صفحه اصلی

در حال بارگیری...

حکایت

بیانات

سفارش‌های رضاشاه به فیصل

در همان اوایل سلطنت پهلوی که فیصل (پادشاه عراق) به ایران آمد، زمانی که با رضاخان در درشکه سوار بودند و به سر مرز می‌رفتند، رضاشاه به فیصل گفت: من با دو چیز بر اوضاع مردم، مسلط شدم: ۱. خلع سلاح عشایر و قبایل؛ ۲. با گرفتن نفوذ روحانیت در مردم....
بیانات

زهد مجلسی رحمه‌الله

سید نعمت‌الله جزایری رحمه‌الله می‌فرماید: در مجلس خصوصی با مرحوم مجلسی بودیم که لباس‌های فاخر ـ ظاهراً از خز ـ به‌تن داشت، فرمود: در را ببندید، به ایشان گفتم: أَلزهْدُ أَنْ تَمْلِک نَفْسَک، لا أَنْ تَمْلِکک نَفْسُک (زهد آن است که مالک نفس خویش باشی، نه اینکه نفس تو مالک تو باشد). مرحوم مجلسی جامه فا...
بیانات

ناصرالدین شاه و تقاضای خواندن دعای ابوحمزه

ناصرالدین شاه با قافله خود در راه کاظمین شبانه به سوی کربلا در حرکت بود. شب جمعه و شاید ماه رمضان بود. عده‌ای از اهالی کربلا و شاید عده‌ای از علما نیز به استقبال او آمده بودند، درخواست کرد که دعای ابوحمزه ثمالی را بخوانند، آقایی در میان جمعیت فرمود: محمدجواد من حافظ دعای ابوحمزه است. در آن زمان آقا ...
بیانات

فرمانداران را از شیعه قرار دهید

رؤسا و فرماندهان شهرها می‌توانند اهل شهر را به مرام خود دعوت کنند؛ لذا در عراق هنگامی که دولت وقت عثمانی از آقا سید محمدکاظم یزدی رحمه‌الله درخواست کرد که از او حاجتی بخواهد، فرمودند: فرماندهان را از شیعه قرار دهید. کفار در فریب‌دادن و ما در فریب‌خوردن خیلی ماهریم. در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۱۶ ...
بیانات

ترور علما، از شگردهای کفار

شخصی که حق حیات از کسی داشت ـ زیرا در زمان رژیم پهلوی کمونیسم و محکوم به اعدام بود، و آن شخص در نزد دولت پهلوی برای او وساطت کرده بود که در دستگیری افراد توده به دولت کمک کرده است و لذا مستحق عدم اعدام است و درهرحال موجب نجات او شد ـ به آن شخص ذی‌حق گفته بود که بنده الآن با حفظ سمت در حزب کمونیسم، د...
بیانات

انسان اگر حرف شنو باشد...

آقایی می‌گفت: وارد شهری شدم و دیدم صدای ساز و آواز بلند است و اهل شهر به فساد اخلاقی گرفتارند. از راه دلیل و برهان و منطق برای مردم آنجا کم‌کم ثابت کردم که این‌گونه کارها زیان‌بار و حرام و باطل است. همه منقلب شدند و آلات لهو را شکستند و شهر از آن کارهای فاسد پاک شد. انسان اگر حرف‌شنو باشد، به سعادت ...
بیانات

پس از نیم یا سه ربع ساعت می‌میرم!

کاتبی کاغذنویس گفت: نیم یا سه ربع ساعت دیگر می‌خواهم بمیرم. گفتند: تو که سالم هستی. گفت: کار به این حرف‌ها نداشته باشید. سرانجام همان‌طور که گفته بود شد و بعد از نیم یا سه ربع ساعت، خمیازه‌ای کشید و خوابید و به رحمت خدا رفت. بنده از دو سه نفر از مشایخ خود شنیده‌ام که از وقت وفات خودشان خبر داده‌اند،...
بیانات

ما هر شب می‌میریم

شخصی نزد دخترش رفت تا دو سه شب پیش او بماند، همان‌جا سکته کرد، چقدر مرگ به انسان نزدیک است. ما هر وقت می‌خواهیم ذکر مرگ کنیم، خود را در فاصله صدوبیست سال از آن می‌بینیم و آنگاه آن را ذکر می‌کنیم....

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها