيِّدِي غَيْبَتُكَ‏ نَفَتْ‏ رُقَادِي وَ ضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهَادِي وَ ابْتَزَّتْ مِنِّي رَاحَةَ فُؤَادِي‏؛ آقای من! غیبت تو خواب از چشمم ربوده و زمین فراخ را بر من تنگ نموده و آسایش قلب مرا از من گرفته است.»١٢ در فقرات بعدی، معظّم‎له به شواهد غیر قابل انکار دیگری اشاره می‎نماید که هر منصفی با نظر به آن‎ها، یقین به حقانیت این مطلب پیدا می‎کند. این‎همه کرامات که متوسلین به حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در طول قرن‎ها از ایشان دیده‎اند و می‎بینند که بسیاری از این افراد حتی شیعه هم نیستند و حاجات و گرفتاری‎هایی که از آن‎ها برآورده شده است، از طرق عادی و طبیعی به هیچ وجه قابل حل نبوده و این دلیلی واضح است بر این‎که فردی متّصل به غیب حاجاتشان را برآورده کرده است و این افراد یقین کرده‎اند که خود حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به آن‎ها عنایت کرده و در بسیاری از موارد حتی آن فرد، قبل از آن شناختی نسبت به حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف نداشته‎، تا این‎که حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مشکلی را حل کرده و خود را به او شناسانده است. همچنین بسیاری از بزرگان علما و افراد صالح که صداقت فعلی و فاعلی آن‎ها برای ما محرز است، ادعا کرده‎اند که ایشان را دیده‎اند و ما نمی‎توانیم بگوییم همه این‎ها دروغگو بوده‎اند. بنابراین، هر انسان منصفی وقتی به این‎همه نقلیات متواتر از افراد مطمئن که از مقدسین علما و یا اتقیا و صلحا بوده‎اند، نظر کند، اطمینان می‎یابد که دست‎کم بسیاری از آن‎ها صحیح هستند؛ اگر نگوییم همه آن تشرّفات. علاوه بر این،‎ برای حصول یقین به وجود یک شخص، اصلاً دیدن او با چشم موضوعیتی ندارد، و تمام عقلای عالم به این موضوع اذعان دارند که دیدن با چشم، تنها یکی از راه‎های تحصیل یقین است. برای مثال، اگر کسی از پشت پرده صدای فردی را بشنود، می‎تواند یقین کند که آنجا شخصی هست، ولو او را ندیده است. به همین صورت، ممکن است کسی از راه‎هایی غیر از دیدن، مثل این که صدای حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را بشنود، و یا وجود برخی از قرائن دیگر، یقین کند که او همان حجت خداوند است و یا این‎که آن حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از امور غیبی و یا امور شخصی که هیچ‎کس جز آن فرد از آن خبر ندارد، مطالبی به او بگوید که آن فرد یقین کند حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف با او سخن گفته است. و چه بسیار کسانی که تشرّف سمعی برایشان حاصل شده و یا به طرق دیگری از ناحیه حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به آن‎ها عنایاتی صورت گرفته است. ١. نک : کمال الدین، ج٢، صص۴٢۶ - ۴٢٨؛ بحارالأنوار، ج۵١، صص١١ - ١٣. ٢. احادیث بسیار زیادی درباره وجود مبارک امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و غیبت آن حضرت از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و همچنین از ائمه معصومین علیهم‌السلام روایت شده و در کتب عامه به وفور ذکر گردیده است؛ چه رسد به کتب شیعه (نک: کفایة الأثر). علاوه بر این‎که راوی ولادت مبارک حضرت بقیةاللّه عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف تنها حضرت حکیمه علیها‌السلام نیست، بسیاری از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری علیهما‌السلام نیز حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را در محضر امام عسکری علیه‌السلام زیارت نموده  و به این مطلب شهادت داده اند. و حتی برخی از عامه و مخالفان در همان زمان ایشان را دیده و آن را نقل کرده اند، و روایات بسیاری در این‎باره وارد شده است که جای هرگونه تردید را حتی از عامه رفع می‎کند. برای نمونه، نک: کمال الدین، باب ٢٣ و بحارالأنوار، ج۵١. ٣. اجاره: پناه دادن. ۴. در زیارتنامه امام حسن عسکری علیه‌السلام ، امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف با این عبارت وصف شده است؛ بحارالأنوار، ج٩٩، ص۶٧. ۵. یعنی دیدن تنها یکی از راه‎های یقین کردن به وجود یک شخص است، نه این‎که یقین کردن به وجود یک شخص، فقط منحصر در دیدن او باشد، بلکه از راه‎های دیگری مثل شنیدن صدا از پشت پرده نیز می‎توان یقین به وجود فرد پیدا کرد. ۶. سیر أعلام النبلاء، ج۱۳، ص۱۱۹. ٧. کمال الدین، ج۲، ص۳۸۴. ٨. کمال الدین، ج۱، ص۳۰۳. ٩. الغیبة نعمانی، ص191. ١٠. کمال الدین، ج۱، ص۳۱۶. ١١. کافی، ج۸، ص۳۳۱. ١٢. کمال الدین، ج۲، ص۳۵۳     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب چهاردهم: حروف مقطعه

از دلایل لزوم وجود حجت خدا علیه‌السلام در هر عصر از جمله دلایل لزوم حجت و عالم مطلق در هر عصر، وجود «کهیعص»١، «الم»٢ و «الر»٣ در قرآن است. آیا کسی می‎تواند همه این‎ها را بفهمد؟ شاید یکی بگوید «الر»، یعنی «اللّه الرؤوف». فرض کنید فلان کس روایت کرده که معنایش چنین است. یعنی چه؟ به چه مناسبتی «اللّه الرؤوف» را برداشته و به جایش «الر» را جایگزین کرده است؟! این خود علامت این است که قرآن مجملاتی دارد که مفصِل و مفسّر و شارحش غیر آدم‎های عادی هستند. این‎ها باید با خود مبدأ وحی بالواسطه یا بلا واسطه اتصال داشته باشند. این یکی از حجج است بر این‎که این رمزهای قرآن، شارح می‎خواهد؛ و شارح این رموز با قرآن هست و الّا معنی ندارد که این‎ها را بیاورند. این‎ها را برای چه می‎خواهید؟ برای مردم می‎خواهید؟ او که محتاج به این‎ها نیست، خودش می‎داند دیگر لازم نیست که در قرآن باشد! لذا از حجج این است که قرآن شارح و مفسّری دارد که ملازم با آن است.   فهم حروف مقطعه در فهم قرآن و معانی آن بسیار اهمیت دارد، نه این‎که تنها بخش کوچک و کم‎اهمیتی از قرآن حساب شود. در مورد اهمیت آن، همین بس که شیعه و سنّی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل کرده‎اند:  «لِکُلّ کِتابٍ صفوةٌ و صفوةُ القُرآن حُرُوفُ التَّهجي؛ هر کتابی گزیده‎ای دارد و گزیده قرآن، حروف مقطعه آن است.» مطلب چهاردهم: حروف مقطعه همان گونه که پیش‎تر بیان شد، حضرت آیت اللّه بهجت قدس‌سره با توجه به دعای حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در حدیث ثقلین، نیاز امت اسلامی به مفسّر قرآن کریم را تبیين نمود. حال ایشان یک مصداق صغروی از آن را ذکر می‎کند که هیچ‎کس را یارای انکار آن نیست، و آن مسأله، «فواتح سور وحروف مقطعه» در قرآن کریم است. این مسأله، نزد کوچک و بزرگ از مسلمین واضح است و همه اعتراف دارند که چیزی از آن نمی‎دانند. حال که همه اذعان به ندانستن آن دارند، پس چرا خداوند متعال آن را نازل فرموده و در کتاب آسمانی مسلمانان قرار داده و دستور داده است که مرتب آن را تلاوت کنند؟! این‎که همگان جهل نسبت به معانی حروف مقطعه قرآن را در خود می‎یابند، یک اعتراف عمومی به این مسأله است ‎که برای فهم معانی آن‎ها، نیاز به کسی دارند که خداوند متعال او را تعیین نموده است. همچنین باید توجه داشت که فهم حروف مقطعه در فهم قرآن و معانی آن بسیار اهمیت دارد، نه این‎که تنها بخش کوچک و کم‎اهمیتی از قرآن حساب شود. در مورد اهمیت آن، همین بس که شیعه و سنّی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل کرده‎اند:  «لِکُلّ کِتابٍ صفوةٌ و صفوةُ القُرآن حُرُوفُ التَّهجي؛ هر کتابی گزیده‎ای دارد و گزیده قرآن، حروف مقطعه آن است.»۴ «صفوة»، خلاصه و عصاره یک چیز است که مهم‎ترین نقش را در آن شیء دارد. آیا مسلمین محتاج به دانستن صفوه و عصاره قرآن کریم نیستند؟ انبیای پیشین علیهم‌السلام، حروف مقطعه را به عنوان خصوصیّت خاص کتابی که بر پیامبر خاتم النبیین صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نازل خواهد شد قرآن، ذکر می‎کردند و می‎فرمودند:  «يَأْتِي بِكِتَابٍ‏ بِالْحُرُوفِ‏ الْمُقَطَّعَة؛ [پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم] با کتابی خواهد آمد که حروف مقطعه دارد.»۵  با این حال، آیا ممکن است که وجود این آیات در قرآن، امری ساده یا لغو باشد و یا بگوییم امت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، محتاج به فهم معارف و معانی آن نیست؟ از اینجا نکته‎ای جلوه‎گر می‎شود که امیرالمؤمنین علیه‌السلام در روايتی آن را تذکر داده است: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ لِسَعَةِ رَحِمَتِهِ وَ رَأْفَتِهِ بِخَلْقِهِ وَ عِلْمِهِ بِمَا يُحْدِثُهُ الْمُبَدِّلُونَ مِنْ تَغْيِيرِ كِتَابِهِ قَسَّمَ كَلَامَهُ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَ الْجَاهِلُ وَ قِسْماً لايَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ‏ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ مِمَّنْ‏ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ‏ وَ قِسْماً لايَعْرِفُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ أُمَنَاؤُهُ‏ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ‏ وَ إِنَّمَا فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ لِئَلَّا يَدَّعِيَ أَهْلُ الْبَاطِلِ مِنَ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَى مِيرَاثِ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ مَا لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُمْ وَ لِيَقُودَهُمُ الِاضْطِرَارُ إِلَى الِايتِمَارِ لِمَنْ وَلَّاهُ أَمْرَهُم؛ همانا خداوند متعال برای گسترش رحمت و رأفت خود در میان خلقش و به سبب آگاهی‎اش از آنچه تبدیل‎کنندگان و تغییردهندگان کتابش انجام خواهند داد، کلام خود را بر سه قسم قرار داد. یک قسم را به گونه ای قرار داده است که عالم و جاهل آن را بشناسند؛ قسم دیگر را چنان قرار داد که تنها کسی آن را بشناسد که ذهنش صفا پیدا کرده و حسش لطیف شده و امور را به نیکی از هم تمییز می‎دهد، و آن‎ها کسانی هستند که خداوند سینه‎شان را برای پذیرش اسلام فراخ گردانیده است؛ و قسم دیگر کلامش را به گونه‎ای قرار داد که جز خداوند و امین‎های او و راسخان در علم آن را نمی‎شناسند. همانا خداوند چنین کرده است، تا اهل باطل که بر میراث پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم استیلا یافته‎اند، در آگاهی از کتاب خدا ادعایی نکنند که خداوند برای آن‎ها قرار نداده است، و در نتیجه، اضطرار آن‎ها را مجبور به پرسیدن و گوش دادن به کسی کند که خداوند سرپرستی آن‎ها را به او سپرده است‏.»۶ اختصاص فهم قرآن کریم به امام علیه‌السلام در مهم‎ترین کتب اهل سنّت مثل صحیح بخاری بازتاب پیدا کرده و با عبارات مختلف آمده است که از امیرالمؤمنین علیه‌السلام سؤال کردند: «هَلْ‏ عِنْدَكُمْ‏ مَا لَيْسَ‏ عِنْدَ النَّاس‏؟؛ آیا نزد شما چیزی هست که نزد مردم نباشد؟» یعنی در واقع از ایشان پرسیدند که آیا چیز اختصاصی نزد امام علیه‌السلام هست که نزد مردم نباشد، و امام در جواب فرمود: «وَ الَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهُ مَا عِنْدَنَا الاّ مَا فِي الْقُرْآنِ الاّ فَهماً يُعْطیٰ رَجُلٌ فِي كِتابِهِ؛ قسم به کسی که دانه را شکافت و جان‎ها را آفرید، نزد ما چیزی نیست جز آنچه در قرآن است، جز فهمی که به شخصی در مورد کتاب خداوند داده می‎شود» کسانی که معانی قرآن را نمی‎دانند، چاره‎ای ندارند جز این‎که به کسانی مراجعه کنند که خداوند این معانی را به آن ها تعلیم داده است. در روايت است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و امام علیه‌السلام این حروف مقطعه را طوری کنار هم قرار می‎دهند که اسم اعظم الهی از آن حاصل می‎شود و با آن دعا می‎کنند. آیا عالم به کیفیت تألیف و چینش حروف مقطعه، با جاهل به این مطلب برابر است؟ جالب این که این نکات زیبا، یعنی اختصاص فهم قرآن کریم به امام علیه‌السلام در مهم‎ترین کتب اهل سنّت مثل صحیح بخاری بازتاب پیدا کرده و با عبارات مختلف آمده است که از امیرالمؤمنین علیه‌السلام سؤال کردند: «هَلْ‏ عِنْدَكُمْ‏ مَا لَيْسَ‏ عِنْدَ النَّاس‏؟؛ آیا نزد شما چیزی هست که نزد مردم نباشد؟» یعنی در واقع از ایشان پرسیدند که آیا چیز اختصاصی نزد امام علیه‌السلام هست که نزد مردم نباشد، و امام در جواب فرمود: «وَ الَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهُ مَا عِنْدَنَا الاّ مَا فِي الْقُرْآنِ الاّ فَهماً يُعْطیٰ رَجُلٌ فِي كِتابِهِ؛ قسم به کسی که دانه را شکافت و جان‎ها را آفرید، نزد ما چیزی نیست جز آنچه در قرآن است، جز فهمی که به شخصی در مورد کتاب خداوند داده می‎شود»٧. یعنی اگر چیزی نزد ما هست که نزد مردم نیست، همانا فهم قرآن کریم است. جالب‎ترین و مهم‎ترین سخنی که در باب عظمت حروف مقطعه و نقش آن‎ها در قرآن کریم نقل شده، کلام «سعید بن علاقه ابوفاخته» از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه‌السلام است.٨ طبری در تفسیر معروف جامع البیان، ذیل آیه شریفه «مِنْهُ آياتٌ‏ مُحْكَماتٌ‏ هُنَ‏ أُمُّ‏ الْكِتابِ‏ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ؛ ‏برخى از آن آيه‏‌هاى محكم هستند كه آن‎ها مادر و اساس كتاب اند، و برخى ديگر آيه‌‏هاى متشابه است»٩، با اسناد خود از ابوفاخته نقل کرده است که: «أُمُّ الکِتابِ فَواتحُ السُّوَر مِنها یُستَخرَجُ القُرآنُ. "الم ذلک الکتاب"، مِنها استُخرِجَت البقرة و "الم اللّه لااله الّاهو" مِنها استُخرِجَت آلُ عِمران؛ مادر کتاب، همان آغازهای سوره‎هاست که قرآن از آن‎ها استخراج می‎شود. از الم ذلک الکتاب، سوره بقره استخراج شده و از الم اللّه لااله الّاهو، سوره آل‎عمران استخراج گردیده است.»١٠ ملاحظه کنید که حروف مقطعه را أمّ‎الکتاب می‎داند؛ به‎طوری که از آن‎ها تمام قرآن کریم استخراج می‎شود. ابتدا کل قرآن را می‎گوید و سپس به‎صراحت، دو سوره بقره و آل‎عمران را مثال می‎زند. و چقدر این حرف او مناسب و همسو با روایتی است که گذشت، دال بر این‎که این حروف، صفوه و عصاره قرآن است. آیا یک مسلمان نیازی بالاتر از دستیابی به امّ‎الکتابِ قرآن کریم دارد؟ اگر امّ ‎الکتاب و معارف آن را نداند، آیا متشابهات را می‎داند؟! پس چاره‎ای ندارد جز این‎که سراغ کسی برود که خود این «ابوفاخته» سراغ او رفته و از اصحاب خاص حضرت علیه‌السلام بوده است. چه کسی می‎تواند با علم الهی خود، تمام قرآن را از حروف مقطعه استخراج کند؟ آیا چنین کاری، برای کسی جز ثقل دیگر مقدور است؟ اینجاست که مفسّر حقیقی قرآن و کسی که عالم به حقیقت حروف مقطعه است، باید به نحوه دلالت این حروف بر مدلول آن‎ها نیز آگاهی داشته باشد؛ و این همان چیزی است که حضرت آیت اللّه بهجت قدس‌سره فرمود: «فرض کنید فلان کس روایت کرده که معنایش چنین است، یعنی چه؟! به چه مناسبتی "اللّه الرؤوف" را برداشته وبه جایش "الر" را جایگزین کرده است؟!» بنابراین، تنها مفسّر الهی و حقیقی قرآن است که این مناسبت را می‎فهمد و قدرت بر «استخراج» حقایق قرآن از دل حروف مقطعه دارد. کسانی که معانی قرآن را نمی‎دانند، چاره‎ای ندارند جز این‎که به کسانی مراجعه کنند که خداوند این معانی را به آن ها تعلیم داده است. در روايت است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و امام علیه‌السلام این حروف مقطعه را طوری کنار هم قرار می‎دهند که اسم اعظم الهی از آن حاصل می‎شود و با آن دعا می‎کنند. آیا عالم به کیفیت تألیف و چینش حروف مقطعه، با جاهل به این مطلب برابر است؟ روایتی جالب در کتاب «بصائر الدرجات» آمده است که ابان بن تغلب از امام صادق علیه‌السلام نقل می‎کند و در آن همین تعبیر استخراج مطرح شده است. در این روایت، حضرت علیه‌السلام می‎فرماید که امیرالمؤمنین علیه‌السلام صحیفه کوچکی را به امام حسن و امام حسین علیهما‌السلام داد که بخوانند: «فَقَرَأَ الْحَسَنُ‏ الْأَلْفَ وَ الْبَاءَ وَ السِّينَ وَ اللَّامَ وَ حَرْفاً بَعْدَ حَرْفٍ‏؛ پس امام حسن علیه‌السلام این‎گونه خواند: الف و باء و سین و لام و همین‎طور حرف به حرف خواند». این دو امام معصوم علیه‌السلام آن صحیفه را به حروف مقطعه خواندند. سپس حضرت همان صحیفه را به محمّد حنفيه داد و فرمود: «اقْرَأْ؛ بخوان»، اما محمّد حنفیه «فَلَمْ يَسْتَخْرِجْ مِنها شَيْئاً؛ نتوانست از آن چیزی استخراج کند.»١١ پس معلوم می‎شود که قدرت استخراج، چیزی است که از طرف خداوند متعال به امام معصوم علیه‌السلام داده شده است، و تمام امت محتاج به علم او هستند. و در روایت ابولبید که در تفسیر عیاشی نقل شده است، امام باقر علیه‌السلام به این مطلب و علوّ جایگاه حروف مقطعه در قرآن کریم تصریح فرمود:  «يَا ابَا لَبِيدٍ إِنَّ‏ فِي‏ حُرُوفِ‏ الْقُرْآنِ الْمُقَطَّعَةِ لَعِلْماً جَمّاً؛ ای ابالبید! در حروف مقطعه قرآن علم بسیار بسیار زیادی است.»١٢  همین تعبیر «عِلْماً جَمّا» را اصحاب امیرالمؤمنین علیه‌السلام مکرر از ایشان شنیده بودند:  «إِنَّ هَاهُنَا _ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ _ لَعِلْماً جَمّاً لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً؛ همانا اینجا _ حضرت با دست خویش به سینه مبارکش اشاره کرد _ علم بسیار زیادی هست، کاش حاملانی برای آن می‎یافتم.»١٣ آری؛ وقتی حروف مقطعه مشتمل بر علم کثیر است، مفسّر حقیقی قرآن هم باید سینه شریفش مالامال از علم بوده و سنخیت بین این دو برقرار باشد.  در پایان، برای بیان عظمت حروف مقطعه، ذکر روايتی از امام باقر علیه‌السلام کافی است:  «عِلْمُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فِي‏ «عسق»؛ دانش هر چیزی در عسق است.‏»١۴ ١. مریم، ١. ٢. بقره، ١. ٣. یوسف، ١. ۴. بحارالأنوار، ج۸۸، ص۱۱؛ تفسیر الثعلبی، ج١، ص١٣۶. ۵. تفسیر امام عسکری علیه‌السلام، ص۶٢. ۶. الاحتجاج، ج۱، ص۲۵۲ ٧. صحیح بخاری، ج۹، ص۱۲. ٨. اختصاص مفید، ص۴. ٩. آل‎عمران، ٧. ١٠. تفسیر طبری، تحقيق شاکر، ج۶، ص۱۸۳. ١١. بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۰۷. ١٢. تفسیر عیاشی، ج۲، ص٣ و ۲۰۲. ١٣. کمال الدین، ج۱، ص۲۹۱. ١۴. تفسیر قمی، ج٢، ص٢۶٨.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب پانزدهم: دوازده نور

  دوازده  امام علیهم‌السلام اوصیاء پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به اذعان مخالفین یادم می آید که بنده همان وقتی که در نجف بودم، بیست روایت جمع کردم، که رُواتش با هم تداخل ندارند [از نظر سندی] و بدون این‎که هیچ‎کدام از آن‎ها به خود امام علی  علیه‌السلام منتهی شود. در [سلسله راویان] آن‎ها ابوبکر هست، عمر هست، عثمان هست؛ همه رجال اهل سنّت هستند که نقل کرده اند. روایت از حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است که ائمه اثنی عشر علیهم‌السلام را تسمیه نموده و حضرات حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام را ذکر کرده است؛ به این مضمون که: «یَکُونُ بَعْدي إثْناعَشَرَ خَلیفَةً، تاسِعُ أوْلادِ الْحُسَیْنِ، صاحِبُهُمْ» (پس از من دوازده جانشین خواهد بود که نهمین فرزند حسین علیه‌السلام صاحبِ از میان ایشان خواهد بود). در واقع، این روایات پیش آن‎ها متواتر است، زیرا تواتر نزد عامه نسبت به شیعه خیلی آسان‎تر ثابت و حاصل می‌شود. حتی اگر کسی از شیعیان بگوید برای اثبات حقانیت شیعه فقط به روایات واضحه از منابع و مصادر اهل تسنن تمسّک کرده‌ام، ابداً گزاف نگفته است.   بنده همان وقتی که در نجف بودم، بیست روایت جمع کردم، که رُواتش با هم تداخل ندارند [از نظر سندی] و بدون این‎که هیچ‎کدام از آن‎ها به خود امام علی  علیه‌السلام منتهی شود. در [سلسله راویان] آن‎ها ابوبکر هست، عمر هست، عثمان هست؛ همه رجال اهل سنّت هستند که نقل کرده اند. روایت از حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است که ائمه اثنی عشر علیهم‌السلام را تسمیه نموده و حضرات حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام را ذکر کرده است؛ به این مضمون که: «یَکُونُ بَعْدي إثْناعَشَرَ خَلیفَةً، تاسِعُ أوْلادِ الْحُسَیْنِ، صاحِبُهُمْ» (پس از من دوازده جانشین خواهد بود که نهمین فرزند حسین علیه‌السلام صاحبِ از میان ایشان خواهد بود) مطلب پانزدهم: دوازده نور مسأله امامان دوازده‎گانه علیهم‌السلام نزد شیعه و سنّی به تواتر نقل شده، بلکه سابقه آن از این هم فراتر می‎رود و در کتب آسمانی پیشین مثل تورات هم مطرح گردیده است. به‎طور کلی وقتی مطلبی حقیقت داشته و صدق و راستی در آن باشد، هر چه زمان بگذرد، زوایای آن و شواهد صدق آن نزد عموم واضح تر می‎شود و در باور مردم استقرار پیدا می‎کند؛ درست بر خلاف مطلب کذب که متزلزل و متذبذب است و هر چه زمان بگذرد، عدم حقانیت آن آشکار می‎گردد.  شواهد صدقی که برای یک مطلب می‎تواند اقامه شود، به سه دسته قابل تقسیم است: امور سابق بر آن مطلب، امور مقارن و هم زمان با آن، و امور لاحقی که بعد از آن محقق می‎شود.  وقتی یک مسأله حقانیت داشته باشد، دیده می‎شود که شواهد سابق و مقارن و لاحق آن، همگی با آن مسأله توافق دارند و هماهنگ هستند. البته این هماهنگی امور سابق و مقارن و لاحق، فقط نزد باورمندان به آن امر نیست، بلکه موافق و مخالف و بی‎طرف در فهم و اعتراف به آن متفق هستند. مسأله وصایت دوازده خلیفه و امام علیهم‌السلام بعد از پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از این قبیل است، چون عدد، مفهوم بسیار واضح و بدون تردیدی دارد. در تحقق یک امر مترتّب و سلسله‎وار تاریخی، عدد دوازده عدد بزرگی است، و اگر ادعا شود که این امر سلسله‎وار به صورت اتفاقی رخ داده است، اغلب مردم نمی‎پذیرند؛ به‎خصوص اگر سابقه قابل فهمی برای همگان داشته باشد؛ همچنان که مسأله دوازده امام علیهم‌السلام همین گونه است و سابقه الهی دارد. ابن تیمیه یکی از سرسخت‎ترین مخالفان شیعه و مخالف اعتقاد آن‎ها به دوازده امام از اهل بیت علیهم‌السلام به حساب می‎آید. اعتراف شخصی مانند او در كتاب «منهاج السنة» درباره امامان دوازده گانه، می‎تواند سابقه ریشه‎دار این مسأله را نزد هر انسان منصفی آشکار کند. ابن کثیر دمشقی نیز که شاگرد معروف اوست، هم کتابی در تفسیر با نام «تفسیر القرآن العظیم» دارد که نزد اهل سنّت و تمام سلفی‎ها از اعتبار و اشتهار برخوردار است و هم کتابی معروف در تاریخ به نام «البدایة و النهایة» دارد. جالب این است که او، در هر دو کتابش به مناسبتی از استادش نقل می‎کند که بسیاری از اهل کتاب و یهود، مدتی پس از مسلمان شدن، شیعه می‎شوند، چون از سابق، بشارت تورات به دوازده عظیم در امت اسلامی را شنیده بودند و انطباق آن بر ائمه اهل بیت علیهم‌السلام را واضح می‎بینند که چگونه با گذشت قرن‎ها قلوب را تسخیر کرده‎اند و هر چه می‎گذرد، صدق و حقانیت آن‎ها بیشتر آشکار می‎شود، و چون ذهن آن‎ها، بر خلاف سنّی‎ها از ابتدا با جریان سقیفه و توجیه عملکرد کارگزاران آن، انس نگرفته است، می‎توانند به سرعت بفهمند که دوازده امام که بشارت تورات است و نیز تمام مسلمین از شیعه و سنّی هم از پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل کرده اند، چه کسانی هستند.  ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنة» پس از ذکر بشارت حدیث رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، می‎گوید این دوازده خلیفه همان‎ها هستند که بشارت به آن‎ها در تورات آمده است: «وَ هؤلاء الاثنی عَشَر خَلِيفَةً هُمُ الْمَذْكُورُونَ فِی التَّوْرَاةِ حَيْثُ قَالَ فِي بِشَارَتِهِ باسمَاعِيلَ وَ سيلِدُ اِثْنَی عَشَرَ عَظِيماً؛ و این خلفای دوازده‎گانه، همان‎هایی هستند که در تورات ذکر شده‎اند؛ چنان‎که در بشارت به اسماعیل می‎گوید: و او دوازده عظیم را به دنیا خواهد آورد.»١ او پس از چند سطر اعتراف می کند: «وَ كَثِيرٌ مِنَ الْيَهُودِ اذا أَسْلَمَ يَتَشَيَّعُ لِأَنَّهُ رَآيَ فِی التَّوراة ذَكَرَ الاِثْنَی عَشَرَ فَظَنَّ أَنَّ هَوَلاَءَ هُمْ أُولَئِكَ؛ بسیاری از یهودیان پس از مسلمان شدن شیعه می‎شوند، زیرا می‎بینند که در تورات به دوازده تن اشاره شده است و لذا این‎ها گمان می‎کنند که این دوازده نفر همان‎ها هستند.» ابن‌تیمیه انتظار دارد یهودیِ مسلمان شده هم مثل او یزید را جزء این بشارت عظیم تورات به حساب آورد: «فَكَانَ اَلْخُلَفَاءُ ابوبكر وَ عُمَر وَ عُثْمَان و عَليٌ ثُمَّ تُوَلِّي مَنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ و صَارَ لَهُ عِزٌ و مَنَعَةُ: مُعَاوِيَةَ وَ ابْنه يَزِيدَ ثُمَّ عَبْدالْمَلكَ و أَوْلادَهُ الأرْبَعَة؛ پس خلفا ابوبکر و عمر و عثمان و علی هستند و بعد از او کسی که همه مردم بر وی اجتماع کنند و این برای او عزت و قدرت شود، تولی امور را به دست گرفت: معاویه و پسرش یزید، سپس عبدالملک و چهار فرزندش!» بسیاری از اهل کتاب و یهود، مدتی پس از مسلمان شدن، شیعه می‎شوند، چون از سابق، بشارت تورات به دوازده عظیم در امت اسلامی را شنیده بودند و انطباق آن بر ائمه اهل بیت علیهم‌السلام را واضح می‎بینند که چگونه با گذشت قرن‎ها قلوب را تسخیر کرده‎اند و هر چه می‎گذرد، صدق و حقانیت آن‎ها بیشتر آشکار می‎شود، و چون ذهن آن‎ها، بر خلاف سنّی‎ها از ابتدا با جریان سقیفه و توجیه عملکرد کارگزاران آن، انس نگرفته است، می‎توانند به سرعت بفهمند که دوازده امام که بشارت تورات است و نیز تمام مسلمین از شیعه و سنّی هم از پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل کرده اند، چه کسانی هستند.  به هر حال، این اتفاق نظر شیعه و سنّی بر عدد دوازده، با پشتوانه بشارت تورات، هر کنجکاو عاقلی را برمی‎انگیزد تا بفهمد آن‎ها کیستند. ابن کثیر که شاگرد ابن تیمیه بود، هم در کتاب تفسیرش و هم در کتاب تاریخش همین اعتراف استاد خود را نقل و تأیید می‎کند: «وَ بَعْضُ الْجُمْلَةِ مِمَّنْ أَسْلَمَ مِنَ الْيَهُودِ إِذَا اقْتَرَنَ بِهِمْ بَعْضُ الشِّيعَهِ يُوهِمُونَهُمْ أَنَّهُمُ الاِثْنَی عَشَرُ فَيَتَشَيَّعُ كَثِيرٌ مِنْهُم؛ بعضی از یهودیانی که مسلمان می‎شوند، وقتی شیعیان به آن‎ها نزدیک می‎گردند، این مطلب را به ایشان القا می‎کنند که آنان (دوازده امام شیعه) همان دوازده فرد مذکور در تورات هستند و در نتیجه بسیاری از آن‎ها شیعه می‎شوند»٢؛ «وَ غَلَط كَثِيرٌ مِمَّنْ تَشَرَّفَ بِالإِسْلامِ فَظَنُّوا أَنَّهُمُ الَّذِينَ تَدْعُو إِلَيْهِمْ فِرْقَةُ الرَّافِضَةُ فَاتَّبِعُوهُمْ؛ بسیاری از کسانی که مشرّف به دین اسلام می‎گردند، اشتباه می‎نمایند و گمان می‎کنند آن دوازده امام، همان‎هایی هستند که فرقه رافضه مردم را به سوی آن‎ها فرا می‎خواند، و لذا تابع آن‎ها می‎شوند.»٣ ابن کثیر می‎گوید که این‎ها جاهل اند و باید به عالم مراجعه کنند، تا بدانند این دوازده نفر چه کسانی هستند! اما نمی‎گوید خود او در همین کتابش سرگردان است، و جالب است که در نقد قول بیهقی می‎گوید: «فَهَذَا الَّذِي سَلَكَهُ عَلي هَذَا التَّقْدِيرُ يَدْخُلُ فِي الاِثْنی عَشَرِ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيةِ وَ يَخْرُجُ مِنْهُمْ عمربن عَبْدِالْعَزِيزِ الَّذِي أَطْبَقَ الائمَّةَ عَلي ... عَده مِنَ اَلخُلَفَاء الرَّاشِدِينَ؛ طبق این شیوه و فریضه ای که او اتخاذ کرده است، یزید بن معاویه داخل در دوازده امام می‎شود و عمر بن عبدالعزیز که همه پیشوایان، او را از خلفای راشدین حساب کرده‎اند، از آن خارج می‎شود.»۴ اگر کسی در سخن علمای عامه بنگرد، می‎بیند که در تعیین مصداق امامان دوازده‎گانه، به چه اختلافات و تناقض‎گویی‎هایی دچار شده‎اند و این خود نشان‎دهنده این است که، حتی عامه که در انکار یقینیات و خدشه در مسلّمات تاریخی تبحر دارند، نمی‎توانند روایات متواتر را که از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل شده و دال بر وجود دوازده امام است، در کتب حدیثی متعددشان انکار کنند، و با این حال با هیچ معیار منطقی و معقولی نمی‎توانند از میان خلفای خود، این دوازده امام را گزینش نمایند؛ به‎طوری که هر یک از علمای آن‎ها که دست به چنین گزینشی زده، با اشکالات متعدد از سوی سایر علمای خود آن‎ها مواجه شده است. در این میان، برخی همچون عبداللّه بن عمر، پس از ذکر نام چند خلیفه، از خلفایی با نام‎های ناآشنایی مانند «جابر» و «سلام» و «امیر العصب» نام برده اند که به حسب تاریخی اصلاً وجود خارجی ندارند! و یا اصلاً عدالت و دوری از ظلم را که حداقل شرط عقلی و نقلی برای خلفای دوازده‎گانه است، در آن رعایت نکرده‎اند و کسانی همچون یزید و سفاح و منصور را که حتی بین خود عامه مشهور به ظلم و فساد هستند، داخل در این امامان دوازده‎گانه نموده‎اند و در عین حال کسانی همچون عمر بن عبدالعزیز را که نزد آن‎ها به صلاح و عدالت معروف است، از این گروه خارج کرده‎اند.۵ اما جلال الدین سیوطی که سعی می‎کند از میان خلفایی که به زعم خود، آن‎ها را عادل می‎شمارد، کسانی را انتخاب کند، نمی‎تواند عدد خلفای عادل را به دوازده برساند و مجبور می‎شود در کنار ذکر مهدی که از اهل بیت حضرت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است، خلیفه دیگری را بتراشد که هیچ نام و نشانی ندارد.۶ ابن حجر عسقلانی نیز که ظاهراً علاقه خاصی به خلفای اموی داشته، سعی در گلچین کردن خلفای ظالم اموی دارد و در این میان نیز یزید بن معاویه را با تمام ظلم‎ها و فسادهایی که کرده است، از قلم نمی‎اندازد و سخنی از عمر بن عبدالعزیز به میان نمی‎آورد.٧ سفیان ثوری نیز که همچون سیوطی به دنبال خلفای عادل گشته، نتوانسته است بیش از پنج خلیفه پیدا کند که به زعم او بتوانند شایستگی خلافت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را داشته باشند!.٨ همان گونه که ملاحظه می‎شود، یک یهودی که تازه مسلمان شده است، برایش کاملاً واضح و آشکار می‎شود که آنچه می‎تواند مصداق دوازده امام باشد، که در کتاب تورات به عنوان نشانه ذکر شده است، دوازده امام شیعه هستند که از ابتدا نامشان در روایات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم معلوم بوده و امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف آخرینِ این دوازده امام است، اما علمای عامه چشم خود را بر این حقیقت آشکار می‎بندند! به هر حال سابقه دوازده امام علیهم‌السلام در پیش از اسلام، بحث گسترده ای دارد و نکات دقیقی در آن است که تفصیل بیشتری می‎طلبد، اما شواهدی که مقارن حیات دنیوی این انوار مقدسه است، به‎طور متواتر در دسترس تمام مسلمین است. از صدر اول از زبان پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم گرفته، تا پایان غیبت صغری از زبان هر کدام از معصومین علیهم‌السلام، این مطلب آن‎قدر نقل شده که از حالت روایت به درایت رسیده، و بازه زمانی قریب سیصد سال فرصت کافی را فراهم کرده است تا این امر بر احدی مخفی نماند. آنچه که آیت اللّه بهجت قدس‌سره اشاره می فرماید که در ایام اقامت در نجف اشرف، بیست روایت با این مضمون جمع‎آوری کرده بود، از لوازم و آثار همین فرهنگ‎سازی اهل بیت علیهم‌السلام، در طول قرن‎ها است. همچنین کتاب معروف «کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر علیهم‌السلام»، شاهدی گویا بر این امر است. و مهم‎تر از این، نقش شعر است که از موضوع تخصصی حدیث و روایت فراتر می‎رود و افراد در بدنه اجتماع آن را تکرار می‎کنند و برای آیندگان باقی می‎گذارند. مجموع این مسائل است که سبب واکنش عملی دستگاه خلافت می‎شد. آیا نمی‎توان حدس زد سبب این‎که مأمون دختر خود را به ازدواج امام جواد علیه‌السلام درآورد، این بود که می‎خواست موعود منتظَر، از نسل او باشد؟ او این مطلب را آشکارا از قصیده معروف دعبل خزاعی در محضر مبارک امام رضا علیه‌السلام دریافت کرد؛ هر چند شاید قبلاً مکرّر به گوش او خورده بود، اما به خوبی آگاه بود که تأیید امام علیه‌السلام بر این شعر، اعتبار مضاعفی به آن می‎بخشد. آیا رفتار عملی دستگاه حکومت که امام هادی علیه‌السلام را به محله عسکر در سامرّا آورد تا کاملاً تحت نظر باشد، می تواند دلیلی جز اطلاع بر نزدیک شدن و کامل شدن عدد دوازده داشته باشد؟ در کتب اهل سنّت آمده است که خلیفه هفت سال تقسیم ارث امام عسکری علیه‌السلام را تأخیر انداخت، تا بفهمد که وضعیت فرزند ایشان چگونه است. این‎که امام علیه‌السلام به «عسکری» ملقب شد، خود از الطاف الهی و اتمام حجتی بر خلق است. از این رو، وقتی احمد بن حنبل شهر سامرّا را زندان می‎نامد، هر منصفی می‎فهمد که محله عسکر در این شهر، یک سلول نظامی در این شهر نظامی است.  به هر حال تا سال ۲۶۰هـ.ق که شهادت امام عسکری علیه‌السلام است و سپس جریان غیبت صغری تا سال ۳۲۹هـ.ق، قضیه دوازده امام علیه‌السلام مستقر گردید، و با وفات نایب چهارم (علی بن محمّد سمری رضوان‌الله‌علیه) ارتباط رسمی مردم با بیت عصمت علیهم‌السلام قطع شد، و دیگر کسی نبود که در بین مردم حضور فیزیکی داشته باشد و از بیت امام عسکری علیه‌السلام دفاع کند، و آنچه مانده بود، تراث عظیم فرهنگی به جای مانده از این ۳۰۰ سال بود. هر خلیفه عباسی که از فطانت برخوردار بود، به حقانیت اثناعشریه پی می‎برد، تا این‎که نوبت به یکی از مقتدرترین خلفای عباسی رسید؛ یعنی ناصرالدین باللّه عباسی (متوفای ۶۲۲ هـ.ق) که همه مسلمین اعم از شیعه و سنّی گرایش او به عقیده دوازده امام علیهم‌السلام و حیات امام دوازدهم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را اعتراف کردند، و تعمیرات او برای سرداب مقدس سامرّا تا قرن‎ها در منظر دید زوار و مراجعه‎کنندگان بود. از این زمان، مرحله سوم بحث ما که امور لاحق بر امامت دوازده امام علیهم‌السلام است، شروع می‎شود؛ یعنی هر چه به‎تدریج زمان از پایان غیبت صغری می‎گذشت، نخبگان فهم و فکر کم‎کم متوجه حقانیت ائمه شیعه علیهم‌السلام می‎شدند، و هر کدام از خواص و عوام که مطلب برای خودش واضح می‎گردید، پرچم دفاع از ائمه علیهم‌السلام و ترویج امر آن‎ها را به دوش می‎کشید، و آنچه را خود به‎وضوح دریافته بود، در معرض دید سایرین قرار می‎داد، تا آن‎ها هم مثل او رفتار کنند و مدافع عقیده اثناعشریه شوند. مسأله دوازده امام علیهم‌السلام، هرچند بر خلفای عباسی مخفی نبود، اما هر چه می‎گذشت، بر اطمینان آن‎ها افزوده می‎شد. آنچه علاوه بر این امر، آنچه باعث آشکار شدن حقانیت مذهب شیعه شد، سیطره آل بویه بر بغداد بود که آن‎ها به نوبه خود در محیطی آزاد و بی‎طرف به حقانیت شیعه پی بردند و وقتی قدرت حکومتی پیدا کردند، به بهترین وجهی عقاید بر حق شیعه را ترویج کردند؛ به‎طوری که در سال ۳۵۲ هـ.ق کلان شهر بغداد دو روز تعطیل عمومی را برای اولین بار تجربه کرد، اولی عید غدیر در هجدهم ذی‎الحجه و دومی روز عاشورا بود. این امور حتی بر اندرونی بیت خلافت عباسی تأثیر گذاشت و هر خلیفه عباسی که از فطانت برخوردار بود، به حقانیت اثناعشریه پی می‎برد، تا این‎که نوبت به یکی از مقتدرترین خلفای عباسی رسید؛ یعنی ناصرالدین باللّه عباسی (متوفای ۶۲۲ هـ.ق) که همه مسلمین اعم از شیعه و سنّی گرایش او به عقیده دوازده امام علیهم‌السلام و حیات امام دوازدهم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را اعتراف کردند، و تعمیرات او برای سرداب مقدس سامرّا تا قرن‎ها در منظر دید زوار و مراجعه‎کنندگان بود. آیا جالب نیست که خلیفه عباسی که دارای طولانی‎ترین دوره خلافت (قریب ۵۰ سال) بود، با وجود اقتداری که در حکومتش داشت و نزد مردم به ظهور کرامات معروف بود، معتقد به وجود امام معصوم علیه‌السلام از اهل‎بیت عصمت و طهارت باشد؟ و جالب‎تر این‎که در نقل سیّد یوسف صنعانی (متوفای ۱۱۲۱ هـ.ق) در کتاب «نسمة السحر فی من تشیّع و شعر» به نقل از ذهبی (متوفای ۷۴۸ هـ.ق) آمده است که این خلیفه عباسی خودش را نایب امام دوازدهم منتظر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎دانست: «وَ مِنَ الْعَجَائِبِ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الشِّيعَةِ الإمامِيَّةِ فِي الْإِمَامَةِ وَ المعتقِد وَ كَانَ يُرِي نَفْسَهُ نَائِباً لِلْإِمَامِ اَلْمُنْتَظَرْ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف وَ بِذَلِكَ ذَكَرَهُ الذَّهَبِيُّ وَ عَجِبَ مِنْهُ؛ و از عجایب است که او در بحث امامت و اعتقادات از شیعیان امامی بود و خود را نایب امام منتظَر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎دانست. ذهبی نیز او را با همین خصوصیت ذکر نموده و از او تعجب کرده است.»٩ در کتاب «أعیان الشیعه» هم آمده است: «وَ الْإِمَامُ اَلنَّاصِرُ هُوَ الَّذِي بَنِيَ سرداب الْغَيْبَةَ في سَامَرَّاءَ وَ جَعَلَ فِيهِ شُبَاكاً مِنَ الْأَبْنُوسِ الفاخر او السَّاجِ كَتِبَ عَلِيٌ دَائِرُهُ اِسْمُهُ وَ تَارِيخُ عَمَلِهِ وَ هُوَ باقٍ لِهَذَا الْوَقْتِ وَ كَأَنَّمَا فَرَغَ مِنْهُ الصّناع اَلآن؛ و امام ناصر، همان کسی است که سرداب غیبت را در سامرّا بنا کرد و در آن ضریحی از چوب آبنوس فاخر یا چوب ساج ساخت و دور آن نام خود و تاریخ بنایش را نگاشت و آن تا زمان حاضر باقی است؛ گویی که همین الآن از آن فارغ شده است.»١٠  همچنین ابن المظفر (متوفای ۶۱۷ هـ.ق) که معاصر خلیفه ناصر است، در کتابش «مضمار الحقائق»، در بیان وقایع سال ۵٨٠ هـ.ق می‎گوید: «وَ فِي هَذَا السَّنَةِ سَأَلْتُ اُمّالْخَلِيفَةَ أَنْ يُؤْذَنَ لَهَا فِي زِيَارَةِ مَشْهَدِ سُرّ مَنْ رَأی ... وَ خَرَجَ الْخَلِيفَةُ وَ أُمُّهُ إِلَی الزِّيَارَةُ وَ الْعَسْكَرُ في خدْمته؛ در همین سال، مادر خلیفه اجازه خواست که به زیارت حرم سامرّا برود ... خلیفه و مادرش به زیارت رفتند و سپاهش در خدمتش بودند.»  او سپس تفصیل قضیه را ذکر می‎کند تا این‎که می‎گوید: «وَ كَانَ الْخَلِيفَهُ قَدْ تَقَدَّمَ إِلَی أُسْتَاذُ الدَّارِ أَنْ يُعْمُرَ مشهد سُرّمَنْ رَأَي وَ أَنْ يُشِيدَهُ وَ يُنْفِذَ إِلَيْهِ فَرْشاً وَ بَسْطاً وَ جَمِيعَ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْه؛ خلیفه از استاد معمار خواست که حرم سامرّا را تعمیر کند و آن را محکم سازد و فرش‎ها و زیراندازها و هر چیزی را که به آن نیاز دارد، به سوی او بفرستد.»١١ اکنون باید به دقت ملاحظه شود که بیت مظلوم امام هادی و عسکری علیهما‌السلام که توسط متوکل و خلیفه دیگر پس از او، در کمال غربت در شهر نظامی سامرّا محبوس و مهجور بود، چگونه پس از سه قرن توسط خود دستگاه خلافت عباسی تجلیل می‎شود و دارای حرم عظیمی می‎گردد. آیا غیر از این است که هر چه می‎گذرد، حقانیت ائمه اثناعشر علیهم‌السلام بر همگان آشکار‎تر می‎شود؟ حتی به آنجا می‎رسد که امروزه در مهد وهّابیّت و سلفیّت در مدینه منوّره و مسجد مطهّر نبوی صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، نمی‎توانند بنای تاریخی و أسماء مطهّر امامان معصوم علیهم‌السلام را که در منظر دید تمام مشرّف‎شدگان به مسجد شریف است، از بین ببرند! عجبا! امام منتظر علیه‌السلام که شیعه عقیده به او و حیات او دارند، با این‎که زعمای حرمین شریفین به‎شدت بر ضد او و عقیده به حیات ایشان هستند، و وجود مبارکش را موهوم می‎دانند، چگونه نام مبارک او و آباء گرامی‎اش علیهم‌السلام را در منظر دید ناظران در حرم  مطهر نبوی صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قرار داده‎اند؟ آیا نام شخصی موهوم را در حرم مطهر می‎نویسند؟! یا این‎که برای همیشه نمی‎توان حق و حقیقت را پنهان کرد؟   ١. منهاج السنة، ج۸، ص۲۳۷. ٢. تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۳۳. ٣. البدایة و النهایة، ج۶، ص۲۵۰. ۴. البدایة و النهایة، ج۶، ص٢۴٩. ۵. تاریخ الخلفاء، صص١٠-١٢. ۶. همان. ٧. فتح الباری، ج١٣، ص٢١۴. ٨. سنن ابی داوود، ج۴، کتاب السنّة، باب٧. ٩. نسمة السحر، ج۱، ص۲۵۳. ١٠. أعیان الشیعه، ج۲، ص۵۰۷. ١١. مضمار الحقائق و سرّ الخلائق، ص۱۷۷.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب شانزدهم: انتظار فرج

  معنای انتظار فرج با این‎که روایت «أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِي انْتِظَارُ الْفَرَجِ»١ (بهترین اعمال امت من، انتظار فرج است) به نقل عامه هم ثابت است، چگونه ممکن است که حکومت و سیادت رؤسای کشورهای اسلامی، اُولُواالاَمْر باشند؟! اگر چنین است، فرَج، موجود و حاصل است! دیگر انتظار فرج برای چه؟ آیا با وجود این همه فرج، باز هم فرج می‎خواهیم؟! پس «انتظار الفرج» یعنی چه؟!٢   شیعه اعتقاد دارد مقصود از اولی‎الامر دوازده امام معصوم علیهم‌السلام هستند، که خدای متعال دستور به اطاعت از آنان داده و آن‎ها را از هر گناه و اشتباهی مصون داشته است. مطلب شانزدهم: انتظار فرآن برخی از عامه معتقدند هر فردی که بر مسلمانان سلطه پیدا کند، ولو این‎که فاسق و زانی و شراب‎خوار باشد، قهراً حاکم مسلمین خواهد شد و مصداق آیه شریفه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ؛ از خدا اطاعت کنید و از رسول خدا و اولیاء امرتان اطاعت کنید»٣ می‎شود، و اطاعت او بر جمیع مسلمین واجب است؛۴ در حالی که شیعه اعتقاد دارد مقصود از اولی‎الامر دوازده امام معصوم علیهم‌السلام هستند، که خدای متعال دستور به اطاعت از آنان داده و آن‎ها را از هر گناه و اشتباهی مصون داشته است. در روایتی خود عامه نقل کرده‎اند که انتظار فرج، برترین اعمال است. این انتظار فرج برای شیعه، به معنای ظهور حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف خواهد بود که ولیّ امر غایب است، و با ظهورش دنیا را پر از عدل و قسط می‎نماید و گشایش و فرج برای همگان رخ خواهد داد. اما عامه که همه سلاطین را مصداق ولیّ امر می‎دانند و این‎همه فرج برای آن‎ها حاصل است، دیگر انتظار فرج برای آن‎ها چه معنایی دارد؟! نکته مهم در این حدیث، این است که انتظار فرج را برترین و بالاترین عبادت می‎شمارد. از تناسب حکم و موضوع، می‎فهمیم این فرجی که انتظار آن کشیده می‎شود، از امور عادی نخواهد بود؛ حتی اگر ظالم‎ترین سلطان بر سر کار بوده و همه مردم دچار و مبتلا به ظلم او باشند، باز نمی‎توان گفت انتظار رفع ظلم او بالاترین عبادت است، چون نمی‎دانیم سلطان پس از او کیست و چه بسا سلطان بعدی ظالم‎تر از او یا مثل او باشد! اما اگر مقصود از انتظار فرج، انتظار وعده الهی به ریشه‎کن شدن ظلم باشد و انتظار تحقق بشارت قرآن کریم به: «لِيُظْهِرَهُ‏ عَلَى‏ الدِّينِ‏ كُلِّهِ؛ تا دین راستین را بر همه ادیان غالب گرداند»۵ باشد، هر عاقل منصفی تصدیق می‎کند که انتظار این امر عظیم، می‎تواند بالاترین عبادت باشد. در روایتی خود عامه نقل کرده‎اند که انتظار فرج، برترین اعمال است. این انتظار فرج برای شیعه، به معنای ظهور حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف خواهد بود که ولیّ امر غایب است، و با ظهورش دنیا را پر از عدل و قسط می‎نماید و گشایش و فرج برای همگان رخ خواهد داد. اما عامه که همه سلاطین را مصداق ولیّ امر می‎دانند و این‎همه فرج برای آن‎ها حاصل است، دیگر انتظار فرج برای آن‎ها چه معنایی دارد؟! نکته دیگر این‎که هنگامی «انتظار»، یک امر واقعی خواهد بود که از وضع موجود راضی نباشیم، اما اگر کسی حاکم موجود را اولی‎الامر مذکور در قرآن بداند که قرآن در کنار خدا و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به متابعت از او دستور می‎دهد، آیا منتظر است فردی که خدا برای او به عنوان ولیّ امر و مطاع تعیین کرده است، از بین برود؟! چگونه مرگ کسی را انتظار می‎کشد که خداوند درباره او می‎فرماید: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي‏ الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏»؟! اما اگر مقصود از انتظار فرج، انتظار ظهور موعود الهی باشد، هر کسی در هر زمانی می‎تواند منتظر آن باشد و بالاترین عبادت را با این انتظار الهی انجام دهد. از این رو، بالاترین افراد در انتظار فرج، خود معصومین علیهم‌السلام بوده‎اند. پس از آن‎ها نیز بزرگان شیعه دائماً منتظر و مترقّب فرج بودند؛ حتی قبل از تولد حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف سلاح خود را برای یاری ایشان آماده کرده بودند. یکی از آن‎ها راوی احادیث امامان دوازده‎گانه است؛ یعنی ابوسعید عبّاد بن یعقوب منصوری رواجنی که حتی اهل سنّت، او را بیش از شیعه می‎شناسند، چون در میان آن‎ها زندگی می‎کرد و پنج سال قبل از تولد حضرت بقیةاللّه عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از دنیا رفت (۲۵۰هـ.ق). ذهبی از قاسم مطرز نقل می‎کند:  «دَخَلتُ إلی عَبَّادِ بنِ یَعقوبَ وَ کانَ مَکفُوفاً وَ رَأیتُ فی دارِه سَیفاً مُعَلَّقاً و حَجَفَةً. فقُلتُ أیُّها الشَّیخُ لِمَن هَذَا السَّیفُ؟ فَقال لي: أعدَدتُه لِأقاتِلَ بِه مَعَ المَهدِي؛ نزد عبّاد بن یعقوب رفتم و او شخصی نابینا بود. در خانه‎اش شمشیر و سپری آویزان دیدم. گفتم: ای پیرمرد! این شمشیر برای چیست؟ گفت: آن را آماده کرده‎ام تا با آن همراه با مهدی جهاد کنم.»۶ ببینید چگونه یک سنّی با دیدن شمشیر نزد پیرمردی که نابینا است، تعجب می‎کند، اما جواب می‎شنود که من این را آماده کرده‎ام تا امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را یاری نمایم؛ و این است فرهنگ شیعه که تنها گزینه تبیین این مسأله است که انتظار فرج، برترین اعمال و عبادت ها است. ١. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: «أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِي انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏‏؛ برترین اعمال امت من، انتظار فرج و گشایش از جانب خداوند عزوجل است»؛ کمال الدین، ج٢، ص۶۴۴؛ و نیز نک: مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴٢۶؛ بحارالأنوار، ج۵٠، ص٣١٨ و ج۵٢، ص١٢٢؛ سنن ترمذی، ج۵، ص٣٨۵؛ مجمع الزوائد،  ج١٠، ص١۴٧. برای آگاهی بیشتر درباره مصادر این روایت در کتب شیعه و سنّی، نک: معجم احادیث الامام المهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف؛ ج١، صص۵٢٩ - ۵٣٣. ٢. برخی از عامه معتقدند هر فردی که بر مسلمانان سلطه پیدا کند، ولو این‎که فاسق و زانی و شراب‎خوار باشد، قهراً حاکم مسلمین خواهد شد و مصداق آیه شریفه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ؛ از خدا اطاعت کنید و از رسول خدا و اولیاء امرتان اطاعت کنید»(نساء،۵٩) می‎شود، و اطاعت او بر جمیع مسلمین واجب است؛(نک: التفسیر الکبیر (فخر رازی)، ج١٠، ص١١٣؛ روح المعانی (آلوسی)، ج٣، ص۶٣.) در حالی که شیعه اعتقاد دارد مقصود از اولی‎الامر دوازده امام معصوم  علیهم‌السلام هستند، که خدای متعال دستور به اطاعت از آنان داده و آن‎ها را از هر گناه و اشتباهی مصون داشته است. در روایتی خود عامه نقل کرده‎اند که انتظار فرج، برترین اعمال است. این انتظار فرج برای شیعه، به معنای ظهور حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف خواهد بود که ولیّ امر غایب است، و با ظهورش دنیا را پر از عدل و قسط می‎نماید و گشایش و فرج برای همگان رخ خواهد داد. اما عامه که همه سلاطین را مصداق ولیّ امر می‎دانند و این‎همه فرج برای آن‎ها حاصل است، دیگر انتظار فرج برای آن‎ها چه معنایی دارد؟!. ٣. نساء،۵٩. ۴. نک: التفسیر الکبیر (فخر رازی)، ج١٠، ص١١٣؛ روح المعانی (آلوسی)، ج٣، ص۶٣. ۵. توبه،٣٣. ۶. المنتظم، ج١٢، ص۴١.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب هفدهم: تنها انتظار فرج کافی نیست!

  تنها انتظار فرج کافی نیست! تنها انتظار فرج کافی نیست، تهیّؤ (آمادگی)، بلکه طاعت و بندگی نیز لازم است؛ مخصوصاً با توجه به قضایایی که پیش از ظهور امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف واقع می‎شود، به حدی که: «مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» (جهان پر از ظلم و جور می  گردد). خدا می داند که به واسطه ضعف ایمان بر سر افراد چه می آید! خدا کند ظهور آن حضرت با عافیت مطلقه برای اهل ایمان باشد و زود تحقق پیدا کند. مگر امکان دارد عافیت مطلقه بدون ایمان، طاعت و بندگی انجام گیرد؟! خدا به اهل ایمان توفیق دهد که از فِتَن مُضِلّه کناره گیری کنند! تنها انتظار فرج کافی نیست، تهیّؤ (آمادگی)، بلکه طاعت و بندگی نیز لازم است؛ خدا می داند که به واسطه ضعف ایمان بر سر افراد چه می آید! خدا کند ظهور آن حضرت با عافیت مطلقه برای اهل ایمان باشد و زود تحقق پیدا کند. مگر امکان دارد عافیت مطلقه بدون ایمان، طاعت و بندگی انجام گیرد؟! خدا به اهل ایمان توفیق دهد که از فِتَن مُضِلّه کناره گیری کنند!     مطلب هفدهم: تنها انتظار فرج کافی نیست! بدیهی است که شیعیان باید همواره مترصّد ظهور حضرت بقیةاللّه عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف باشند و خود را برای سربازی در رکاب ایشان آماده کنند و شرایط تحقق این امر عظیم را فراهم نمایند؛ تا جایی که در روایت از امام صادق علیه‌السلام آمده است:  «لَيُعِدَّنَ‏ أَحَدُكُمْ‏ لِخُرُوجِ الْقَائِمِ وَ لَوْ سَهْماً فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى إِذَا عَلِمَ ذَلِكَ مِنْ نِيَّتِهِ رَجَوْتُ لِأَنْ يُنْسِئَ فِي عُمُرِهِ حَتَّى يُدْرِكَهُ فَيَكُونَ مِنْ أَعْوَانِهِ وَ أَنْصَارِهِ‏؛ هر یک از شما برای قیام امام قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف چیزی را مهیا کند، ولو یک تیر باشد، زیرا خدای متعال وقتی نیت او را بداند، من امیدوارم که خداوند عمر او را طولانی نماید تا امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را درک کند و از یاران و کمک‎کاران او شود.»١ همچنین دستور صریح خدای متعال در قرآن کریم بر این است که مؤمنان همواره خود را مسلح و آماده برای دفاع و مبارزه با دشمنان اسلام کنند، تا رعب و وحشت در دل کفار بیفتد:  «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ»؛٢ و آنچه در توان داريد، از نيرو و اسبانِ آماده، در برابر آنان فراهم سازيد كه بدان دشمن خداوند و دشمن خود را به هراس می‌افكنيد. البته باید توجه داشت که اصلی‎ترین عاملی که باعث زمینه‎سازی برای ظهور حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‎شود و انسان را آماده یاری‎رسانی به ایشان می‎کند، آماده‎سازی روح و مقاوم‎سازی نفس آدمی در مقابل هواهای نفسانی و پاک‎سازی جان از رذایل اخلاقی است؛ یعنی همان عبودیّت و بندگی خداوند متعال. اگر مؤمن بخواهد در پی رضای اهل بیت علیهم‌السلام و خشنودی امام زمان خویش باشد، باید همان راهی را بپیماید که خود ایشان ترسیم کرده است.  با تأمل و تدبر در روایات، می فهمیم که تقرب به امام و تحصیل فرج و زمینه‎سازی ظهور و آماده شدن برای جانبازی در رکاب آن حضرت، تنها و تنها از راه تقوا و خودسازی و ترک معصیت و تهذیب نفس حاصل می‎شود، نه این‎که انسان بدون آماده کردن روح خود و با غفلت از جهاد اکبر، تنها توجهش به جهاد اصغر باشد و به سراغ ورزیده کردن عضلات بدن خود برود و گمان کند که تنها با کسب مهارت‎های نظامی، توانسته است خود را برای یاری رساندن به حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف آماده نماید. علاوه بر این، حتی در جهاد اصغر نیز آنچه موجب پیروزی لشکر امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بر دشمنان می‎شود، همان قوت ایمان یاران حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و تسلیم محض بودن آن‎ها در قبال اوامر و دستورات حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است و در حقیقت، آن‎ها قلوبی دارند که مانند تکه‎های آهن سخت و قدرتمند است و بر اثر عنایت خاص امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، آن‎ها قدرت چهل مرد را پیدا می‎کنند:  «قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَاالسَّلاَمُ: إِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَذْهَبَ اَللَّهُ عَنْ شِيعَتِنَا اَلْعَاهَةَ وَ جَعَلَ قُلُوبَهُمْ كَزُبَرِ اَلْحَدِيدِ وَ جَعَلَ قُوَّةَ اَلرَّجُلِ مِنْهُمْ قُوَّةَ أَرْبَعِينَ رَجُلاً وَ يَكُونُونَ حُكَّامَ اَلْأَرْضِ وَ سَنَامَهَا؛ امام سجاد علیه‌السلام فرمود: آن‎گاه كه قائم ما قيام كند، خداوند متعال همه بيماری‌ها را از شيعيان ما برمى‏دارد و دل‎هاى آن‎ها را همچون پاره‏‌هاى آهن قرار داده و به هر كدام از آن‎ها نيروى چهل مرد را می‌دهد و آنان فرمانروايان زمين و بزرگان آن خواهند بود.»٣ این بدین معنی است که آنان پیش از این عنایت، دارای چنین قدرتی نبودند و اشاره به قدرت قلبی و معنوی آن‎ها دارد، که حاصل از عبودیّت خداوند متعال در طول عمرشان است. همچنین نشان می دهد که منشأ قدرت این افراد، همان شدت ایمان و طاعت آن‎ها از امامشان است و آنچه این افراد را آماده این طاعت و گوش‎سپاری به اوامر امام و سیر در مسیر ایشان کرده، همانا مراقبت بر طاعت ایشان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و سیر در مسیر رضای ایشان در زمان غیبتش بوده است و آن‎ها قبل از ظهور حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، خود را با تهذیب نفس و عبودیّت خداوند متعال تقویت نموده‎اند. از این‎رو، سرّ توصیه مؤکدی که حضرت آيت اللّه بهجت قدس‌سره به زعیم مقاومت لبنان کرد، آشکار می‎شود؛ مبنی بر این‎که همان‎گونه که به نیروهای خود فنون و تعالیم نظامی را آموزش می‎دهند، حتماً احکام فقهی و عقاید صحیح دین و مذهب را تعلیم نمایند؛ به نحوی که متمکن باشند از عمل صحیح طبق شرع و دفاع از عقاید حقه اهل بیت علیهم‌السلام. به‎طور کلی آنچه باعث نیرومندی مؤمن می‎شود، قدرت ایمان اوست. در روایت است که قدرت مؤمن در قلب او قرار دارد؛ گرچه ممکن است به لحاظ جسمانی ضعیف و نحیف به نظر برسد. از این رو، در توصیف یاران حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، بر عبادت‎های طولانی شبانه و تسلیم مطلق بودن آنان در مقابل اوامر حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف تأکید شده و همین مناجات‎های شبانه و اوصاف معنویشان است که آن‎ها را در روز همچون شیران غرنده قرار داده است:  «فِيهِمْ‏ رِجَالٌ‏ لايَنَامُونَ‏ اللَّيْلَ لَهُمْ دَوِيٌّ فِي صَلَاتِهِمْ كَدَوِيِّ النَّحْلِ يَبِيتُونَ قِيَاماً عَلَى أَطْرَافِهِمْ وَ يُصْبِحُونَ عَلَى خُيُولِهِمْ رُهْبَانٌ بِاللَّيْلِ لُيُوثٌ بِالنّهارِ هُمْ أَطْوَعُ لَهُ مِنَ الْأَمَةِ لِسَيِّدِهَا كَالْمَصَابِيحِ كَأَنَّ قُلُوبَهُمُ الْقَنَادِيلُ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ مُشْفِقُون‏؛ در میان آن‎ها مردانی هستند که شب را نمی‎خوابند. در نمازشان صدایی همچون صدای زنبور دارند. شب را ایستاده بر پاهایشان به سر می‎برند و در حالی که بر روی اسب‎هایشان هستند، صبح را آغاز می‎کنند. پارسایان شب و شیران روزند. آنان برای امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، فرمان‎بردار‎تر از کنیز برای سرورش هستند. آن ها مانند چراغ هستند؛ گویی قلبشان فانوس است و آنان از خشیت خدا هراسانند.»۴ عجیب‎تر از روایات فوق، نقلی است که در کتاب «الغیبة» شیخ طوسی قدس‌سره آمده است که: آن ها نه تنها بدن‎هایی عضلانی و قوی ندارند، بلکه آن‎قدر در ظاهر ضعیف و نحیف هستند که مردم از ترس مغلوب شدن آن‎ها در مواجهه با لشکریان تنومند دشمن، بر آن‎ها گریه می‎کنند: «فَعِنْدَ ذَلِكَ يَبْعَثُ اللَّهُ قَائِمَ آلِ محمّد فِي عَصَبَةٍ لَهُمْ أَدَقُّ فِي‏ أَعْيُنِ‏ النَّاسِ‏ مِنَ الْكُحْلِ إِذَا خَرَجُوا بَكَى لَهُمُ النَّاسُ لايَرَوْنَ إِلَّا أَنَّهُمْ يَخْتَطِفُونَ يَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا أَلَا وَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً أَلَا إِنَّ خَيْرَ الْجِهَادِ فِي آخِرِ الزَّمَان؛ در آن هنگام، خداوند قائم آل‎محمّد عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را همراه با گروهی برمی‎انگیزد که در چشم مردم از سرمه ظریف‎ترند. وقتی که قیام می‎کنند، مردم بر آن‎ها می‎گریند و دیدشان نسبت به آن‎ها این است که ربوده خواهند شد! خداوند برای آن‎ها شرق و غرب زمین را فتح می‎کند. بدانید که آن ها مؤمنان حقیقی هستند. بدانید که برترین جهاد در آخر الزمان است.‏»۵ از این رو، این که در روایات می‎فرمایند آنان قدرت چهل نفر را پیدا می‎کنند، به سبب عنایتی است که بعد از ظهور، حضرت به آن‎ها برای یاری دین خدا موهبت می‎نماید، نه این‎که خود پیش از ظهور چنین قدرتی داشته و غافل از جهاد اکبر تنها به تقویت قوای جسمانی خود پرداخته باشند. البته بدیهی است که تقویت بدن به نحوی که فرد بتواند به آسانی به عبادت خداوند متعال بپردازد و وظایف دینی‎اش را به نیکی انجام دهد و از کیان خود و مؤمنان دفاع نماید، امری نیکو و مورد توصیه و تأکید است. اما نباید فراموش کنیم که که مؤلفه اصلی آماده شدن برای نصرت و یاری حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، تقویت ایمان و اعتقاد و طاعت و عبودیّت است.  اگر این حاصل شد، در وقت نیاز، حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف آن قدرت ظاهری مورد نیاز و بلکه بیشتر از قدرت متعارف یک انسان را به انسان موهبت می‎نماید؛ یعنی به او قدرت چهل مرد توانمند را می‎دهد که اگر بر کوه‎ها گذر کنند، کوه‎ها چون پنبه رشته می‎شوند، و تمام این قدرت فوق‎العاده ظاهری از قدرت ایمان قلبی آن‎ها نشأت می‎گیرد:  «فَإِنَّ الرَّجُلَ‏ مِنْهُمْ‏ يُعْطَى‏ قُوَّةَ أَرْبَعِينَ رَجُلاً وَ إِنَّ قَلْبَهُ لَأَشَدُّ مِنْ زُبَرِ الْحَدِيدِ وَ لَوْ مَرُّوا بِجِبَالِ الْحَدِيدِ لَقَطَعُوهَا لايَكُفُّونَ سُيُوفَهُمْ حَتَّى يَرْضَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؛ به هر یک مرد از آن‎ها قدرت چهل مرد داده می‎شود و قلب او از پاره‎های آهن سخت‎تر می‎گردد. اگر بر کوه‎های آهن گذر کنند، آن‎ها را می‎بُرند. تا خداوند از آن‎ها راضی نشود، شمشیر را به نیام نبرند.»۶ همچنین سيّد بن طاوس در كتاب «الملاحم و الفتن» از ابن رزين غافقی نقل می‎كند كه از حضرت علی علیه‌السلام شنيدم:  «وَ رِجَالٌ كَأَنَّ قُلُوبَهُمْ‏ زُبَرُ الْحَدِيدِ لايَشُوبُهَا شَكٌّ فِي ذَاتِ اللَّهِ أَشَدُّ مِنَ الْحَجَرِ لَوْ حَمَلُوا عَلَى الْجِبَالِ لَأَزَالُوهَا؛ مردانی که گویی دل‎هایشان پاره‎های آهن است. دل آن‎ها به هیچ شکی در راه خدا آغشته نمی‎شود. از سنگ سخت‎تر هستند و اگر بر کوه‎ها هجوم برند، آن‎ها را از جای بر کنند.»٧  از این روایت معلوم می‎شود که این افراد آن‎چنان در عقیده خود راسخ و ثابت هستند که هرگز ذره‎ای شک به آن‎ها راه نمی‎یابد، و این مهم حاصل نمی‎شود، مگر این‎که انسان معارف و علوم دین خود را به نیکویی فرا گرفته و با عمل به علم خود، به درجات عالی یقین رسیده باشد. از این‎رو، سرّ توصیه مؤکدی که حضرت آيت اللّه بهجت قدس‌سره به زعیم مقاومت لبنان کرد، آشکار می‎شود؛ مبنی بر این‎که همان‎گونه که به نیروهای خود فنون و تعالیم نظامی را آموزش می‎دهند، حتماً احکام فقهی و عقاید صحیح دین و مذهب را تعلیم نمایند؛ به نحوی که متمکن باشند از عمل صحیح طبق شرع و دفاع از عقاید حقه اهل بیت علیهم‌السلام. به‎طور کلی آنچه باعث نیرومندی مؤمن می‎شود، قدرت ایمان اوست. در روایت است که قدرت مؤمن در قلب او قرار دارد؛ گرچه ممکن است به لحاظ جسمانی ضعیف و نحیف به نظر برسد:  «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ محمّد عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِ‎السَّلاَمُ عن رسول‎اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: إِنَّ قُوَّةَ اَلْمُؤْمِنِ فِي قَلْبِهِ أَلاَتَرَوْنَ أَنَّهُ قَدْ تَجِدُونَهُ ضَعِيفَ اَلْبَدَنِ نَحِيفَ اَلْجِسْمِ وَ هُوَ يَقُومُ اَللَّيْلَ وَ يَصُومُ اَلنهارَ وَ قَالَ: اَلْمُؤْمِنُ أَشَدُّ فِي دِينِهِ مِنَ اَلْجِبَالِ اَلرَّاسِيَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ اَلْجَبَلَ قَدْ يُنْحَتُ مِنْهُ وَ اَلْمُؤْمِنُ لاَيَقْدِرُ أَحَدٌ عَلَى أَنْ يَنْحَتَ مِنْ دِينِهِ شَيْئاً وَ ذَلِكَ لِضَنِّهِ بِدِينِهِ وَ شُحِّهِ عَلَيْهِ؛ امام صادق علیه‌السلام از پدرش از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل می‎نماید که ایشان فرمود: قدرت مؤمن در قلب اوست. آیا نمی‎بینید که گاهی او را با بدنی ضعیف و جسمی نحیف می‎یابید و با این حال شب را به عبادت قیام می‎کند و روز را روزه می‎دارد. همچنین فرمود: مؤمن در دین خود سخت‎تر از کوه‎های شامخ است، زیرا گاهی از کوه چیزی تراشیده می‎شود، اما هیچ‎کس نمی‎تواند از دین مؤمن چیزی بتراشد؛ چرا که او بر دین خود حریص و بر آن بخیل است.»٨ امیرالمؤمنین علیه‌السلام که در غزوات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم کلیدی‎ترین نقش را در پیروزی سپاه اسلام داشت و رشادت‎های ایشان به حدی شگفت‎انگیز بود که مجاهدت‎های سایر اصحاب در مقایسه با آن کوچک و حقیر شمرده می‎شد، درباره کندن در قلعه خیبر می‎فرماید که من این کار را با نیروی جسمانی انجام ندادم، بلکه با نیروی الهی انجام دادم:  «وَ اعْلَمْ أَنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطَمْرَيْهِ يَسُدُّ فَوْرَةَ جُوعِهِ بِقُرْصَيْهِ لايَطْعَمُ الْفِلْذَةَ فِي حَوْلَيْهِ إِلَّا فِي سَنَةِ أُضْحِيَّةٍ وَ لَنْ تَقْدِرُوا عَلَى ذَلِكَ فَأَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ هَذَا قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ مُبَارَزَةِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لابِحَرَكَةٍ غَذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئة؛ بدان که امام شما از دنیایش به دو جامه کهنه اکتفا کرده و شدت گرسنگى خود را با دو قرص نان برطرف نموده است و در طول سال، گوشت نمی‌خورد؛ مگر در عید قربان. و شما هرگز نمی‌توانید این کار را بکنید، پس مرا با ورع و تقوا و تلاش و کوشش یاری رسانید. گویی می‎شنوم که گوینده‎ای از شما می‌گوید: اگر غذاى فرزند ابوطالب این‎گونه است، بنا بر این از شدّت ضعف، باید در مبارزه با پهلوانان و شجاعان فرو بماند! به خدا سوگند! من دروازه خیبر را با قدرت جسمانى و تحرک غذایى (انرژی حاصل از غذا) از جای نکندم، بلکه به نیروی ملکوتی و روحى که به نور پروردگارش روشن است، تأیید و حمایت شدم.»٩ در این حدیث شریف، حضرت علیه‌السلام ابتدا اشاره می‎کند که زهد و کم خوراکی ایشان به حدی است که مردم می‎گویند ضعف بدنی، قدرت مبارزه با دشمنان تنومند را از او می‎گیرد. سپس ایشان متذکر می‎شود که آنچه به ایشان قدرت مبارزه با این افراد را می‎دهد، اصلاً قدرت جسمانی نیست، بلکه قدرت الهی و آسمانی است که بر اثر شدت ایمان و تقوا به دست آمده است. چنین قدرتی است که توانایی از جا کندن در قلعه خیبر را به ایشان می‎دهد؛ در حالی که به نقل ابن حجر عسقلانی، عالم اهل سنّت در کتاب «الاصابه»، هفتاد نفر با هم به‎سختی توانستند آن در را به جای اول خود بازگردانند.١٠  پس پیروان و شیعیان امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم باید همواره در مسیر تهذیب نفس و تقویت ایمان و عقیده خویش باشند، تا به تناسب میزان عبودیّتشان، به آن قدرت الهی متصل شوند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در روایتی طاعت و بندگی و پرهیز از گناهان و مواظبت بر عبادات را مؤلفه های اصلی شیعیان حقیقی خود معرفی می‎نماید؛ در حالی که آن‎ها به حسب ظاهری ممکن است به دلیل کثرت روزه و زهد در دنیا، آن‎قدر نحیف باشند که شکمشان فرورفته باشد:  «رُوِينَا عَنْ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنَّ قَوْماً أَتَوْهُ فِي أَمْرٍ مِنْ أُمُورِ اَلدُّنْيَا يَسْأَلُونَهُ فَتَوَسَّلُوا إِلَيْهِ فِيهِ بِأَنْ قَالُوا نَحْنُ مِنْ شِيعَتِكَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ طَوِيلاً ثُمَّ قَالَ مَا أَعْرِفُكُمْ وَ لاَأَرَى عَلَيْكُمْ أَثَراً مِمَّا تَقُولُونَ إِنَّمَا شِيعَتُنَا مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولُهُ وَ عَمِلَ بِطَاعَتِهِ وَ اِجْتَنَبَ مَعَاصِيَهُ وَ أَطَاعَنَا فِيمَا أَمَرَنَا بِهِ وَ دَعَوْنَا إِلَيْهِ شِيعَتَنَا رُعَاةَ اَلشَّمْسِ وَ اَلْقَمَرِ وَ اَلنُّجُومِ يَعْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ لِلْوُقُوفِ عَلَى مَوَاقِيتِ اَلصَّلاَةِ شِيعَتُنَا ذُبُلٌ شِفَاهُهُمْ خُمُصٌ بُطُونُهُمْ تُعْرَفُ اَلرَّهْبَانِيَّةُ فِي وُجُوهِهِمْ لَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا مَنْ أَخَذَ غَيْرَ حَقِّهِ وَ لاَ مَنْ ظَلَمَ اَلنَّاسَ وَ لاَ مَنْ تَنَاوَلَ مَا لَيْسَ لَهُ؛ روایت شده است که عده‎ای نزد حضرت علیه‌السلام رفتند تا درباره امری از امور دنیوی از ایشان درخواستی کنند. آن‎ها برای این‎که درخواستشان برآورده شود، گفتند: ای امیرالمؤمنین علیه‌السلام! ما از شیعیان شما هستیم. حضرت علیه‌السلام نگاهی طولانی به آن‎ها کرد و سپس فرمود: شما را نمی‎شناسم و نشانه‎ای از آنچه گفتید، در شما نمی‎بینم. شیعیان ما تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده باشند و در طاعت او بکوشند و از معصیت او بپرهیزند و به دستورات ما و آنچه آن‎ها را بدان فراخوانیم، عمل کنند. آن‎ها کسانی هستند که مراعات خورشید و ماه و ستارگان را می‎کنند. (مقصود حضرت این بود که آن‎ها مراقب اوقات نماز هستند) شیعیان ما، لب‎هایشان پژمرده و شکم‎هایشان فرو رفته است. پارسایی در چهره‎هایشان دیده می‎شود. کسی که حق دیگری را بستاند و یا به مردم ستم کند یا به حق دیگران دست‎درازی نماید، از شیعیان ما نیست.»١١ بنابراین، تنها تنومند بودن و ورزیده کردن بدن، غافل از ورزیده کردن و پرورش دادن عقیده و روح، انسان را در مسیر صحیح آمادگی برای ظهور قرار نمی‎دهد. کسی که سلاح و جنگ افزار خود را برای جهاد اصغر آماده کرده، اما توجهی به جهاد اکبر _ که محوریّت اصلی برای فرج امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف با آن است _ نداشته باشد، نه تنها موفق به یاری امام عصر خویش نمی‎شود، بلکه تا قبل از ظهور و یا مقارن آن از ایمان خود نیز برخواهد گشت، زیرا ملاک ثابت ماندن در اعتقاد به امامت حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف در آخر الزمان، پیروزی قلب در آزمون ایمان است: حضرت آيت‎اللّه بهجت قدس‌سره همواره تأکید می‎کرد: «ما نباید فقط برای ظهور دعا کنیم، بلکه باید دعا کنیم برای ظهور مع العافیة [ظهور همراه با سلامت]، وگرنه ممکن است تنها یک هفته تا ظهور مانده [باشد] ولی ما نعوذ باللّه تعالی در این هفته فرار کنیم!»  «لايَثْبُتُ‏ فِيهَا عَلَى‏ الْقَوْلِ‏ بِإِمَامَتِهِ إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‏؛ در آن زمان کسی بر اعتقاد به امامت او ثابت‎قدم باقی نمی‎ماند، مگر کسی که خداوند قلب او را برای ایمان آزموده است.»١٢  در غیر این صورت، در وقتش ندا می‎آید که: «ردّوه فإنّه رجل صابونی». از این رو، حضرت آيت‎اللّه بهجت قدس‌سره همواره تأکید می‎کرد: «ما نباید فقط برای ظهور دعا کنیم، بلکه باید دعا کنیم برای ظهور مع العافیة [ظهور همراه با سلامت]، وگرنه ممکن است تنها یک هفته تا ظهور مانده [باشد] ولی ما نعوذ باللّه تعالی در این هفته فرار کنیم!» پس بر ما لازم است که بیشترین اهتمام خود را برای سیر در همان مسیری بگذاریم که خود امام زمان علیه‌السلام در توقیع شریفش برای ما ترسیم نموده‎ است:  «وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى‏ اجْتِمَاعٍ‏ مِنَ‏ الْقُلُوبِ‏ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لانُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ‏؛ اگر خداوند به شیعیان ما توفیق دهد و آن‎ها با اجتماع دل‎هایشان بر وفا به عهدی که بر دوششان است، بر طاعت خداوند مجتمع شوند، شرفیاب‎شدنشان به دیدار ما به تأخیر نمی‎افتد و سعادت مشاهده ما با معرفت شایسته و راستین زودتر رخ می‎دهد. پس تنها چیزی که آن‎ها را از دیدار ما محروم کرده، آن کارهایی است که از ناحیه آن‎ها به ما می‎رسد و ما را ناراحت می‎کند و ما آن را نمی‎پسندیم.»١٣  همچنین با صراحت ما را به آنچه موجب تقرب و تحصیل محبت ایشان می‎شود _ یعنی همان طاعت پروردگار متعال _ امر فرموده است‎ و بر اجتناب از آنچه موجب نزدیک شدن انسان به ناخرسندی ایشان می‎شود _ یعنی گناهان _ تأکید کرده است:  «فَلْيَعْمَلْ‏ كُلُ‏ امْرِئٍ مِنْكُمْ بِمَا يَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنَا وَ يَتَجَنَّبُ مَا يُدْنِيهِ مِنْ كَرَاهَتِنَا وَ سَخَطِنَا؛ پس هر یک از شما آن عملی را انجام دهد که او را به محبت و دوستی ما نزدیک نماید و از کاری که او را به ناراحتی و خشم ما نزدیک می‎کند، بپرهیزد.»١۴ حال کسی که همت اصلی خود را بر طاعت و بندگی امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف قرار دهد و با تهذیب نفس، خود را آماده ظهور حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف کند، قطعاً فراهم کردن مقدمات جهاد اصغر نیز بر آمادگی او می‎افزاید و کمال آن است؛ چنان‎که در حالات «عبّاد بن یعقوب» که در زمان امامین عسکریین علیهما‌السلام زندگی می‎کرده و از محدثان بوده، آمده است؛ او با این‎که پیرمرد و نابینا بود، اما شمشیر و سپری را در خانه‎اش آویخته بود و هنگامی که از او پرسیده شد این شمشیر برای چیست، پاسخ داد: این را آماده کرده‎ام تا به همراه حضرت مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و برای نصرت ایشان قتال نمایم. «یَقولُ قَاسِمُ بن زَکَریّا المُطَرَّز: دَخَلتُ إلی عَبَّادِ بنِ یَعقوبَ وَ کانَ مَکفُوفاً وَ رَأیتُ فی دارِه سَیفاً مُعَلَّقاً و حَجَفَةً. فقُلتُ أیّها الشَّیخُ لِمَن هذا السَّیفُ؟ فقال لي: أعدَدتُه لِأقاتِلَ بِه مَعَ المَهدِي».١۵ آری؛ منتظر واقعی، پس از تهذیب نفس و مواظبت بر طاعت و بندگی خداوند متعال و تحصیل رضای امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، از سایر جهات نیز آمادگی خود را به کمال می‎رساند. ١. الغیبة نعمانی، ص٣٢٠. ٢. انفال،۶٠. ٣. الخصال، ج٢، ص۵۴١. ۴. بحارالأنوار، ج۵٢، ص٣٠٨. ۵. الغیبة طوسی، ص۴۶۵. ۶. بحارالأنوار، ج۵٢، ص٣٢٧. ٧. بحارالأنوار، ج۵٢، ص٣٠٨. ٨. بحارالأنوار، ج۶۴، ص٢٩٩. ٩. الخرائج و الجرائح، ج٢، ص۵۴٢. ١٠. الإصابة، ج٢، ص۵٠٢. ١١. دعائم الإسلام، ج٢، ص۵۶. ١٢. کمال الدین، ج١، ص٢۵٣. ١٣. الإحتجاج، ج٢، ص۴٩٩. ١۴. همان، ص۴٩٨. ١۵. المنتظم، ج١٢، ص۴١.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب هجدهم: علائم و نشانه‌های ظهور

  تشیع با تخریب قبور ائمه ریشه کن نمی شود! بسم اللّه الرّحمن الرّحیم١ الحمدلله و الصّلاة علی سیّد الأنبیاء محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم علی اعدائهم أجمعین. ضمن تسلیت به صاحب اعظم تمام امثالِ این مصائب و مسألت تعجیل فرج با اذن خداوند اجل، بیان می‎شود: جاهل‎ها گمان می‎کنند که با تخریبات قبور ائمه علیهم‌السلام می‎توانند تشیّع را ریشه‎کن کنند. شیعه و سادات و بزرگان آن‎ها، بالاتر از تخریبات را در زمان ائمه ایشان دیده‎اند و آن‎که پس از تبدیل تخریب به تعمیر، بر قوّه ایمان ایشان در صورت و معنا افزوده گردیده است. از زمان حضرات علی و فاطمه علیهما‌السلام تا زید[بن‎علی] و یحیی[بن‎زید]، یک‎به‎یکِ مقتولین [توسط] بنی العباس و تخریبات متوکل ملعون و متوکل های هر زمان، همه مشهود ائمه حق بوده و با اِخبار آن‎ها به فساد و افسادهای دشمنانِ ایمان تا خروج سفیانی که از حتمیّات قبل از ظهورِ دولت حقّه _ عجّل ‎اللّه ‎فرج ‎صاحبها _ است٢ و غیر حتمیّات بوده و خبر داده‎اند به آنچه که به اهل ایمان رسیده و می رسد قبل از ظهور، تا به آنجا که فرموده‎اند: جاهل‎ها گمان می‎کنند که با تخریبات قبور ائمه علیهم‌السلام می‎توانند تشیّع را ریشه‎کن کنند. شیعه و سادات و بزرگان آن‎ها، بالاتر از تخریبات را در زمان ائمه ایشان دیده‎اند و آن‎که پس از تبدیل تخریب به تعمیر، بر قوّه ایمان ایشان در صورت و معنا افزوده گردیده است.  «نَحْنُ صَبَرْنَا وَ شِيعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا وَ ذَلِكَ أَنَا صَبَرْنَا عَلَى مَا نَعْلَمُ وَ هُمْ صَبَرُوا عَلَى مَا لايَعْلَمُون»٣ (ما صبور هستیم و شیعیان ما صبورتر از ما هستند؛ زیرا ما از روی علم و آگاهی صبر می‎کنیم و شیعیان ما بر آنچه نمی دانند، صبر می‎کنند).  با همه این امور، چهار نفر با ایمان آن زمان، به بیش از چهارصد میلیون شیعه _ کثر اللّه ‎امثالهم _ رسیدند. همه اهل حق باید تشخیص وظیفه عملی بدهند؛ از جمله: مسارعت در تعمیر کامل تخریبات ظالمین و فاسقین و تأکید بر اقامه مجالس درس و تدریس احکام ثابته اهل بیت علیهم‌السلام۴ و مجالس روضه و بیان فضایل آنان و انشاء مدایح و مراثی و رسیدگی به ضعفای شیعیان و دوستان آن‎ها، به نحوی که علمای شیعه تصویب فرمایند و با بکاء، با سوزش دل که موجب اتصال روحی و معنوی به آنان و قرب معنوی به مبدأ اجل و اعلی می‎شود؛ اگرچه جاهل ها فواید آن و تظاهرات مشروعه موجبه آن۵ را نفهمیده‎اند. از خداوند عذاب دنیوی و اخروی کفار و منافقین به آل‎محمّد علیهم‌السلام و شیعیان و دوستان ایشان، و هلاک صوری و معنوی آن‎ها را به زودی در دنیا، قبل از آخرت، با تعجیل در فرج و عدم مهلت به آنان به فساد و افساد بیش از این به ظالمین مسألت داریم. والسّلام علی جمیع اهل الایمان فی الشرق و الغرب و رحمة اللّه و برکاته.     مطلب هجدهم: علائم و نشانه های ظهور به‎طور کلی علائم و نشانه های ظهور به دو دسته حتمی و غیر حتمی تقسیم می‎شوند. با ملاحظه مجموع روایات، معلوم می‎گردد که علائم حتمی، آن نشانه‎هایی هستند که احتمال وقوع بداء و عدم تحقق آن‎ها بسیار ضعیف و نزدیک به صفر است؛ به نحوی که مورد اعتنا واقع نمی‎شود و از این‎رو آن‎ها را علائم حتمی می‎نامند. اما در نشانه‎های غیر حتمی، حصول بداء احتمال بالایی دارد و در نتیجه معتنی‎به است. امام صادق علیه‌السلام در روایت زیر به تقسیم علائم به حتمی و غیر حتمی اشاره می‎فرماید: «مِنَ اَلْأَمْرِ مَحْتُومٌ وَ مِنْهُ مَا لَيْسَ بِمَحْتُومٍ وَ مِنَ اَلْمَحْتُومِ خُرُوجُ اَلسُّفْيَانِيِّ فی رَجَب».۶ به‎طور کلی علائم و نشانه های ظهور به دو دسته حتمی و غیر حتمی تقسیم می‎شوند. با ملاحظه مجموع روایات، معلوم می‎گردد که علائم حتمی، آن نشانه‎هایی هستند که احتمال وقوع بداء و عدم تحقق آن‎ها بسیار ضعیف و نزدیک به صفر است؛ به نحوی که مورد اعتنا واقع نمی‎شود و از این‎رو آن‎ها را علائم حتمی می‎نامند. اما در نشانه‎های غیر حتمی، حصول بداء احتمال بالایی دارد و در نتیجه معتنی‎به است.  همچنین در روایات، برخی از مصادیق علائم حتمی ذکر شده است؛ مانند ندای آسمانی، خروج سفیانی و کشته شدن نفس زکیّه. امام صادق علیه‌السلام در روایتی به ذکر مصادیق علائم حتمی می‎پردازد و می‎فرماید: «اَلنِّدَاءُ مِنَ اَلْمَحْتُومِ وَ السُّفْيَانِيُّ مِنَ اَلْمَحْتُومِ وَ قَتْلُ اَلنَّفْسِ اَلزَّكِيَّةِ مِنَ اَلْمَحْتُومِ وَ كَفٌّ يَطْلُعُ مِنَ اَلسَّمَاءِ مِنَ اَلْمَحْتُومِ قَالَ عَلَيْهِ‎السَّلاَمُ وَ فَزْعَةٌ فی شَهْرِ رَمَضَانَ تُوقِظُ اَلنَّائِمَ وَ تُفْزِعُ اَلْيَقْظَانَ وَ تُخْرِجُ اَلْفَتَاةَ مِنْ خِدْرِهَا؛ ندای آسمانی از حتمیّات است. سفیانی از حتمیّات است. کشته شدن نفس زکیّه از حتمیّات است. دستی که از آسمان ظاهر می‎گردد، از حتمیّات است. سپس حضرت فرمود: و همچنین است صیحه در ماه رمضان که خواب را بیدار کند و بیدار را هراسان نماید و دختران پرده‎نشین را از اندرون بیرون کند.»٧ در روایات و از بین مصادیق فوق، بر حتمی بودن خروج سفیانی تأکید زیادی شده است. فضل کاتب نقل می‎کند:  «كُنْتُ عِنْدَ أَبي‎عَبدِاَللَّهِ عَلَيْهِ‎السَّلاَمُ فَأَتَاهُ كِتَابُ أَبِي مُسْلِمٍ، فَقَالَ لَيْسَ لِكِتَابِكَ جَوَابٌ اُخْرُجْ عَنَّا إِلَى أَنْ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ لاَيَعْجَلُ لِعَجَلَةِ اَلْعِبَادِ، وَ لَإِزَالَةُ جَبَلٍ عَنْ مَوْضِعِهِ أَهْوَنُ مِنْ إِزَالَةِ مُلْكٍ لَمْ يَنْقَضِ أَجَلُهُ إِلَى أَنْ قَالَ: قُلْتُ فَمَا اَلْعَلاَمَةُ فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ لاَتَبْرَحِ اَلْأَرْضَ يَا فَضْلُ حَتَّى يَخْرُجَ اَلسُّفْيَانِيُّ، فَإِذَا خَرَجَ اَلسُّفْيَانِيُّ فَأَجِيبُوا إِلَيْنَا يَقُولُهَا ثَلاَثاً وَ هُوَ مِنَ اَلْمَحْتُومِ؛ نزد امام صادق علیه‌السلام بودم که نامه‎ای از ابومسلم برای حضرت علیه‌السلام رسید. ایشان (به نامه‎رسان) فرمود: برای نامه تو جوابی نیست؛ از پیش ما بیرون رو. سپس حضرت فرمود: خداوند به دلیل شتاب‎زدگی بندگان، عجله نمی‎کند. و همانا کنده شدن یک کوه از جای خود، آسان‎تر از نابودی حکومتی است که سرآمد آن نرسیده است. فضل کاتب می‎گوید که در ادامه پرسیدم: پس چه علامتی بین ما و شما هست، فدایت شوم؟ ایشان فرمود: ای فضل! از زمین تکان نخور تا این‎که سفیانی خارج شود. هر گاه سفیانی خارج شد، ما را اجابت نمایید. حضرت علیه‌السلام این جمله را سه بار فرمود: و خروج سفیانی از حتمیّات است.»٨ در روایت دیگری حمران بن اعین نزد امام باقر علیه‌السلام، آرزو می‎کند که سفیانی از علائم غیر حتمی باشد و می‎گوید: «إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ أَجَلُ اَلسُّفْيَانِيِّ مِنَ اَلْمَوْقُوفِ»، اما امام باقر علیه‌السلام بلافاصله در پاسخ او با تأکید و سوگند می‎فرماید: «لا وَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ اَلمَحتُومِ» نه به خدا قسم! همانا سفیانی از حتمیّات است. بر اساس همین روایات، حضرت آيت‎اللّه بهجت قدس‌سره همواره نگران ابتلائات زمان سفیانی بود و با توجه به عطوفت شدیدی که ایشان نسبت به مردم و ابتلائاتشان داشت؛ به نحوی که حتی اگر مثلا در بغداد انفجاری رخ می‎داد، ایشان کاملاً منقلب می‎شد و این مسأله بر کارهای روزانه معظّم له تأثیر می‎گذاشت؛ کراراً دیده می‎شد که ایشان دو دست خود را بر هم می‎زد و با حالی پریشان می‎فرمود: «چه باید کرد؟ چه باید کرد؟ خدایا! رحم کن! سفیانی از حتمیّات است. [اگر] در همه علائم ظهور بداء حاصل شود، اما سفیانی بداء ندارد! این را چگونه باید تحمل کنیم؟ او به اسم می‎کشد؛ [مثلا كسی كه] اسمش علی است، اسمش حسن است، اسمش حسین، اسمش فاطمه است را می‎کشد! با این باید چه کار کنیم؟! این‎قدر این مسأله وحشتناک است که طاقت نداریم! نمی‎دانیم و مرددیم دعا کنیم بمانیم تا زمان ظهور؟!» حضرت آيت‎اللّه بهجت قدس‌سره همواره نگران ابتلائات زمان سفیانی بود و با توجه به عطوفت شدیدی که ایشان نسبت به مردم و ابتلائاتشان داشت؛ به نحوی که حتی اگر مثلا در بغداد انفجاری رخ می‎داد، ایشان کاملاً منقلب می‎شد و این مسأله بر کارهای روزانه معظّم له تأثیر می‎گذاشت؛ کراراً دیده می‎شد که ایشان دو دست خود را بر هم می‎زد و با حالی پریشان می‎فرمود: «چه باید کرد؟ چه باید کرد؟ خدایا! رحم کن! سفیانی از حتمیّات است. [اگر] در همه علائم ظهور بداء حاصل شود، اما سفیانی بداء ندارد! این را چگونه باید تحمل کنیم؟ او به اسم می‎کشد؛ [مثلا كسی كه] اسمش علی است، اسمش حسن است، اسمش حسین، اسمش فاطمه است را می‎کشد! با این باید چه کار کنیم؟! این‎قدر این مسأله وحشتناک است که طاقت نداریم! نمی‎دانیم و مرددیم دعا کنیم بمانیم تا زمان ظهور؟!» آری؛ مسأله سفیانی از حتمیّات است و چنان‎که از روایات به دست می‎آید، علائم حتمی مثل خروج سفیانی، احتمال وقوعشان به قدری بالاست که قطعی و یقینی محسوب ‎شده و احتمال بداء در آن‎ها نادیده گرفته می‎شود. با این حال، طبق برخی از احادیث اهل بیت علیهم‌السلام، حتی در علائم حتمی نیز احتمال بداء راه دارد و یقینی مطلق نیستند؛ یعنی با این‎که عرفاً و عقلاً یقینی محسوب می‎شوند، ولی عقلاً و منطقاً احتمال بداء در آن‎ها منتفی نیست.  البته باید توجه داشت که علائم حتمی غیر از میعادها و وعده‎های الهی است. در وعده‎های الهی به هیچ وجه احتمال بداء راه ندارد، زیرا خدای متعال از وعده‎های خود تخلف نمی‎کند؛ چنان‎که در آیه نهم سوره آل‎عمران آمده است:  «إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ»٩ (زيرا خداوند، از وعده خود، تخلف نمی كند).  در حدیث شریفی از امام جواد علیه‌السلام ایشان به تفاوت علائم حتمی و وعده‎های الهی اشاره می‎کند و می‎فرماید: بداء در علائم حتمی منطقاً احتمال دارد، اما در وعده‎های الهی احتمال ندارد. طبق این حدیث، سفیانی از علائم حتمی است، اما خود ظهور حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از وعده‎های الهی است: «عن أَبُوهَاشِمٍ دَاوُدُ بْنُ اَلْقَاسِمِ اَلْجَعْفَرِيُّ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي‎جَعْفَرٍ محمّد بْنِ عَلِيٍّ اَلرِّضَا عَلَيْهما‎السَّلاَمُ فَجَرَى ذِكْرُ السُّفْيَانِيِّ وَ مَا جَاءَ فِي اَلرِّوَايَةِ مِنْ أَنَّ أَمْرَهُ مِنَ الْمَحْتُومِ فَقُلْتُ لِأَبِي‎جَعْفَرٍ عَلَيْهِ‎السَّلاَمُ هَلْ يَبْدُو لِلَّهِ فِي اَلْمَحْتُومِ قَالَ نَعَمْ قُلْنَا لَهُ فَنَخَافُ أَنْ يَبْدُوَ لِلَّهِ فِي الْقَائِمِ فَقَالَ إِنَّ الْقَائِمَ مِنَ اَلْمِيعَادِ وَ اَللَّهُ لاٰيُخْلِفُ اَلْمِيعادَ» (از ابوهاشم، داود بن قاسم جعفری نقل شده: نزد امام جواد فرزند امام رضا علیهما‌السلام بودیم که بحث از سفیانی و اینکه [خروجش] از نشانه های قطعی است به میان آمد. به امام جواد عرضه داشتم: آیا در این نشانه قطعی بَدا [و تغییر] از طرف خدا راه دارد؟ فرمود: بله. عرضه داشتیم: می ترسیم در خود قائم (امام عصر) هم بدای الهی رخ دهد! فرمود: قائم از وعده های الهی است و خداوند خلف وعده نمی کند).١٠ ١. این بیانات را معظّم‎له پس از تخریب بارگاه مطهر امامین عسکریین علیهما‌السلام به درخواست بعضی از مؤمنان مرقوم فرمود. ٢. به‎طور کلی علائم و نشانه های ظهور به دو دسته حتمی و غیر حتمی تقسیم می‎شوند. با ملاحظه مجموع روایات، معلوم می‎گردد که علائم حتمی، آن نشانه‎هایی هستند که احتمال وقوع بداء و عدم تحقق آن‎ها بسیار ضعیف و نزدیک به صفر است؛ به نحوی که مورد اعتنا واقع نمی‎شود و از این‎رو آن‎ها را علائم حتمی می‎نامند. اما در نشانه‎های غیر حتمی، حصول بداء احتمال بالایی دارد و در نتیجه معتنی‎به است.  امام صادق علیه‌السلام در روایت زیر به تقسیم علائم به حتمی و غیر حتمی اشاره می‎فرماید: «مِنَ اَلْأَمْرِ مَحْتُومٌ وَ مِنْهُ مَا لَيْسَ بِمَحْتُومٍ وَ مِنَ اَلْمَحْتُومِ خُرُوجُ اَلسُّفْيَانِيِّ فی رَجَب». (الغیبة نعمانی، ص٣٠٠)  همچنین در روایات، برخی از مصادیق علائم حتمی ذکر شده است؛ مانند ندای آسمانی، خروج سفیانی و کشته شدن نفس زکیّه. امام صادق علیه‌السلام در روایتی به ذکر مصادیق علائم حتمی می‎پردازد و می‎فرماید: «اَلنِّدَاءُ مِنَ اَلْمَحْتُومِ وَ السُّفْيَانِيُّ مِنَ اَلْمَحْتُومِ وَ قَتْلُ اَلنَّفْسِ اَلزَّكِيَّةِ مِنَ اَلْمَحْتُومِ وَ كَفٌّ يَطْلُعُ مِنَ اَلسَّمَاءِ مِنَ اَلْمَحْتُومِ قَالَ عَلَيْهِ‎السَّلاَمُ وَ فَزْعَةٌ فی شَهْرِ رَمَضَانَ تُوقِظُ اَلنَّائِمَ وَ تُفْزِعُ اَلْيَقْظَانَ وَ تُخْرِجُ اَلْفَتَاةَ مِنْ خِدْرِهَا؛ ندای آسمانی از حتمیّات است. سفیانی از حتمیّات است. کشته شدن نفس زکیّه از حتمیّات است. دستی که از آسمان ظاهر می‎گردد، از حتمیّات است. سپس حضرت فرمود: و همچنین است صیحه در ماه رمضان که خواب را بیدار کند و بیدار را هراسان نماید و دختران پرده‎نشین را از اندرون بیرون کند.»(همان، ص٢۵٢) در روایات و از بین مصادیق فوق، بر حتمی بودن خروج سفیانی تأکید زیادی شده است. فضل کاتب نقل می‎کند:  «كُنْتُ عِنْدَ أَبي‎عَبدِاَللَّهِ عَلَيْهِ‎السَّلاَمُ فَأَتَاهُ كِتَابُ أَبِي مُسْلِمٍ، فَقَالَ لَيْسَ لِكِتَابِكَ جَوَابٌ اُخْرُجْ عَنَّا إِلَى أَنْ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ لاَيَعْجَلُ لِعَجَلَةِ اَلْعِبَادِ، وَ لَإِزَالَةُ جَبَلٍ عَنْ مَوْضِعِهِ أَهْوَنُ مِنْ إِزَالَةِ مُلْكٍ لَمْ يَنْقَضِ أَجَلُهُ إِلَى أَنْ قَالَ: قُلْتُ فَمَا اَلْعَلاَمَةُ فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ لاَتَبْرَحِ اَلْأَرْضَ يَا فَضْلُ حَتَّى يَخْرُجَ اَلسُّفْيَانِيُّ، فَإِذَا خَرَجَ اَلسُّفْيَانِيُّ فَأَجِيبُوا إِلَيْنَا يَقُولُهَا ثَلاَثاً وَ هُوَ مِنَ اَلْمَحْتُومِ؛ نزد امام صادق علیه‌السلام بودم که نامه‎ای از ابومسلم برای حضرت علیه‌السلام رسید. ایشان (به نامه‎رسان) فرمود: برای نامه تو جوابی نیست؛ از پیش ما بیرون رو. سپس حضرت فرمود: خداوند به دلیل شتاب‎زدگی بندگان، عجله نمی‎کند. و همانا کنده شدن یک کوه از جای خود، آسان‎تر از نابودی حکومتی است که سرآمد آن نرسیده است. فضل کاتب می‎گوید که در ادامه پرسیدم: پس چه علامتی بین ما و شما هست، فدایت شوم؟ ایشان فرمود: ای فضل! از زمین تکان نخور تا این‎که سفیانی خارج شود. هر گاه سفیانی خارج شد، ما را اجابت نمایید. حضرت علیه‌السلام این جمله را سه بار فرمود: و خروج سفیانی از حتمیّات است.»(وسائل الشیعه، ج١۵، ص۵٢) در روایت دیگری حمران بن اعین نزد امام باقر علیه‌السلام ، آرزو می‎کند که سفیانی از علائم غیر حتمی باشد و می‎گوید: «إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ أَجَلُ اَلسُّفْيَانِيِّ مِنَ اَلْمَوْقُوفِ»، اما امام باقر علیه‌السلام بلافاصله در پاسخ او با تأکید و سوگند می‎فرماید: «لا وَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ اَلمَحتُومِ» نه به خدا قسم! همانا سفیانی از حتمیّات است. ٣. امام  صادق علیه‌السلام فرمود: «نَحْنُ صَبَرْنَا وَ شِيعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا وَ ذَلِكَ أَنَا صَبَرْنَا عَلَى مَا نَعْلَمُ وَ هُمْ صَبَرُوا عَلَى مَا لايَعْلَمُون؛ ما صبر کردیم و شیعیان ما صبورتر از ما هستند؛ چراکه ما بر چیزی صبر کردیم که می دانیم  و آن‎ها بر چیزی صبر کردند که نمی دانند»؛ تفسیر قمی، ج٢، ص١۴١. و نیز نک: تفسیر قمی، ج۱، ص۳۶۵؛ کافی، ج۲، ص۹۳. ۴. متأسفانه امروزه رسم شده است که به اندک مناسبتی دروس را تعطیل می‎کنند. از مسائلی که حضرت آيت اللّه بهجت قدسسره‌ بسیار بر آن تأکید داشت، مواظبت بر اقامه مجالس درس و تدریس احکام اهل بیت علیهم‌السلام و رساندن تعطیلات به حداقل بود. ایشان توصیه می‎کرد که در عین حال که مجالس تسلیت و سوگواری و عزاداری برگزار می‎شود، مجالس درس نیز تعطیل نگردد؛ چرا که اساساً تعطیل شدن مجالس درس، از نقشه‎های کفار برای اهل علم بوده است. البته گاهی خود معظّم‎له در برخی از مناسبت‎ها، در ابتدای جلسه درس، با دعوت از واعظ و مادحی مجلس عزا را برگزار و سپس درس خود را آغاز می‎کرد. بدیهی است این مطلب شامل بعضی از مناسبت‎های خاص (مانند روز عاشورا و...) که اشتغال انسان باید منصرف به عزاداری و حزن باشد، نمی‎گردد؛ چنان که معظّم‎له نقل می‎نمود که طلبه‎ای در نجف درس خود را حتی در روز عاشورا تعطیل نکرد، و به همین جهت بعد از مدتی توفیق از او سلب شد و از تحصیل علوم باز ماند. ۵. کارهایی که سبب می‎شود آن گریه محقق شود؛ همچون مجالس عزا، دسته جات و... . ۶. الغیبة نعمانی، ص٣٠٠. ٧. همان، ص٢۵٢. ٨. وسائل الشیعه، ج١۵، ص۵٢. ٩. آل عمران، ٩. ١٠. الغیبة نعمانی، ص٣٠٢.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب نوزدهم: علم امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به زمان ظهور

  علم امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به زمان ظهور در روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده است که فرمود: «نَحْنُ صَبَرْنَا وَ شِيعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا وَ ذَلِكَ أَنَا صَبَرْنَا عَلَى مَا نَعْلَمُ وَ هُمْ صَبَرُوا عَلَى مَا لايَعْلَمُون»١ (ما صبر کردیم و شیعیان ما صبورتر از ما هستند؛ چراکه ما بر چیزی صبر کردیم که می دانیم و آن‎ها بر چیزی صبر کردند که نمی دانند). حضرت غایب عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف عجب صبری دارد؛ با این‎که از تمام آنچه که ما می دانیم و یا نمی دانیم، اطلاع دارد و از همه امور و مشکلات و گرفتاری های ما با خبر است، خود حضرت هم منتظر روز موعود است و خودش می داند که چه وقت ظهور می‎کند. این‎که گفته می‎شود که آن حضرت وقت ظهورش را نمی داند، درست نیست.   حضرت غایب عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف عجب صبری دارد؛ با این‎که از تمام آنچه که ما می دانیم و یا نمی دانیم، اطلاع دارد و از همه امور و مشکلات و گرفتاری های ما با خبر است، خود حضرت هم منتظر روز موعود است و خودش می داند که چه وقت ظهور می‎کند. مطلب نوزدهم: علم امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به زمان ظهور در بسیاری از احادیث شریفه تأکید می‎شود که امامان معصوم علیهم‌السلام به اذن الهی، عالم به گذشته و حال و آینده و جمیع امور عالَم هستند، زیرا آنان علم‎الکتاب را دارند، و قرآن کتابی است که خدای متعال همه حقایق هستی را در آن تدوین کرده، و «ما کان و یکون الی یوم القیامه» نزد اهل بیت علیهم‌السلام حاضر است، و آن‎ها محیط به زمان و مکان هستند، بلکه طبق روایات، امامی که خبر آسمان از او پوشیده باشد، اصلاً شایستگی امامت را ندارد؛ چنان‎که امام صادق علیه‌السلام می‎فرماید: «اللَّهُ أَكْرَمُ‏ وَ أَرْأَفُ‏ بِالْعِبَادِ مِنْ أَنْ يَفْرِضْ عَلَيْهِ طَاعَةَ عَبْدٍ يَحْجُبُ عَنْهُ خَبَرَ السَّمَاءِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً؛ خداوند نسبت به بندگانش کریم‎تر و مهربان‎تر از آن است که اطاعت بنده‎ای را بر آن‎ها واجب کند که خبر آسمان، صبح یا شب، از او پوشیده باشد.»٢ در روایات متعددی تصریح شده که امام معصوم علیه‌السلام به تمام وقایعی که در گذشته روی داده است و تمام وقایعی که در آینده تا روز قیامت روی می‎دهد، آگاه است. برای نمونه، امام باقر علیه‌السلام می‎فرماید:  «سُئِلَ عَلِيٌّ علیه‌السلام عَنْ‏ عِلْمِ‏ النَّبِيِ‏ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم. فَقَالَ: عَلِمَ النَّبِيُّ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم عِلْمَ جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى قِيَامِ السَّاعَةِ. ثُمَّ قَالَ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنِّي لَأَعْلَمُ عِلْمَ النَّبِيِّ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وَ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ قِيَامِ السَّاعَة؛ از امیرالمؤمنین علیه‌السلام درباره علم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم پرسیده شد. ایشان فرمود: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم علم همه پیامبران را دارد و نیز علم آنچه در گذشته واقع شده است و آنچه در آینده تا روز قیامت به وقوع خواهد پیوست. سپس حضرت علیه‌السلام فرمود: قسم به خدایی که جان من در دست اوست، من نیز به علم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم آگاه هستم و آنچه را در گذشته اتفاق افتاده و آنچه را از این به بعد تا روز قیامت رخ خواهد داد، می‎دانم.»٣ امام صادق علیه‌السلام هم در این‎باره می‎فرماید:‏  «وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ مَا فِي النَّارِ وَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ ثُمَّ قَالَ أَعْلَمُهُ مِنْ كِتَابِ [اللَّهِ‏] أَنْظُرُ إِلَيْهِ هَكَذَا ثُمَ‏ بَسَطَ كَفَّيْهِ‏ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»؛ به خدا قسم! من به آنچه در آسمان‎ها و آنچه در زمین است و آنچه در بهشت و آنچه در جهنم است و به آنچه بوده است و آنچه تا روز قیامت خواهد آمد، آگاهم. سپس فرمود: من این را از کتاب خدا می‎فهمم. این‎گونه به آن نگاه می‎کنم (حضرت دست مبارک خود را باز کرد و به آن نگریست)؛ سپس فرمود که خداوند می‎فرماید: ما کتاب را بر تو نازل کردیم که در آن تبیین همه‎چیز وجود دارد.» [البته به حسب ظاهر راوی آیه را نقل به معنی نموده است]۴ بر اساس این روایات و بسیاری از اخبار دیگر، امام علیه‌السلام نه تنها به وقایع آینده دنیا و تمام عوالمی که در آسمان‎ها و زمین وجود دارد، بلکه به وقایع عالم آخرت نیز آگاه است؛ چرا که آن‎ها عالم به کتاب خدا هستند که در آن تمام وقایع عالم ثبت شده است. همچنین طبق روایات، بین خدای متعال و امام علیه‌السلام، عمودی از نور هست که هر گاه امام بخواهد به امری آگاه شود، به آن نور نگاه می‎کند و آن را می‎فهمد:  «إِنَّ اللَّهَ ... جَعَلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْإِمَامِ عَمُوداً مِنْ نُورٍ يَنْظُرُ اللَّهُ‏ بِهِ إِلَى الْإِمَامِ وَ يَنْظُرُ الْإِمَامُ [بِهِ إِلَيْه‏] إِذَا أَرَادَ عِلْمَ شَيْ‏ءٍ نَظَرَ فی ذَلِكَ النُّورِ فَعَرَفَهُ؛ خداوند بین خود و امام علیه‌السلام، عمودی از نور قرار داده است که خداوند با آن به امام نظر می‎کند و امام با آن به خداوند نگرد. هر گاه امام علیه‌السلام بخواهد چیزی را بداند، به آن نور نگاه می‎کند و آن را می‎فهمد.»۵ همچنین امام کاظم علیه‌السلام درباره منزلت و جایگاه امام می‎فرماید:  «إِنَّمَا مَنْزِلَةُ الْإِمَامِ فِي الْأَرْضِ بِمَنْزِلَةِ الْقَمَرِ فِي السَّمَاءِ وَ فی مَوْضِعِهِ هُوَ مُطَّلِعٌ عَلَى جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا؛ همانا منزلت امام علیه‌السلام در زمین مانند ماه در آسمان است. او در جایگاه خودش است و در عین حال بر همه اشیا کاملا مطلع است.»۶ علاوه بر این، امامان معصوم علیهم‌السلام کتاب‎هایی مانند کتاب جفر و جامعه، مصحف حضرت فاطمه زهرا علیها‌السلام، صحف ابراهیم علیه‌السلام، الواح موسی علیه‌السلام و... را دارند که هر یک از این کتاب‎ها علوم خاصی را دربردارد؛ گرچه این کتاب‎ها در مقابل علم لدنی امام علیه‌السلام، علم به حساب نمی‎آیند، بلکه «اثر» نامیده می‎شوند.٧ یکی از این کتاب ها، کتاب جفر است که دربردارنده همه وقایع اجتماعی است که تا روز قیامت اتفاق می‎افتد. امام علیه‌السلام نه تنها به وقایع آینده دنیا و تمام عوالمی که در آسمان‎ها و زمین وجود دارد، بلکه به وقایع عالم آخرت نیز آگاه است؛ چرا که آن‎ها عالم به کتاب خدا هستند که در آن تمام وقایع عالم ثبت شده است. همچنین طبق روایات، بین خدای متعال و امام علیه‌السلام، عمودی از نور هست که هر گاه امام بخواهد به امری آگاه شود، به آن نور نگاه می‎کند و آن را می‎فهمد سدیر صیرفی در این‎باره می‎گوید: «دَخَلْتُ أَنَا وَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَ أَبُوبَصِيرٍ وَ أَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَلَى مَوْلانَا أَبي‎عَبدِاللَّهِ الصَّادِقِ علیه‌السلام‏ ... قَالَ وَيْلَكُمْ‏ نَظَرْتُ فی كِتَابِ‏ الْجَفْرِ صَبِيحَةَ هَذَا الْيَوْمِ وَ هُوَ الْكِتَابُ الْمُشْتَمِلُ عَلَى عِلْمِ الْمَنَايَا وَ الْبَلايَا وَ الرَّزَايَا وَ عِلْمِ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ الَّذِي خَصَّ اللَّهُ بِهِ محمّداً صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وَ الْأَئِمَّةَ علیهم‌السلام مِنْ بَعْدِهِ وَ تَأَمَّلْتُ مِنْهُ مَوْلِدَ قَائِمِنَا عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف وَ غِيبَتَهُ وَ إِبْطَاءَهُ وَ طُولَ عُمُرِهِ وَ بَلْوَى الْمُؤْمِنِينَ فی ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ...؛ من و مفضل بن عمر و ابوبصیر و ابان بن تغلب بر امام صادق علیه‌السلام وارد شدیم ... ایشان فرمود: امروز صبح به کتاب جفر نظر کردم و آن کتابی است که علم مرگ‎ها و بلاها و مصیبت‎ها در آن است، و علم آنچه رخ داده و آنچه تا روز قیامت رخ خواهد داد، در آن هست، و خدای متعال این کتاب را مختص به حضرت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و امامان علیهم‌السلام بعد از ایشان کرده است. در این کتاب نظر کردم و ولادت حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و غیبت او و طول کشیدن غیبتش و طول عمرش و بلاهایی که بر مؤمنان در این زمان وارد می‎شود و... را دیدم.»٨ همچنین از امام باقر علیه‌السلام روایت شده است که:  «عِنْدَنَا الْجَفْرُ وَ هُوَ أَدِيمٌ عُكَاظِيٌّ قَدْ كُتِبَ فِيهِ حَتَّى مُلِئَتْ أَكَارِعُهُ فِيهِ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة؛ کتاب جفر نزد ماست و آن پوستی عکاظی است که آن‎قدر در آن نوشته شده که تمام گوشه‎هایش پر شده است. علم آنچه رخ داده و آنچه تا روز قیامت روی خواهد داد، در آن وجود دارد.»٩ امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز در این‎باره می‎فرماید:  «وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لاتَسْأَلُونِّي مِنْ فِئَةٍ تَبْلُغُ ثَلَاثَمِائَةٍ فَمَا فَوْقَهَا فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ قِيَامِ السَّاعَةِ إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِسَائِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ نَاعِقِهَا وَ بِخَرَابِ الْعَرَصَاتِ مَتَى تَخْرُبُ وَ مَتَى تَعْمُرُ بَعْدَ خَرَابِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة؛ قسم به خدایی که دانه را شکافت و جان‎ها را پدید آورد، درباره هر گروه سیصد نفری یا بیشتر که از الآن تا روز قیامت شکل می‎گیرد، از من بپرسید؛ به شما خبر خواهم داد که سوق‎دهنده آن و رهبر آن و راننده آن کیست و خبر خواهم داد زمین‎هایی که خراب می‎شوند، کی خراب می‎شوند و در چه زمانی بعد از آن‎که خراب شدند، دوباره آباد می‎شوند تا روز قیامت.»١٠ حضرت علی علیه‌السلام در روایتی دیگر نیز این‎چنین می‎فرماید:  «سَلُونِي قَبْل أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ اللَّهِ لاَتَسْأَلُونِي عَن فِئَةٍ تُضِلُّ مِائَةً أَوْ تَهْدِيي مِائَةً إِلاَّ نَبَّأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا و سائِقِهَا وَ لَوْ شِئْتُ لَأَخْبَرْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَدْخَلِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ؛ قبل از این‎که مرا از دست بدهید، از من بپرسید پس به خدا سوگند! از هر گروهی بپرسید که صد نفر را گمراه یا صد نفر را هدایت می‎کنند، به شما خبر خواهم داد که راهبر و کشاننده آن کیست و اگر بخواهم، درباره هر یک از شما خبر خواهم داد که از کجا خارج می‎شود و به کجا وارد می‎شود و به همه شئون او خبر خواهم داد.»»١١ بنابراین، چنین کتابی که زمان و مکان و خصوصیات هر جنبش اجتماعی کوچکی را تا روز قیامت دربردارد، آیا امکان دارد که زمان و مکان و خصوصیات بزرگ‎ترین و مهم‎ترین قیام جهان یعنی قیام حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را در بر نداشته باشد؟ و این اضافه بر علم لدنی امام علیه‌السلام است که روایات آن گذشت. با وجود آیات و روایات متعدد، ادله واضح و صریح و شواهدی قطعی که گستره علم امام علیه‌السلام را نشان می‎دهد، شاید باز عده‎ای با تردید بپرسند: آیا امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از وقت ظهور خود خبر دارد؟ و در این راستا ممکن است به وجوهی استناد نمایند.  در ادامه، به این وجوه می پردازیم و سپس جواب هر یک از این وجوه را به اختصار بیان می‎کنیم. ١. وقت ظهور مربوط به آینده است و علم به آن از مصادیق علم غیب محسوب می‎شود و علم غیب نیز اختصاص به خداوند متعال دارد؛ چرا که در آیه شریفه آمده است:  «لايَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ؛ در آسمان‎ها و زمين هيچ كس جز خدا غيب نمى‏داند.»١٢ ٢. در روایات، وقت ظهور از اسرار الهی شمرده شده و امر ظهور به قیامت تشبیه گردیده است. بنابراین، همان گونه که جز خداوند متعال، کسی اطلاع از وقت بر پا شدن قیامت و وقوع الساعه ندارد، همچنین علم به ظهور حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و اطلاع از وقت خاص آن نیز مختص به خداوند است. در حدیث معروف دعبل، وقتی او از امام رضا علیه‌السلام پرسید: حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف کی ظهور می‎کند؟ حضرت علیه‌السلام با ذکر تشابه امر ظهور و امر قیامت، به آیاتی درباره قیامت اشاره فرمود که نشان می‎دهد کسی جز خداوند متعال از زمان قیامت مطلع نیست: «قَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم‌السلام أَنَّ النَّبِيَّ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَتَى يَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ؟ قَالَ: مَثَلُهُ‏ مَثَلُ‏ السَّاعَةِ لايُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏، ثَقُلَتْ فِي السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ لاتَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً؛ همانا پدرم از پدرانش علیهم‌السلام از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل کرد که به ایشان گفته شد: حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از فرزندان شما کی قیام می‎کند؟ حضرت فرمود: مَثَل او مانند قیامت است که تنها خداوند متعال آن را در زمانش آشکار خواهد کرد. بر آسمان‎ها و زمین گران آمد. و تنها ناگهانی به سراغ شما خواهد آمد.»١٣  به این صورت، معلوم شد که زمان ظهور هم برای کسی جز خدای متعال آشکار نمی‎شود. ٣. در روایات، تعابیری در نهی از توقیت آمده که دال بر این است که اهل بیت علیهم‌السلام وقت ظهور را نمی‎دانند. مثلاً فرموده‎اند:  «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لانُوَقِّتُ؛ ما اهل‎بیت، تعیین وقت نمی‎کنیم.»١۴ این روایت می‎تواند به این معنا باشد که چون خداوند علم به وقت ظهور را به ما نداده است، ما نیز نمی‎توانیم وقت ظهور را تعیین کنیم. ۴. با توجه به احتمال حصول بداء در امر ظهور، وقت موعود به صورت قطعی قابل کشف نیست، چون وقتی ممکن است در آن بداء حاصل شود، علم قطعی به آن هم ممکن نیست. ۵. خود حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از شیعیان درخواست دعا برای فرج فرمود:  «أَکْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُم ؛ برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید که فرج و گشایش شما در آن است.»١۵  پس دعا کردن شیعیان برای فرج، سبب تعجیل آن می‎شود و چون حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف وقت آن را نمی‎داند، از شیعیان می‎خواهد که دعا کنند. این پنج وجهی بود که ممکن است مورد استدلال و باعث تردید برخی از افراد نسبت به علم امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف به وقت ظهور خویش باشد. البته اگر کسی از شیعیان به یکی از وجوه فوق معتقد باشد، ضرری به ایمان و تشیّع او نمی‎زند، به این معنی که او حد نصاب از عقاید حقه را دارد، اما به هر حال این وجوه، صحیح و حق نیست. گاهی ممکن است بعضی از محکمات اعتقادی، لوازم پنهان و دقیقی داشته باشد و شخصی متوجه این لوازم نشود. چنین شخصی به دلیل عدم توجه به این لوازم، مورد مؤاخذه و توبیخ قرار نمی‎گیرد و همین که امام معصوم علیه‌السلام را مفترض‎الطاعه از سوی خداوند متعال بداند، کافی است. در ادامه، اشاره مختصری به ضعف وجوه مذکور می‎شود. در ابتدا ناچار باید مقدمه کوتاهی درباره علم امام علیه‌السلام ذکر شود. برای این‎که به علم امام علیه‌السلام معرفت پیدا کنیم، ابتدا باید به تفاوت‎های وجود امام علیه‌السلام با وجود انسان‎های عادی توجه نماییم. یکی از این تفاوت‎ها این است که در وجود انسان‎های متعارف، تنها یک عالَم متحقق است؛ یعنی هر شخص احساس می‎کند که تمام شئونات وجودش، در یک هماهنگی آشکار، او را به یک حالت متمایز از حالات دیگر می‎رساند. برای مثال، هر شخص نسبت به اطلاع بر یک مطلب، آن را یا می‎داند یا نمی‎داند، چون در وجود او یک عالَم هست، پس دو حکم ندارد. اما اگر فرض بگیریم شخصی باشد که در وجود او عوالم عدیده بوده و هر عالَمی کاملاً مستقل از عالم دیگر باشد، هر چند این عوالم ارتباط با هم داشته باشند، در این صورت هر عالَمی حکم خاص خود را دارد و اتّصاف شخص به احکام و آثار هر عالَم، او را از اتّصاف به احکام و آثار عالَم دیگر محجوب نمی‎کند، و اشاره به این نکته مهم، در روایت معروف ارواح انبیا و اوصیا علیهم‌السلام آمده است. طبق این حدیث، در کفار سه روح، و در مؤمنان چهار روح، اما در انبیا و اوصیا علیهم‌السلام پنج روح موجود است، و روح القدس که اختصاص به آن‎ها دارد، وجود آن‎ها را از عالَم واحد درآورده است و آنان را عوالم بالفعل می‎کند. نکته جالب در این روایت، جواب بودن آن برای سؤالی حیرت‎انگیز است. راوی می‎پرسد: امام علیه‌السلام در حالی که در خانه خودش هست و حالات دنیوی دارد و «مرخی علیه ستره» است؛ یعنی خواب است و یا پوشش‎های مختلف خانه‎اش، او را در برگرفته، نه او کسی را می‎بیند و نه کسی او را، با این حال چگونه علم به تمام نواحی کره زمین دارد؟! و در جواب این سؤال بود که امام علیه‌السلام از پنج روح در انبیا و اوصیا علیهم‌السلام نام برد و همین معنی در روایات دیگر با تعابیر نزدیک به هم آمده، و در توضیح آن گفته شده است:  «رُوحُ الْقُدُسِ لايَنَامُ وَ لايَغْفُلُ وَ لايَلْهُو وَ لايَسْهُو ... رُوحُ‏ الْقُدُسِ‏ ثَابِتٌ‏ يَرَى‏ بِهِ مَا فی شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا؛ روح القدس نمی‎خوابد و غفلت نمی‎کند و دچار لهو و فراموشی و خطا نمی‎شود ... روح القدس ثابت است و امام علیه‌السلام با او، آنچه را در شرق و غرب زمین و آنچه را در بیابان‎ها و دریاهای زمین است، می‎بیند.»١۶ با این مقدمه، معلوم می‎شود که علم امام علیه‌السلام از ناحیه روح القدس است که عالَم و بلکه عوالم مستقل را در وجود مبارک امام علیه‌السلام پدید می‎آورد. همچنین باید توجه داشت که علم حاصل از روح القدس، از ناحیه خداست و خود امام علیه‌السلام نقشی در آن ندارد؛ حتی اگر بخواهند آن علم را از خود دور کنند، ممکن نیست. بررسی اشکالات و اثبات بطلان آن ها پس از بیان این مقدمه، پنج وجهی را که به عنوان اشکال مطرح شده بود، بررسی و ضعف و بطلان آن‎ها را بیان می‎کنیم. ١. تمام عقلا می‎دانند و بدیهی است که آیات قرآن کریم را باید با همدیگر ملاحظه کرد؛ چون اگر قرار باشد تنها به یک آیه توجه شود و به سایر آیات قرآن و مفسِّر بودن بعضی از آیات بر بعضی دیگر توجه نگردد، ممکن است که حتی _ نستجیر باللّه _ کسی در علم خدا هم تشکیک کند! چرا که ممکن است ظاهر برخی از تعبیرهای قرآن کریم در نگاه اوّل برای او نفی علم از خداوند بکند؛ مانند این آیه شریفه: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ؛ آیا گمان می‎کنید که وارد بهشت می‎شوید؛ در حالی که هنوز خداوند از میان به شما آنان که مجاهدت می‎کنند و آن ها را که صبر می‎کنند، علم پیدا نکرده است»؛١٧  و یا این آیه شریفه:  «يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديکُمْ وَ رِماحُکُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خدا شما را به چيزى از شكار كه در دسترس شما و نيزه‏هاى شما باشد، خواهد آزمود، تا علم پیدا کند چه كسى در نهان از او مى‏ترسد.»١٨ البته آیات دیگری نیز مانند این آیات وجود دارد که مجموعاً ۱۲ مورد می‎شود؛ در حالی که شک نداریم خداوند به همه امور عالِم است و هیچ چیز بر او پوشیده نیست:  «إِنَّ اللَّهَ لايَخْفَى عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّمَاءِ؛ همانا چیزی در آسمان و زمین از خدا پوشیده نیست.»١٩ بنابراین، در بحث علم امام علیه‌السلام نیز باید تمام آیات قرآن با هم دیده شوند. آیا فقط در قرآن کریم آمده است:  «لايَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ؛ در آسمان‎ها و زمين هيچ كس جز خدا غيب نمى‏داند»؟!٢٠  در آیات متعدد بیان شده است که خداوند علم غیب را به اولیاء خودش می‎دهد: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ؛ و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند، ولى خدا هر كس را از ميان فرستادگانش بخواهد، برمى‏گزيند»؛٢١  «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلايُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً  *   إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً؛ داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمى‏كند، جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد، كه براى او از پيش رو و از پشت سرش نگهبانانى خواهد گماشت.»٢٢  حضرت خضر علیه‌السلام غیبی را می‎دانست که حضرت موسی علیه‌السلام نمی‎دانست و قرآن می‎فرماید: «عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً؛ از نزد خود علمی به او آموختیم.»٢٣ آصف بن برخیا که طبق آیه شریفه «عِنْدَهُ‏ عِلْمٌ‏ مِنَ الْكِتاب‏؛ نزد او علمی از کتاب بود»٢۴، آیا ممکن است بدون اطلاع از تخت بلقیس در سرزمین دیگر، آن را حاضر کند؟  بنابراین، آنجا که می‎فرماید علم غیب به خداوند اختصاص دارد، منظور این است که علم غیب استقلالی که از آنِ خودش بوده و دیگری به او نداده باشد، فقط و فقط برای خداوند متعال وجود دارد. علاوه بر این، در ذیل آیه شریفه «قُل لايَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ؛ در آسمان‎ها و زمين هيچ كس جز خدا غيب نمى‏داند »٢۵  اشاره‎ای است که این احتمال را تقویت می‎کند که منظور از «الْغَيْبَ» علم غیب معهود (با الف و لام عهد) باشد؛ در ادامه این عبارت آمده است: «وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ؛ و نمی‎دانند چه هنگام برانگیخته می‎شوند»٢۶ یعنی علم غیبی که کسی را به آن راه نیست، همانا علم بعث و نشور و قیامت است، نه مطلق علم غیب. در این صورت، این آیه مربوط به همان مطلبی می‎شود که در وجه دوم از وجوه پنجگانه فوق مطرح شد و در ادامه، آیات آن را بررسی می‎کنیم. ٢. در آیات زیادی آمده است که علم به برپایی قیامت، اختصاص به ذات باری‎تعالی دارد، و در ضمن این آیات و سایر آیات مربوط به قیامت، اشارات ظریف و دقیقی به رمز این مطلب شده است که چرا نمی شود علم به ساعت و قیامت نصیب کسی گردد. برای نمونه، با توجه به آیه «إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ‏ مُحيط؛ از عذاب روزى فراگير بر شما بيمناكم‏»،٢٧ می‎فهمیم که قیامت بر این عالم احاطه دارد. وقتی دانستیم که قیامت احاطه به گذشته و آینده دارد، طبعاً راهیابی به عالم محیط و آگاهی بر آن برای فردی که محاط به آن شده است، امکان ندارد و این بسیار واضح است. برای توضیح این احاطه، تعبیری زیباتر از تعبیر قرآن کریم نمی‎توان یافت که می‎فرماید: «ثَقُلَتْ فِي السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ؛ بر آسمان‎ها و زمین گران آمد.»٢٨ آسمان‎ها و زمین با همه عظمتی که دارند، اما عالمی که بر آن‎ها محیط است، بر آن‎ها سنگینی می‎کند و آسمان ها و زمین تاب و تحمل ظهور او را در خود ندارند. از سوی دیگر، همه می‎دانیم که جنات عدنِ در دار قرار و اقامت، پس از قیام قیامت است؛ در نتیجه کسانی که وارد جنات عدن می‎شوند، قیامت را پشت سر گذاشته و وارد عالم احاطه شده‎اند و وعده‎های قیامت برای آن‎ها محقق شده است و به تعبیر نهج البلاغه:  «حَقَّقَتِ‏ الْقِيَامَةُ عَلَيْهِمْ عِدَاتِهَا؛ قیامت وعده‎های خود را برای آن‎ها محقق کرده است.»٢٩  پس اهل بهشت که وارد عالم احاطه شده‎اند، می‎توانند به قیامت علم پیدا کنند، و از اینجا می‎فهمیم که وقتی گفته می‎شود علم به قیامت مختص خدای سبحان است، این مطلب ناظر به کسانی است که در عوالم قبل از قیامت هستند، نه کسانی که در عوالم بعد از قیامت قرار دارند. از این رو، در همین آیه شريفه که فرمود: «ثَقُلَتْ فِي السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ»، وعده داده شده است که ناگهان برای شما می‎آید: «لا  تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً؛ تنها ناگهانی به سراغ شما خواهد آمد»٣٠ و وعده فرمود: «لايُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ؛ تنها خداوند متعال آن را در زمانش آشکار خواهد کرد»؛٣١ یعنی خداوند متعال که محیط بر همه عوالم (از دنیا و برزخ گرفته تا قیامت و جنت و نار در عالم خلود) است، همان قیامت و ساعت را که کسی غیر او علم به آن نداشت، برای خلق خود آشکار می‎کند؛ به این معنا که آن‎ها را وارد صحنه عالم احاطه می‎نماید و به آن‎ها آگاهی فوق‎العاده می‎دهد.  در نتیجه، در وصف افرادی که وارد قیامت شده‎اند، می‎فرماید که این‎ها در این روز عجب آگاهی و تیزبینی شگرفی دارند: «أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا؛ چه شنوا و بينا هستند در روزى كه به سوى ما مى‏آيند»٣٢ و کسانی که قیامت را پشت سر گذاشتند و به توفیق الهی وارد جنات عدن و خلود شدند، در عالمی قرار می‎گیرند که بر عالم قیامت محیط است؛ یعنی خداوند متعال آن‎ها را در جایگاهی قرار داده است که حتی بر احوال قیامت مطلع هستند، و به‎وضوح می‎یابند که حشر و نشر و قیامت، محیط بر گناهکاران است و راه فراری از آن برایشان ممکن نیست، و حقیقت این آیه را می‎بینند که: «يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ؛ و از تو عذاب را به شتاب مى‏خواهند، و حال آن‎كه جهنّم قطعاً بر كافران احاطه دارد»؛٣٣ «بَلَى  مَنْ  کَسَبَ  سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ  بِهِ  خَطِيئَتُهُ ؛ بله، کسی که مرتکب گناه شود و گناهش سراسر وجود او را دربرگیرد.»٣۴ مطلب بسیار مهم در اینجا این است که اولیای خدا می‎توانند به مقامی برسند که در همین دنیا به عالم احاطه بروند و مراتب قیامت را درنوردند؛ و همچنان که در نهج البلاغه در توصیف احوال اولیای خدا آمده است:  «أَسْفَرَتِ‏ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا؛ قیامت[برای آن‌ها] از چهره خود پرده برداشته است.»٣۵  از سوی دیگر، از مطالب مهم و واضحی که در روایات اهل بیت علیهم‌السلام به آن تصریح شده، این است که اکنون نیز بهشت و جهنم و جنت و نار، موجود و مخلوق هستند، بلکه در روایت توحید صدوق قدس‌سره، امام رضا علیه‌السلام می‎فرماید کسی که قائل نباشد که جنت و نار امروز موجود و مخلوق هستند، از ما نیست و ما از او بریء هستیم. سپس حضرت علیه‌السلام استشهاد فرمود به این‎که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در معراج به بهشت وارد شد و از سیب آن تناول فرمود که زمینه نزول نور مبارک حضرت صدیقه علیها‌السلام فراهم گردید، و در سوره مبارکه نجم به‎وضوح این مطلب بیان شده است:  «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى؛ و بى‏ترديد يك بار ديگر هم او را ديده، نزد سدرة‎المنتهى، در آنجا كه جنةالمأوی است.»٣۶ ملاحظه نمایید که جنة‎المأوی نزد سدرة‎المنتهى است و کسی که خداوند متعال او را به جنةالمأوی رسانده، چقدر از عوالم را درنوردیده است؟! بلکه آیه شریفه اشاره به تکرار آن و تمکین در آن مقام برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دارد. در فقره‎ای از روایت معراج، تعبیر بسیار مهمی آمده است:  «قَدْ صَارَتِ‏ الدُّنْيَا وَ الآخِرَةُ عِنْدَهُمْ وَاحِدَةً؛ دنیا و آخرت نزد آن‎ها یکی شده است.»٣٧  مقصود از این تعبیر، این نیست که دنیای آن‎ها از دنیا بودن خارج شده است، بلکه چون به عالم آخرت پر کشیدند و به عالم احاطه پیوستند، دنیا را از آن منظر احاطی ملاحظه می‎کنند؛ همان‎طور که امیرالمؤمنین علیه‌السلام در جواب جاثلیق رومی جمله‎ای فرمود که کلید فهم تمام مسائل و معضلات معارف معاد است.  جاثلیق پرسید: «أَخْبِرْنِي عَنِ الْجَنَّةِ هَلْ فِي الدُّنْيَا هِيَ أَمْ فِي الآخِرَة؛ درباره بهشت برایم بگو که آیا در دنیا است یا در آخرت؟» حضرت علیه‌السلام در پاسخ فرمود: «الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ وَ الآخِرَةُ مُحِيطَةٌ بِالدُّنْيَا؛ دنیا در آخرت است و آخرت محیط به دنیا است.» سپس افزود: «وَ الدُّنْيَا رَسْمُ‏ الآخِرَةِ وَ الآخِرَةُ رَسْمُ الدُّنْيَا وَ لَيْسَ الدُّنْيَا الآخِرَةَ وَ لا الآخِرَةُ الدُّنْيَا؛ و دنیا تصویر آخرت است و آخرت تصویر دنیا، ولی نه دنیا آخرت است و نه آخرت دنیاست.»٣٨ امیرالمؤمنین علیه‌السلام در ادامه فرمود: «وَ الرَّسْمُ لِمَنْ عَقَلَ مَوْجُودٌ وَاضِح؛ و تصویر برای آن‎که تعقل کند، به‎وضوح موجود است‏»، و استشهاد فرمود به این آیه شریفه: «لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ؛ اگر علم‎اليقين داشتيد، به يقين دوزخ را مى‏دیديد.»٣٩ همچنین در روایت دیگر آمده که غفلت از یاد خداست که توانایی شنیدن را از انسان می‎گیرد:  «وَ لَوْ عَلِمَ الْإِنْسَانُ مَا هُوَ فِيهِ‏ مَاتَ‏ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ وَ مَنْ نَجَا فَبِفَضْلِ الْيَقِين‏؛ و اگر انسان از آنچه در آن است، آگاهی می‎داشت، از ترس مرگ می‎مرد و هر که نجات یافت، به سبب فضیلت یقین است.»۴٠ با در نظر گرفتن آنچه در اینجا ذکر شد و نیز مقدمه‎ای که در ابتدا بیان گردید که در انبیا و اوصیا علیهم‌السلام پنج روح موجود است و وجود مبارک آن‎ها یک عالَم نیست، بلکه عوالم عدیده است که هر کدام حکم خود را دارد و مستقل از یکدیگر است، اکنون می‎گوییم آیات متعددی به‎صراحت علم غیب را از پیامبران علیهم‌السلام نفی می‎کنند و آیاتی دیگر آن را برای آن‎ها اثبات می‎نمایند. در آیه‎ای می‎فرماید: «قُلْ لاأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَراً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ؛ بگو: جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم، و اگر غيب می‌‏دانستم، قطعاً مال بيشترى می‌اندوختم و هرگز به من آسيبى نمی‌رسيد.»۴١ اما در آیه دیگر می‎فرماید:  «وَ أُنَبِّئُكُمْ بِمٰا تَأْكُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فی بُيُوتِكُمْ؛ و شما را از آنچه می‌خوريد و در خانه‌‏هايتان ذخيره می‌كنيد، خبر می‌دهم.‏»۴٢ در جمع بندی این آیات، باید توجه داشت پیامبران آن علم غیبی که بخواهد تقدیرات الهی را بر هم بزند و برای عالِم به آن غیب، خوبی را جلب کند و همه سختی‎ها و بدی‎ها را از او دور نماید، ندارند؛ این علم غیب مطلوب کاهنان است که می‎خواهند جریان امور را به نفع خود در دست بگیرند و از این علم غیب در جهت جلب منافع و دفع مضار خود استفاده کنند.  علم غیبی که پیامبران علیهم‌السلام دارند، علمی است که خداوند به آن‎ها داده و از طریق بالا بردن آن‎ها در منظر عالم محیط بر عوالم پایین حاصل شده است؛ یعنی با وارد کردن آن نفوس قدسی در بزم عرشیان، از طریق وقوف بر عالم محیط، آن‎ها را به سرُّ القَدَر آگاه کرده است؛ به‎طوری که مقدرات الهی را می‎دانند، نه این‎که گمان کنند می‎توانند با علم جزئی، روند خوبی و بدی و منافع و مضارّ دنیوی خود را سامان دهند، بلکه آن‌ها از دنیا رسته‎اند:  «بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فی دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ وَ عَلِمْتَ‏ مِنْهُمُ‏ الْوَفَاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُم؛ بعد از آن‎که با آن‎ها شرط کردی که نسبت به درجات این دنیای پست و زیبایی و آراستگی آن زهد داشته باشند و آن‎ها نیز این شرط را پذیرفتند و تو دانستی که به این عهد وفا خواهند کرد و لذا آنان را پذیرفتی و به خود نزدیک کردی‏»۴٣ البته چون ذره‎ای توجه به دنیا در آن‎ها نمانده است، از عالم ما فوق دنیا و محیط بر دنیا، امور دنیا را به علم الهی نظاره می‎کنند و این‎گونه نظاره و علم، همان است که کاهن از آن گریزان است و علم غیبی که کاهن به دنبال آن است، انبیا و اوصیا علیهم‌السلام از آن بریء هستند، چون این علم می‎خواهد احکام خود را در عالَم دنیا جاری کند و حال آن‎که عوالم موجود در وجود انبیا و اوصیا علیهم‌السلام هر کدام حکم خود را دارد، و حکم عالم احاطه، هرگز به عالم محدود و محاط سرایت نمی‎کند. هر کسی می‎خواهد فرق این دو نحو علم غیب را دریابد، پس تأمل در حال کاهن کند. شخص کاهن یک عالم دارد و یک انسان دنیوی است، پس هنگامی که بر علمی پوشیده مطلع می‎شود، این علم جزء وجود او و عالَم واحد او می‎گردد و منتسب به اوست و از این رو، در صدد بر می‎آید که با استفاده از این علم، منافعی دنیوی را کسب کرده و ضررهایی دنیوی را از خود و منظورینش دفع کند.  اما وقتی روح پیامبر الهی از افق اعلی و عالم محیط، علمی را که اختصاص به خدای متعال دارد، به احاطه‎ای که خداوند به روح او داده است، تلقی می‎کند، این علم در همان عالم احاطه استقرار دارد و نمی‎تواند در دار دنیا و شأن بشری پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم هبوط کند؛ یعنی جزء عالم دنیای ایشان نمی‎شود، بلکه چون از عالم احاطه است، اساساً نمی‎تواند جزء دنیا شود. و از اینجا دقیقاً می‎توان گفت: این علم هنوز هم علم خداوند محیط بر جمیع عوالم است؛ یعنی علم، علم خداوند است، نه علم مخلوق. علم مخلوق برای او احکام و آثاری دارد، اما علم خالق تنها به دست اوست و احکام آن را خود او به تناسب هر عالَمی مترتّب می‎کند.  بنابراین، پیامبران و اوصیا علیهم‌السلام که علم خدا را دارند، جز به امر خدا حکمی را مترتّب نمی‎کنند و رمز این مطلب، فرق گذاشتن بین عالَم واحد با عوالم متعدد است که قدسیان بارگاه الهی پنج روح دارند. بدن آن‎ها در دار دنیا «مرخی علیه السّتر» است، اما روح القدس عالَمی مستقل و محیط بر همه مکان‎ها و زمان‎ها به آنان می‎دهد. حال در می‎یابیم که چگونه است که پیامبران و اوصیای آن‎ها، از قیامت مطلع نیستند، زیرا همان‎طور که گذشت، سنخ علم به قیامت، چون سنخ احاطه است، نمی‎تواند در شأن دنیوی آنان به عنوان علم مستند به آن‎ها ظهور کند، بلکه همیشه علم به قیامت، علم خداوند متعال خواهد بود: «لايُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ؛ در وقتش تنها خود او آشکارش خواهد کرد»۴۴ و اطلاع بر آن، جز با صعود در عوالم طولی وجود و سپس تلقی آن با حفظ این‎که بر علم خالق متعال بودن باقی می‎ماند، میسر نیست؛ پس هر گاه صحبت از علم ایشان است، اصلاً علمی ندارند، اما هر گاه صحبت از علم خداوند است، آیینه بودن نفوس قدسی آنان برای ظهور علم خداوند مطرح می شود، پس مظهر علم خداوند هستند، و می‎دانیم که آیینه، هیچ از خود ندارد؛ اگر آیینه تمام نور خورشید را در ظلمات بتاباند، باز نور خورشید است، نه نور آیینه. این نکته به‎خوبی در نهج البلاغه بیان شده است؛ آنجا که امیرالمؤمنین علیه‌السلام از غیب خبر داد و وقتی به ایشان گفته شد: «لَقَدْ أُعْطِيتَ‏ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عِلْمَ الْغَيْب‏؛ ای امیرالمؤمنین علیه‌السلام به شما به‎طور حتم علم غیب عطا شده است»، حضرت علیه‌السلام لبخند زد و فرمود: «لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ؛ این علم غیب نیست، بلکه تنها یادگیری از صاحب علم است»۴۵ و به دنبال آن، علم به ساعت و علم به مذکورات در آیه را از خود و انبیا علیهم‌السلام نفی کرد.  برای بیان این که اجرای احکام علم غیب در تقدیرات امور دنیوی امکان ندارد، عبارتی رساتر از این جواب امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیست. وقتی ایشان خبر داد که ابن ملجم لعنت اللّه علیه ایشان را شهید می‎کند، گفتند: ای امیرالمؤمنین! آیا او را نمی‎کشید؟ در جواب فرمود: «فَمَنْ‏ يَقْتُلُنِي‏ إِذاً؟؛ در این صورت چه کسی مرا بکشد؟»۴۶ یعنی علم الهی به این‎که قاتل من، این فرد شقی است، علمی نیست که بتوان بر اساس آن او را کشت و مسیر امور را تغییر داد.  پس حاصل جواب از وجه دومی که ذکر گردید، این است که علم به قیام قیامت و وقوع ساعت، مختص به خدای متعال است و نفوس قدسی انبیا و اوصیا علیهم‌السلام مثل سایر علومی که مشتعل به نور علم به آن‎ها می‎گردند، نمی‎توانند واجد علم به قیامت شوند؛ یعنی نمی‎توانند علمی داشته باشند که مستند به خود آن‎ها باشد؛ مانند مشعلی که وقتی نزدیک به معدن نور شود، آن هم مشتعل می‎گردد. بنابراین، نفوس قدسی آن‎ها مشتعل به علم به قیامت نمی‎شود، بلکه علم آن‎ها به قیامت، دقیقاً مثل آیینه است که نور را منعکس می‎کند، اما مشتعل به آن نور نخواهد شد. مشعل خودش نور می‎دهد، هرچند روشنایی‎اش را از دیگری گرفته باشد، اما آیینه از خودش نور نمی‎دهد و دقیقاً نور دیگری را بازتاب می‎کند. با این بیان، دقایق عبارات قرآن و سنّت با هم جمع و واضح می‎گردد؛ ان‎شاءاللّه تعالی. ٣. جواب وجه سوم که اهل بیت علیهم‌السلام خود فرموده‎اند: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لانُوَقِّتُ؛ ما اهل‎بیتی هستیم که تعیین وقت نمی‎کنیم»۴٧، در نکته کلیدی که امام رضا علیه‌السلام برای دعبل فرمود، نهفته است:  «وَ أَمَّا مَتَى فَإِخْبَارٌ عَنِ‏ الْوَقْتِ‏ فَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم‌السلام أَنَّ النَّبِيَّ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَتَى يَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ؟ فَقَالَ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ الَّتِي‏ لايُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ لاتَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَة؛ اما این‎که بگوییم حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف کی ظهور می‎کند، این خبر دادن از وقت است. همانا پدرم از پدرانش علیهم‌السلام از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نقل کرد که به ایشان گفته شد: حضرت قائم عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از فرزندان شما کی قیام می‎نماید؟ حضرت فرمود: مَثَل او مانند قیامت است که تنها خداوند متعال آن را در زمانش آشکار خواهد کرد. بر آسمان‎ها و زمین گران آمد. و تنها ناگهانی به سراغ شما خواهد آمد.»۴٨ بنابراین، بحث‎ها و نکات و معارفی که خود اهل بیت علیهم‌السلام درباره قیام ساعت فرموده‎اند، در اینجا هم نظیرش جاری است و بیانی که در جواب وجه سابق مطرح شد، اینجا هم به همان نحو مطرح می‎شود. ۴. مسأله بداء در قله معارف اهل بیت علیهم‌السلام است و در روایت آمده است:  «مَا عُبِدَ اللَّهُ‏ بِشَيْ‏ءٍ مِثْلِ الْبَدَاء؛ خداوند به چیزی همچون بداء عبادت نشده است.»۴٩  اما باید توجه داشت که مسأله بداء ناظر به لوح محو و اثبات است. امیرالمؤمنین علیه‌السلامفرمود:  «لَوْ لا آيَةٌ فی كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَأَخْبَرْتُكُمْ‏ بِمَا كَانَ‏ وَ بِمَا يَكُونُ وَ بِمَا هُوَ كَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هِيَ هَذِهِ الْآيَةُ "يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ"؛ اگر نبود آیه‎ای در کتاب خدای عز و جل، به شما خبر می‎دادم از آنچه بوده است و آنچه الآن هست و آنچه تا روز قیامت پدید خواهد آمد و آن آیه این است: خداوند هر چه را بخواهد، محو و یا تثبیت می‎کند و امّ‎الکتاب نزد اوست۵٠».۵١  لوح محو و اثبات، شامل اسباب و مقتضیات و اگرها و اماها است. اما در لوح محفوظ، بداء راه نمی‎یابد. در همین آیه شریفه به امّ‎الکتاب اشاره شده که ناظر به لوح محفوظ است. در روایت است که خداوند متعال دو نوع علم دارد: علمی که به انبیا و اوصیا علیهم‌السلام داده و علمی که از آن‎ها مخفی کرده، و بداء از این علم دوم است و آنچه از علم اول داده است، طوری نیست که خودش را تکذیب کند. اکنون این سؤال مطرح می شود که: اگر بداء ثابت بوده، چگونه علم قطعی امام علیه‌السلام به ظهور ممکن است؟  در جواب باید گفت: اولاً اگر خدای متعال علم به وقت ظهور را به صاحب امر ظهور عطا فرماید، آن ولیّ خدا بهتر از هر کس دیگر به مسأله بداء آگاهی دارد و خداوند متعال معرفت به عظمت امر بداء را بهتر از همه به او داده، پس با سایر علومی که خدا به امام علیه‌السلام عطا کرده است، چه فرقی می‎کند؟ به عبارت دیگر، اگر بداء باعث غیر قطعی شدن علم امام علیه‌السلام به وقت ظهور بشود، قهراً همین حکم در علم امام علیه‌السلام به سایر علوم نیز تسرّی می‎یابد و اعتبار علم امام علیه‌السلام به‎طور کلی مخدوش می‎شود؛ در حالی که عقلاً و نقلاً التزام به چنین مطلبی ممکن نیست.  ثانیاً نکته مهمی که باید به عنوان کلید این بحث در نظر گرفت، همان چیزی است که در مقدمه ذکر شد که در وجود مبارک انبیا و اوصیا علیهم‌السلام عوالم عدیده است و هر عالم حکم خود را دارد. برای مثال، امیرالمؤمنین علیه‌السلام در روایت دیگر، برخلاف روایت فوق، بدون قید فرمود:  «وَ لَوْ شِئْتُ لَأَخْبَرْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَدْخَلِهِ وَ جَمِيعُ شَأْنِهِ؛ و اگر بخواهم درباره هر یک از شما خبر خواهم داد که از کجا خارج می‎شود و به کجا وارد می‎شود و به همه شئون او خبر خواهم داد.»»۵٢ همچنین پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم اسماء دوازده امام علیهم‌السلام را مکرر ذکر فرمود و در روایات متعدد آمده، اما معروف است که در امر امامت امام هفتم و یازدهم علیهما‌السلام بداء رخ داده است. معلوم می‎شود رخ دادن بداء و احکام آن نسبت به عالمی از عوالم و لوحی از الواح الهی، منافاتی با معلوم بودن آن در عالمی بالاتر و لوحی مکنون ندارد. از این رو، معصومین علیهم‌السلام در روایات گوناگون، انواع مختلف علوم را برای خود ثابت فرمودند که بعضاً در یک عالم قابل جمع شدن نیست، اما در وجود آن‎ها عوالم متعدد تحقق یافته است و هر عالم، نوع علم خاص به خود را دارد. ازدیاد علم در شب جمعه که در روایت است: «إِنَّهُ إِذَا كَانَ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللَّهِ  صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ مَعَهُ وَ وَافَيْنَا مَعَهُمْ فَلاتُرَدُّ أَرْوَاحُنَا إِلَى أَبْدَانِنَا إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لا ذَلِكَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا؛ شب جمعه که می‎شود، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به عرش می‎رود و امامان علیهم‌السلام همراه او به عرش می‎روند و ما هم با آن‎ها می‎رویم و روح ما به بدنمان باز نمی‎گردد، مگر همراه با علم به دست آورده‎ای؛ و اگر این نبود، آنچه نزد ماست، از بین می‎رفت»۵٣ و عرضه اعمال در ایام خاص، علمی منوط به خواست امام علیه‌السلام است؛ چنان‎که در روایت آمده است که: «إِذَا أَرَادَ الْإِمَامُ أَنْ يَعْلَمَ شَيْئاً، أَعْلَمَهُ اللَّهُ‏ ذلِكَ؛ وقتی امام بخواهد چیزی را بفهمد، خداوند آن را به او می‎فهماند»۵۴ و امثال این‎ها، کاشف از انواع مختلف علم است؛ همچنان که خود تقسیم به دو لوح محو و اثبات و لوح محفوظ، تقسیم کلی است؛ وگرنه هر یک به نوبه خود مراتب و شئوناتی دارد و درجات انبیا و اوصیا علیهم‌السلام در اطلاع بر مراتب هر یک، متفاوت است:  «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ؛ از آن فرستادگان، برخى را بر برخى برترى بخشيديم.‏»۵۵ درخواست حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از شیعیان برای دعای فرج، منافاتی با علم حضرت ندارد، چون حضرت می‎داند که در نظام اسباب و مسببات الهی، دعای انسان‎ها نقش ایفا می‎کند. نکته مهم دیگری که بر این بحث مترتّب می‎شود، این است که انبیا و اوصیا علیهم‌السلام دو نوع آگاهی و علم دارند و هر نوعی طبق عالَم خود، احکام خود را دارد. یک نوع علم، علمی است که خداوند متعال بر نفوس قدسی آن‎ها افاضه می‎نماید و نفوس آن‎ها مالک و واجد آن علم می‎شود و مستند به خود آن‎هاست؛ یعنی به نوعی به انشاء نفوس آن‎ها و اضافه اشراقی به نفوس آن‎ها باز می‎گردد. اما نوع دیگری از علم را نیز دارند که فوق نفوس آن‎هاست و به مقام نورانیت آن‎ها مربوط می شود و در آن مقام، تنها و تنها نقش آیینه علمِ خداوند را دارند. علم، مستند به خداوند است و نه آن‎ها، و فوق نفس آن‎هاست، نه انشاء نفس، چون نحوه کار آیینه، فقط بازتاب نور دیگری است و خودش چیزی ندارد و فانی محض است، و در چنین علمی بداء رخ نمی‎دهد. از این رو، سنخ بداء و علم به آن، مختص خداوند متعال است، و نفوس اولیای الهی «واجد» آن نیست و امکان ندارد که حکم عالم نفوس آن‎ها بر خلاف مقتضیات آن عالَم اجرا شود؛ یعنی از آن جهت که واجد علم هستند، نمی‎توانند در مقام آیینه محض قرار گیرند؛ هر چند بالاترین مقام آن‎ها، همانا مقام مرآتیّت آن‎هاست و هر چه در عوالم ما دون دارند، مترتّب و متفرّع بر آن است، چون عبودیّت مطلقه، رمز معرفت به این است که آیینه هیچ از خود ندارد. ۵. با توضیحاتی که گذشت، جواب از وجه پنجم روشن می‎شود. درخواست حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف از شیعیان برای دعای فرج، منافاتی با علم حضرت ندارد، چون حضرت می‎داند که در نظام اسباب و مسببات الهی، دعای انسان‎ها نقش ایفا می‎کند، مثلاً در لیلةالقدر، تقدیر امور سال می‎شود، اما احدی از متدینین و متمسّکین به معارف اهل بیت علیهم‌السلام، نمی‎گوید که از فردای لیلةالقدر، دیگر صدقه ندهید، صله رحم نکنید، چون امور سال مقدر شده است، پس دیگر نیازی به صدقه دادن برای دفع بلا نیست! خیر، مراتب تقدیرات الهی که در روایات آمده است، و از شب نیمه شعبان آغاز می‎شود و مرحله بعد شب ١٩ و مرحله بعد شب ٢١ و مرحله آخر شب ٢٣ ماه مبارک رمضان است، منافاتی با حصول بداء و نیاز به صدقه دادن و توسل در جمیع امور ندارد؛ و همان‎طور که ذکر شد، این‎ها مراحلی است که کاشف از مراتب خفیه الواح محو و اثبات و شئونات لوح محفوظ است. و اللّه العالم. ١. تفسیر قمی، ج٢، ص١۴١. و نیز نک: تفسیر قمی، ج۱، ص۳۶۵؛ کافی، ج۲، ص۹۳. ٢. بصائر الدرجات، ج١، ص١٢۴؛ الغیبة نعمانی، ص٣٢۶. ٣. بصائر الدرجات، ج١، ص١٢٧. ۴. همان. ۵. بصائر الدرجات، ج١، ص۴۴٠؛ بحارالأنوار، ج٢۶، ص١٣۴. ۶. بصائر الدرجات، ج١، ص۴۴٣؛ بحارالأنوار، ج٢۶، ص١٣۶. ٧. نک: بصائر الدرجات، ج١، ص١٣۵. ٨. کمال الدین، ج٢، ص٣۵٣. ٩. بصائر الدرجات، ج١، ص١۶٠. ١٠. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج٢، ص٧١٣؛ بحارالأنوار، ج٣۴، ص٢۵. ١١. بحارالأنوار، ج۴٠، ص١٩٢. ١٢. نمل، ۶۵. ١٣. کفایة الأثر، ص٢٧٧. ١۴. کافی، ج١، ص٣۶٨. ١۵. کمال الدین، ج٢، ص۴٨۵. ١۶. بصائر الدرجات،ج١، ص۴۵۴. ١٧. آل‎عمران، ١۴٢. ١٨. مائده، ٩۴. ١٩. آل‎عمران، ۵. ٢٠. نمل، ۶۵. ٢١. آل‎عمران، ١٧٩. ٢٢. جن، ٢۶_٢٧. ٢٣. کهف، ۶۵. ٢۴. نمل، ۴٠. ٢۵. نمل، ۶۵. ٢۶. نمل، ۶۵. ٢٧. هود، ٨۴. ٢٨. اعراف، ١٨٧. ٢٩. نهج البلاغه، ص٣۴٣. ٣٠. اعراف، ١٨٧. ٣١. اعراف، ١٨٧. ٣٢. مریم، ٣٨. ٣٣. عنکبوت، ۵۴. ٣۴. بقره، ٨١. ٣۵. نهج البلاغه، ص١۵۶. ٣۶. نجم، ١٣_ ١۵. ٣٧. ارشاد القلوب، ج١، ص٢٠٢. ٣٨. ارشاد القلوب، ج٢، ص٣١٠. ٣٩. تكاثر، ۵_۶. ۴٠. ارشاد القلوب، ج٢، ص٣١٠. ۴١. اعراف، ١٨٨. ۴٢. آل‎عمران، ۴٩. ۴٣. اقبال الأعمال، ج١، ص٢٩۵. ۴۴. اعراف، ١٨٧. ۴۵. نهج البلاغه، ص١٨۶. ۴۶. کشف الغمة، ج١، ص۴٣۵. ۴٧. کافی، ج١، ص٣۶٨. ۴٨. کمال الدین، ج٢، ص٣٧٣. ۴٩. کافی، ج١، ص١۴۶. ۵٠. رعد، ٣٩. ۵١. أمالی صدوق، ص٣۴٢. ۵٢. بحارالأنوار، ج۴٠، ص١٩٢. ۵٣. بصائر الدرجات، ج١، ج١٣٠. ۵۴. کافی، ج١، ص٢۵٨. ۵۵. بقره، ٢۵٣.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)  

مطلب بیستم: «من رآنی فقد رآنی»

  «من رآنی فقد رآنی» سؤال: برخی درباره حدیث نبوی: «مَن رَآنِی فِی المَنَام كمَن رَآنِی فِی اليَقظَةِ فَإنَّ الشَّيطَانَ لايتَمَثَّلُ بِی»١ (كسی كه من را در خواب ببيند، همچون كسی است كه مرا [در بيداری] ديده است، چون شيطان در خواب به تمثل من در نمی‎آيد) می گویند برای ثبوت شرط این روایت، یعنی خودِ «من رآنی»، باید انسان ابتدا در بیداری حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را دیده باشد، تا اگر در خواب دید، قطع پیدا کند که این همان است که در یقظه (بیداری) دیده است. لذا این روایت، در مورد عصر غیبت جاری نیست و اثر عملی ندارد. نظر شریف حضرت‎عالی چیست؟ جواب: باید در بیداری دیده باشد؟! [نه، لازم نیست.] علم به این‎که این خود حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است، در خواب هم حاصل می‎شود؛ مثل بیداری. مگر در بیداری نمی‎شود یک کسی صورت سازی کرده و خودش را مثل صورت حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم کرده باشد؟! ممکن است دیگر. پس علم است که تخصیص می دهد (و تعیین می‎کند) که آنچه دیده شده، فقط صورت نیست؛ [بلکه] واقعیتش اینجاست.٢   سؤال: برخی گفته اند: این‎که مثلاً امام علیه‌السلام را در خواب ببیند، تمثل نفس خود فرد خواب بیننده است، نه این‎که واقعاً خود امام باشد. جواب: ما این احتمال را می دهیم! [ولی] او که خواب دیده، اين احتمال را نمی دهد.   سؤال:  ممکن است که قطعش خطایی باشد؟ جواب: [اگر] قطع او خطایی باشد،  پیش او نمی شود بگوییم قطعت خطاست! ما خودمان ممکن است قاطع نشویم.٣     مطلب بیستم: «من رآنی فقد رآنی» در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام آمده است: «مَنْ رَآنِي في المَنامِ كَمَن رآني في اليَقظَةِ فَإِنَّ الشَيْطَانَ لا يَتَمَثَّلُ بِـي» (كسی كه من را در خواب ببيند، همچون كسی است كه مرا [در بيداری] ديده است، چون شيطان در خواب به تمثل من در نمی‎آيد). در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام آمده است: «مَنْ رَآنِي في المَنامِ كَمَن رآني في اليَقظَةِ فَإِنَّ الشَيْطَانَ لا يَتَمَثَّلُ بِـي» (كسی كه من را در خواب ببيند، همچون كسی است كه مرا [در بيداری] ديده است، چون شيطان در خواب به تمثل من در نمی‎آيد). این حدیث اختصاص به افرادی که پیامبر را در زمان حیاتشان دیده‌اند ندارد، و شامل مردمان عصر غیبت نیز می‌شود. آیت‌الله بهجت در این زمینه فرمودند: «باید در بیداری دیده باشد؟! [نه، لازم نیست.] علم به این‎که این خود حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است، در خواب هم حاصل می‎شود؛ مثل بیداری. مگر در بیداری نمی‎شود یک کسی صورت سازی کرده و خودش را مثل صورت حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم کرده باشد؟! ممکن است دیگر. پس علم است که تخصیص می دهد (و تعیین می‎کند) که آنچه دیده شده، فقط صورت نیست؛ [بلکه] واقعیتش اینجاست». مقصود، این است که آنچه باعث علم و معرفت می‎شود، مجموع صورت و واقع است و صرف ديدن صورت، حتی در بیداری هم برای معرفت شخص کفایت نمی‎کند، زیرا در بیداری هم ممکن است کسی خود را شبیه شخصی دیگری دربیاورد. پس آنچه موجب معرفت به شخص می‎شود، در واقع ظهور و بروز هویّت شخص در صورت و سیمای اوست، و در حقیقت، این باطن و سیرت شخص است که خود را در ضمن صورت و ظاهر نشان می‎دهد. کسی هم که در خواب، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم یا امامان علیهم‌السلام را می‎بیند، به همین نحو از آنچه که می‎بیند، به اطمینان می‎رسد که این هویّت و حقیقت و خود آن بزرگواران هستند که در صورت معهود خود می‎باشند؛ یعنی در واقع می‎بیند که آن روح الهی و صفای باطنی این معصومین علیهم‌السلام، خود را در این ظاهر و کالبد نمایان کرده است، نه این‎که از صرف وجود یک سری ویژگی‎های ظاهری، مثل عمامه و محاسن و شمائل صورت، به چنین اطمینانی برسد. به عبارت دیگر، هویّت نورانی معصومین علیهم‌السلام، آن‎چنان متمایز و ممتاز است که هر کس صادقانه با آن‎ها مواجه شود، بی‎وقفه منتقل به آن حقیقت نورانی می‎گردد و صفای باطنی آن‎ها را می‎بیند و به علم می‎رسد. از این رو، بارها تکرار شده است که حضرات معصومین علیهم‌السلام در جماعتی در کنار افراد دیگر بوده و لباس و ظاهری مشابه سایر افراد داشته‎اند، اما به محض این‎که فرد غریبه‎ای که هرگز امام علیه‌السلام را ندیده بود، وارد این جمع می‎شد، سریعاً می فهمید که این انسان، هویّت و هیبتی متمایز از دیگران دارد و مطمئن می‎شد که او امام علیه‌السلام است. هویّت نورانی معصومین علیهم‌السلام، آن‎چنان متمایز و ممتاز است که هر کس صادقانه با آن‎ها مواجه شود، بی‎وقفه منتقل به آن حقیقت نورانی می‎گردد و صفای باطنی آن‎ها را می‎بیند و به علم می‎رسد. برای مثال، می‎توان به حکایت مردم اهل یمن اشاره کرد که خدمت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم رفتند و از ایشان درخواست کردند که وصیّ خود را به آن‎ها معرفی کند. اما پیامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بدون این‎که امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به آن‎ها نشان دهد، به آن‎ها گفت که به میان اهل مسجد بروند تا خودشان او را بیابند، و به آنان فرمود: «هُوَ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ الْمُتَوَسِّمِينَ فَإِنْ نَظَرْتُمْ إِلَيْهِ نَظَرَ مَنْ‏ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ عَرَفْتُمْ أَنَّهُ وَصِيِّي كَمَا عَرَفْتُمْ أَنِّي نَبِيُّكُمْ فَتَخَلَّلُوا الصُّفُوفَ وَ تَصَفَّحُوا الْوُجُوهَ فَمَنْ أَهْوَتْ إِلَيْهِ قُلُوبُكُمْ فَإِنَّهُ هُوَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فی كِتَابِهِ: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِم»۴‏ أَيْ إِلَيْهِ وَ إِلَى ذُرِّيَّتِه‏؛ او کسی است که خداوند او را نشانه‎ای برای مؤمنان اشارت فهم قرار داده است. پس اگر به او همچون کسی که دل هوشیاری دارد و یا با توجه کامل گوش فرا می‎دهد، نظر کنید، می‎فهمید که او وصیّ و جانشین من است؛ همان‎طور که فهمیدید من پیامبر شما هستم. پس به میان صف‎ها بروید و با چهره‎ها رو در رو شوید و آن‎کس که دل‎هایتان به سوی او گرایش یافت، همانا او وصیّ من است، زیرا خداوند عز و جل در کتابش (از زبان حضرت ابراهیم علیه‌السلام) می‎فرماید: "چنان کن که دل‎های مردم به سوی آن‎ها گرایش یابد"؛ یعنی به سوی وصیّ من و فرزندان او». این افراد وقتی به مسجد رفتند و در میان صفوف نگاه کردند، وقتی نگاهشان به امیرالمؤمنین علیه‌السلام افتاد، ناگهان خضوع و خشوع خاصی در قلب خود نسبت به آن حضرت علیه‌السلام احساس نمودند که نسبت به هیچ شخص دیگری چنین احساسی نداشتند، و یقین کردند که او وصیّ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است. هنگامی که نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بازگشتند، حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از آن‎ها پرسید که چگونه فهمیدند که او وصیّ پیامبر خداست؟ در آن هنگام، صدای آن‎ها به گریه بلند شد و گفتند:  «يَا رَسُولَ اللَّهِ نَظَرْنَا إِلَى الْقَوْمِ فَلَمْ تَحِنَّ لَهُمْ قُلُوبُنَا وَ لَمَّا رَأَيْنَاهُ رَجَفَتْ قُلُوبُنَا ثُمَّ اطْمَأَنَّتْ نُفُوسُنَا وَ انْجَاشَتْ أَكْبَادُنَا وَ هَمَلَتْ أَعْيُنُنَا وَ انْثَلَجَتْ صُدُورُنَا حَتَّى كَأَنَّهُ لَنَا أَبٌ وَ نَحْنُ لَهُ بَنُون‏؛ ای رسول خدا! ما به این قوم نگاه کردیم، ولی دل‎هایمان به سوی آن‎ها متمایل نشد. اما وقتی او را دیدیم، دل‎هایمان لرزید و سپس جان‎هایمان آرام گرفت و جگرهایمان به خروش افتاد و اشک چشم‎هایمان جاری شد و سینه‎هایمان خنک شد؛ تا آنجا که گویا او پدر ما است و ما فرزندان او هستیم».۵ ١. نك: صحيح بخاری، ج١، ص٩۵، ح١٠۵ و ج١٠، ص٣۶، ح۵۴٩۵، و ص٣۶۵، ح۶٢۵١ و ۶٢۵٢؛ صحيح مسلم، ج۴، ص١٧٧۵، ح٢٢۶۶.  ٢. به عبارت دیگر، هویّت نورانی معصومین علیهم‌السلام، آن‎چنان متمایز و ممتاز است که هر کس صادقانه با آن‎ها مواجه شود، بی‎وقفه منتقل به آن حقیقت نورانی می‎گردد و صفای باطنی آن‎ها را می‎بیند و به علم می‎رسد. از این رو، بارها تکرار شده است که حضرات معصومین علیهم‌السلام در جماعتی در کنار افراد دیگر بوده و لباس و ظاهری مشابه سایر افراد داشته‎اند، اما به محض این‎که فرد غریبه‎ای که هرگز امام علیه‌السلام را ندیده بود، وارد این جمع می‎شد، سریعاً می فهمید که این انسان، هویّتی و هیبتی متمایز از دیگران دارد و مطمئن می‎شد که او امام علیه‌السلام است. ٣. مقصود این است که حتی اگر شما احتمال بدهید که آن فرد واقعاً پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله یا امام علیه‌السلام را در خواب ندیده است، اما او خودش چنین احتمالی نمی‎دهد و احتمال شما اطمینان او را از بین نمی برد، این برای او حجّیّتی ندارد؛ و اگر شما احتمال دهید که قطع او صحیح نباشد، این تأثیری بر صحت قطع او نزد خودش نخواهد داشت. ۴. ابراهیم، ٣٧. ۵. الغيبة نعمانی، صص۴٠-۴١.     جهت مشاهده تمامی تولیدات رسانه‌ای مرتبط با کتاب «بشارت از حضرت حجت(عج)»، و دسترسی به مجموع صوت‌ها و فیلم‌های بیانات حضرت‌ آیت‌الله بهجت، که قابلیت دسترسی به آن‌ها از طریق بارکد(QR)، در حاشیه صفحات کتاب فراهم گردیده است، به لینک ذیل مراجعه فرمایید: ویژه‌نامه اینترنتی کتاب بشارت از حضرت حجت(عج)