صفحه اصلی

در حال بارگیری...
عبد محبوب ۹۵

جرعۀ وصال

گزیده‌ای از خاطرات آشنایان و اطرافیان آیت‌الله بهجت (ره)

معاشرت و مصاحبت با او، جانِ شیفتگان را آب حیات و تشنگان حقیقت را جرعۀ وصال بود. عطش دیدار دوباره‌اش دلیل روشنی بر عنایتش بود؛ گویا هیچ دیداری بدون دعوت نبود. نیک می‌دانیم که فَرط رغبت ما، دلیل عنایت اوست و عنایت او بیش از پیش شامل حال ماست. در این ایام فراق، گرچه ما را دل هماره به خدمت است، بر فوت صحبت دیرین تأسف می‌خوریم و طریق صواب در آن می‌بینیم که پای صحبت کسانی بنشینیم که حق صحبت دانستند و مصاحبت او را غنیمت شمردند.

۱. بقال‌های نجف

یک وقتی یک کسی جلوی همه از آیت‌الله بهجت رحمه‌الله پرسید: شما طی‌الارض دارید؟
ایشان چقدر ظریف جواب دادند. اگر بگویند نه خوب این دروغ است. دروغ بعضی جاها مجوز دارد، ولی هر جایی مجوز دروغ نیست. بگویند بله، باز یک محذوری پیش می‌آید. با زرنگی فرمودند: آن وقتی که ما نجف بودیم، بقال‌های نجف هم طی‌الارض داشتند.

۲. طبیب باش و برو

نماینده ولی‌فقیه در قفقاز به اصرار از ما خواستند: «به اینجا بیایید و اینجا مدرسه‏‌ای هست و تدریس بکنید و کارهایی از این قبیل». من نگران بودم چون وارد فضایی می‏‌شدم که آنجا دیگر قم نیست و فضا به اصطلاح باز است. خیلی میل رفتن نداشتم. از طرفی هم کار دیگری بود که آن هم یک مسئولیت طلبگی و روحانی بود. من مانده بودم بین این دو. خدمت آقای پهلوانی عرض کردم: چه کنم؟ ایشان فرمودند: شما مراجعه به آقای بهجت بکنید و هرچه ایشان فرمودند همان کار را بکنید.

من هم خدمت آقا رسیدم و عرض کردم که این دو گزینه پیش روی من هست، من چه کنم؟ ایشان فرمود: «طبیب باید آنجایی برود که مریض زیاد است؛ شما باکو بروید». من نگران این بودم که اگر به آنجا بروم از مسائل معنوی دور بشوم، ایشان فرمودند: «نخیر آقا ویرانی‏‌های آنجا را در نظر بگیرید». بعد فرمودند: «خیال می‏‌کنید که سیر و سلوک به این است که تسبیح هزاردانه دستتان بگیرید و همه‌اش ذکر بگویید؟ نخیر آقا این نیست، بروید آقا، بروید».

عکس مسیر تدریس

۳. روانی

یک‌بار در یکی از سفرهای مشهد که هنوز اطراف آقا شلوغ نشده بود، خدمت ایشان عرض کردم: آقا ما یک شوهرخواهری داریم که مریض هستند، دعا بفرمایید. فرمودند: «چه مشکلی دارند؟». عرض کردم: روانی است. فرمودند: «همه ما روانی هستیم، اگر روانی نبودیم که گناه نمی‏‌کردیم».

۴. کرامت کلمات

کرامات آقا در کلمات آقا بود. در سلوک آقا بود. یک‌بار از ایشان دستورالعملی خواستم برای تشرف به محضر حضرت صاحب‌الامر علیه‌السلام. می‏‌خواستم مکه مشرف بشوم به ایشان عرض کردم: آیا دستورالعملی هست که به محضر آقا تشرف حاصل بشود یا خیر؟ فرمودند: «تا ما چقدر به وجود و حضور حضرت باور داشته باشیم!». اگر ما وجود و حضور آن بزرگوار را باور داشته باشیم، دیدن یا ندیدن چه فرقی می‏‌کند؟!

۵. رستگار شد آن‌که…

یک کسی آمده و گفته بود: آقا آغاز درس‏‌هاست و من می‏‌خواهم شروع کنم برای طلبگی یک دعایی بفرمایید. آقا فرموده بودند: خُب، حالا می‏‌خواهی چه کار کنی؟ گفته بود: می‏‌خواهم صرف و نحو بخوانم. آقا فرمود: بعد می‏‌خواهی چه کار کنی؟ گفته بود: لمعه. آقا فرموده بودند: بعد می‏‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: مکاسب و رسائل و کفایه. دوباره آقا گفته بودند: بعد می‌‏خواهی چه کار کنی؟ گفته بود: می‏‌خواهم درس خارج بروم. دوباره آقا فرموده بودند: بعد می‌‏خواهی چه کار کنی؟ گفته بود: می‏‌خواهم مجتهد بشوم. آقا فرموده بودند: «یعنی در قرآن نوشته: «قد افلح من له قوة الاستنباط؟؛ رستگار شد کسی که قوه استنباط دارد» یا فرمود که «قد افلح من تزکی؛ رستگار شد هر که تزکیه نفس دارد»؟!

۶. محبت کودکانه

آقا خیلی به بچه‌ها علاقمند بود. اصلاً بچه‌ای که می‌دید، یک‌جوری می‌خواست با این بچه حرف بزند یا لبخندی می‌زد و با ابروهاش مثلاً یک اشاره‌ای به این بچه می‌کرد. با آن بچه شوخی می‌کرد، مثلاً به بچه می‌گفت: «شما بابای ایشان هستید یا ایشان بابای شماست؟».

 

محبت به کودکان

۷. مسلمانان چین

یک وقتی از ایشان می‌خواستیم که برای مریضی دعا بکند، می‌گفت: «من برای همه مریض‌ها دعا می‌کنم، من حتی برای مسلمان‌های چین هم دعا می‌کنم».

۸. آیا ما خواب نیستیم؟

یک روز عصر آمدیم درس، عرب دست‌فروشی ـ هیکل و قیافه درشتی هم داشت ـ آمده بود داخل همین مسجد کوچک، خوابیده بود؛ درست روبه‌روی همان‌جایی که آقا می‌نشستند. سر جای خودمان نشستیم که آقا تشریف آوردند، او هنوز خوابیده بود. آقا تشریف آوردند و نشستند. یک خورده صبر کرد، بیدار نشد. یکی از شاگردان حرکتی کرد که او را صدا کند، که مزاحم درس و بحث نشود. آخر وسط مسجد بود و جلب نظر می‌کرد. تا خواست حرکت کند، آقا فرمود: هیس! چیزی نگید.
این را فرمود: «أ وَ لَسنا نائِمین؟؛ آیا ما خواب نیستیم؟!». ای‌کاش یکی بیاد ما را هم بیدار کند. همین‌طوری نشستند تا او خودش بیدار شد. عذرخواهی کرد و رفت و آقا هم درس را شروع کردند.

۹. خیرالحافظین

یک آقایی که محافظ یکی از مراجع متوفا بود، بعد از آن مرجع آمد کنار آقای بهجت رحمه‌الله. خیلی هم اصرار داشت که بماند. با آقازادۀ آقا صحبت کردند. ایشان هم با آقا صحبت کرد. آقا گفت: «آن کسی که می‌خواهد از آن محافظ، حفاظت بکند کیست؟». گفت: خدا. آقا گفت: «او از من هم محافظت می‌کند».

۱۰. نگاه به قرآن

در همان کتابخانه مسجد که بعد از درس می‌آمد، وضو می‌گرفت، بعد نافله می‌خواند و بعد می‌آمد برای نماز ظهر و عصر، من مکرر دیدم که ایشان قرآن باز می‌کرد و سوره حمد را از روی کتاب می‌خواند. بعد تمام می‌کرد، دوباره می‌خواند. فرض کن ده بیست دقیقه سوره حمد را نگاه می‌کرد. من احساس می‌کردم این از سوره حمد معارف گیرش می‌آید.

 

قرائت قرآن

۱۱. کجا نیستی؟!

در محضر ایشان بودم که قبل از منبر، روضه‌خوان خطاب کرد به امام زمان علیه‌السلام و عرض کرد: آقاجان کاش می‌دانستیم کجا تشریف داری. آیت‌الله بهجت رحمه‌الله نگاهی به من کردند و فرمودند: «یعنی می‌دانیم کجا تشریف ندارند؟». یک بار هم یکی از همراهان آقا گفت: به جمکران که وارد شدیم مداحی در بلندگو می‌گفت: ای‌کاش می‌دانستیم کجا تشریف داری! آقا فرموده بودند: «کجا تشریف ندارند؟».

۱۲. کربلا نرفته‌ها

آیت‌الله بهجت رحمه‌الله هر سال وقتی مشرف می‌شد برای مشهد، قبلش به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهرری مشرف می‌شد. حتی دیگران را هم سفارش می‌کرد. حتی یادم هست چند نفر از دوستان خواستند مشرف بشوند کربلا، چند روز در مرز مهران معطل شدند و درست نشد بروند. وقتی برمی‌گشتند، آقای بهجت فرمودند: «به اینها پیغام بدهید قبل از اینکه بیایند قم، بروند زیارت حضرت عبدالعظیم، که ثواب زیارت سیدالشهدا علیه‌السلام را به اینها بدهند».

۱۳. ذکر قیمتی

یک سفر که ایشان مشهد تشریف داشتند، خدا توفیقی به ما داد خدمت ایشان مشرف شدیم. به ایشان گفتم: آقا می‌شود یک ذکری به ما بدید که دائمی باشد، خیلی بزرگ باشد. من فکر کردم ایشان یک دعاهای خیلی طویل و طولانی را می‌فرمایند. فرمودند: «در قبال این ذکری که من دارم به شما می‌دهم، اگر تمام گنج‌های عالم را جمع کنید بیاورید، بروید داخل کوه‌ها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریاها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید، با این ذکری که به شما می‌دهم برابری نمی‌کند». گفتم: آقا بفرمایید چه ذکری هست که این‌قدر با همه جواهرات دنیا برابری نمی‌کند؟ ایشان فرمودند: «استغفار، استغفار، استغفار؛ اگر بدانید چه هست این استغفار! چه گنج‌هایی در این ذکر استغفار نهفته هست! باید بیابید که این استغفار چیست». ایشان فرمودند: «زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز می‌شود، در حقیقت موانع همه بر طرف می‌شود و حوایجتان هم برآورده می‌شود. اصلاً استغفار صیقل‌دهنده روح است، شما را نزدیک می‌کند به خدا».

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها