صفحه اصلی

در حال بارگیری...

به شیوۀ باران

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢ شهریور ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
گاهی می‌رفتیم دنبالش که برای روضه برویم مسجد. علی آقا می‌آمد دم در و می‌گفت: «امروز خیلی بی‌حال هستند؛ اصلاً توان آمدن ندارند.» بعد می‌دیدیم خودش با همان حال رنجور، می‌آمد و می‌گفت: «می‌آیم...»   به شیوه باران، ص۶٨ (جلد سوم از مجموعه ۵ جلدی داستانهایی کوتاه از سیره و زندگانی حضرت آیت‌الله بهجت قدس س...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٩ مرداد ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
روضه‌خوان از مصائب کربلا می‌خواند. بندۀ خدایی هم از تهران آمده بود؛ نشسته بود کنار آقا و زیر لب مدام به روضه اشکال می‌گرفت. می‌گفت: «اینجا را دارد اشتباه می‌گوید... این‌طور که می‌گوید، نبوده»؛ آقای بهجت سر  بلند کرد و گفت: «چی می‌گی آقا؟! از این بدتر کردند!  بدتر هم کردند...» به شیوه باران، ص47 ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٩ تیر ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام والمسلمین علی بهجت
توی خانه جوجه داشتیم. از آن جوجه‌های بازی‌گوشِ پُر سروصدا. همۀ روز حواسش به آب و غذای‌شان بود. شب که می‌شد، دلواپس گرما و سرمای‌شان... می‌پرسید: «روی‌شان را پوشاندید؟ سردشان نشود یک‌وقت!» می‌گفتم: «پوشاندیم.» باز انگار مطمئن نمی‌شد، پا می‌شد می‌رفت سر می‌زد تا مطمئن شود. به شیوه باران، ص32 ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٢ تیر ماه ١۴٠٠

می‌خواست از طرف آقای بهجت، به طلبه‌های نجف شهریه بدهد. آقا وقتی شنید، گفت شرط دارد: اول اینکه «ایشان این اقدامش با  رضایت قلبی باشد؛ نه به‌خاطر رودربایستی...» دوم اینکه «از من اسمی  نبرند. شهریه را از طرف «اهل علمی از قم» بدهند!» بندۀ خدا گفته بود: «این شدنی نیست؛ محل سؤال و ابهام می‌شود.» آقا با اک...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۵ تیر ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
قبل‌تر محافظ یکی از مراجع بود. بعد از فوت آن مرجع، آمده بود به‌اصرار که محافظ آقای بهجت بشود. خانوادۀ آقا هم قبول کردند و با خودش در میان گذاشتند. گفت: «آن وقت چه کسی می‌خواهد از آن محافظ، محافظت کند؟» گفتند: «خدا» گفت: «همان خدا، از من هم محافظت می‌کند.» به شیوه باران، ص26 ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٨ تیر ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از همسایگان آقا
هم‌سایه بودیم. همسرم فوت شده بود؛ اقوام از شهرهای دور و نزدیک آمده بودند و چند روز مهمان داشتیم. سر و صدای مهمان‌ها تا خانۀ هم‌سایه‌ها می‌رفت؛ مخصوصاً خانۀ آقا که دیوارهایش خیلی کوتاه بود. یک روز آقای بهجت آمد دم در؛ مقدار قابل توجهی هم پول داد دستم. بعدها که دست و بالم بازتر شد، خواستم پول را برگرد...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢۵ خرداد ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت
با احمد رفیق بودیم؛ اما چندسالی بود که به‌خاطر  یک اختلاف مالی، میانۀ‌مان شکرآب شده بود.  هر کدام‌ حق را به خودمان می‌دادیم.  گرۀ دعوا که کور شد، برای قضاوت رفتیم پیش آقای بهجت....
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٨ خرداد ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
سوز سرما، دانه‌های ریز برف را با خودش این‌طرف و آن‌طرف می‌برد. روی سنگ‌فرش‌های صحن، لایۀ نازک یخ نشسته بود. خواستیم برویم حرم. گفتند: «حرم را بسته‌اند و فقط صحن باز است.» آقا که شنید، گفت: «حرم را بسته‌اند؛ درِ عبادت را که نبسته‌اند!» همان‌جا در ایوان صحن، توی سرما نشست. دعا و نمازش در حرم دو ساعت ط...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١١ خرداد ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
وسط نماز جماعت هفت‌هشت نفرۀ‌مان، صدای مهیبی بلند شد؛ شعله‌های زرد و نارنجی از داخل بخاری نفتی زبانه کشید. دست‌پاچه و هراسان نماز را شکستیم و پریدیم بیرون. آتش فرونشست. آقا آرام نشسته بود آن جلو... رسیده بود به سلام آخر نماز... به شیوه باران، ص٣١ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ۴ خرداد ماه ١۴٠٠

گفته بود: «توی حرم که مشغول نماز و دعا هستم، هر کس می‌آید کنار  سجّاده‌ام، منتظر می‌نشیند تا سؤالی کند یا حرفی بزند، از همان لحظه‌  او را هم در آن نماز و دعا شریک می‌کنم.» به شیوه باران، ص30 ...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها