آقای سید محمد فشارکی۱ ـ که بسیاری او را از همه معاصرینش اعلم میدانستند ـ بعد از وفات میرزای شیرازی۲ به نجف آمد و سه سال در نجف ماند. در آن زمان آقا شیخ محمدحسن مامقانی۳ گاهی تقسیمی میداد، شهریه نبود. حتی سهم نان هم نبود، تنها آسید محمدکاظم یزدی۴ در اواخر عمر خود به طلاّب سهم نان میداد، وگرنه در آن زمان سهم نان مرتب نبود، شاید گاهی کسی تقسیم نانی میکرد. بدهی آسید محمد فشارکی به نانوایی آنقدر بود که نانوا به او گفته بود: «بدهی شما بهحدّی رسیده که من دیگر نمیتوانم نسیه بدهم، وظیفه من این بود که بگویم و پول خودم را بخواهم، وظیفه شما هرچه هست عمل کنید». یک نفر از اهل علم پیش نانوا رفته بود و گفته بود: «من ضامن هستم بدهی ایشان را به شما بدهم، شما به ایشان نان بدهید».
آشیخ اسماعیل محلاتی که نزد علما بسیار محترم بود گفته بود: «مرجعیت بار سنگینی است، من نمیتوانم این بار را بردارم»
سید محمد فشارکی میگفته: «وضع بچههای من بعد از من بهتر خواهد شد». طبق یکی نقلی گفته است: «قسم میخورم که من اعلم هستم، اما فتوا نمیدهم». بسیاری از علما بودند که مقام علمی آنها بسیار عالی بود، صلاحیت مرجعیت داشتند و یا اعلم از معاصرین خودشان بودند، اما بااین حال ریاست و مرجعیت را قبول نکردند. آشیخ اسماعیل محلاتی۵ که نزد علما بسیار محترم بود گفته بود: «مرجعیت بار سنگینی است، من نمیتوانم این بار را بردارم». عدهای بعد از وفات آسید محمدکاظم یزدی (صاحب عروةالوثقی) نزد آشیخ علی خراسانی۶ آمدند که از ایشان تقلید کنند. ایشان قبول نکرده بود و گفته بود: «من نمیتوانم». کسی بود که برای مرجعیت صلاحیت داشت و مردم اصرار میکردند، اما او قبول نمیکرد. ایشان در خواب، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را دیده بود، حضرت فرموده بودند: «آشیخ علی، چرا مرجعیت را قبول نمیکنی؟» جواب داده بود: «چون سنگین است، من نمیتوانم»، حضرت فرموده بودند: «حالا که مرجعیت را قبول نمیکنی منبر برو، با رعایت سه شرط: اول اینکه اگر به کسی وعده دادی تخلف نکن، دوم اینکه اگر درحالیکه منبر رفتهای به مستمعین چای دادند، ناراحت نشو، سوم اینکه بابت منبر هر مبلغی دادند بگیر». ایشان به این سه شرط عمل کرد. چه منبری داشت! یکی از منبریهای تهران که منبر خودش خوب بود گفته بود: «اگر کسی گفت منبر کسی مثل منبر آشیخ علی هست یا بهتر از منبر آشیخ علی است، بشنو و باور نکن». از مَقاتل برای هر واقعهای تاریخ صحیحی پیدا میکرد. وقتی بنده کربلا رفته بودم گویا تازه وفات کرده بود، کربلاییها مطالب منبر او را نقل میکردند.
آسید حسن صدر۷ یکی از اساتید ما را در کاظمین دیده بود و گفته بود: «به من امر شده که رساله بنویسم». گویا تا وقتی که آسید اسماعیل صدر۸ زنده بود، ایشان رساله نمینوشت و مردم را به آسید اسماعیل صدر ارجاع میداد. وقتی آسید اسماعیل صدر وفات کرد، ایشان رساله نوشت. درحالیکه آسید حسن صدر بسیار مرد ملایی بود. بسیاری از علمای زمان ما که معاصر او بودند و در حدّ مرجعیت بودند از او اجازه روایت داشتند، یا از او اجازه روایت میگرفتند. بنده هم با یک واسطه از ایشان اجازه روایت دارم.