صبحانه را که میخورد، یک ربع تا بیست دقیقه همانطور نشسته، چشمانش را میبست، انگار میخوابید؛ هنگامی که برمیخواست، قلمش را برمیداشت و روی کاغذ باطلهها مشغول نوشتن میشد. آن روز نوشته بود:...
از کانادا آمده بود آقا را ببیند، از پدر و مادری لبنانی و کانادایی بود. چیزهایی شنیده بود و کنجکاو بود.
دلهره و شک در چهرهاش پیدا بود. وارد اتاق شد، دید آقا دارد تسبیح میچرخاند. به لبهای آقا خیره شد، دید تکان نمیخورند. با خود گفت: «این چه عالمی است که تسبیح میگرداند و ذکر نمیگوید؟!»
هنوز ننشست...
سی سال که در خدمت مراجع مختلف بودم،
روال این بود که برای پاسخگویی به سؤالات شرعی مشکل، هیئت استفتا با حضور مرجع تشکیل میشد.
برای یافتن پاسخ، کتابهای روایی یا استدلالی را میدیدیم و بعد، نظر نهایی مرجع اعلام میشد. درخدمت آقا، همین کار را میکردیم؛
با این تفاوت که در طول این پانزده سال، ایشان هی...
یکی از دوستان میگفت: نزدیـک ماه رمضـان خانــواده ما باردار بود و من میخواستــم به مسافـرت بروم. برای خداحافظی و التماس دعا خدمت آقای بهجت رسیدم. ایشان برایم دعا کردند و فرمودنـد :« در این ماه خدا پسری به شما عطا خواهد کرد، اسمـش را «محمد حسن» بگذارید.
بنده به ایشان چیزی نگفتم و ایشان هیچ اطّلاعی ن...
حضرت آيت الله بهجت ميفرمودند: «اين سه شخصیت (سید مرتضى، شیخ مفيد و شيخ طوسى) خيلى بزرگوار بودهاند و تقريباً به مذهب حيات دادند، بلكه شالوده و اساس و پايه مذهب تشیع را اينها ریختهاند. جَزاهُمُاللّهخَيْراً».
...