صفحه اصلی

در حال بارگیری...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه‌شنبه ٨ مهر ماه ١٣٩٩

بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان آقا

 رفته بودم بگویم: «برای بچه‌ام که سخت مریض است، دعا کنید.»
 در را باز کرد، چای آورد و نشست به ذکر گفتن.
 این‌پا و آن‌پا کردم که حرفی بزند یا سؤالی بپرسد؛ خبری نشد.
 از دلم گذشت که حتماً ذکر او مهم‌تر از حرف من است.
 من یک آدم درمانده‌ام که مشکلم را به امید کمک آورده‌ام اینجا؛ اما او به ذکر مشغول است.
 سرش را بلند کرد و گفت: «ذکر ما مگر چی هست؟»
 از شرمندگی خیس عرق شدم و آمدم بیرون.
 شب که شد، حال بچه خوب بود.

به شیوه باران، ص۴٨

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها