صفحه اصلی

در حال بارگیری...
عبد محبوب ۹۵

همنشین لحظه‌ها

گزیده‌ای از خاطرات حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهجت

آنان که ـ هرچند کوتاه ـ هم‌نشین حضرت آیت‌الله بهجت شده بودند، لذت این همراهی را هرگز از یاد نبرده‌اند؛ چراکه نه‌تنها با گفتارش، بلکه با رفتارش هم به خدایی شدن می‌خواند. باری، شیرینی همراهی با او را در کلام فرزندش که به اندرز علامه جعفری امانت‌دار نسل آینده بود جست‌وجو می‌کنیم. آنچه در پی می‌آید گزیده‌ای از لحظات شیرین همراهی با اوست.

۱. بر سفرۀ علما…

ایشان علاوه بر زیارت امامزادگان به زیارت قبور علما نیز توجه داشتند؛ تا آنجا که به تولیت حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام سفارش می‌کردند که قبور علمای آنجا را مشخص و احیا کند. او هم دستور داد و این کار را انجام دادند. ایشان در هر سفر به قسمت قبور علما و بزرگان می‌رفتند و برای هر یک از آنان با قرائت قرآن طلب رحمت می‌کردند. به علمای بزرگ و صاحبان خدمات علمی و اندیشه‌‌های بزرگ توجهی خاص داشتند و می‌فرمودند: «آنها تمام وجودشان را در کتاب‌ها برای ما قرار داده‌اند که ما بتوانیم قله‌های علم و معرفت را به‌راحتی طی کنیم». علمای عامل و سالکان طریق هم مقام ویژه‌ای در نزد ایشان داشتند. معتقد بودند که آنها هنوز مشغولند و تازه موانع دنیایی آنها (مانند شبهه خودنمایی) برطرف شده است و دست آنها بازتر است. می‌فرمود: «هنوز بعضی از آنها وساطت می‌کنند و از طریق آنها می‌شود به حوائجی رسید». خیلی از اینکه آنها فراموش شده‌اند در اندوه و حسرت بودند.

۲. برایش اهمیت نداشت

از ویژگی‌های مشهود در زندگی حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره، رعایت صرفه‌جویی بود. ایشان به‌شدت از اسراف پرهیز می‌کرد و در امور جزیی هم این اخلاق را رعایت می‌کرد. مثلاً شیر آب را با فشار بسیار کم باز می‌کردند و درباره غذاها هم خیلی مراقب بودند که از بین نرود. اگر مقداری غذا می‌ماند و خراب می‌شد، خیلی ناراحت می‌شدند. شب‌ها سفارش می‌کردند که اگر چیزی در یخچال مانده و کسی هست که احتیاج دارد به او بدهیم و نگذاریم غذا در یخچال بماند. می‌فرمود:‌ برای بعد از این، خدا کریم است.

اگر در خانه اتاق بزرگی داشتیم، مقید نبودند که حتماً همه اتاق را فرش یا موکت بیندازند. یادم هست که در خانه‌ای مستأجر بودیم و بخشی از اتاق خالی بود؛ آن‌هم در آن زمان‌ها که موزاییک و سرامیک برای کف خانه مرسوم نشده بود، بلکه کف اتاق گچ و خاک بود. این چیزها برای ایشان مهم نبود. اصلاً چیزهایی که برای مردم لازم یا ضروری حساب می‌شود، برای ایشان نه لازم بود و نه ضروری.

 

عکس منزل

۳. گوی سبقت

نماز شب برای سالک بسیار مهم است. آقا می‌فرمودند: «نماز شب برای انسان مستعد، برای سالک، جهت وصول به مقصد، ممدّ است». بر این نظر بودند که اگر می‌خواهید یک کمک‌دهنده فوق‌العاده‌ای داشته باشید، آن نماز شب است. ایشان از این امر مهم منع شدند و ما یقین داریم که تا زمانی که پدرشان زنده بود، نماز شب نمی‌خواند. ایشان پیش استاد می‌رود و استاد درِ سکوت را برایش باز و آن را جایگزین نماز شب می‌کند. خود ایشان درباره سکوت به من می‌فرمود: «اگر توانستی لب بدوزی، درهای دیگر برایت باز می‌شود».

۴. دریای روایات

ایشان به روایات استحضار كامل داشت و در تدوین سفینة‌البحار با مرحوم حاج شیخ عباس قمی رحمه‌الله همكاری و همراه ایشان روایات را بررسی می‌کرده است. ابوی تعریف می‌کردند که مرحوم حاج شیخ عباس رحمه‌الله این کتاب را در منزل آیت‌الله میلانی رحمه‌الله تألیف می‌کرده است. بیرونی منزل می‌نشست و مشغول نوشتن می‌شد. البته علتش را نپرسیدم، ولی کارش آنجا بوده و حتی خانواده مرحوم میلانی رحمه‌الله از ایشان پذیرایی می‌کرده؛ مثلاً آب یا چایی می‌آورده و می‌خواسته در این کاری که ایشان می‌کند، شریک باشد. مرحوم ابوی می‌فرمود: «من به منزل مرحوم میلانی می‌رفتم و آنجا به ایشان در نوشتن سفینة‌البحار کمک می‌کردم». مقدار زیادی از نسخه خطی سفینةالبحار به دست‌خط آیت‌الله بهجت رحمه‌الله بود.

۵. زائر همیشگی

از همان اوایل سکونت در قم، هر روز به زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام می‌رفت و برای رفتن به زیارت، راه‌های پنهان و خلوت را انتخاب می‌کرد و از حاشیه خیابان نمی‌رفت. حتی برای پرهیز از روبه‌رو شدن با کسبه و عابرین، اگر مغازه‌ها باز بود و در خیابان‌ها رفت‌وآمد بود، راه را دورتر می‌کرد. از کوچه‌پس‌کوچه‌هایی که الآن داخل شبستان حرم قرار گرفته است، می‌گذشت و از دری که در کوچه شش متری (خیابان موزه) قرار داشت و خیلی پرت و خلوت بود به حرم می‌رفت و از همان راه هم برمی‌گشت. فقط در اوقاتی که مغازه‌ها تعطیل و خیابان خلوت بود، از پیاده‌رو حرکت می‌کرد. ایشان حتی از اینکه صاحبان مغازه‌ها سلام و احترام کنند هم اجتناب می‌کرد.

 

عکس زیارت حرم امام رضا

۶. پند خاموش

حضرت آیت‌الله علائی رحمه‌الله ‌که به‌تازگی به رحمت حق رفته‌‌، در سال ۱۳۷۵ در مصاحبه‌ای فرموده‌ بود: «با آقای بهجت هم‌سن بودیم و حجره ایشان در مدرسه سید در طبقه دوم، بالای اطاق آیت‌الله طالقانی بود. گاهی برای رؤیت احوالات و استفاده از ایشان به خدمتش می‌رفتیم و صحبت می‌کردیم. گاهی نیم‌ساعت یا بیشتر حرف می‌زدیم، ایشان سکوت می‌کرد و تحمل این سکوت برای ما که هم‌سن بودیم سخت بود. رفتم نزد استاد بزرگ، آقای قاضی، و عرض کردم: «این آقا شیخ محمدتقی گیلانی چنین می‌کند و حرفی نمی‌زند تا استفاده کنیم». آقای قاضی اعلی‌الله‌مقامه فرمودند: «چرا، جواب می‌دهد؛ شما نمی‌شنوید!». پرسیدم: «چگونه؟». فرمودند: «با سکوتش گفت: سکوت کن؛ با سکوت به مقامات عالیه می‌رسی».

۷. به دل نمی‌گرفت

زمانی که مورد ظلم و تعدی یا گستاخی افراد واقع می‌شدند، لعن و نفرین نمی‌کردند. اگر خیلی ناراحت می‌شدند، می‌گفتند: «به خدا پناه می‌برم! به خدا پناه می‌برم!».
گاهی برخی نزد ایشان می‌آمدند و حلالیت می‌طلبیدند و می‌گفتند: «آقا ما پشت سر شما غیبت کردیم؛ شما راضی هستید؟». می‌فرمود: «به‌شرط آنکه از غیبت توبه کنید و با احدی این چنین نکنید، مشکلی ندارد».
تحملشان زیاد بود. اهانت‌ها را زیاد به دل نمی‌گرفتند، خود را به فراموشی می‌زدند و پی‌گیری نمی‌کردند. در خانواده هم همین‌طور بودند؛ اگر ناراحت می‌شدند، در خودشان فرو می‌ریختند و کظم غیظ می‌کردند. اگر می‌دیدند که هیچ راهی ندارد و اینها دست‌بردار نیستند و ادامه می‌دهند، از جایشان برمی‌خاستند و می‌رفتند.

۸. باران رحمت

ایشان به همه محبت داشتند؛ به‌طوری‌كه هر كس به من می‌رسید، می‌گفت: «حضرت آقا خیلی به ما لطف و محبت دارند». وقتی ناراحتی و كسالتی برای كسی پیش می‌آمد، بسیار نگران می‌شدند و برای سلامتی آن شخص بسیار دعا می‌كردند، ولی وقتی آن مریض خوب می‌شد، به‌هیچ‌وجه نمی‌گذاشتند كسی خبردار شود كه ایشان سبب آن بهبودی شده است و ذهن همگان را از این فكر منصرف می‌كردند. اگر انفجاری در بغداد اتفاق می‌افتاد، انگار در میان اقوامشان بوده، در درس و مطالعاتش اثر می‌گذاشت و آن روز در استفتائاتشان توان کمتری داشتند. برای همه مشهود بود.

چهره

۹. جای خالی‌اش

در تابستان سال ١٣۵٣ش. که مشهد مقدس بودیم، مرحوم مطهری رحمه‌الله خیلی اصرار کرد که ایشان به فریمان بیاید. قصد داشت آقا و علامه طباطبایی رحمه‌الله را به باغی در فریمان دعوت كند. مرحوم مطهری رحمه‌الله به من گفت: «آقا را وادار کن و شما هم بیا. اینها (آیت‌الله بهجت و مرحوم علامه طباطبایی) سال‌ها با هم رفیق بودند؛ با هم مأنوس بودند. بگذار اینها را با هم بگذاریم صبح و شب و خواب و بیداری، ببینیم چه می‌کنند. دیدنی است و ما هم در این بین بهره‌ای ببریم».
من هم خیلی مشتاق بودم كه در فریمان و باغ‌های آنجا گشتی بزنم و ضمناً آقای طباطبایی و پدرم را در كنار هم ببینم. سابقاً روابط ما با علامه طباطبایی رحمه‌الله زیاد بود. رفت و آمد داشتیم. ایشان برای ما مانند عمو بود؛ چون ابوی از نجف با علامه محشور بوده. دلم می‌خواست که این دیدار انجام شود، ولی هر چه به آقا اصرار کردم ایشان حاضر نشد. از این قضیه نزدیک سی سال گذشت. تا اینكه سال آخر یا قبل از آخر رحلت، در راه و فرودگاه ایشان را با نام مستعار به مشهد بردیم. می‌خواستیم مردم مطلع نشوند؛ چون محافظ نداشتند و فشار جمعیت ایشان را بی‌حال و خسته می‌کرد.

وقتی به مشهد رسیدیم، نتوانستند به حرم بروند. می‌فرمودند: «گویا از قم تا اینجا پیاده آمده‌ام. این‌قدر کوفته هستم». چند روزی گذشت تا روز جمعه رسید و ایشان فرمودند: برای روضه به مسجد برویم. گفتیم: حرم نرفته‌اید. فرمودند: هنوز جان نگرفته‌ام. برای روضه برویم.
ایشان را آماده کردم و به راننده سپردم که آقا را به حرم ببریم. گفت: در این وقت، نمی‌شود! گفتم: تا دم صحن برویم. ماشین تا دم صحن آزادی آمد. از آنجا تا روضه منوره حائلی نبود. به آقا گفتم: حاج آقا، این صحن حضرت رضاست و این هم حرم است. نگاهی از روی رضایت کردند و شادمانی عجیبی درون ایشان آشکار شد. حدود بیست دقیقه آنجا زیارت کردند و برگشتیم. در مسیر رفتن به مجلس روضه، فرمودند: دنیا عجیب است! خیلی سال‌ها قبل آقای مطهری برای بردنم به باغ فریمان خیلی اصرار کرد و گفت: آقای طباطبایی هم هست. من هم علاقه داشتم به هر دو؛ آقای طباطبائی که معلوم، ایشان هم همچنین. و خیلی هم رد درخواست یک مؤمن برایم سخت بود، چه برسد به آقای مطهری، ولی آن فشار را تحمل کردم؛ برای اینکه اگر می‌رفتم، حداقل دو یا سه زیارت حضرت رضا علیه‌السلام از من فوت می‌شد. اما الآن چندین روز است كه آمده‌ام و نتوانسته‌ام به زیارت بروم.

عکس زیارت حرم امام رضا

۱۰. هم‌سایه‌گی…

توجه آقا به همسایه‌ها و اهالی محل مشهود بود. ایشان مراقب احوال آنان بود؛ گاهی مستقیماً و بدون واسطه خودش احوال آنان را می‌پرسید یا به عیادت مریضانشان می‌رفت و اگر گرفتار مصیبتی شده بودند،‌ برای تسلیت به دیدنشان می‌رفت. گاهی هم به‌واسطه افراد خانواده یا کسان دیگر از وضعیت همسایه‌ها سراغ می‌گرفت یا برای آنان پیغامی می‌فرستاد. اگر متوجه می‌شد که کسی گرفتار مشکلی شده، اگر کاری از ایشان برمی‌آمد، دریغ نمی‌کرد و برای رفع گرفتاری‌هایشان دعا می‌کرد.
گاهی که متوجه می‌شد یکی از همسایه‌ها مریض است، مرتب سراغ او را می‌گرفت و احوال او را می‌پرسید و این کار را در روزهای بعد هم ادامه می‌داد، یعنی پی‌گیر مطلب بود.
محدوده همسایه‌ها هم در نزد ایشان محدوده وسیعی بود، یعنی به همه اهالی محل به‌نوعی توجه داشت، نه فقط به خانه‌های اطراف منزل.
ایشان در برخی موارد کمک‌های مالی هم به همسایه‌ها می‌کرد و بسیار مقید بود که هرچه برایش می‌آورند بین همسایه‌ها تقسیم کند. بعضی سال‌ها برنجی را که به اندازه مصرف یک سال خودشان بود از مزرعه‌شان می‌آوردند؛ ایشان یک‌سومش را بین همسایگان و آشنایان تقسیم می‌کرد. حتی پس از مرجعیت هم همین رفتار را ادامه داد.

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها