صفحه اصلی

در حال بارگیری...

خاطرات

شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢١ آبان ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
حرم امام رضا  علیه‌السلام بودم. قصد کردم زیارت‌نامه بخوانم. برای خواندن زیارت جامعۀ کبیره، مفاتیح را برداشتم؛ به خود آمدم و دیدم دارم فرازهای دعا را از حفظ می‌خوانم. تعجب کردم! بار اول بود که می‌خواستم جامعۀ کبیره بخوانم! دوباره از اول شروع به خواندن کردم؛  دیدم بیشترش را درست خوانده‌ام. چند روز در ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۴ آبان ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
کنار بچه می‌نشست. انگشت‌های سبابه و میانی یک دستش را مثل پاهای کسی که قدم  بزند، می‌گرفت و دستش را می‌برد سمت بچه و می‌گفت: «اومد،  اومد، اومد، اومد.» بچه‌ها که سر راهش را می‌گرفتند، آن‌لحظه مثل خودشان می‌شد، حرفی هم اگر بود، کودکانه می‌زد. روزی مرا کشید کنار و گفت: «با بچه‌ها باید با زبان خودشان حر...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٧ آبان ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
آیت‌الله فهری زنجانی که ساکن سوریه بودند، در تهران برایم گفت: «در مشهد، آیت‌الله بهجت را دیدار کردم.» پرسیدم: «یادتان هست پنجاه و پنج سال قبل، نجف با هم در مدرسۀ سید بودیم؟» دوست بودیم، اگر چه هم‌درس نبودیم. شما پرواز کردید و ما را جا گذاشتید. ما که سید بودیم. چه می‌شد دست ما را هم می‌گرفتید؟!اکنون ...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢٣ مهر ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ آیت‌الله مسعودی خمینی، تولیت وقت حرم مطهر حضرت معصومه(ع)
گنبد حرم کریمۀ اهل‌بیت  علیها‌السلام  وضعیت مناسبی نداشت، باید تعمیر می‌کردیم. استاد معمار گفت: «بازسازی چهار سال طول می‌کشد» هزینه و مقدار طلای لازم را هم تخمین زد. در دفترچه‌ام یادداشت کردم: چهار سال وقت می‌خواهد! فلان‌قدر پول، فلان‌قدر هم طلا! در آخر یادداشت هم نوشتم: «نه پول داریم، نه این‌قدر طل...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١۶ مهر ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ مداح مسجد معظم‌له
  وسط روضه یکی بلند شد تا برود. حواسم پرت شد! گفتم: «بنشینید تا جلسه شلوغ نشود! روضه را گوش بدهید بعد بروید!» مجلس که تمام شد، آقا اشاره کردند، رفتم کنارشان، فرمودند: «چه کار به مردم دارید؟! بگذارید هر که می‌خواهد، برود! وقت خواندن، اربابت را ببین، نه مردم را. وقتی برای خود صاحب‌عزا بخوانی، حتماً مت...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢ مهر ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
از کانادا آمده بود آقا را ببیند، از پدر و مادری لبنانی و کانادایی بود. چیزهایی شنیده بود و کنجکاو بود. دلهره و شک در چهره‌اش پیدا بود. وارد اتاق شد، دید آقا دارد تسبیح می‌چرخاند. به لب‌های آقا خیره شد، دید تکان نمی‌خورند. با خود گفت:  «این چه عالمی است که تسبیح می‌گرداند و ذکر نمی‌گوید؟!» هنوز ننشست...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٢۶ شهریور ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
هر دو شاگرد محضر آیت‌الله قاضی قدس‌سره بودند؛ بعد از چندین سال همدیگر را می‌دیدند. مطمئن بودم بعد از این همه سال با هم حرف‌ها دارند، ضبط و میکروفونی را آماده کرده بودم تا حرف‌های‌شان را ضبط کنم. هم را بغل کردند، چشمان خیس‌شان، دوری و دل‌تنگی را نشان می‌داد. روبه‌روی هم که نشستند، احوال‌پرسی مختصری ک...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٩ شهریور ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
با تک‌تک واژه‌هایش اُنس گرفته بود. عاشورا با گوشت و پوست و خونش عجین بود. هر روز زیارت عاشورا می‌خواند، با صد لعن و صد سلامش. آرزو می‌کرد تا زمان مرگش، روزی بی‌توفیق نگذرد. جواب بندگی‌اش را گرفت، و به آرزویش رسید. دوست داشت واژه‌واژۀ کلمات نورانی‌اش را ره‌توشه سازد. در خانه که بود، اگر به‌حرکت لبانش...
خاطرات

مریض‌های شما خوب شدند؟

گزیده‌ای از خاطرات شاگردان و اطرافیان آیت‌الله بهجت قدس‌سره
دو نفر از عزیزترین‌های زندگی‌ام نیمه‌جان، روی تخت بیمارستان افتاده بودند. برادرم بعد از تصادف خونریزی مغزی کرد و رفت توی کما. خبر که به مادرم رسید کارش به بخش مراقبت‌های ویژه کشید. از سر درماندگی، التماس دعایم را پیش آقای بهجت بردم. سفارش کرد به بیمارها، «آب زمزم» و «تربت سیدالشهدا علیه‌السلام» بدهی...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها