پدرم، حضرت آیتالله شیخ عباس قوچانی، نقل میکرد که در ایام طلبگی در نجف، با آقای بهجت بسیار صمیمی بودیم. با هم به درس میرفتیم، با هم منزل حضرت آیتالله قاضی قدسسره میرفتیم و خلاصه اغلب اوقات با هم بودیم.
شب که از درس برمیگشتند، پدر من میرفت و مشغول مطالعه و ترتیب دادن دروس آن روز میشد و بعد شام میخورد و میخوابید، ولی حضرت آیتالله بهجت قدسسره، همین که از درس برمیگشتند، رختخواب را پهن میکردند و میخوابیدند.
پدرم، میفرمود: «من با خود میگفتم که شاید ایشان میخواهد سحر، زودتر بیدار شود، به همین دلیل چراغ را روشن نمیکند و زودتر میخوابد. با اینکه رفاقت ما بسیار صمیمانه بود، پس از شش ماه متوجه شدم که ایشان اصلاً نفت ندارد که بتواند چراغ حجره را روشن کند؛ چون آقای بهجت با خواروبار فروش، حساب نسیه نداشت و نمیتوانست نفت بخرد».
آنقدر مشکلاتش را پنهان میکرد که حتی رفیق صمیمیاش هم متوجه مشکل او نشده بود.