صفحه اصلی

در حال بارگیری...

خاطرات

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۴ مرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
توی خانه جوجه داشتیم. از آن جوجه‌های بازی‌گوشِ پُر سروصدا. همۀ روز حواسش به آب و غذای‌شان بود. شب که می‌شد، دلواپس گرما و سرمای‌شان... می‌پرسید: «روی‌شان را پوشاندید؟ سردشان نشود یک‌وقت!» می‌گفتم: «پوشاندیم.» باز انگار مطمئن نمی‌شد، پا می‌شد می‌رفت سر می‌زد تا مطمئن شود. به شیوه باران، ص٣٢ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٣١ تیر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
قبل‌تر محافظ یکی از مراجع بود. بعد از فوت آن مرجع، آمده بود به‌اصرار که محافظ آقای بهجت بشود. خانوادۀ آقا هم قبول کردند و با خودش در میان گذاشتند. گفت: «آن وقت چه کسی می‌خواهد از آن محافظ، محافظت کند؟» گفتند: «خدا» گفت: «همان خدا، از من هم محافظت می‌کند.» به شیوه باران، ص٢۶ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢۴ تیر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
هم‌سایه بودیم. همسرم فوت شده بود؛ اقوام از شهرهای دور و نزدیک آمده بودند و چند روز مهمان داشتیم. سر و صدای مهمان‌ها تا خانۀ هم‌سایه‌ها می‌رفت؛ مخصوصاً خانۀ آقا که دیوارهایش خیلی کوتاه بود. یک روز آقای بهجت آمد دم در؛ مقدار قابل توجهی هم پول داد دستم. بعدها که دست و بالم بازتر شد، خواستم پول را برگرد...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٠ تیر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
با احمد رفیق بودیم؛ اما چندسالی بود که به‌خاطر یک اختلاف مالی، میانۀ‌مان شکرآب شده بود. هر کدام‌ حق را به خودمان می‌دادیم. گرۀ دعوا که کور شد، برای قضاوت رفتیم پیش آقای بهجت. اول احمد حرف‌هایش را زد، بعد هم من از سیر تا پیاز ماجرا را گفتم. این میان، احمد برای کاری از اتاق بیرون رفت. حرف‌های من که تم...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٧ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
وسط نماز جماعت هفت‌هشت نفرۀ‌مان، صدای مهیبی بلند شد؛ شعله‌های زرد و نارنجی از داخل بخاری نفتی زبانه کشید. دست‌پاچه و هراسان نماز را شکستیم و پریدیم بیرون. آتش فرونشست. آقا آرام نشسته بود آن جلو... رسیده بود به سلام آخر نماز... به شیوه باران، ص٣١ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٠ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
گفته بود: «توی حرم که مشغول نماز و دعا هستم، هر کس می‌آید کنار سجّاده‌ام، منتظر می‌نشیند تا سؤالی کند یا حرفی بزند، از همان لحظه‌ او را هم در آن نماز و دعا شریک می‌کنم.» به شیوه باران، ص٣٠ ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٣ خرداد ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
توی همه این سال‌ها یکی‌دو بار بیشتر نگفت «من»؛ یک بارش وقتی بود که امام خمینی قدس‌سره از دنیا رفته بود؛ رهبر معظم انقلاب آمد و از سنگینی بار امانتی که دستش داده‌اند، حرف زد. آیت‌الله بهجت بعد از چند لحظه سکوت، سر بلند کرد و گفت: «الحمدلله شما به مبانی مستحضرید. اگر به آنچه می‌رسید، طبق موازین عمل کن...
خاطرات اطرافیان

گفت‌وگو با حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی آقا بهجت به مناسبت یازدهمین سالگرد ارتحال

پیرامون سیره و سبک زندگانی حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره در ویژه برنامه تلویزیونی «ماه‌ترین» شبکه جهانی ولایت
جمعه ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۳۹۹ همزمان با سالروز شهادت جانگداز امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و به مناسبت یازدهمین سالگرد ارتحال ملکوتی حضرت آیت‌الله‌العظمی بهجت قدس‌سره گفتگوی صمیمی با حضور حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی آقا بهجت پیرامون سیره و سبک زندگانی حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره در ویژه برنامه تلویز...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۶ اردیبهشت ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا
برای او که شیوۀ معمولش سکوت و کم‌گویی بود، «نگاه» می‎شد کبوتر نامه‌بر. به تک‌تک آدم‌هایی که می‌آمدند مسجد، نگاه می‌کرد. با نگاه سلام‌ می‌داد، دل‌جویی می‌کرد. آن‌هایی را که ته صف و یا کُنجی نشسته بودند و چندان به چشم  نمی‌آمدند هم می‌دید. نیازمندها را رصد می‌کرد؛ به اطرافیانش می‌گفت: «آن آقا را می‌بی...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٩ اردیبهشت ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
بچه‌ها را که می‌دید، گل از گلش می‌شکفت. یک‌جوری با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کرد. به بچه‌های ۸-۷ ساله به‌اندازۀ مردهای بزرگ احترام می‌گذاشت؛  «شما» خطاب‌شان می‌کرد. به بچه‌ای که کنار پدرش نشسته بود و با کنجکاوی و بازی‌گوشی  داشت نگاهش می‌کرد، به شوخی می‌گفت: «شما پدر ایشونید یا ایشون  بابای شمان؟!» به ...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها