آن آقا ـ من عیناً خودم آن شخص را دیدم، خدا رحمتش کند، هفتهشت سال است کأنّه وفات کرده؛ نجار بوده ـ میگفت: دو ماه بوده است که ما دائماً قرض میکردیم [و] از این نجاری خودمان هیچ استفادهای نمیکردیم [و درآمدی نداشتیم]. [یک روز] رفتم پشت بام، یک کتابی بود که در آن نوشته بود مثلاً در پشت بام، این دو رکعت نماز را بخوانید و فلان بکنید و حاجت خودتان را بخواهید. فردا که خواستم بروم برای نجاری به دکان ـ خبری که نبود ـ توی این جیب من، یک پنج تومانی بود؛ چهار تومان را دادم به خانواده که این را یک ناهاری درست کند، یک تومان را هم گذاشتم که اگر سیگاری چیزی خودم محتاج بشوم [بخرم]. [خانوادهاش گفته بود:] آخر چهار تومان که چیزی نمیشود! گفتم: حالا تا ظهر شاید چیزی بشود، ما چه میدانیم. او رفته بود از همان قوم و خویشهایش قرض کرده بود و [غذایی] شبیه اشکنه، چیزی درست کرده بود. من هم تا ظهر دیدم هیچ خبری نشد در دکان، آمدم دیدم بله، رفته از اینجا و آنجا قرض کرده است و یک [غذایی] شبیه اشکنه درست کرده. یک لقمهای برداشتم از آن غذا، دیدم درِ خانه را زدند. [شخصی که جلوی در بود، به من گفت:] «فلانآقا (معروف بوده در آن زمان) شما را دعوت کرده به منزل خودش برای ناهار. فلانآقای زاهد هم آنجاست». همان یک لقمه را که خورده بودم، دیگر بیشتر نخوردم و رفتم خانۀ آن آقا ـ از آن آقا هم چیزهایی نقل میکرد ـ دیدم آن زاهد هم آنجا است.
آن زاهد این قضیه را نقل کرد که آن آقا سید حسن، پسر آقا سید حسین وقتی شنید، دید او میگوید: «شما گمان میکنید ما مطلع نیستیم از حال شما؟» [گفت:] همین کلمه را که شنیدم، کأنّه۱ رفع حاجتم شد. کأنّه اصلاً محتاج نیستم به چیزی.
[با خودم] گفتم شاید این قضیه من را دارد میگوید؛ من دیشب آنجا توسل کردم به خود حضرت، بهحسب معنا این ارتباط دارد با خود حضرت. این کلمه را که گفت، کأنّه حال مرا دارد میگوید و من هم [مثل آن آقا سید حسن] رفع حاجتم شد؛ به همینجا که رسید دیگر حرف نزد «شما خیال میکنید ما مطلع از حال شما نیستیم؟» دیدم من هم همانطور شدم؛ دیگر کأنّه احتیاجی به هیچ چیز ندارم، بعدش هم دیگر کار درست شد.
بالاخره، چه عرض کنیم؟! ما معرفتمان ناقص است. عینک ما است که یک تاری دارد و الّا آنها (ائمه علیهمالسلام) که ما را میبینند.
چقدر فرق است بین این طایفه (شیعه) و بین آن طایفه (بعضی از اهلسنت) که میگویند اصلاً اینچنین چیزی نیست؛ خدا اگر بخواهد، «مُلِأَتْ ظُلْمَاً وَ جَورَاً» را تبدیل کند به «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطَاً وَ عَدْلَاً»، همانوقت او را ایجاد میکند. دیگر نمیخواست که اصلاً از هزارها سال جلوتر، این را نگاه بدارد تا آن وقت. از اینجور حرفها که «حیّ موجود» نیست بعدها مثلاً [بهوجود میآید] آنهایی که [اصل] این روایت را قبول دارند؛ ظاهراً اهلسنت شاید اکثرشان این روایت را قبول دارند: «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطَاً وَ عَدْلَاً بَعْدَ مَا مُلِأَتْ ظُلْمَاً وَ جَوراً»۲ فعلیهذا بهحسب ظاهر ما کارمان خراب است [و الّا ائمه علیهمالسلام که ما را میبینند].