فقیری بر در خانهای ایستاده بود، و نان میخواست، بچه همسایه وقتی دید او نان میخواهد، با تعجب از او پرسید: مگر مادر نداری؟ پیرمرد فقیر در جواب او گفت: نه. بچه گفت: برو برای خودت مادر بخر.
جلّالخالق! انسان از ملکات این بچهها چیزهایی میفهمد. چون خود بچه هر وقت نان میخواسته از مادر میگرفته؛ لذا به فقیر هم میگوید از مادر بگیرد و اگر هم مادر ندارد، تهیه کند. او میفهمد که به کسی محتاج است که حوائج او را برآورد، و چه کسی بهتر از مادر و پدر؟! و اگر آنها نبودند، خوب است کس دیگری به جای آنها باشد.
سروکار انبیا علیهمالسلام با خدا بود، و هرجا گیر میکردند زود به خدا متوجه میشدند، و در خوشی هم خدا را به یاد میآوردند، بهگونهایکه گویا میدیدند همه چیز از آنجا سرچشمه میگیرد. زمانی حضرت عیسی علیهالسلام در بیابان میگذشت و باران بهشدت میبارید، و جایی نداشت که به آنجا پناه بَرَد، گفت: خدایا، برای هر چیز جا و مسکنی قرار دادهای. پس مسکن و مأوای من کجاست؟?
با آن عظمت که مرده را زنده میکرد، گویا قادر نبود جایی برای خود تهیه کند و لذا به خدا متوجه میشد. چه خوب است انسان مطیع خدا باشد و ببیند رضای او در چیست تا آن را انجام دهد.