خوب حالا دیگر آقایان گمانم تشریف میبرند و یک تعطیلی میشود. خدا توفیق بدهد که ایشان(مبلغان) بتوانند، خرابیهای مردم را اصلاح کنند، آباد کنند به نحوی که محذوری نداشته باشد، اشکالی نداشته باشد. و اگر بخواهند اهل علم از نواقص دینیه مردم چشم پوشی بکنند، گرگها میآیند و به بهترین وجه رفع میکنند نقائص را. با رشوهها و با آن کارهایی که بلدند مردم را بالکلیه منحرف میکنند. آن وقت مسئولیتش برای ما میماند. ما نباید ساکت باشیم در جایی که میتوانستیم ساکت نباشیم. میتوانستیم راه احتیاط را به مردم القاء بکنیم و حال آنکه میدانیم صحبت احتیاط نیست صحبت یقین است.
و علی هذا اگر ما غافل شدیم و تغافل کردیم از میل مردم به دنیای دانیه فانیهای که هیچ معلوم نیست [به کجا ختم میشود، مسئول هستیم]. خب یزید اگر میدانست سه سال بیشتر نیست [شاید چنین نمیکرد]. احتمال میداد [مدت خلافت او هم] همان چهل سال پدرش است که خواهد ماند. آنهم آن جور ماند، خوارزمی نوشته است: [در مجلسی] یزید بود، امام حسن تشریف داشت، خود معاویه هم بود، [شخص] دیگری هم بوده که این مطلب را نقل کرده، ببین که بوده است. گفت امام حسن یک کلمهای فرمود که به نظر آنها تندی بود بر معاویه، تشنیع بود بر معاویه. وقتی که [امام] میخواست تشریف ببرد، معاویه گفت جایزه مهمی به او بدهید. یزید آنجا حاضر بود، گفت او آن حرف را به تو زد، تو اینطور به او جایزه میدهی؟ نمیدانم چرا اهل منبر اینجور چیزها را حافظ نیستند، اینها حجت است برای ما، از این حجتها خیلی داریم که اینها غافلند، بالاخره. «بُنَیّ الحَقُّ وَاللّه لَهم، اخَذناهُ مِنهُم، افَلا نُردِفُهُم دابَّةً غَصَبناها مِنهُمْ»؟ ببینید حجتی بالاتر از این شما سراغ دارید؟ به خدا قسم این حق مال آنها بوده، ما گرفتیم از اینها. این دابهای (چهارپایی) را که از آنها غصب کردهایم، نگذاریم پشت سر ما سوار شوند؟ منتفع شوند؟ امورش [که] به دست ماست، [چرا] نگذاریم پشت سر ما سوار بشوند؟!
مقصود، اینها دارند اقرار میکنند به همه چیز مطلب. یزید احتمال میداد که همان چهل سال [حکومت] پدرش را او هم الان دارد میگیرد، [اما] این (امام حسین علیهالسلام) آمده مانع شود. باید کاری کند که یقین کند او دیگر نمیتواند کاری کند. خب بابا همین معاهده را با امام حسن، پدر تو داشت، چه مانعی داشت که همین معاهده و همین مصالحهای که با امام حسن کردی با او بکنی؟ [آیا] با امام حسن اینجور کردی که باید «إما السله و اما الذلة» (یا اسارت و یا ذلت)؟ هان! «رکز بین اثنتین، الدعی ابن الدَّعی»(آن فرومایه فرزند فرومایه، مرا مخیر بین دو چیز کرده است). [خوب است که حضرت] در وسط میدان جنگ اینها را فرمود و الا ابدا اقرار نمیکردند، که امام حسین حاضر بود برای مصالحه. نه خیر، ابدا. و لذا عاملشان گفت چه کار کنیم با کسی که هر قدر به او احسان میکنیم باز هم شمشیر میکشد روی ما. یعنی او محارب است بر ما! ما داشتیم دفاع میکردیم. تا خدا آشکار کرد، در وسط میدان جهرا (آشکارا) به همه آنها گفت. آنها چه جواب دادند؟ «إنزل علی حکم بنی عمک»(تسلیم فرمان عمو زادهات شو). فهمیدید؟ این یعنی چه؟ [یعنی آنها] اقرار کردند که او دارد مطالبه صلح میکند، آنها حاضر نیستند [قبول کنند]. ابن زیاد میگوید: «نزول بر حکم». این یعنی چه؟ [یعنی] تسلیم مطلق بدون هیچ شرط، [بهنحویکه اگر] خواستیم بکشیم تو را [و اگر] خواستیم بگذاریم تو را، تا این درجه!
خدا توفیق بدهد که ما از راه مشروع وارد شویم مردم را آگاه کنیم، ما با اهلسنت راه مسالمت کامله را داریم؛ هیچ اشکالی نداریم. آنها به طریقۀ خودشان باشند، ما هم به طریقۀ خودمان. مدارک را نشان میدهیم؛ کاری نداریم. شهادتین را که ما هم قائل هستیم، آنها هم قائلاند. مسئلۀ صحابه مورد اختلاف ما با آنهاست، که صحابه چطور بودند؟ اولاً صحابه رفتهاند و مردهاند؛ ما نمیتوانیم قلب بکنیم و نگذاریم ابوبکر جای پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بنشیند؛ کارشان را کردهاند. خود حضرت امیر علیهالسلام دربارۀ فدک فرمود: ظالم و مظلوم همه علیالله وارد شدهاند.[١] ما همینقدر میتوانیم بگوییم: صحابهای که با مودت ذیالقربایی که منصوص قرآن است موافقند، بالای سر ما هستند، هرکه میخواهد باشد. [اگر با آن] مخالفند، شما هم [باید] بگویید، زیر پای شما هستند، هرکه میخواهد باشد. چرا؟ «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ»[٢]، «إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»[۳] و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ»[۴]، همۀ اینها ذویالقربی را تعیین کردهاند. ما با شما سر این اختلاف [نداریم]؛ خوب زید، ابن عمرو موافق بوده یا مخالف بوده؟ به این تاریخی که سند ماست، سند شما هم ممکن است باشد، مراجعه کنید. هرکه راستی مراجعه کرد و هرچه یقین پیدا کرد، همان کافی است. پس دربارۀ صحابه معنا ندارد که ما حالا [نزاع] بکنیم.
اما فتوا؛ در خود شماها فتوا منحصر به این چهارتا[۵] نیست. شیخ [طوسی] در [کتاب] «خلاف» از قریب به بیست نفر از اینها نقل فتاوا میکند. خود این چهارتا هم کافی است، دو تا هم کافی است، اگر این اختلاف را [بنا به] «إِخْتِلافُ أُمَّتِی رَحمَة»[۶] قبول کردید که این اختلاف، ضرر به جایی ندارد.
مضافاً [اینکه] واضح و آشکار است: اقرار خود علمایشان است که اینها اهلسنت نیستند و سنت در دستشان نیست، الا شماره. که آن شماره را هم عرضه به ائمۀ ما کردهاند که خیلی جاها گفتهاند «صَدَقوا» و خیلی جاها گفتهاند «کذبوا». سنت در تکالیف، پیش ما هست؛ در احکام پیش ما هست. ما اهل سنتیم؛ هم سنی هستیم و هم شیعه. آنها نه سنی هستند و نه شیعه. شیعه نیستند، اگر بگوییم شما شیعه هستید، به ما فحش میدهند [و میگویند] چه نسبت کفری به ما میدهید. اگر بگوییم سنی هستید، خودشان ـ علمایشان در کتابهایشان، ابنرشد، غزالی ـ اقرار کردهاند به اینکه نه خیر، ما اهل قیاسیم و اهل سنت نیستیم. قیاسی هستیم. پس سنی ما هستیم و شیعه هم ما هستیم. آنها نه سنی هستند نه شیعی، [بلکه] قیاسی و استحسانی و مصلحتی هستند؛ مصالح مرسله و امثال اینها.
و علیهذا ما با سنیها هیچ مخالفتی نداریم، مگر عوامل خارجیه جدا بکنند. میگوید: هر سال خارجیها میآمدند بغداد، در محلۀ شیعه، صبحها صدا میزدند برای نماز که «الصَلاةُ خَیرٌ مِنَ النُّوم». در محله سنیها هم یک کسی را وادار میکردند که در اذان بگوید «حَیَّ عَلی خَیرِ الْعَمَل». [آنها هم] میگفتند یقیناً شیعهاند که آمدهاند و دارند بر [ضد] اهلسنت افساد میکنند. اینها هم میگفتند یقیناً سنیها هستند که دارند افساد میکنند، اینها را به جنگ هم میانداختند تا خودشان مالالمصالحه را بگیرند.
وعلیهذا، بهحسب ظاهر ما راه واضحی داریم با صَفح[٨] با اهل سنت. غلط است و ترویج از خارجیهاست که ماها را به جنگ [هم انداختند]، و همچنین میتوانند حنفی را بر علیه مالکی بیاندازند و [اتفاقاً] چنین هم واقع شده و در بغداد نزاعی شده است. نوشتهاند که بین خود همین مذاهب اربعه [اهل سنت]، اصلاً بعضی با بعضی جنگ شده است. کما اینکه همین را هم «ابن اثیر» نوشته که در حله و اطراف، بین دو طایفه از شیعه جنگ شد. او میگوید: تعجب این است که کِلتَا الطائِفَتَین [هردو گروه] شیعهاند. جنگ انداختن یک عوامل دیگری دارد. ائمه ما [با آنها] جنگ نمیکردند. نماز جمعه آنها میرفتند، جنگی نداشتند با آنها. میگفتند [آنها] هر چه میخواهند بکنند، هدایت کار خداست.
بالاخره خدا توفیق بدهد که ما از دستور ایشان (اهلبیت علیهمالسلام) خارج نشویم و جنگ بیخودی راه نیاندازیم. و [بدانیم] «التقیة دینی و دین آبائی». اگر [ائمه] تقیه نمیکردند چهار نفر شیعه [مثل] الان [که] از چهارصد میلیون بیشترند، نمیشد. تقیه کردند.
بیان حق، برهان، گفتن بدون سب و طعن و رد، مانعی ندارد و لذا در همان مجلسی که بین صحابه [در اینکه] آیا قلم و دوات بیاورید یا نیاورید مخالفت (اختلاف) شد، در همان مجلس کسی به آنهایی که این حزب را تشکیل میدادند نگفت شما الان کافر شدید [یا] الان نجس العین شدید. آنها هم تقیه کردند. خدا توفیق بدهد که از دستوراتشان خارج نشویم و عامل بشویم، فقط و فقط با براهین، بدون سب و طعن و شتم و لعن. با براهین اقامه حق کنیم، و لکن [بهطوری که] محفوظ باشد. هر کسی برود، با هر کسی میخواهد نماز بخواند از هر کسی میخواهد مساله سؤال بکند.
انشاالله تعالی آقایان که توفیق پیدا میکنند برای تبلیغ بروند، انشا الله خودشان را اول مخاطب میدانند در بیاناتی که میکنند، تا نتیجه بگیرند. اگر [هم] نتیجه نگرفتند، مستند به مستمعین و مردم شد خوب آنها مختارند، اجبار که نمیشود به آنها [کرد]، اما به خود گوینده نباید اشکال وارد باشد، که تو چرا اینطور وارد شدی؟ قول لین (زبان نرم) نیاوردی؟ اهم و مهم را رعایت نکردی؟ کاری نکردی که بدانی شارع یقیناً راضی است؟ آهان،[با گفتن] سب و طعن و فلان، که چرا شما ها منحرف میشوید [کار درست نمی شود]، با سب و طعن که اینها [هدایت نمیشوند]. از این مجلس که خارج شدند سب و طعن یادشان میرود. و یکی هم [اینکه] برای سب و طعنِ شما ترتیب اثری قائل نمیشوند، در دلشان رد به مثل میکنند. مقصود این است که باید طوری باشد که طریقهای که به دست ما داده شده است – [یعنی] تشبه به خود انبیا و اوصیا در ابلاغات و نصیحتها- را داشته باشیم. اینها را از دست ندهیم. از یقینیات تجاوز نکنیم و به یقینیات آنها را بعث و تحریض کنیم تا بفهمند که همین یقینیات کافی است. [یقینیات] تولید میکند غیر یقینیات را هم میفهماند، به همان دلیلی که خودشان یقینیات شدهاند.
بالاخره طوری باشد که غانما [و با دست پر] برگردیم یعنی کاری کرده باشیم. این تبلیغات و این تعلیمات، همان تبلیغاتی است که به بزرگان ما نسبت داده شده [است]. مثل اینکه به سید مهدی قزوینی در حله نسبت داده شده که در یک مجلس و یک منبری که رفته است، چهار هزار [نفر] مستبصر شدند. از همان یک مجلس، از اهل حله. بالاخره [کار تبلیغات] تا به آن جا میرسد. باید جوری [تبلیغ] کند که مطابق شرع باشد، اشکال شرعی به آن وارد نشود، [تا] فایدهای ببرد. اگر یک نفر غیر مسلمان، مسلمان شود، یا غیر شیعی شیعی شود، یا غیر مستبصر مستبصر شود «خیرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیهِ الشَّمسُ». خدا میداند چه مقامی دارد کسی که این کار را کرده باشد. «مَن أَحیَا نَفساً فَکَأنَّما أَحیَا النّاسَ جَمیعاً» شاید روزی [از] همین یک [نفر] ، به [واسطه] استبصار، یا اسلام، خیر به عده کثیری سرایت کرد، تا یک وقتی یک جماعتی از ناحیه او مسلمان شوند. خدا بر توفیقات همه بیافزاید.
[١]. السقیفة و فدک، ص۱۴۵؛ کشفالغمة، ج۱، ص۴۹۴؛ نیز ر.ک: بحارالانوار، ج۲۹، ص۳۹۵.
[٢]. مائده: ۳.
[٣]. شوری: ۲۳.
[۴]. مائده: ۵۵.
[۵]. مذاهب چهارگانۀ اهل سنت.
[۶]. معانیالاخبار، ص۱۵۷؛ عللالشرایع، ج۱، ص۸۵؛ احتجاج (طبرسی)، ج۲، ص۳۵۵؛ نیز ر.ک: بحارالانوار، ج۱، ص۲۲۷.