مالک اشتر علیهالرحمة، کوهی بود که هرکسی نمیتوانست به بلندای قله او دست یابد. وجود پربرکتش همواره یاور امیرمؤمنان علیهالسلام بود و پس از او، فرزندش ابراهیم، دشمنان سیدالشهدا را به خاک مذلت نشاند. قرنها بعد، از نسل او عالمانی به دنیا آمدند که هر یک حق بزرگی بر جهان تشیع دارند. عالمانی که با عنوان خاندان «کاشفالغطا» مشهور شدهاند. بزرگترین و مشهورترین عالم از این خاندان، «شیخ جعفر کاشفالغطا» است.
پدر شیخ جعفر، شیخ خضر است که در صفا و طهارت، زبانزد اهل زمانش بود، تاآنجاکه سید هاشم ـ که از عرفای بنام آن زمان بوده است ـ درباره او گفته بود که اگر کسی میخواهد به یکی از اهل بهشت نظر کند، به صورت شیخ خضر بنگرد.[١]
شیخ جعفر در علم و فقاهت آنقدر ممتاز بود که بهعنوان مرجع کل، در زمان خودش انتخاب شد، آن هم با وجود عالمانی چون علامه بحرالعلوم. میگفت: اگر تمام کتب فقه را با آب بشویند، من میتوانم از اول تا آخر فقه را از حفظ بنویسم.
حضرت آیتالله بهجت قدسسره بارها این ماجرا را بیان میکرد و میفرمود: «مرحوم آقا شیخ جعفر کاشفالغطا، خود بر بالای بلندی یا مناره و گلدسته صحن حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام مشغول تیراندازی بود. وقتی فشنگهایش تمام شد، پایین آمد و به حرم آن حضرت رفت و عرض نمود: ما به وظیفه خود عمل کردیم و دیگر چیزی در دست ما باقی نیست، اکنون خودت شهر نجف را محافظت کن!»
حضرت آیتالله بهجت قدسسره درباره ایشان میفرمود: «حدسیات مرحوم کاشفالغطا در فقه ماشاءالله خیلی قوی است. ... مرحوم صاحبجواهر نیز درباره کاشفالغطا رحمهالله فرموده است: «لَمْ أَجِدْ أَقْوی حَدْساً مِنْهُ فی زَمانِهِ؛ در زمان او کسی را از لحاظ قوت حدس، قویتر از او ندیدم».[٢]
ایشان شجاعت و دلاوری را از جد بزرگوارش، مالک اشتر به ارث برده بود. آنگاه که وهابیها به شهر نجف حمله کردند و قصد غارت و نابودی شهر را داشتند، علمای شیعه، و در رأس آنان شیخ جعفر کاشفالغطا در برابر آنان مبارزه کردند و ناکامشان گذاشتند. حضرت آیتالله بهجت قدسسره بارها این ماجرا را بیان میکرد و میفرمود: «مرحوم آقا شیخ جعفر کاشفالغطا، خود بر بالای بلندی یا مناره و گلدسته صحن حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام مشغول تیراندازی بود. وقتی فشنگهایش تمام شد، پایین آمد و به حرم آن حضرت رفت و عرض نمود: ما به وظیفه خود عمل کردیم و دیگر چیزی در دست ما باقی نیست، اکنون خودت شهر نجف را محافظت کن!».[٣]
شیخ شأن اجتماعی والایی هم داشت و حتی سخنانش در دربار شاهان قاجار نیز نفوذ داشت. اما با وجود چنین ابهت و جایگاهی، بسیار متواضع و حلیم بود. نقل است که روزی شیخ در یکی از مساجد اصفهان حضور داشت و مالی را که به دستش رسیده بود، طبق عادت همیشگی، بلافاصله بین فقرا تقسیم کرد. میخواست نماز جماعت بخواند که سیدی نزد او آمد و با تندی طلب پول کرد. شیخ جعفر گفت: دیر آمدی. آن شخص آب دهان به روی شیخ انداخت، ولی شیخ هیچ پاسخی به او نداد، بلکه لباس خود را بالا گرفت و در صف جماعت برای سید پول جمع کرد و گفت: «هر که ریش شیخ را دوست دارد، به این سید کمک کند». مال زیادی نزد او فراهم شد. همه را به سید فقیر داد و مشغول نماز شد.
شیخ جعفر کاشفالغطا در عبادت هم بسیار کوشا بود. گویند که دو سوم شب را به عبادت میپرداخت و در طول سحر گاهی آهسته و گاهی با صدای بلند گریه و زاری میکرد و به درگاه خداوند متعال تضرع مینمود. شهید ثالث میگوید: شبی شیخ جعفر در قزوین مهمان برادرم بود. شب در باغ برادر خوابیدیم. نیمههای شب دیدم که شیخ جعفر بالای سر من آمده و مرا برای نماز شب صدا میکند. خواب بر من غلبه داشت، لذا بعد از رفتن شیخ، دوباره خوابیدم، ولی آنچنان دردی در بدن خودم حس کردم که از شدت درد برخاستم. شنیدم که از گوشه باغ، صدای سوز و گداز میآید، جلو رفتم دیدم شیخ جعفر است که با خدای خویش راز و نیاز مینماید. حال شیخ آنچنان در من اثر کرد که اکنون مدت بیستوپنج سال است، نماز شبم فوت نشده.
شیخ پس از ٧٢ سال زندگی پربرکت، در ماه رجب سال ١٢٢٨ هـ.ق دیده از جهان ببست.