صفحه اصلی

در حال بارگیری...
عبد محبوب ۹۵

راه را نشان می‌داد

یادداشت شفاهی

نماز آشنایی

سال ۶۳ آمدم قم. اواخر دروس سطح بود و یک مقدار از کفایه و مکاسب را در قم خواندم. از اهل اطلاع پرسیدم نماز کجا بروم؟ گفتند: نماز آقای بهجت. همچنین درسی داشتیم در مسجد خانم [مسجد فاطمیه]. بعضی وقت‌ها می‌نشستم تا موقع نماز. اولین باری که نماز آیت‌الله بهجت رفتم، از این نماز خیلی تعجب کردم؛ مگر می‌شود که کسی این‌طور حالی در نماز داشته باشد؟

 

نماز

 

فکر می‌کنم اغلب کسانی که برای نخستین بار وارد این نماز می‌شدند، این حال برایشان ایجاد می‌شد، ولی اگر مداومت می‌کردند، توجهشان بیشتر میشد و می‌فهمیدند که خودشان هم باید فکر کنند و حواسشان را جمع کنند تا یک نمازی داشته باشند که مورد قبول واقع شود. یادم هست کسانی از اعلام را در نماز ایشان دیده بودم: یکی آیت‌الله مصباح بود و یکی آیت‌الله مظاهری.

راه راست بندگی

یک روز در مشهد به حاج علی آقا گفتم: می‌شود من خدمت آقا برسم؟ گفت: باید به ایشان بگویم. زمستان بود من ساعت سه رفتم خدمت آقا و دیدم که ایشان یک کرسی کوچک گذاشتند و یک منقل کوچک هم زیرش هست. هیچ وسیله گرمایشی هم نداشتند و هوا خیلی سرد بود. من یک ساعت کامل با ایشان هم‌صحبت شدم. از مرحوم آیت‌الله‌‌العظمی سید احمد خوانساری صحبت شد. ایشان فرمود: «آقای خوانساری کسی بود که از اول کودکی تا آخر عمرش روی یک خط حرکت کرد و ذره‌ای انحراف نداشت». این کلام در همان زمان هم برای من قابل اهمیت بود و حالا هرچه می‌گذرد برای من خیلی جالب است؛ چون کسی این حرف را می‌زند که خودش خیلی استثنایی است.

کمک به پدر

آقای بهجت رحمه‌الله‌ به من می‌فرمودند: «شما بروید خوانسار، کمک پدرتان کنید که پدرتان بیشتر توفیق پیدا کند خدمت پدربزرگتان بکند». به من نفرمودند: برو خدمت آقا بزرگت را بکن! می‌گفتند برو در کارهای حوزه و... خدمت پدرت را بکن، که ایشان بیشتر توفیق پیدا بکند خدمت پدرش را بکند. در اثر توصیه‌های ایشان من بیشتر خوانسار می‌رفتم و حالا هم الحمدلله توفیق دارم و می‌روم و برکاتی هم برایم داشت.

مرجعیت

آیت‌الله بهجت رحمه‌الله خیلی «خائفاً یترغب» وارد مرجعیت شد. همان شب که آقای اراکی مرحوم شدند، سه نفر از مقدسینِ خانواده و بازار از تهران تماس گرفتند که حالا ما باید به چه کسی رجوع کنیم؟ گفتم: آیت‌الله‌العظمی بهجت. من این را از چند طریق به‌دست آورده بودم:
یکی از طریق آقا سید محمدباقر خوانساری بود؛ ایشان تعریف می‌کرد که ما با جمع خبرگان رفتیم خدمت آیت‌الله‌العظمی اراکی و دیدیم که ایشان خیلی ناتوان است و امروز و فردا خدای نکرده دستمان خالی می‌شود. ایشان می‌گوید که من گفتم: آقای بهجت. آقایان خبرگان پرسیدند: چرا شما می‌گویید آقای بهجت؟ گفتم : برای اینکه وقتی من در قم بودم پیش از رفتن به نجف، درس آقای بروجردی می‌رفتم. آقای بهجت به آقای بروجردی اشکالی کردند که ایشان جواب دادند، ولی آقای بهجت قانع نشدند و اشکال را ادامه دادند و یک هفتۀ تمام آقای بروجردی را سر مسئله نگه داشتند و آخرش هم به جواب نرسیدند. از اینجا بود که من به فقاهت آقای بهجت پی بردم.

 

تدریس معظم له ۳

 

[طریق دوم هم زمانی بود که] رفتم منزل آیت‌الله جوادی آملی حفظه‌الله از ایشان سؤال کردم که نظر شما درباره مرجعیت فعلی چیست؟ ایشان گفتند: مرحوم سید در «عروة» فرعی دارد که می‌فرماید اگر تشخیص اعلمیت بین چند نفر مشکل شد، آن کسی که اورع است او مقدم هست و الآن اورع آقای بهجت هست.
[طریق] سومی که من [دربارۀ] ایشان سؤال کردم، آیت‌الله‌العظمی شبیری حفظه‌الله هستند. فرمودند: وقتی مرحوم آیت‌الله‌العظمی شیخ کاظم شیرازی آمده بودند قم، من از ایشان پرسیدم که از بین شاگردانتان چه کسی مد نظرتان هست؟ گفتند: آقای بهجت.

صهبای حج

یک مرتبه به آیت‌الله بهجت رحمه‌الله گفتم می‌خواهم حج مشرف بشوم. فرمودند: «سفر حج با همۀ سفرها فرق می‌کند. مردم حاضر نیستند طلا بدهند و نقره بگیرند، اما خیلی راحت حاضرند که آخرتشان را بدهند و دنیا بگیرند؛ این سفر سفر آخرت هست. حواست را جمع کن. در این سفر هرکس به تقلید مرجع تقلید یا فتوای خودش عمل کند رعیت است و هر کس که به احتیاط عمل کند، پادشاه است. سعی کن که در این سفر پادشاه باشی، نه رعیت».

کشف نهان‌ها

یک روز در مشهد رفتیم خدمت آقای ملکی که معمار آستان قدس [رضوی] هستند. ایشان قرار بود در خوانسار برای ما یک گنبد درست کند. آقای ملکی بدون مقدمه گفت: آقا! این آقای بِهجت کیست؟! گفتم که آقای بَهجت هست؛ از فقهای بزرگ و مرجع تقلید هستند.  ایشان گفت: می‌گویند ایشان باطن‌بین هست و می‌داند که مردم باطنشان چیست. گفتم: من هم شنیده‌ام ولی برای خودم اتفاق نیفتاده است. بعد از آن‌که خدمت آقا رسیدیم بعد از فرمایشی، رو کردند به بنده و گفتند: شما آقای کشمیری را می‌شناسید؟ گفتم: بله. شنیده‌ام که در نجف بوده‌اند. فرمودند: یک کسی که برای ایشان چراغ‌کشی می‌کرده ـ یعنی شب‌ها که چراغ نبود، یک نفر جلوی ایشان چراغ می‌برده است‌ ـ همین‌طور در ذهنش خطور می‌کند که آیا اولیاءالله علم غیب هم دارند؟ همان‌جا آقای کشمیری رو می‌کند به سمتش و می‌‌گوید: «نعم یعلمون بعض الغیب، نعم یعلمون بعض الغیب».

بعد هم آیت‌الله بهجت رحمه‌الله فرمودند: «نماز اول وقت خیلی خاصیت دارد؛ یکی از خاصیت‌هایش این است که بعضی چیزها برای انسان مکشوف می‌شود؛ ملافتحعلی سلطان آبادی مقید بود هرشب برای شیعیانی که آن شب دفن شده‌اند نماز وحشت بخواند. زیارت عاشورا هم همین‌طور؛ هر سه اینها این خاصیت را دارد». در راه بازگشت خیلی فکرم مشغول بود که چرا ایشان این صحبت را کردند؟ که به یاد آقای ملکی افتادم که از من پرسیده بود آیا آقای بهجت علم غیب هم دارد یا ندارد؟ من هم گفتم شنیده‌ام و نمی‌دانم.

 

جلسه تدریس۲۲

آیینه‌دار اهل‌بیت علیهم‌السلام

اینکه ایشان باطن‌بین بود، به‌خاطر این بود که یک فقیه جامع‌الشرایط بود. روایت داریم «المؤمون ینظر بنورالله» و یا «من اخلص لله اربعین صباحاً، جری الله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه». [از عوامل دیگر] توسلات به ائمه عصمت و طهارت و زندگی بی‌آلایش و پاک  ایشان بود. وقتش را به بیهودگی نمی‌گذراند و به اذکار ـآن هم اذکار مأثوره، نه غیرمأثوره‌ـ مشغول بود. هر روز زیارت عاشورا می‌خواند و همیشه نماز اول وقت می‌خواند، نوافل و زیاد خواندن قرآن و نیز خواندن فقه و اصول و روایت اهل‌بیت علیهم‌السلام نیز از دیگر عوامل است. این آقا اگر خبر ندهد اشکال دارد! اگر مستجاب‌الدعوة نباشد تعجب است! ایشان راهکارشان برای مشکلات همین توسلات بود؛ نه اینکه توسلات را برای گم کردن راه و منصرف کردن ذهن‌ها بگویند. مثلاً طرف را شفا بدهد بعد برای اینکه راه را گم بکند، بگوید که تربت بخورد. نه‌خیر ایشان راهش اصلاً خوردن تربت بود و تصرفی که ایشان داشت فقط این بود که نشان می‌داد اگر تربت بخوری خوب می‌شوی و این مسلم بود.

نفس گرم

من در اجازات دیدم که بعضی‌ها به افراد اجازه دعا داده‌اند. خب مگر دعا اجازه می‌خواهد؟ مهج‌الدعوات هست، انسان از روی آن می‌نویسد. نه تأثیر ندارد، دعا نَفَس می‌خواهد. همان‌طور که دعا دادن و ذکر دادن نَفَس می‌خواهد، من فکر می‌کنم توسل هم اگر به دستور کسی باشد [در] نحوه توسل تأثیرش بیشتر است و آیت‌الله‌العظمی بهجت رحمه‌الله‌ نحوه را می‌فرمود. نه اینکه خودش شفا بدهد و برای منصرف کردن مردم از خودش بگوید تربت بخور. نخیر خودش شفا نمی‌داد، شفا را باید خدای متعال بدهد و آن را هم اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌دهند و این مسلم است. ایشان کاری که می‌کردند ما را به اهل‌بیت علیهم‌السلام نزدیک می‌کرد.

خدمت به حضرت ولی‌عصر سلام‌الله‌علیه

روزی همراه یکی از آقایان که مسئول شهریه طلاب حوزه خوانسار بود به خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند: آقای کوهپایه‌ای را می‌شناختید؟ عرض کردم: بله، نماینده مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بودند. فرمودند: «ایشان مساعده می‌داد به طلبه‌ها و بعد که پول‌هایش تمام می‌شد مراجعه می‌کرد به بازاری‌ها و از آنها پولی دریافت می‌کرد برای طلبه‌ها. پس از چند سالی که به همین منوال گذشت، آنها هم دیگر پول نداشتند به او بدهند. این اواخر طوری شده بود که این بیچاره وقتی می‌خواست برود پول بگیرد به طلبه‌ها بدهد، به هر مغازه‌ای که می‌رفت، جواب نه می‌شنید و بدتر از آن اینکه قبل از آنکه وارد آن مغازه شود و به آن مغازه برسد، طرف می‌آمد و می‌گفت: آقا اینجا پیش ما نیا، پول نداریم به تو بدهیم.

پس از مدتی که اوضاع و احوال این‌طور بود، ایشان شب آمد خانه و خیلی ناراحت بود. گفت من سَلَف (پیش‌فروش) که نفروختم که حالا بیایم این کار را انجام بدهم. تا یک وقتی می‌توانستم انجام بدهم، انجام دادم. دیگر نیازی نیست که ادامه دهم. نامه می‌نویسم به آقا سید ابوالحسن که آقا من دیگر نیستم. مردم هم به من توجه نمی‌کنند. کسی دیگر را انتخاب کنید.
همین‌طور که داشت نامه می‌نوشت خوابش برد. در خواب دید مردم همه جمع‌اند. خیلی صحنۀ معنوی‌ای بود. گفت چه خبر است؟ گفتند وجود مقدس حضرت بقیة‌الله تشریف دارند. تا آمد برود جلو، جلویش را گرفتند. گفت: چرا جلویم را می‌گیرید؟ گفتند: شما راه ندارید، حضرت اجازه ندادند. گفت: حضرت اجازه ندادند به من؟ من نوکرشان هستم. من خدمتگزار حضرت بقیة‌الله هستم. سال‌های سال به حضرت خدمت کردم. یک‌مرتبه شنید که خود حضرت فرمودند: بله خدمتگزار ما بودی، اما دیگر الآن نیستی. خیلی منقلب شد، گریه کرد. در حال گریه از خواب بیدار شد، دید در دستش قلم است. کاغذ را پاره کرد و به کارش ادامه داد».

 

چهره معظم له ۱۱

این آقا که همراه ما بود همین‌طور داشت گریه می‌کرد و خیلی عجیب منقلب شده بود. وقتی از خدمت آیت‌الله‌العظمی بهجت مرخص شدیم، گفت: فهمیدی چه شد؟ گفتم: نه. گفت: والله امروز صبح از خانه که حرکت کردم بیایم درِ خانه شما که برویم خدمت آقای بهجت، با خود گفتم که سلف نفروختم؛ به من چه که بروم دنبال کار حوزه خوانسار؟! از این کار استعفا ‌می‌دهم.

 

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها