درباره آقایی که کرامتهای بسیار از او نقل میکردند، گفتهاند: در مسافرتی وقتی به نزدیک اصفهان رسید، شب بود و هوا تاریک، فرمود: من در این شهر بسترهای فحشا میبینم. صبح شد، وارد شهر شدند، فرمود: وقت سحر بساط عیش فلان و فلان را میدیدم. تا اینکه داخل شهر رفتند و...
آری، آنها آینده را میدیدند، ولی ما گذشته را نمیبینیم، و نمیفهمیم که چه خبر بود! تا از آن عبرت بگیریم و همانند گذشتگان در دام و فریب بیگانگان گرفتار نشویم.