گزیدهای از مستند حدیث سرو
داستان نمازخوان شدن فرد بینماز با شرکت در نماز جماعت آیتالله بهجت در مسجد فاطمیه قم و دیدن حالات عرفانی آیتالله بهجت در هنگام نماز
...
هفت بار رسالهاش را بیاسم چاپ کردیم. راضی نبود اسمش را بنویسیم. وقتی هم که با اصرار زیاد راضی شد، فقط اجازه داد بنویسند: «العبد، محمدتقی بهجت»؛ آن هم با اِکراه.
کتاب مناسک حج ایشان را که چاپ کردیم، نوشتیم: «آیتالله بهجت»؛ خیلی جدی در حضور بزرگان توبیخمان کرد.
هنگامی که رسالهاش چاپ شد؛ یک روز ...
از حرم حضرت امیر علیهالسلام بیرون آمد، یک یا علی گفت و راه افتاد.
تازه به نجف آمده بود.
لحظۀ آخر که از حرم خارج میشد، رو به گنبد کرد و گفت: «مولا جان! یک زیبارو به ما نشان نمیدهی؟!»
چپقش را چاق کرد و رفت بهسوی بازار. نمیدانست کجا میرود، فقط میرفت...
به مدرسۀ سید که رسید، رفت داخل؛ آنجا کاری...
میلان از روستاهای اطراف تبریز است. اجداد آیتالله سید محمدهادی میلانی که از نسل امام سجاد علیهالسلام و ساکن مدینه بودند، به درخواست اهالی آن منطقه برای ترویج و تبلیغ دین به آنجا هجرت میکنند. آیتالله سید محمدهادی میلانی در سال ١٣١٣ق. در آن منطقه متولد شد.
...
راجع به حقوق همسایهها و والدین و... به افراد تذکر میداد. به کسانی که یکی از والدینشان را از دست میدادند، اصرار داشت که آنها را فراموش نکنند. میفرمود: «یاد کردن اینها حتی اگر به چیزهای کوچک باشد، خدا میداند آنجا چقدر بزرگ است. شما برایتان کوچک است، ولی برای آنها خیلی بزرگ است. هر چه را به آنها ب...
همسرش با عجله وارد اتاق شد و گفت: «صبحانه حاضر است؟ آقای بهجت آمدند.»
زن استکان ها را از چای دم کشیده پر کرد و همراه نان توی سینی گذاشت.
حضرت معصومه علیهاالسلام گله دارند که چرا در این مدتی که به قم آمده اید، خدمت ایشان نرسیده اید.
توی این فکر بود که آقا اول صبح برای چه کاری آمده اند.
چند دقیقه ای...
حضرت آیت الله بهجت قدس سره:
زمانی دیدند آخوند ملا علی رحمه الله از اصفهان بیرون می رود. از علت آن پرسیدند؛ فرمود: با این مردم، دیگر نمی شود زندگی کرد. گفتند: آیا نفْس آخوند ملاعلی را در اصفهان گذاشته ای و می روی، یا او را هم همراه خود می بری؟! کنایه از اینکه تا نفست همراه توست، آسایشی نخواهی داشت و...
در سیاست کاملاً صاحبنظر بودند و مطالب را روشن میکردند، ولی برای اهلش؛ البته گویا فقط دید ظاهری نبود. اوایل انقلاب با مرحوم امام رحمهالله جلساتی داشتند. در ایام مبارزه، مرتباً با هم رفتوآمد میکردند. مرحوم والد پیشنهادهایی هم برای مبارزه میدادند. همچنین میگفتند: «مرتبه دوم، پیروزی با ایشان است...
هرچه علم ايشان بالاتر مىرفت، ريششان را کوتاه میکرد و عمامهشان کوچکتر مىشد. نهتنها چهرهشان را از دیگران ممتاز نمیکردند، بلکه ضد این را هم انجام میدادند....