صفحه اصلی

در حال بارگیری...

به شیوۀ باران

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١١ آبان ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
مرز مهران بسته شده بود و بعد از چند روز سرگردانی، کربلا ندیده برگشتند. پیغام داده بود: «بگویید قبل از اینکه برگردند قم، اول بروند زیارت حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام که ثواب زیارت امام حسین علیه‌السلام را بگیرند.» به شیوه باران، ص۵٣   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت یکشنبه ٢۵ مهر ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
اولین باری که دیدمش، گفت: «بروید متاهل شوید!» گفتم: «می‌خواهم درس بخوانم آقا.» گفت: «مگر شیخ انصاری زن و بچه نداشت؟! بروید با ازدواج، یک هم‌مباحثه‌ای برای خودتان انتخاب کنید.» به شیوه باران، ص۶٣ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٣٠ شهریور ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
پرسیدم: «سعادت دنیا و آخرت را در چه می‌دانید؟» فرمود: «در اینکه گناه نکنید.» چند دقیقه بعد به امید جواب مفصل‌تری، دوباره سؤالم را تکرار کردم؛ باز فرمود: «که گناه نکنید.» آخرش که داشتم می‌رفتم هم باز پرسیدم؛ گفتم شاید این «که گناه نکنید» از خاطرش رفته باشد. جواب داد: «گناه نکنید»! حرف اول و آخرش همین...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٣ شهریور ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از همسایگان آقا
رفته بودم بگویم: «برای بچه‌ام که سخت مریض است، دعا کنید.» در را باز کرد، چای آورد و نشست به ذکر گفتن. این‌پا و آن‌پا کردم که حرفی بزند یا سؤالی بپرسد؛ خبری نشد. از دلم گذشت که حتماً ذکر او مهم‌تر از حرف من است. من یک آدم درمانده‌ام که مشکلم را به امید کمک آورده‌ام اینجا؛ اما او به ذکر مشغول است. سرش...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۶ شهریور ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
آمده بودند و از او «استاد» می‌خواستند. می‌گفتند: «طی این مرحله بی‌همرهیِ خضر نمی‌شود؛ استادی به ما معرفی کنید.» گفت: «استاد شما، معلومات شماست. به آنچه یقین دارید، عمل کنید؛ هرجا یقین ندارید، توقف کنید تا برای‌تان روشن شود.» بعد هم حدیث رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله را گواه آورد که: «مَنْ عَمِلَ بِمٰ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٩ شهریور ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
دست‌فروش عرب، با آن هیکل درشت، خوابیده بود وسط مسجد. ما دور تا دور نشسته بودیم، منتظر شروع درس. گفتیم حالا بیدار می‌شود، حالا بیدار می‌شود... ولی بیدار نشد. با ورود آقا، یکی از طلبه‌ها خیز برداشت که برود بیدارش کند؛ آقا آرام گفت: «نه... کاریش نداشته باشید!» بعد گفت: «اَلَسْنٰا نٰآئِمٖینَ؟[آیا ما خوا...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢ شهریور ماه ١۴٠٠

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
گاهی می‌رفتیم دنبالش که برای روضه برویم مسجد. علی آقا می‌آمد دم در و می‌گفت: «امروز خیلی بی‌حال هستند؛ اصلاً توان آمدن ندارند.» بعد می‌دیدیم خودش با همان حال رنجور، می‌آمد و می‌گفت: «می‌آیم...»   به شیوه باران، ص۶٨ (جلد سوم از مجموعه ۵ جلدی داستانهایی کوتاه از سیره و زندگانی حضرت آیت‌الله بهجت قدس س...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٩ مرداد ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
روضه‌خوان از مصائب کربلا می‌خواند. بندۀ خدایی هم از تهران آمده بود؛ نشسته بود کنار آقا و زیر لب مدام به روضه اشکال می‌گرفت. می‌گفت: «اینجا را دارد اشتباه می‌گوید... این‌طور که می‌گوید، نبوده»؛ آقای بهجت سر  بلند کرد و گفت: «چی می‌گی آقا؟! از این بدتر کردند!  بدتر هم کردند...» به شیوه باران، ص47 ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٩ تیر ماه ١۴٠٠

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام والمسلمین علی بهجت
توی خانه جوجه داشتیم. از آن جوجه‌های بازی‌گوشِ پُر سروصدا. همۀ روز حواسش به آب و غذای‌شان بود. شب که می‌شد، دلواپس گرما و سرمای‌شان... می‌پرسید: «روی‌شان را پوشاندید؟ سردشان نشود یک‌وقت!» می‌گفتم: «پوشاندیم.» باز انگار مطمئن نمی‌شد، پا می‌شد می‌رفت سر می‌زد تا مطمئن شود. به شیوه باران، ص32 ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٢ تیر ماه ١۴٠٠

می‌خواست از طرف آقای بهجت، به طلبه‌های نجف شهریه بدهد. آقا وقتی شنید، گفت شرط دارد: اول اینکه «ایشان این اقدامش با  رضایت قلبی باشد؛ نه به‌خاطر رودربایستی...» دوم اینکه «از من اسمی  نبرند. شهریه را از طرف «اهل علمی از قم» بدهند!» بندۀ خدا گفته بود: «این شدنی نیست؛ محل سؤال و ابهام می‌شود.» آقا با اک...