اگر هنگامی که بلا میرسید، لکّۀ سیاهی در پیشانی افراد گناهکار به وجود میآمد که بهواسطۀ آن، معصیت تشخیص داده میشد و درجۀ معصیت بدان کشف میشد، آن وقت همه زاهد و مسلمان میشدیم؛ البته به شرط اینکه همه با هم عهد و پیمان نبسته باشیم که در معصیت و گناه و نافرمانی مثل هم باشیم. نظیر آن آقایی که در مریضخانه کار میکرد، میگفت: شنیدم همکارانم با هم میگویند که بیایید با هم قسم بخوریم که اسرار یکدیگر را در بدکاری و بیکاری فاش نکنیم! اگر در اثر بلا، گناهان ما نمایان و آشکار میشد، مانند این آقایان ما هم گرد هم مینشستیم و با هم دربارۀ علاج رسوایی حاصل از ناحیۀ معاصی و گناهان خود، با هم فکر میکردیم؛ خصوصاً اگر از پیشانی هر شخص مشخص میشد که چه کارهایی در زمان نزدیک یا دور انجام داده است. آن وقت نامۀ عمل هر کدام از ما معلوم میشد.
شخصی میگفت: در پشتبام خانه، نگاهم به زنها افتاد؛ بعد نزد آقایی رفتم، تا مرا دید فرمود: چه جواب میدهند کسانی که به پشتبام میروند و به زنهای مردم نگاه میکنند؟!
در روایت است که: «لَوْ تَکاشَفْتُمْ، ما تَدافَنْتُمْ؛ اگر باطن همدیگر را به عیان میدیدید، یکدیگر را دفن نمیکردید».١
چرا معاصی را کوچک میشماریم؟ لابد به دلیل اینکه طالب کمالات هستیم و از معاصی فارغ گشتهایم! کار به جایی رسیده که حتی گناهان کبیره و حتی سَبْعِ موبقات٢ را کوچک میشماریم. آیا اگر انسان واسطه در قتل نفس شود، قتل نفس نیست؟! از گناهان کبیره نیست؟!