ولیدبنعبدالملک از بنیمروان، که مدعی خلافت رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود، میگفت: زمانی که شراب میخورم، زنها را نزدیک من نیاورید؛ موسیقی کار آنها را میکند....
اهل تسنن ـ از جمله خوارزمی در مناقب ـ نوشتهاند: خود عمر نامۀ ولایتعهدی خود را از سوی خلیفۀ اول آورد تا در مسجد برای مردم بخواند. گفت: این نامه از خلیفۀ اول است و من نمیدانم که در آن چه نوشته است، ولی هرچه باشد، من مطیع هستم و بدان عمل میکنم. یک نفر زیرک از پای منبر گفت: ولی من میدانم چه نوشت...
اما بنابر اشتراط ایمان که مخصوص به این است که حقیقت اسلام در ایمان است ـ «اَکمَلْتُ لَکُمْ دینکُمْ»۱، «إِنَّما وَلیُّکُمُ الله»۲ و امثال اینها ـ گفتیم در حقیقت، عاقل میفهمد که نبی، وصی میخواهد و تقریباً وصایت، بقایی است برای نبوت....
مروان نزد معاویه آمد و گفت: «مَؤُونَتی لَعَظیمَةٌ، أَصْبَحْتُ أَبا عَشَرةٍ وَ أَخا عَشَرَةٍ؛ مخارجم فراوان شده است؛ پدرِ ده تن فرزند و برادرِ ده تن هستم»۱ و هر کدام به دستگاهی نیاز دارند! معاویه، فدک را به او داد. عثمان نیز در زمان خلافت خود خمس آفریقا را که از غنایم بود، یکجا به او بخشید....
فدک را هم برای مصالح اسلام از دست حضرت امیر و حضرت زهرا علیهماالسلام گرفتند و غصب کردند! لابد وقتی معاویه آن را یکجا و دربست به مروان بخشید، آن هم حتماً برای مصلحت اسلام بوده است!
...