صفحه اصلی

در حال بارگیری...

به شیوۀ باران

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٩ فروردین ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
ازش خواسته بودند که باز هم نصیحت‌شان کند. کاغذ کوچکی فرستاد و گفت: «برای آن‌ها که موعظه خواسته‌اند، این را بخوانید.» نوشته بود: «آقا! حرف‌های قبلی عمل شد، که بقیه‌اش را می‌خواهید...؟!» به شیوه باران، ص٢٧   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۵ فروردین ماه ١۴٠٢

بچه‌ها را که می‌دید، گل از گلش می‌شکفت. یک‌جوری با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کرد. به بچه‌های ٧-٨  ساله به‌اندازۀ مردهای بزرگ احترام می‌گذاشت؛  «شما» خطاب‌شان می‌کرد. به بچه‌ای که کنار پدرش نشسته بود و با کنجکاوی و بازی‌گوشی  داشت نگاهش می‌کرد، به شوخی می‌گفت: «شما پدر ایشونید یا ایشون  بابای شمان؟!» به...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٨ فروردین ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
آمده بود و با اصرار می‌گفت: «آقا، دستورالعمل بدهید!» پاسخی نشنید. باز تکرار کرد: «به من یک دستورالعملی بدهید!» آقا با تندی گفت: «دستورالعمل؟! دستورالعمل؟! دستورالعمل که  چیزی نیست؛ کو عمل‌کننده آقا؟!» مرد، باز خواسته‌اش را تکرار کرد. این‌بار آقا گفت: «یک حرفی به شما می‌زنم که اگر هزار سال هم بگردید،...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٣ اسفند ماه ١۴٠١

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
در سال آخر، وسط درس حالش بد می‌شد. یک روز سرفه‌های پی‌درپی امانش نمی‌دادند. جعبۀ دستمال‌کاغذی روی میز  تمام شد و سرفۀ او نه! به نزدیکانش می‌گفتیم: «این‌قدر سختش است، بهتر نیست نیاید  و استراحت کند؟» می‌گفتند: «راضی‌اش می‌کنیم.» فردا باز دیدیم سر ساعت آمده... شرمنده می‌شدیم؛ کتاب‌مان را محکم‌تر توی د...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت دوشنبه ١۵ اسفند ماه ١۴٠١

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
این طرف حیاط، کنار حوض یک درخت انار بود. کنار انار، بوتۀ گل محمدی. آن‌طرف حیاط هم یک درخت خرزهرۀ بزرگ که مدام گل‌برگ‌هاش می‌ریخت؛ و یک نفر باید هر روز جارو ‌به‌دست، به داد حیاط می‌رسید. جمعه بعد از روضه داشت کنار حوض وضو می‌گرفت. گفتم: «آقا! اجازه بدهید این خرزهره را ببُریم. درخت میوه که نیست؛  فقط ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٩ اسفند ماه ١۴٠١

روز خاکسپاری درست چند دقیقه قبل از اینکه کار تمام شود، دست‌به‌دست پرچمی آوردند و گفتند: «پرچم گنبد حضرت عباس علیه‌السلام است.» گذاشتیم روی پیکر و لحد را چیدیم... یادم افتاد هر وقت کسی می‌گفت: «دارم می‌روم کربلا...»، آقا پولی می‌داد و سفارش می‌کرد توی حرم حضرت عباس علیه‌السلام  از طرفش  زیارتی بخوانن...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢ اسفند ماه ١۴٠١

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
گفتم: «آقا! شوهرخواهرم مریض است؛ توی حرم دعایش کنید.» پرسید: «چه بیماری‌ای دارد؟» با شرمندگی گفتم: «روانی است.» گفت: «همۀ ما روانی هستیم؛ اگر نبودیم، گناه نمی‌کردیم...». به شیوه باران، ص١٩   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢۵ بهمن ماه ١۴٠١

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
پرسید: «شما کاری دارید؟» گفتم: «هفت‌هشت دقیقه می‌خواهم وقت‌تان را بگیرم.» گفت: «اگر هفت‌هشت دقیقه باشد، اشکالی ندارد.» حساب و کتاب زمان را داشت؛ می‌گفت: «بنا نداریم بیش از ضروریات حرفی بزنیم.» به شیوه باران، ص۶٢   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١١ بهمن ماه ١۴٠١

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
این دهه‌های آخر عمر با اینکه خیلی سختش بود، باز هم کارهای شخصی را مثل همیشه خودش انجام می‌داد. برای تجدید وضو رفته بود توی حیاط. چند ساعتی گذشت و اهل خانه متوجه نبودنش شدند. دیدند روی زمین افتاده و همان‌طور تسبیح به دست ذکر می‌گوید. گفتند: «وقتی زمین خوردید، چرا صدا نزدید؟» گفته بود: «گفتم شاید خواب...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ۴ بهمن ماه ١۴٠١

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
با امام خمینی قدس‌سره سَر و سِرّی داشتند. یک‌بار من هم با امام به خانۀ آقای بهجت رفتم. وارد که شدیم، آن‌ها نشستند به صحبت. امام نگاهی به من انداخت. خودم فهمیدم که باید بروم بیرون. ساعتی توی کوچه قدم زدم تا صحبت‌شان تمام شود. اینکه چه می‌گفتند و از کجا می‌گفتند را کسی نمی‌داند. امام می‌فرمود: آقای به...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها