چه رجالی در عالم پیدا میشوند؟! وقتی مرحوم شیخ فضلالله نوری فهمید که تأیید مشروطه صحیح نیست ـ چون دید از طرف سفارت انگلیس تأیید و پشتیبانی میشود و کسان دیگری غیر از علما و متدینین و به تعبیر ایشان پاچه ورمالیدهها، از مشروطه حمایت میکنند و دید که این دو طائفه روحانی و غیرروحانی در صف مشروطهخواهی نمیشود با هم جمع شوند و در یک صراط و در یک خط و یک راه و به منظور یک هدف حرکت نمیکنند ـ از مشروطه خواهی دست کشید و فرمود: مشروطه، باید مشروعه باشد. مشروطهخواهان با شایعه پراکنی وانمود کردند که ایشان موافق مشروطه است، ولی استبدادیها با رشوه او را خریدهاند. چگونه ممکن و متصور است که انسان به خاطر رشوه، حاضر شود به دار آویخته شود؟!
سرانجام، مرحوم شیخ فضلالله نوری را با آن عظمتش در علم و عمل، به دار آویختند و کشتند، زیرا میترسیدند قیام مشروطهخواهی را به عقب بیندازد و یا حداقل در دیگران شک و تردید ایجاد کند. مرحوم آقا سید عبدالله بهبهانی را هم که در رأس مشروطهخواهان قرار داشت، بدتر از ایشان کشتند. آری، آنها نوکرهای مطیع میخواستند، نه آقا بالاسر و مُطاع.