میخواستند یک نفر را اعدام کنند.
خانوادۀ آن بندۀ خدا آمدند و با درماندگی گفتند: «شما یک کاری کنید...»
گفت: «بروید نماز جعفر طیار و دعای زادالمعاد را بخوانید، انشاءالله حکم لغو میشود.»
آمدند و گفتند: «خواندیم، نشد.»
گفت: «از خدا «جدّاً» بخواهید. بروید یک جای خلوت، با تضرع ازش طلب کنید.»
آنها رف...
سؤال: این جانب تصمیم دارم که به خداوند، قرب پیدا کنم و سیروسلوک داشته باشم، راه آن چیست؟
حضرت آیت الله بهجت قدس سره: چنانچه طالب، صادق باشد، «ترک معصیت» کافی و وافی است برای تمام عمر، اگرچه هزار سال باشد.
در محضر بهجت، ج٣، ص٢١٨
...
رفته بودم بگویم: «برای بچهام که سخت مریض است، دعا کنید.»
در را باز کرد، چای آورد و نشست به ذکر گفتن.
اینپا و آنپا کردم که حرفی بزند یا سؤالی بپرسد؛ خبری نشد.
از دلم گذشت که حتماً ذکر او مهمتر از حرف من است.
من یک آدم درماندهام که مشکلم را به امید کمک آوردهام اینجا؛ اما او به ذکر مشغول است...
آمده بودند و از او «استاد» میخواستند.
میگفتند: «طی این مرحله بیهمرهیِ خضر نمیشود؛ استادی به ما معرفی کنید.»
گفت: «استاد شما، معلومات شماست. به آنچه یقین دارید، عمل کنید؛ هرجا یقین ندارید، توقف کنید تا برایتان روشن شود.»
بعد هم حدیث رسول الله صلیاللهعلیهوآله را گواه آورد که: «مَنْ عَمِلَ بِمٰ...
به مناسبت فرارسیدن ایام سوگواری و عزاداری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام، گزیدهای از فیلمهای ضبط شده از مجالس عزاداری ماه محرم و صفر مسجد فاطمیه (مسجد آیتالله بهجت) با حضور معظمله، در صفحه رسمی این مرکز در پایگاه اینترنتی آپارات بارگذاری و منتشر شده است.
از جمله فیلمهای ...
در نجف مشغول تحصیل و تهذیب نفس بود و به کار خودش مشغول بود. اما گروهی که مخالف عرفان بودند، نامهای به پدرش نوشتند که چه نشستهای که امکان دارد پسرت از درس و بحث خارج بشود و از بد گویی درباره او چیزی کم نگذاشتند.
پدر هم، نگران پسر در نامهای به او نوشت که من راضی نیستم جز واجبات عمل دیگری انجام بده...
عید غدیر بزرگترین عید اسلام است و عمل در آن، با عمل هشتاد ماه برابری میکند...
روزه آن، معادل روزه عمر است …
نزدیک ظهر عید، دو رکعت نماز وارد شده که ثواب عظیمی دارد...
(اقبالالاعمال، ج٢، اعمال روز عید غدیر)
...
توی خانه جوجه داشتیم.
از آن جوجههای بازیگوشِ پُر سروصدا.
همۀ روز حواسش به آب و غذایشان بود.
شب که میشد،
دلواپس گرما و سرمایشان...
میپرسید: «رویشان را پوشاندید؟ سردشان نشود یکوقت!»
میگفتم: «پوشاندیم.»
باز انگار مطمئن نمیشد،
پا میشد میرفت سر میزد تا مطمئن شود.
به شیوه باران، ص٣٢
...