صفحه اصلی

در حال بارگیری...

عبادات

بیانات

بیاناتی در باب موعظه و نصیحت۲

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم الحمدلله وحده، و الصّلاة علی سید انبیائه و علی آله الطّیبین، و اللّعن علی أعدائهم اجمعین. جماعتی از مؤمنین و مؤمنات، طالب نصحیت هستند. بر این مطالبه، اشکالاتی وارد است، از آن جمله: ۱. نصیحت در جزئیات است، و موعظه، اعم است از کلیات و جزئیات؛ ناشناس‌ها همدیگر را نصیحت نمی‌کنند....
بیانات

بیاناتی در باب موعظه و نصیحت ۱

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم الحمد لله رب العالمین، والصلاة علی سید الأنبیاء والمرسلین، وعلی آله سادة الأوصیاء الطاهرین وعلی جمیع العترة المعصومین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین. جماعتی از این جانب، طلب موعظه و نصیحت می‌کنند؛ اگر مقصودشان این است که بگوییم و بشنوند و بار دیگر در وقت دیگر، بگوییم و بشنو...
بیانات

مکاتبه حکما و فقها

از امام صادق علیه‌السلام از پدرشان از پدرانشان از امیر مؤمنان صلوات‌الله‌علیهم روایت شده که ایشان فرمودند: حکما و فقها وقتی با یکدیگر مکاتبه می‌نمودند، سه مطلب را ذکر می‌نمودند و مطلب چهارمی همراه آن نبود: کسی که تمام مقصود او آخرت باشد، خداوند مقصود او را از دنیا کفایت فرماید؛ و کسی که نهان خود را ...
بیانات

بهترین راه اثبات ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام

همّ و اهتمام ما باید این باشد که مسئله ولایت، برای همگان از واضحات باشد، و برای تقویت ایمان مردم تنها اکتفا به مجالس عیدالزهرا علیهاالسلام نشود. بهترین راه برای این منظور آن است که اثبات کنیم که اهل‌بیت علیهم‌السلام مرجع احکام و فقه هستند، اما سبّ و شتم دیگران، آیا درست است و یا نادرست؟ امری است که ...
داستان

تلفن بزنید به آقای بهجت

صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچه‌ها شهید شده بودند. دیگر امید نداشت که بتوانند کاری کنند، چه رسد به اینکه پیروز شوند. اما به روی خودش نمی‌آورد. همه حواسشان به او بود؛ به فرمانده لشکر. رفت توی سنگر. گوشی را برداشت. تلفن زنگ زد. به خودم گفتم «این وقت شب؟» گوشی را برداشتم؛ صیاد شیرازی بود. می‌گفت کار، ...
داستان

مقام و عظمت امام را وصف کن

اول روضه غزلی خواندم: «در وصف عارض و قامت و مو و روی یارِ غائب از نظر»؛ آقا بلافاصله پیغام فرستاد «به فلانی بگویید این‌قدر وصف چشم و ابرو و چهره نکند. مقام امام را وصف کند، عظمتش را».   ...
داستان

زنجیر‌ها را بردارید

یکی بازوی آقا را محکم گرفته بود، ول نمی‌کرد. هی می‌گفت التماس دعا. آقا چشم‌هایش را بست؛ برگشت، لبخند زد و دعایش کرد. فردا که بازویش را بالا زد، دیدم کبود شده بود. از ناچاری توی کوچه زنجیر کشیدیم. تا دید گفت: زنجیر لازم نیست، برش دارید. بگذارید مردم راحت باشند. ...
داستان

اگر سلاطین عالم می‌دانستند ...

تابستان بود و هوای شهر قم داغ داغ بود. برایشان پنکه‌ای تهیه و به سختی قانعشان کردند که پنکه، در زمان نماز خواندن روشن باشد. پنکه اما چاره‌ای برای گرما نبود. روزی با همان تن خیس عرقشان بعد از فراغت از نماز، رو به فرزندشان کردند گفتند: «اگر سلاطین عالم، لذت نماز را درک می‌کردند به‌دنبال لذت‌های دیگر د...
داستان

به پای تواضع

مجلس ختم تمام شد و آقا با ذکر صلواتی از جایشان برخواست و عصا در دست، از میان مردمی که برای عرض ارادت به سویش می آمدند، به طرف درب خروجی حرکت کرد. آقا با لبخند متینش به آرامی جواب سلام همه را می‌داد. به درب خروجی رسیدیم. لحظه‌ای از آقا جدا شدم و نعلین کهنه و  زرد ایشان را از جا کفشی برداشتم و خم شدم ...
داستان

همیشه ذکر می‌گفت

همیشه ذکر می‌گفت. می‌رفت کتاب بردارد، در همین زمان کوتاه ذکر می‌گفت. در خانه بیشتر ذکر «یا هادی» و «یا الله» می‌گفت. گاهی هم چشمانش را بسته بود و «یا ستار» می‌گفت. وقتی می‌خواست جایی برود، یا به دیدن کسی برود هم «یا ستار» می‌گفت. بعد از رکوع و سجود نمازش «یا ارحم‌الراحمین» می‌گفت. ...

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها