پیرمردی در کاروانسرایی ساکن بود. قافلهای وارد شدند و شام خوردند، مقداری زیاد آمد، گفتند: ببینیم آیا کسی در اینجا هست، جستوجو کردند و به آن پیرمرد رسیدند و به او گفتند: شام خوردهای؟ گفت: نه. گفتند: مقداری غذا داریم، آیا میل داری؟ گفت: اگر شکر پلو باشد میخواهم. ولی چون غذای آنها پلو مرغ بود قبول نکرد. قافله دیگر آمد آنها هم غذای دیگری داشتند؛ لذا باز قبول نکرد و گفت: اگر پلو شکر باشد میخواهم. تا اینکه قافله سوم آمد و آنها پلو شکر داشتند و قبول کرد و گفت: پانزده سال است که شام من، غیر از پلو شکر نیست!