صبحانه را که میخورد، یک ربع تا بیست دقیقه همانطور نشسته، چشمانش را میبست، انگار میخوابید؛ هنگامی که برمیخواست، قلمش را برمیداشت و روی کاغذ باطلهها مشغول نوشتن میشد. آن روز نوشته بود:
هـر که دید از آلپیغمبـر صلیاللهعلیهوآله اثـر
جاى پاى جملهشان بگذاشت سر
شربتى کَز دستشان نوشیده شد،
تا ابـد شیرینـىاش در کام بُد
نوشتههایش، اغلب شعر بود.
پیش خودم میگفتم: «شاید آقا در مدت این خواب کوتاه در عالم دیگری سیر میکنند. گویا از عالم دیگری چیزی را یادداشت میکند.» بدون درنگ مینوشت.
نوشتنش که تمام میشد، میرفت وضو میگرفت؛ و تازه مطالعهاش آغاز میشد.