صفحه اصلی

در حال بارگیری...

تجربه سیاسی روحانیت در دوره رضاخان

نقل کرده‌اند که میرزای نائینی در خلوت گریه می‌کرد و می‌گفت: «انگور انداختیم سرکه بشود، شراب شد». گفته‌اند که حاج آقا حسین بروجردی۱ و آقای شیخ احمد شاهرودی۲ برای زیارت به نجف آمده بودند. میرزای نائینی در همان نجف برای حاج آقا حسین بروجردی نوشته بود: «شما دو نفر در ایران متنفّذ هستید، شما بروید و عشایر را علیه رضاخان بشورانید». به بهلول۳ هم بعدها گفته بود. وقتی در خانه آسید ابوالحسن جمع شده بودند، آسید ابوالحسن برای حاج آقا حسین بروجردی نوشته بود: «اگر شما موافقت بکنید ما حکم شما را در ایران تنفیذ می‌کنیم و اگر مخالفت بکنید همین جا مقدّسین نجف را علیه شما می‌شورانیم».

میرزای نائینی در همان نجف برای حاج آقا حسین بروجردی نوشته بود: «شما دو نفر در ایران متنفّذ هستید، شما بروید و عشایر را علیه رضاخان بشورانید»

او هم در جواب نوشته بود: «این کار این اشکال را دارد، این اشکال را دارد…». این نوشته در چمدان حاج آقا حسین بروجردی جا مانده بود و برای ایشان مفید واقع شده بود. وقتی حاج آقا حسین بروجردی را در مرز دستگیر کرده بودند، میرزای نائینی در همان جا هم مخالفت کرده بود و گفته بود: راهی جز درخواست از خود رضاخان نیست. از همان مرز به رضاخان خبر دادند و حاج آقا حسین بروجردی را گرفتند و به تهران بردند. حاج آقا حسین بروجردی گفته بود: وقتی رضاخان آمد، جلوی من راه می‌رفت و به من نگاه می‌کرد و می‌گفت: این چیزی که به شما نسبت دادند از وجنات شما بعید است. شیخ عبدالله رشتی که برای وساطت پیش رضاخان رفته بود، به او گفته بود: حاج آقا حسین بروجردی استاد من است. رضاخان گفته بود: سن شما اقتضا نمی‌کند که شاگرد ایشان باشید. شیخ عبدالله گفته بود: علم به سن نیست، «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»۴. اگر علما از قم به عتبات برنمی‌گشتند بهتر بود. همین‌که خواستند به عتبات بروند رضاخان تلاش کرد و پیش امیر فیصل۵ رفت و وساطت کرد، او هم از علما تعهد گرفت که در امور سیاسی دخالت نکنند. حتی مداخله در انتخابات را بر علما تحریم کردند تا به راحتی بنده انگلیس بشویم، علما هم امضا کردند. امیر فیصل شرط کرد که مرا مَلِک بخوانند و بدانند، بعد از آن شد «مَلِک فیصل» و به همین نام سکه زد. آمیرزا علی شهرستانی گفت: «من به عتبات نمی‌روم. مگر ما از امیر فیصل بدی دیده بودیم؟ کاری که به سر ما آمد توسط خود انگلیس بود. انگلیس باید از ما عذرخواهی کند نه امیر فیصل». هر چه رضاخان سعی کرد که آمیرزا علی هم با اینها برود، نرفت. دوسال در کرمانشاه ماند و در آنجا مرجعیت داشت. بعد از مدتی هم به رحمت خدا رفت.

شیخ عبدالله رشتی که برای وساطت پیش رضاخان رفته بود، به او گفته بود: حاج آقا حسین بروجردی استاد من است. رضاخان گفته بود: سن شما اقتضا نمی‌کند که شاگرد ایشان باشید. شیخ عبدالله گفته بود: علم به سن نیست، «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»

به نظر می‌رسد عقل سیاسی آمیرزا علی شهرستانی بالاتر بوده است. آقای زنجانی امام جمعه زنجان۶ ـ پدر همین آقا عزّالدین که ساکن مشهد است ـ ایشان اهل تهران نبود، بلکه اهل زنجان بود و چون آنجا شخصیت داشت برای مجلس مؤسسان دعوت شده بود. قرار بود که جمع شوند و سلطنت رضاشاه را امضا کنند. ایشان می‌گفت: «من از اعضای مجلس جوان‌تر بودم و اعضای دیگر از من معروف‌تر بودند و شخصیت آنها از من بالاتر بود مثل آسید محمد بهبهانی۷، آسید ابوالقاسم کاشانی، آسید حسن مدرّس. من به اینها گفتم: آقایان شما این شخص را که می‌خواهیم به سلطنت نصب کنید، دین‌دار می‌دانید؟ می‌گفت: هر کسی به من چیزی گفت، یکی گفت: خیال کردی اینجا هم زنجان است؟ گویا همه مصمّم بودند که سلطنت را امضا کنند که رضاخان هم راه آن‌ها باشد. اما بهترین سخن را که من پسندیدم آسید محمد بهبهانی به زبان آورد، او گفت: کار از کار گذشته است، اینها برای تشریفات است. بالاخره همه امضا کردند اما با این حال من امضا نکردم و مجلس را ترک کردم. تا دو سه روز نگران بودم که حالا رضاخان با من چگونه برخوردی خواهد کرد؟ با خودم می‌گفتم آن‌ها که از تو بزرگ‌تر و متشخص‌تر بودند، تهرانی بودند، آن‌ها امضا کردند اما تو یکی امضا نکردی؟ تا سه روز خیلی ناراحت بودم. بعد از سه روز دیدم در روزنامه نوشتند: مجلس مؤسسان برقرار شد و همه علما امضا کردند: حجت‌الاسلام آقای سید حسن مدرّس، حجت‌الاسلام آقای بهبهانی، حجت‌الاسلام آقای سید ابوالقاسم کاشانی، آقای میرزا محمود زنجانی امام جمعه. برای من لقب حجت‌الاسلام ننوشتند. با خودم گفتم: اگر مجازات من این است الحمدالله، وفقکم الله».

سخن دوست، ص۹۸

۱. آیت‌الله سید حسین بروجردی (م۱۳۴۰هـ ش): مرجع تقلید و از شاگردان برجسته آخوند خراسانی که در زمان رضاشاه جزء علمای شاخص در ایران به شمار می‌رفت.

۲. آیت‌الله شیخ احمد شاهرودی (م۱۳۵۰هـ ق): از شاگردان آخوند خراسانی که نقش فعالی در عرصه سیاست و اجتماع روزگار خود داشت. او در زمینه‌های فکری و فرهنگی دارای تألیفاتی است که کتاب «مدنیة الاسلام» از مهمترین آنهاست.

۳. محمد تقی بهلول (م۱۳۸۴هـ ش): خطیب و واعظ اهل خراسان که در سخنرانی‌های خود به مسائل سیاسی توجه نشان می‌داد. او سخنران مجلسی بود که در مسجد گوهرشاد و در اعتراض به عملکرد رضاخان منعقد شده بود و در نهایت به کشته شدن بسیاری از معترضین انجامید.

۴. ر. ک: علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج ۱، ص ۲۲۵.

۵. ملک فیصل (م ۱۹۳۳م): اولین پادشاه عراق که پس از جنگ جهانی اول، بنیانگذار حکومت سلطنتی در عراق بود.

۶. آیت‌الله سید محمود حسینی زنجانی (م ۱۳۷۴هـ.ق): امام جمعه زنجان که در نزد میرزای نائینی و آقاضیاء عراقی و سید محمدکاظم یزدی فقه و اصول آموخت و به دیار خود بازگشت. فرزند او آیت‌الله سید عزّالدین زنجانی سالها در حوزه مشهد مقدس به تدریس خارج فقه و اصول اشتغال داشت.

۷. سید محمد بهبهانی (م ۱۳۴۲ ه‍.ش): فرزند سید عبدالله بهبهانی، که از روحانیون شاخص در دوره رضاشاه بود و در نزد حکومت نیز از مقبولیت و اعتبار برخوردار بود.

 

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها