فکر میکردم سالخوردهتر که شود، از عبادتش کم میشود. مقداری استراحت خواهد کرد. ٩٠ ساله شد، اما عبادتش کم نشد که هیچ، انگار عاشقتر هم شده بود. اگر کار روزمرهای پیش میآمد، محال بود از عبادتش بهخاطر آن کار بکاهد. از خوردن و خوابیدن میزد تا به عبادتش برسد. یکیدو ساعت پیش از فجر بیدار بود و به مناجات و استغفار مشغول میشد.
تا صبحانه، بهاختلاف فصل حدود ۵ یا ۶ ساعت، عبادت میکرد. نماز ظهر و عصر با تعقیباتش دو ساعت و نیم طول میکشید. سه ساعت و نیم هم وقتش صرف نماز مغرب و عشا، دعاها و نافله میشد. بعد از رحلتشان، حساب کردم دیدم یازده ـ دوازده ساعت در روز بهعبادت مشغول بود.
به مطالعهاش، به تدریسش، بهکارهای خانواده هم میرسید و از هیچکدام باز نمیماند. خوب که فکر میکردم، میدیدم بیراه نبود وقتی میگفت: «در طول شبانهروز وقت کم دارم.»