صفحه اصلی

در حال بارگیری...

به شیوۀ باران

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ۱۸ مهر ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
پرسیدم: «سعادت دنیا و آخرت را در چه می‌دانید؟» فرمود: «در اینکه گناه نکنید.» چند دقیقه بعد به امید جواب مفصل‌تری، دوباره سؤالم را تکرار کردم؛ باز فرمود: «که گناه نکنید.» آخرش که داشتم می‌رفتم هم باز پرسیدم؛ گفتم شاید این «که گناه نکنید» از خاطرش رفته باشد. جواب داد: «گناه نکنید»! حرف اول و آخرش همین...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت دوشنبه ۳ مهر ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
دست‌فروش عرب، با آن هیکل درشت، خوابیده بود وسط مسجد. ما دور تا دور نشسته بودیم، منتظر شروع درس. گفتیم حالا بیدار می‌شود، حالا بیدار می‌شود... ولی بیدار نشد. با ورود آقا، یکی از طلبه‌ها خیز برداشت که برود بیدارش کند؛ آقا آرام گفت: «نه... کاریش نداشته باشید!» بعد گفت: «اَلَسْنٰا نٰآئِمٖینَ؟[آیا ما خوا...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢١ شهریور ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
با احمد رفیق بودیم؛ اما چندسالی بود که به‌خاطر  یک اختلاف مالی، میانۀ‌مان شکرآب شده بود.  هر کدام‌ حق را به خودمان می‌دادیم.  گرۀ دعوا که کور شد، برای قضاوت رفتیم پیش آقای بهجت. اول احمد حرف‌هایش را زد، بعد هم من از سیر تا پیاز ماجرا را گفتم. این میان، احمد برای کاری از اتاق بیرون رفت.  حرف‌های من ک...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۴ شهریور ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
آقا! می‌خواهم درس‌های حوزه را شروع کنم؛ یک دعایی بفرمایید. خب حالا می‌خواهی چه کار کنی؟ می‌خواهم صرف‌ونحو بخوانم دیگر! بعدش می‌خواهی چه کار کنی؟ خُب بعدش لمعه و این‌ها. بعد می‌خواهی چه کار کنی؟ خُب آقا، مثل بقیه، مکاسب و رسائل و کفایه را شروع می‌کنم. بعد می‌خواهی چه کار کنی؟ درس خارج بخوانم. بعدش می...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٧ شهریور ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
توی خانه جوجه داشتیم. از آن جوجه‌های بازی‌گوشِ پُر سروصدا. همۀ روز حواسش به آب و غذای‌شان بود. شب که می‌شد، دلواپس گرما و سرمای‌شان... می‌پرسید: «روی‌شان را پوشاندید؟ سردشان نشود یک‌وقت!» می‌گفتم: «پوشاندیم.» باز انگار مطمئن نمی‌شد، پا می‌شد می‌رفت سر می‌زد تا مطمئن شود. به شیوه باران، ص٣٢   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٣١ مرداد ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
رفته بودم بگویم: «برای بچه‌ام که سخت مریض است، دعا کنید.» در را باز کرد، چای آورد و نشست به ذکر گفتن. این‌پا و آن‌پا کردم که حرفی بزند یا سؤالی بپرسد؛ خبری نشد. از دلم گذشت که حتماً ذکر او مهم‌تر از حرف من است. من یک آدم درمانده‌ام که مشکلم را به امید کمک آورده‌ام اینجا؛ اما او به ذکر مشغول است. سرش...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٧ مرداد ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
می‌خواست از طرف آقای بهجت، به طلبه‌های نجف شهریه بدهد. آقا وقتی شنید، گفت شرط دارد: اول اینکه «ایشان این اقدامش با  رضایت قلبی باشد؛ نه به‌خاطر رودربایستی...» دوم اینکه «از من اسمی  نبرند. شهریه را از طرف «اهل علمی از قم» بدهند!» بندۀ خدا گفته بود: «این شدنی نیست؛ محل سؤال و ابهام می‌شود.» آقا با اک...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٠ مرداد ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
قبل‌تر محافظ یکی از مراجع بود. بعد از فوت آن مرجع، آمده بود به‌اصرار که محافظ آقای بهجت بشود. خانوادۀ آقا هم قبول کردند و با خودش در میان گذاشتند. گفت: «آن وقت چه کسی می‌خواهد از آن محافظ، محافظت کند؟» گفتند: «خدا» گفت: «همان خدا، از من هم محافظت می‌کند.» به شیوه باران، ص٢۶   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٧ تیر ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
روضه‌خوان از مصائب کربلا می‌خواند. بندۀ خدایی هم از تهران آمده بود؛ نشسته بود کنار آقا و زیر لب مدام به روضه اشکال می‌گرفت. می‌گفت: «اینجا را دارد اشتباه می‌گوید... این‌طور که می‌گوید، نبوده»؛ آقای بهجت سر  بلند کرد و گفت: «چی می‌گی آقا؟! از این بدتر کردند!  بدتر هم کردند...» به شیوه باران، ص۴٧   ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٠ تیر ماه ١۴٠٢

خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره
هم‌سایه بودیم. همسرم فوت شده بود؛ اقوام از شهرهای دور و نزدیک آمده بودند و چند روز مهمان داشتیم. سر و صدای مهمان‌ها تا خانۀ هم‌سایه‌ها می‌رفت؛ مخصوصاً خانۀ آقا که دیوارهایش خیلی کوتاه بود. یک روز آقای بهجت آمد دم در؛ مقدار قابل توجهی هم پول داد دستم. بعدها که دست و بالم بازتر شد، خواستم پول را برگرد...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها