انسان غیر از دوستی و دشمنی هیچ ندارد، و نمیتواند بگوید: از دوست و دشمن داشتن هم عاجزم. منتهی باید عینک بگذارد و دقت کند و ببیند که چه کسی و چه کار و چه خُلق و چه عقیدهای را دوست، و چه چیز و چه کسی را دشمن بدارد؛ زیرا همین دوستیها و دشمنیها برای انسان میماند؛ وگرنه هر عملی شروط بسیار دارد که معلوم نیست از عهدۀ آنها برآییم. میرزای قمی رحمهالله میفرموده است: «اگر برای نمازهایی که میخوانیم، خدا ما را عقاب نکند، خیلی باید شاکر باشیم». عبادات، شروط زیادی دارد که معلوم نیست بتوانیم آنها را رعایت کنیم و از عهدۀ آنها برآییم؛ اما دوستی و دشمنی شرطی ندارد، و دوست خدا و دوست دوستِ خدا شدن به اندکچیزی حاصل میشود و آسان است.
این روایت که در کتاب ینابیعالموده هم شاید باشد، در بالای ایوان طلای حضرت امیر علیهالسلام از زمانهای بسیار دور نوشته شده است که: «قالَ رَسوُلُ اللهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم لَوِ اجْتَمَعَ النّاسُ عَلی حُبِّ عَلِیّ ابْنِ أَبی طالِبٍ، لَما خَلَقَ اللهُ النّارَ؛ رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: اگر همۀ مردم بر محبت علیبنابیطالب گِرد میآمدند، هرگز خداوند آتش جهنم را نمیآفرید».١
ولی ما قدردان اهلبیت علیهمالسلام نیستیم؛ مثل کسانی است که گنجی در خانه دارند، ولی گویا ندارند و از آن غافل محضاند! بلکه کار و حال ما بدتر از آنهاست. گویا مانند کسانی که به امامت اعتقاد ندارند، ما نیز امیرالمؤمنین علیهالسلام نداریم و مانند آنها زندگی میکنیم که آن حضرت را ندارند. با اینکه قرآن را در یک دست و عترت را در دست دیگر داریم، ولی گویا دستمان خالی است و هیچ نداریم و سنگینی آنها را احساس نمیکنیم. گویا چیزی در اختیار ما نیست!
از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل شده که فرمود: «سنیها عترت را ضایع کردهاند، و شیعهها قرآن را»، ولی بنده به گمانم اگر کسی یکی از این دو را ضایع کند، دیگری را هم ضایع خواهد کرد، و هر دو با هم وحدت دارند. انسان باید یا لجوج و معاند باشد و یا جاهل، که نفهمد علی و اولادش علیهمالسلام در صف عادلین و متّقین و صادقیناند، و دشمنان آنها در صف فاسقین و فاجرین. به خدا پناه میبریم از اینکه در زمرۀ فاسقین و ناصبین باشیم، نه در گروه متّقین!