صفحه اصلی

در حال بارگیری...
یادنامه

زندگی‌نامه کوتاه از آیت‌الله محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی)

حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی در دوم محرم ١٢٩۶در کاظمین به‌دنیا آمد. پدر او کمپانی تجاری داشت و به همین علت آیت‌الله غروی، به «کمپانی» مشهور شد. ایشان را جامعیتی بود که موجب می‌شد استعدادها و سلایق گوناگون مطلوب خود را در ایشان بیابند؛

وی چنان بود که اگر کسی به فعالیت‌های علمی‌اش توجه می‌کرد، تصور می‌کرد در شبانه‌روز هیچ کاری غیر از مطالعه و تحقیق ندارد و اگر کسی از برنامه‌های عبادی ایشان اطلاع پیدا می‌کرد، فکر می‌کرد غیر از عبادت به کاری نمی‌پردازد

اهل علم، مطالب ناب و ناگفته‌های اصولی و نکات عالی و استدلالات راقی فقهی را در درس وی می‌یافتند، اهل شعر و ذوق و توسل، همه را در اشعار سوزناکش می‌دیدند، جویندگان اخلاق اسلامی و رفتار صحیح انسانی، مرادشان را در کردار وی مشاهده می‌کردند و شیفتگان عبادت و ذکر و نماز و زیارت، او را الگو قرار می‌دادند. «وی چنان بود که اگر کسی به فعالیت‌های علمی‌اش توجه می‌کرد، تصور می‌کرد در شبانه‌روز هیچ کاری غیر از مطالعه و تحقیق ندارد و اگر کسی از برنامه‌های عبادی ایشان اطلاع پیدا می‌کرد، فکر می‌کرد غیر از عبادت به کاری نمی‌پردازد».١

شاید کسانی که از جوانی حاج شیخ مطلع بوده‌اند، ارادتشان به او بیشتر بوده. او جوانی تاجرزاده و ثروتمند بود که راه و رسم تجارت و گردآوری اموال و پیروی از امیال،‌ خوشایندش نبود. پشت به اینها کرد و به نجف آمد و به تحصیل علم پرداخت، با همتی بلند. حکایتی که از یکی از آشنایان وی نقل شده، گویای حالش است: «حاج شیخ را دیدم که در راه منزل، وسط کوچه خم شده بود و داشت پیازهایی که روی زمین ریخته بود جمع می‌کرد و در همین حال می‌خندید. من به ایشان کمک کردم و ایشان هم پیازها را جمع کرد و به‌سوی منزل رفت. عرض کردم: معلوم است که پیازها از گوشه قبای شما ریخته، ولی علت خنده شما را نفهمیدم. حاج شیخ جواب داد:‌ وقتی در جوانی برای تحصیل وارد نجف شدم، خیلی ثروتمند بودم. روزی مقابل ضریح امیرالمؤمنین علیه‌السلام ایستاده، مشغول زیارت بودم که بند تسبیح قیمتی‌ام پاره شد و دانه‌های تسبیح که هر کدام یک دینار قیمت داشت، روی زمین ریخت. من به‌سبب عزت نفس یا شاید هم خودخواهی، حاضر نشدم که بنشینم و دانه‌ها را جمع کنم. اما امروز که پیازها روی زمین ریخت، ابداً برای من مشکل نبود که آنها را از روی زمین جمع کنم. علت خنده من همین بود که وقتی داشتم پیازها را جمع می‌کردم یاد ماجرای جوانی افتادم. لله الحمد و له الشکر که امروز جمع‌آوری پیازهای ریخته‌شده برای من سنگین نیست، بلکه آسان و قابل تحمل است».

حضرت آیت‌الله بهجت می‌فرمود: «استاد ما مال و ثروت پدر خود را به علم و اهل علم داد. با آن همه مقامات علمی، مرجع نشد تا اینکه وفات کرد»

شاگرد او، حضرت آیت‌الله بهجت، همین ویژگی حاج شیخ را یاد می‌کرد و می‌فرمود: «استاد ما مال و ثروت پدر خود را به علم و اهل علم داد. با آن همه مقامات علمی، مرجع نشد تا اینکه وفات کرد، درحالی‌که در شدت احتیاج و سر تا پا قرض بود. یکی از شاگردانش صدوپنجاه روپیه از ایشان طلبکار بود و شاید دوستانش دلشان به حال ایشان می‌سوخت. با آن همه ریاضات و زهد و مقامات علمیه، از یکی از شاگردانش شنیدم که در راه منزل فرموده بود: «امیدوارم سر سالم به گور ببرم!». این کلام ایشان هیچ مناسب نیست با خیالاتی که درباره ایشان می‌کردند که طالب ریاست است. روزی که دندانش را کشیده بود و خون زیاد از آن می‌آمد، بنده از خودش شنیدم که فرمود: ‌ای کاش، دندان طمع از دنیا را کشیده باشم!».٢

حضرت آیت‌الله بهجت می‌فرمود: «مرحوم علامه طباطبایی از استاد ما مرحوم حاج شیخ نقل می‌فرمود که ایشان می‌فرمود: از خدا خواسته‌ام که از اینجا بروم عالم برزخ و از آنجا (بروم) دیگر برنگردم.

تلاش و هوش و استعدادش او را پای درس اساتید طراز اول آن زمان نشانید؛ حاج آقا رضا همدانی، آخوند خراسانی، حکیم اصطهباناتی و... . تدریس ممتازش نیز شاگردانی تیزهوش و سخت‌کوش را به درس او کشانید؛ آیت‌الله حاج سید ابوالقاسم خویی، علامه سید محمدحسین طباطبایی، آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی بهجت و... . نکته‌سنجی‌های دقیق و آراء عمیق وی هنوز هم از بین آثار و مکتوباتش نمایان است و دانشمندان خبره و عالمان زبده را شیفته خود می‌کند.

کتاب شصت‌وپنج سال زندگی پربرکت ایشان در پنجم ذی‌حجه ١٣۶١ بسته شد. وقتی خبر وفات ایشان در نجف منتشر شد، آشنایان یکه خوردند. کسی انتظار این واقعه را نداشت. امری ناگهانی بود، ولی همان‌گونه بود که آرزویش را داشت. حضرت آیت‌الله بهجت می‌فرمود: «مرحوم علامه طباطبایی از استاد ما مرحوم حاج شیخ نقل می‌فرمود که ایشان می‌فرمود: از خدا خواسته‌ام که از اینجا بروم عالم برزخ و از آنجا (بروم) دیگر برنگردم. ایشان می‌فرمود: ما نمی‌فهمیدیم مقصود ایشان چیست، تا اینکه ایشان تا پنج ساعت از اول شب گذشته، بیدار بوده، بعد می‌خوابد و دیگر بیدار نمی‌شود. ما این مطلب را از استاد نشنیده بودیم، بلکه آقای طباطبایی رحمه‌الله از ایشان شنیده بود. غرض اینکه خیلی مهیّای مرگ بود.

منبع: سالنامه العبد ١٣٩۵ - تیر

١. نقل قول آیت‌الله مصباح یزدی از حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره.

٢. در محضر بهجت، ج۱، ص ۲۵۲.

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها