صفحه اصلی

در حال بارگیری...

به شیوۀ باران

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٣٠ اردیبهشت ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
رفته بودم بگویم برای مریض ما دعا کند. دیدم عده‌ای دارند  سؤال‌های علمی می‌پرسند. گفتم: «حالا این وسط من وقتش را بگیرم و بگویم برای فلانی دعا کن؟» خواستم حرفم را قورت بدهم که نگاهم به نگاهش افتاد؛ با مِنّ و مِن گفتم: «آقا! مریض داریم؛ دعایش می‌کنید؟» گفت: «من همۀ مریض‌ها را دعا می‌کنم؛ حتی برای مسلما...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٣ اردیبهشت ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام والمسلمین علی بهجت
از مسجد که بیرون می‌آمدیم، می‌ایستاد و برای مردم دعا می‌کرد. دورش را می‌گرفتند و شلوغ می‌شد؛ او اما از هر کاری که مردم را به زحمت بیندازد، دلخور می‌شد. به همراهان سفارش می‌کرد: «مراقب آن‌هایی که پشت سر می‌آیند،  باشید. نکند اذیت شوند؛ نکند هُل‌شان بدهید یا داد بزنید...» یک‌بار زنجیری بین او و مردم ز...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۶ اردیبهشت ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
برای او که شیوۀ معمولش سکوت و کم‌گویی بود، «نگاه» می‎شد کبوتر نامه‌بر. به تک‌تک آدم‌هایی که می‌آمدند مسجد، نگاه می‌کرد. با نگاه سلام‌ می‌داد، دل‌جویی می‌کرد. آن‌هایی را که ته صف و یا کُنجی نشسته بودند و چندان به چشم  نمی‌آمدند هم می‌دید. نیازمندها را رصد می‌کرد؛ به اطرافیانش می‌گفت: «آن آقا را می‌بی...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٩ اردیبهشت ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
بچه‌ها را که می‌دید، گل از گلش می‌شکفت. یک‌جوری با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کرد. به بچه‌های ۸-۷ ساله به‌اندازۀ مردهای بزرگ احترام می‌گذاشت؛  «شما» خطاب‌شان می‌کرد. به بچه‌ای که کنار پدرش نشسته بود و با کنجکاوی و بازی‌گوشی  داشت نگاهش می‌کرد، به شوخی می‌گفت: «شما پدر ایشونید یا ایشون  بابای شمان؟!» به ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢ اردیبهشت ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
آمده بود و با اصرار می‌گفت: «آقا، دستورالعمل بدهید!» پاسخی نشنید. باز تکرار کرد: «به من یک دستورالعملی بدهید!» آقا با تندی گفت: «دستورالعمل؟! دستورالعمل؟! دستورالعمل که  چیزی نیست؛ کو عمل‌کننده آقا؟!» مرد، باز خواسته‌اش را تکرار کرد. این‌بار آقا گفت: «یک حرفی به شما می‌زنم که اگر هزار سال هم بگردید،...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢۶ فروردین ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
توی خواب داشتم به همسرم جامع‌المقدمات[1]درس می‌دادم. بیدار که شدم، تا چند روز ذهنم درگیر تعبیرش بود. به‌آقای بهجت گفتم: «نظر شما دربارۀ درس خواندن زن‌ها چیست؟» گفت: «علم، حیات است؛ مگر می‌شود زن را از حیات محروم کرد؟! مهم این است که زن وقتی برای تحصیل می‌رود، بداند که از کجا می‌آید و به کجا می‌رود؛ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٩ فروردین ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
گفتم: «آقا! شوهرخواهرم مریض است؛ توی حرم دعایش کنید.» پرسید: «چه بیماری‌ای دارد؟» با شرمندگی گفتم: «روانی است.» گفت: «همۀ ما روانی هستیم؛ اگر نبودیم، گناه نمی‌کردیم...» به شیوه باران، ص19   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٢ فروردین ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
آقا! می‌خواهم درس‌های حوزه را شروع کنم؛ یک دعایی بفرمایید. خب حالا می‌خواهی چه کار کنی؟ می‌خواهم صرف‌ونحو بخوانم دیگر! بعدش می‌خواهی چه کار کنی؟ خُب بعدش لمعه و این‌ها. بعد می‌خواهی چه کار کنی؟ خُب آقا، مثل بقیه، مکاسب و رسائل و کفایه را شروع می‌کنم. بعد می‌خواهی چه کار کنی؟ درس خارج بخوانم. بعدش می...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ۵ فروردین ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
رسیده بودم سر دو راهی انتخاب؛ یک طرف پیشنهاد رفتن به آذربایجان و تدریس در مدرسۀ دینی  باکو  بود؛ و طرف دیگر مسئولیتی سنگین و رنگین در همین قم خودمان. اینکه از فضای معنوی قم دور شوم و در باکو که فضایش با قم زمین  تا آسمان فرق داشت زندگی کنم، نگرانم می‌کرد. برای مشورت پیش آقای بهجت رفتم. توی دلم گفتم:...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٧ اسفند ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
یکی از شاگردان، بچه ی تازه به دنیا آمده اش را آورده بود نزد آقا تا ایشان اذان و اقامه در گوشش بگوید. یکی از حضار بچه را دیدید و گفت: من بچه تازه به دنیا آمده را دوست ندارم ...اصلا قابل بوسیدن نیستند... حضرت آقا تا نوزاد را دید، لبخندی بر لبانشان نشست و رو به او گفت: چرا نمی شود؟! ... خوب هم می شود ب...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها