بخشهایی از نامه وزین و پر از محبت و احترام آیتالله بهجت قدسسره به پدر بزرگوارشان در سن ١٢ سالگی، که در آن دلایل بازماندن از ادامه سفر به کربلا را برای پدر شرح میدهند.
...
همسرش با عجله وارد اتاق شد و گفت: «صبحانه حاضر است؟ آقای بهجت آمدند.»
زن استکان ها را از چای دم کشیده پر کرد و همراه نان توی سینی گذاشت.
حضرت معصومه علیهاالسلام گله دارند که چرا در این مدتی که به قم آمده اید، خدمت ایشان نرسیده اید.
توی این فکر بود که آقا اول صبح برای چه کاری آمده اند.
چند دقیقه ای...
در سیاست کاملاً صاحبنظر بودند و مطالب را روشن میکردند، ولی برای اهلش؛ البته گویا فقط دید ظاهری نبود. اوایل انقلاب با مرحوم امام رحمهالله جلساتی داشتند. در ایام مبارزه، مرتباً با هم رفتوآمد میکردند. مرحوم والد پیشنهادهایی هم برای مبارزه میدادند. همچنین میگفتند: «مرتبه دوم، پیروزی با ایشان است...
هرچه علم ايشان بالاتر مىرفت، ريششان را کوتاه میکرد و عمامهشان کوچکتر مىشد. نهتنها چهرهشان را از دیگران ممتاز نمیکردند، بلکه ضد این را هم انجام میدادند....