صفحه اصلی

در حال بارگیری...

کرامات علما

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه 31 فروردین ماه 1400

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
برای او که شیوۀ معمولش سکوت و کم‌گویی بود، «نگاه» می‎شد کبوتر نامه‌بر. به تک‌تک آدم‌هایی که می‌آمدند مسجد، نگاه می‌کرد. با نگاه سلام‌ می‌داد، دل‌جویی می‌کرد. آن‌هایی را که ته صف و یا کُنجی نشسته بودند و چندان به چشم  نمی‌آمدند هم می‌دید. ▪️نیازمندها را رصد می‌کرد؛ به اطرافیانش می‌گفت: «آن آقا را می‌...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٩ اسفند ماه ١٣٩٩

روز خاکسپاری درست چند دقیقه قبل از اینکه کار تمام شود، دست‌به‌دست پرچمی آوردند و گفتند: «پرچم گنبد حضرت عباس علیه‌السلام است.» گذاشتیم روی پیکر و لحد را چیدیم... یادم افتاد هر وقت کسی می‌گفت: «دارم می‌روم کربلا...»، آقا پولی می‌داد و سفارش می‌کرد توی حرم حضرت عباس علیه‌السلام  از طرفش  زیارتی بخوانن...
دیگر رسانه‌ها

پویانمایی «چرا آیت الله بهجت نماز شب را ترک کرد؟!»

در نجف مشغول تحصیل و تهذیب نفس بود و به کار خودش مشغول بود. اما گروهی که مخالف عرفان بودند، نامه‌ای به پدرش نوشتند که چه نشسته‌ای که امکان دارد پسرت از درس و بحث خارج بشود و از بد گویی درباره او چیزی کم نگذاشتند.  پدر هم، نگران پسر در نامه‌ای به او نوشت که من راضی نیستم جز واجبات عمل دیگری انجام بده...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٣ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
توی همه این سال‌ها یکی‌دو بار بیشتر نگفت «من»؛ یک بارش وقتی بود که امام خمینی قدس‌سره از دنیا رفته بود؛ رهبر معظم انقلاب آمد و از سنگینی بار امانتی که دستش داده‌اند، حرف زد. آیت‌الله بهجت بعد از چند لحظه سکوت، سر بلند کرد و گفت: «الحمدلله شما به مبانی مستحضرید. اگر به آنچه می‌رسید، طبق موازین عمل کن...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۶ اردیبهشت ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
برای او که شیوۀ معمولش سکوت و کم‌گویی بود، «نگاه» می‎شد کبوتر نامه‌بر. به تک‌تک آدم‌هایی که می‌آمدند مسجد، نگاه می‌کرد. با نگاه سلام‌ می‌داد، دل‌جویی می‌کرد. آن‌هایی را که ته صف و یا کُنجی نشسته بودند و چندان به چشم  نمی‌آمدند هم می‌دید. نیازمندها را رصد می‌کرد؛ به اطرافیانش می‌گفت: «آن آقا را می‌بی...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٣ دی ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
دستم به قفسۀ کتاب‌ها خورد و زخم عمیقی برداشت. جراحی کردند؛ زخم، دهان بست و بهبود یافت. چند ماه بعد در مشهد بودیم که در جای زخم احساس درد شدیدی  کردم، مخفی ‌کردم و حرفی نزدم. یک روز که به کارهای خودم مشغول بودم، آقا فرمودند: بر من مکشوف... تمام حواسم را جمع کردم؛ از آن‌جا که ایشان در هیچ موردی نمی‌گف...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها