فرماندار۱ کرمان در رژیم پهلوی در شب۲ عید غدیر، مجلس جشنی برپا نمود. در آن مجلس «مردوخ»۳ نیز شرکت داشت. مداح در ضمن خواندن اشعار و مدیحهسرایی درباره حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام، به جریان بیرون آوردن تیر از پای مبارک آن حضرت در حال نماز و عدم التفات و توجه آن بزرگوار به آن اشاره کرد؛ جناب آقای مردوخ که پای منبر نشسته بود، رو کرد به آقای شهردار و با صدای بلند فریاد زد: «آقای فرماندار، آیا اینها افسانه نیست؟!».
زنان مصری در مجلس زلیخا، جمال مخلوقی را دیدند؛ اینها کجا و تجلیاتی که برای حضرت امیر علیهالسلام در نماز پیش آمد کجا؟!
فرماندار میگوید: اعتراض او در آن مجلس و در میان آن جمعیت، مثل یک کوه بر سر من فرود آمد؛ با خود گفتم: شب غدیر است، خوب است مستبشر و شادمان باشیم، و من پاسخ او را ندهم، ولی دیدم اگر جواب ندهم شکست اسلام و مذهب است. از سوی دیگر دیدم او عالم است و من از اهل علم نیستم، تا جواب کافی به او بدهم و یا بحث و مجادله نمایم. در این لحظه گویا به من الهام شد و یک مرتبه به ذهنم خطور کرد که بگویم: آقا شما قرآن خواندهاید؟ گفت: بله. گفتم: درباره این آیه چه میفرمایید که خداوند متعال میفرماید: «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ؛ چون زنان، یوسف علیهالسلام را دیدند، او را بزرگ انگاشته و دستهای خود را بریدند».۴
زنان مصری در مجلس زلیخا، جمال مخلوقی را دیدند؛ اینها کجا و تجلیاتی که برای حضرت امیر علیهالسلام در نماز پیش آمد کجا؟! آنها با دیدن جمال یوسف علیهالسلام محو دیدار جمال او شدند و بیاختیار دستهای خود را بریدند؛ پس جا داشت حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام هم در حال نماز در برابر تجلیات انوار الهی و مشاهده جلال و جمال حضرت حق، غرق شده و متوجه بیرون آمدن تیر از پای مبارکشان نگردد. با این سخن، کأَنهُ أُلْقِمَ حَجَراً (گویی سنگ به دهان او انداختند)، لذا سرش را به زیر انداخت و دیگر هیچ نگفت.
نقل میکنند: بیرون آوردن تیر از پای حضرت به ارشاد۵ حضرت امام حسن علیهالسلام بوده است.۶