صفحه اصلی

در حال بارگیری...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ١٨ شهریور ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا

درس که شروع شد، با شادمانی گفت: «من امروز از این بچه‌ها که  دارند توی کوچه بازی می‌کنند، درسی گرفتم.

نشسته بودم مطالعه می‌کردم. صدای فقیری ‌آمد.
به یکی از این بچه‌ها گفت: «برو از مامانت نانی، چیزی برای من بگیر.»
بچه گفت: «برو از مامان خودت بگیر!»
فقیر دوباره گفت: «بچه! من فقیرم، برو چیزی بگیر بیاور.»
بچه خیلی محکم دوباره تکرار کرد: «برو از مامان خودت بگیر!»
فقیر دید نه، این بچه‌ها بلند بشو نیستند؛ راهش را گرفت و رفت...
من از این بچه یاد گرفتم اگر ما خدا را اندازۀ مامان حساب می‌کردیم، اگر مثل این بچه یاد می‌گرفتیم که هر چه می‌خواهیم باید از او بخواهیم، بارمان بسته می‌شد.»

به شیوه باران، ص۴٣

 

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها