صفحه اصلی

در حال بارگیری...

حکایت

بیانات

با دو انگشت، آهن را دو نیم کرد!

آقایی بود در قزوین (ملا خلیل قزوینی رحمه‌الله، و یا غیر او) که محصلین و روشن‌فکران در اطرافش نشسته بودند، یکی گفت: اینکه خداوند راجع به حضرت داوود علیه‌السلام می‌فرماید که: «وَ أَلَّنا لَهُ الْحَدِیدَ؛ و آهن را برای او نرم کردیم»١ یعنی به‌وسیله آتش آهن را برای ایشان نرم نمودیم و منظور از آیه این است...
بیانات

این امراض در زمان ما نبود!

البته بیماری سرطان در طب قدیم به این اسم شناخته شده نیست. آقایی می‌گفت که در کتاب وسائل روایتی است منقول از امام رضا علیه‌السلام که می‌فرماید: «اگر بندگان معاصی‌ای را که سابقین نداشتند مرتکب شوند، خداوند آنان را به امراضی مبتلا می‌کند که سابقین بدان مبتلا نشده‌اند» نقل شده که شخصی در احضار روح یکی ا...
بیانات

خوش سلوکی و محبّت با مخالفان!

اساتید ما در سامرا با سنی‌ها مخلوط بودند و حتی بعضی از سنی‌ها با علمای شیعه رفت‌وآمد داشتند. آقایی می‌فرمود: یک نفر از سنی‌ها به خانه ما آمد و گفت: در فلان آبادی خود باغی دارم، آیا هنگام مسافرت به آنجا باید افطار کنم؟ گفتم: از فلان راه برو و از فلان راه برگرد، به روزه‌ات صدمه نمی‌زند. راحت شد، با ای...
بیانات

ماجرایی با جنیان

شخصی در کاظمین گفته بود: جن مرا اذیت می‌کند، یا در وقتی که می‌خواسته به حرم مشرف شود، برایش مشکل ایجاد می‌شده است. شاید از او طلبکار بوده‌اند، به دلیل اینکه روزی عملی بر خلاف میل آنها انجام داده بود. وی در داخل اطاق می‌نشسته و جنی‌ها می‌آمدند و رفت‌وآمد می‌کردند و با او مأنوس بودند، یک مرتبه قطع کرد...
بیانات

علم کیمیا، توکل زیاد لازم دارد!

آقایی بزرگوار از آقای دیگری ـ که ایشان هم در علمیات و عملیات، بسیار خوب و در علم کیمیا هم دستی داشت ـ نقل می‌کرد که نزد ایشان مطالبی بیان کردم و منظورم این بود که علم کیمیا را به من یاد بدهد، ولی تصریح به درخواستم ننمودم. ایشان فرمودند: این علم، توکل زیاد لازم دارد. با اینکه وضع مادی آن آقا خوب بود....
بیانات

خداوندا، من از تو پول می‌خواهم

شخصی می‌گفت: برای خرید سیگار از خانه بیرون آمدم درحالی‌که یک قَران (هزار دینار سابق) همراه من بود، با صد دینار آن سیگار خریدم و بقیه را که نهصد دینار بود در جیب دیگر گذاشتم. وقتی که وارد حجره شدم، کسی از بالا صدا زد: اخوی! از آن نهصد دینار که در آن جیب دیگر داری، برای اهل‌بیت برادرت نان بخر که ندارن...
بیانات

فهمیدم توسّلم مستجاب شد

کار به جایی رسیده که در ابتلائات هم حال دعا کردن نداریم. در حدود سی چهل سال پیش جوان شکسته‌بندی در قم نقل کرد که روزی زن مُحجبه‌ای به درِ مغازه من آمد و اظهار داشت که استخوان پایم از جا در رفته و می‌خواهم آن را جا بیندازی، ولی در بازار نمی‌شود؛ چون می‌ترسم صدایم را افراد نامحرم بشنوند، اگر اجازه می‌...
بیانات

اختلاف عمر و عایشه

عمر از درِ خانه ابوبکر عبور می‌کرد، شنید در داخل خانه صدای نوحه و شیون بلند است، معلوم شد عایشه است که گریه می‌کند. او را خواست، نیامد. کسی را فرستاد تا او را بیاورند. خواهر ابوبکر که در منزل بود آمد، عمر او را تازیانه زد، با آنکه بی‌تقصیر بود....
بیانات

رضاخان با چکمه در جمع علما وارد شد!

با وجود اینکه مراجع قم امضا کردند که دولت سلطنتی باشد، نه جمهوری، وقتی رضاخان پهلوی در جمع علمای قم و علمای تبعیدی نجف وارد شد، با چکمه وارد شد! خدا می‌داند کار در زمان رضا پهلوی چقدر بر اهل علم و علما سخت شد! اهل علم به هیچ وجه نمی‌توانستند مشغول درس و بحث باشند. آقایی در بروجرد عده‌ای را درس می‌دا...
بیانات

سوار بر شیر به سوی کربلا!

آقا شیخ علی زاهد قمی با آقای اشرفی رحمهماالله به کربلا مشرف می‌شدند، آقای اشرفی از ایشان سؤال می‌کند که آیا در این مدت که به کربلا می‌رفتید، چیز عجیبی مشاهده کرده‌اید؟ ایشان صحبت که نمی‌کرد، ولی دفترچه‌ای از جیبش بیرون آورد و به ایشان داد که در آن نوشته بود: مردی صالح مقید بود که شب‌های پنجشنبه از ن...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها