هانیه میگوید: «شب بهخیر»؛ و پتوی کوچکش را روی سرش میکشد.
«شب بهخیر» گفتن را تازه یاد گرفته؛ و وقتی میبیند ما با شنیدنش چقدر ذوق میکنیم، خوشش میآید و تکرار میکند.
صبح میرسم خدمت آقا، سلام میکنم. بلافاصله بعد از سلام، میپرسند: «انشاءالله تسویه بین اولاد را که رعایت میکنید؟»
میروم بالای سرش و آرام پتو را کنار میزنم. با اینکه خندهاش گرفته، اما به زور پلکهایش را روی هم نگه میدارد که یعنی خوابش برده!
میبوسمش و پتو را دوباره روی سرش میکشم.
ناگهان چشمم میافتد به دختر بزرگترم. نکند بیدار باشد و به دل بگیرد. اما سمتش نمیروم. با خودم میگویم: «من که به او هم کم محبت نمیکنم.»
صبح میرسم خدمت آقا، سلام میکنم.
بلافاصله بعد از سلام، میپرسند: «انشاءالله تسویه(رفتار برابر) بین اولاد را که رعایت میکنید؟»
بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان