با امام خمینی(رحمةاللهعلیه) سَر و سِرّی داشتند.
یکبار من هم با امام به خانۀ آقای بهجت رفتم.
وارد که شدیم، آنها نشستند به صحبت.
امام نگاهی به من انداخت. خودم فهمیدم که باید بروم بیرون.
ساعتی توی کوچه قدم زدم تا صحبتشان تمام شود.
اینکه چه میگفتند و از کجا میگفتند را کسی نمیداند.
امام میفرمود: آقای بهجت قدرش نامعلوم است.
از آقای بهجت هم چند بار شنیدم که میفرمود: «من از آقای خمینی قدسسره مسائلی میدانم که نه میگویم و نه خواهم گفت. چیزهایی که گفتنی نیست...»