صفحه اصلی

در حال بارگیری...
مقاله پژوهشی

اتمام حجت امام حسین علیه‌السلام و تفاوت بیعت و ذلت

توضیحاتی پیرامون بیانات حضرت آیت‌الله بهجت با موضوع اتمام حجت امام حسین علیه‌السلام و تفاوت بیعت و ذلت

* راه برگشت نداشت

میگویند: [قطا] یک حیوانی است که یا خودش خوفش از دشمن زیاد است، یا اصلاً دشمنش هم زیاد است؛ لذا دیگر خواب ندارد. آن آخر کار و نزدیک سحر که دیگر نمیتواند نخوابد، سرش را داخل سوراخ یکی از درختها میکند که کسی را نبیند. و شاید هم مقصودش این باشد که کسی از دشمنها او را نشناسد؛ چون با همان سرش او را میشناسند و دراینصورت آنهایی که طالب خود قطا هستند، دیگر او را نمیشناسند. یا اینکه خودش که کسی را نمیبیند، به خیالش کسی هم او را نمیبیند.

[حضرت سکینه سلام‌الله‌علیها] گفت: «رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا. فَقَالَ: هَیْهَاتَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَام» (ما را بهسوى حرم جدمان بازگردان. [امام] فرمود: هیهات! اگر مرغ قطا را واگذاشته بودند، میخوابید). راهی برای برگشتن به مدینه نداشت. از مدینه تقریباً مثل فرار به طرف عراق آمد.

آنها داد زدند که: «ای خائنها برگردید و نروید». مقصودشان این بود که عراق نرود، همان جا باشد و کشتنش برای آنها آسان باشد، ولو در داخل مطاف. یزید سی نفر را تعیین کرده بود برای کشتن او، ولو سلاح را در زیر لباس احرام بگذارند. نگذاشتند [امامحسین علیه‌السلام] در مکه بماند. حضرت میدانست اگر در مکه میماند، داخل حرم و داخل مسجدالحرام کشته میشد. [میفرمود:] «اگر من یک باعی دورتر از مسجد یا حرم کشته شوم، برای من اولی است از اینکه در خود حرم یا مسجد کشته شوم».

بالأخره، آنها که مأمور بودند او را بکشند، لابد اگر میکشتند، اجرت داشتند و چیزی میخواستند. ایشان میخواست آن رتبه را بر آنها تثبیت کند و احترام حرم را [هم] نگاه بدارد. اما ابنزبیر احترام این مطلب را نگاه نداشت و داخل مسجد کشته شد.

لذا حضرت در درخواست صلح فرمود: مختار باشم. نمیفرماید مختار باشند یا مختار باشید. راضی شده است یا برود مدینه یا برود ثغری از ثغورِ مسلمین، یا با خود یزید بیعت بکند. [ابنزیاد] به تصویب شمر ملعون، به هیچکدام راضی نشد. شمر گفت: «اگر او [از اینجا] برود یا داخل شهر تو شود، او قوی میشود و تو ضعیف میشوی.» [ابنزیاد هم گفت:] «جزاک الله خیر جزاء المحسنین»(خداوند بهترین جزای نیکوکاران را به تو جزا دهد). بالأخره، او سبب شد برای [شهادت حضرت] و همین نصیحت شمر ملعون جزء اخیر علت تامۀ [شهادت حضرت] بود.

برگرفته از کتاب رحمت واسعه، ویراست سوم، ص١۴۵


 

متن حاضر،‌ پژوهشی مختصر پیرامون بیانات حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره در مطلب فوق است، که در آن موضوع اتمام حجت امام حسین علیه‌السلام و تفاوت بیعت و ذلت توضیح داده شده است.

 

در تاریخ طبری آمده است: فَكَتبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلى عُبَیدِاللّهِ بنِ زیادٍ: «أمّا بَعد، فَإنَّ اللّهَ قَد أَطْفَأَ النّائِرَةَ، وَ جَمَعَ الكَلِمَةَ، وَ أَصْلَحَ أمْرَ الأُمَّةَ، هذا حُسَینٌ قَد أَعطاني أن یَرجِعَ إلى المَكانِ الَّذي مِنهُ أتى، أو أن نُسَیِّرَهُ إلى أَيِّ ثَغرٍ مِنْ ثُغُورِ المُسلِمینَ شِئْنا، ... أو أنْ یَأتيَ یَزیدَ أمیرَالمؤمِنینَ فَیَضَعَ یَدَه في یَدِه»؛[1]

عمر سعد به ابنزیاد نامه نوشت که خداوند آتش فتنه را خاموش کرد و اختلافات را از بین برد و امر امت را اصلاح نمود. این حسین است که به من پیشنهاد داده که یا به مکانی که از آن آمده است، برگردد، یا او را به هر کدام از مرزهای مسلمانان که اراده کردیم، تبعید کنیم، یا اینکه به سراغ امیرالمؤمنین یزید بیاید و دست در دست او نهد.

ممکن است این سؤال در ذهن ایجاد شود که آنچه در این گزارش آمده، با گزارش های دیگر، ناسازگار به نظر می آیند. آیا می توان چنین پیشنهادی را از سوی امام حسین علیه‌السلام پذیرفت؛ در حالی که ایشان از مدتها قبل فرموده بودند «مثلی لایبایع مثله» و با این بیان، بیعت خود را با شخصی مانند یزید، ناشدنی بیان نمودهاند.

در گزارشی دیگر در تاریخ‏ طبری از شخصی به نام عُقْبَة بن سمعان، خادم امام حسین علیه‌السلام نقل شده است:

«صحبت حسینا فخرجت معه من المدینة الى مكّة، و من مكّة الى‏ العراق، و لم افارقه حتّى قتل، و لیس من مخاطبته النّاس كلمةٌ بالمدینة و لا بمكّة و لا فی الطریق و لا بالعراق و لا فی عسكر الى یوم مقتله إلّا و قد سمعتها، ألا و اللّه ما اعطاهم ما یتذاكر النّاس و ما یزعمون، من ان یضع یده فی ید یزید بن معاویه، و لا ان یسیروه الى ثغر من ثغور المسلمین، ولكنّه قال: دعونی فلاذهب فی هذه الارض العریضة حتّى ننظر ما یصیر امر النّاس»؛[2]

همراه حسین علیه‌السلام بودم؛ با او از مدینه به مكه و از مكه به عراق رفتم و تا وقتى که شهید شد، از او جدا نشدم و از سخنان وى در مدینه و مكه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا روز شهادتش یك كلمه نبود كه نشنیده باشم. به خدا سوگند به دشمنان خود آنچه مردم مى‏گویند و پنداشته‏اند، پیشنهاد نداده و اصلاً به آنها نگفته بود كه دست در دست یزید بن معاویه نهد، یا او را به یكى از مرزهاى مسلمانان بفرستند، بلكه گفت: «بگذارید در زمین گستردۀ خدا بروم، تا ببینم كار مردم به كجا مى‏كشد».

پیش از پرداختن به این ناسازگاری، لازم است دو نکته مورد توجه قرار گیرد.

الف. ضوابط شرعی؛ همگانی و همیشگی

ابلاغ احکام فقهی به عنوان قوانین و مقررات الهی، دستور کار تمام انبیا و جانشینان ایشان بوده است. این امر اصلاً قابل تصور هم نیست که برنامۀ سعادت ابدی انسان، توسط مأموران ابلاغ این برنامه، مراعات نشود و نقض گردد. ازاین رو، در تحلیل رفتارهای حضرات معصومین علیهم‌السلام باید به این نکته توجه داشت که مبادا به گونه ای تحلیل شوند که ناقض دستورات الهی تلقی شوند.

این مطلب، البته منافاتی با علم امام به باطن امور و شهادت خود ندارد. این خود امام است که در مکه خطبه میخوانند و میفرمایند:«كَأَنّي بِأَوْصالي تُقَطِّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواويسِ وَكَرْبَلاءَ»؛[3] گویا من اكنون تمام مفاصل پیكر خویش را مینگرم كه درندگان و گرگان، بین دشت «نواویس» و «كربلا» از پیكرم جدا میسازند.

اما علم باطنی امام علیه‌السلام، در ظاهر امر هم مطابق با ضوابط و مبانی فقهی است. در واقع، حرکت امام علیه‌السلام، تلفیقی از عمل به وظایف و دستورهای شرع مبین است که باطن آن، لحظه به لحظه علم او به جریانهای پشت پرده و عاقبت امر است.

ب. ضوابط شرعی و تغییر موضوعات

هر حکم شرعی، تابع تحقق موضوع خودش است، و با اندک تغییری در موضوع، حکم هم می تواند تغییر کند، و هر مسلمانی از کوچک و بزرگ با این مطلب آشناست، مثلا روزه، از واجبات بسیار مهم  شریعت اسلامی است اما بر مریضی که روزه برایش ضرر دارد حرام است، پس شخص سالم ممکن است در نصف روز، روزه گرفتن بر او واجب باشد، و در نصف دیگرش اگر مریض شد، روزه بر او حرام باشد. شخص مکلّف امسال مستطیع نیست و حج بر او واجب نیست، اما سال بعد مستطیع می شود و باید حج به جا آورد. یک ساعت به ظهر مانده است و نماز ظهر بر مکلّف واجب نیست، اما وقتی ظهر شد نماز ظهر بر او واجب می شود، آب انگوری که به جوش آمده حرام است آن را بنوشد اما وقتی دو سوم آن رفت و تبدیل به شیره انگور شد حلال می شود، مثال هایی از این قبیل را کدام مسلمان است که نشنیده و ندانسته باشد؟

امام معصوم علیه‌السلام نیز که از جانب خدای متعال مکلف به تکالیف مربوط به خود میباشد و افعال وی در قبال خدای متعال در چارچوب احکام شرعی قرار میگیرد، به تبع حالات مختلف، احکام مختلفی خواهد داشت. شواهد تاریخی واضحی، بر این مطلب میتوان بیان کرد: امتناع امیرالمؤمنین علیه‌السلام از بیعت با ابوبکر در زمان حیات شریف حضرت صدیقه علیها‌السلام و بیعت ایشان پس از شهادت و همچنین صلح امام حسن مجتبی علیه‌السلام با معاویه، پس از عدم پذیرش اولیۀ خلافت معاویه و جنگ با او، از این قبیل به شمار می روند.

بیعت با ابوبکر توسط امیرالمؤمنین علیه‌السلام هنگامی رخ داد که ایشان حجت را بر همگان تمام کرده بودند که این خلافت، غاصبانه است. در صحیح بخاری آمده: «وکانَ لِعَلِیٍّ مِنَ النّاسِ وَجهٌ حَیاةَ فاطِمَةَ... ولَم یَکُن یُبایِع تِلکَ الأَشهُرَ»؛[4] حضرت علی علیه‌السلام در مدت حیات حضرت فاطمه علیها‌السلام نزد مردم وجههای داشتند و... و در این مدت، حضرت با خلفا بیعت نکردند.

جالب این است که امتناع حضرت از بیعت، محقّق صحیح بخاری _ دکتر مصطفی البغا _ را ناچار کرده است که به یکی از این دو گزینه تن دهد: یا حکم به غصب خلافت از سوی مخالفان امام دهد و یا امتناع حضرت را حرام و غیرمشروع تلقی کند؛ و نکتۀ قابل توجه اینکه او گزینۀ دوم را انتخاب کرده است![5]

او در توضیح عبارت صحیح بخاری «و کان المسلمون إلی علیّ قریباً حین راجع الأمر المعروف؛ مسلمانان به علی علیه‌السلام نزدیک شدند، هنگامی که او با بیعت خود به معروف[و کار درست] بازگشت»، میگوید: «أی رجع إلى ما هو حقّ و خیر و مطابق لشرع اللّه عزوجل و وافق الصّحابة رضی اللّه عنهم بالمبایعة للخلافة»؛ یعنی علی علیه‌السلام با بیعت خود، به سوی حق و خیر و آنچه مطابق با شرع الهی است، بازگشت و با صحابه موافقت کرد.

ملاحظه میشود که امیرالمؤمنین علیه‌السلام با رفتار خود، حجت را بر همگان تمام کردند به گونه ای که هیچ مسلمانی نمیتواند ادعا کند حضرت از بیعت ابوبکر راضی بودند. امام مجتبی علیه‌السلام نیز در شرایط اضطرار و برای حفظ جان خود و شیعیان شان، بیعت را پذیرفتند؛ در حالی که برای همگان روشن شده بود که بیعت او جز از سر ناچاری نبوده است. شایان ذکر است که اضطرار، خود یکی از اسباب تغییر موضوع است.

 

پاسخ تفصیلی

در اینجا به صورت متمرکز دربارۀ سیرۀ عملی امام حسین علیه‌السلام در این حرکت و حکم شرعی آن صحبت خواهیم کرد. در تمام لحظات این حرکت مقدس، اتفاقاتی افتاد که سبب شد مسألۀ بیعت به لحاظ حالات مختلفی که رخ داد، دارای احکام متعددی گردد. عدم توجه به این تغییر و تحولات در تحلیل گفتارها و رخدادهای این مسیر، سبب می شود که ناسازگاریهایی از این دست به چشم بیاید. آنچه در این مسیر مشاهده می شود، تحت عنوان چهار گام تبیین می شود که هر گام، اشاره به یک حالت مجزای از دیگری دارد.

گام اول: مثلی لایبایع مثله

پس از شروع خلافت غاصبانۀ یزید، ولید بن عُتْبَه که والی مدینه بود، سیدالشهدا علیه‌السلام را فرا خواند تا از ایشان برای یزید بیعت بگیرد. امام حسین علیه‌السلام هم در جوابش فرمودند: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ‏ جَدِّی رَسُولَ اللّهِ ص یقُولُ إِنَّ الْخِلافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى وُلْدِ أَبیسُفْیان»؛[6] از جدم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیدم که جانشینی من بر فرزندان ابوسفیان حرام است.

ابن عتبه هم سر باز زدن امام علیه‌السلام از بیعت را فوری به یزید گزارش داد و یزید نامهای برایش نوشت و از وی خواست سر بریده امام را برایش در جواب نامه بفرستد.

امام علیه‌السلام، ابتدا در پاسخ به حاکم مدینه که ایشان را برای گرفتن بیعت نزد خود فراخوانده بود، با مدارا فرمودند:«أمّا ما سَأَلْتَني مِن البَيْعَةِ فَإنَّ مِثْلي لا يُعْطي بَيعَتَهُ سِرّاً»؛[7] اما بیعتی که از من خواستهای، پس بدان که فردی چون من به صورت مخفیانه بیعت نمیکند و گمان نمیکنم که تو هم به بیعت مخفیانه من راضی باشی.

ولید که به دنبال حل مسأله بود، با پیشنهاد امام موافقت کرد، اما مروان گفت: «لاتقبل أیّها الأمیر عذره و متى لمیبایع فاضرب عنقه فغضب الحسین علیه‌السلام»؛[8] اى امیر! عذرش را نپذیر و در صورت امتناع، گردنش را بزن.

اینجا بود که امام علیه‌السلام به غضب آمدند و بعد از ذکر اوصاف خود و اوصاف یزید ملعون، فرمودند: «أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ»؛[9] اى امیر! ما اهلبیت نبوّت و معدن رسالت، و جایگاه رفتوآمد فرشتگان هستیم، خدا به ما افتتاح و اختتام فرمود، اما یزید مردى فاسق و شاربالخمر، و قاتل و خونریز جانهاى محترم است، و شخصى چون من با چون اویى بیعت نكند.

امام حسین علیه‌السلام در این گفتار - بلکه در تمامی عباراتی که از حضرتشان در مکه و مدینه صادر شد - واضح و آشکار به حرمت این بیعت اشاره کرده و چنین بیعتی را خلاف شرع بیان می کنند.

پس از مرگ معاویه، هنگامی که ابنزبیر از سیدالشهدا علیه‌السلام پرسید: اگر از تو بیعت با یزید را خواستند، چه میکنی؟

حضرت در پاسخ فرمودند:«قالَ: … أُنظُرْ أَبا بَكْرٍ أَنِّى أُبايِعُ لِيَزيدَ وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعلِنُ الفِسْقِ يَشرَبُ الخَمْرَ وَ يَلعَبُ بِالكِلابِ وَ الفُهُودِ وَ يُبغِضُ بَقيَّةَ آلِ الرَّسولِ! لا وَ اللهِ لا يَكُونُ ذلِكَ أَبَداً»؛[10] آیا به نظر تو من با یزید بیعت کنم، در حالی که یزید انسانی فاسق است که فسق خود را آشکار نموده است، شراب مینوشد و سگبازی میکند و به اهلبیت رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله کینه میورزد؟ نه، به خدا قسم هرگز این کار را نخواهم کرد.

امام علیه‌السلام در این مقطع، با دو حکم الهی مواجه هستند: یکی حرمت بیعت با یزید و دیگری وجوب حفظ جان خود از قتل. همانطور که رسول خداصلی‌الله‌علیه‌وآله در وصیت خود به علی علیه‌السلام فرمودند: «فإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَ كُفَّ يَدَكَ وَ لاَ تُلْقِ بِهَا إِلَى اَلتَّهْلُكَةِ»؛[11] اگر تو را پس از من یار و یاوری نبود، صبر پیشه کن و با آنان نجنگ و خود را با دستان خود به هلاکت نینداز.

همچنین فرمودند: «وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَبَايِعْ وَ احْقِنْ دَمَكَ»؛[12] اگر یاوری نیافتی، بیعت کن و جان خود را حفظ نما.

این است که امام علیه‌السلام برای عمل به هر دو حکم الهی، مدینه را ترک می کنند و رهسپار مکه می شوند «فَخَرَجَ مِنها خائِفاً يَتَرَقَّبُ».[13]

 در مثیر الاحزان گزارش شده است: «إنَّ الحُسَیْنَ علیه‌السلام لَمّا خَرَجَ مِن المَدینَةِ أتَی قَبْرَ الرَّسُولِ صلی‌الله‌علیه‌وآله فَالتَزَمَهُ وَ بَکی بُکاءً شَدیداً وَ سَلَّمَ عَلَیهِ وَ قالَ:بِأَبی أنتَ وَ أُمّی یا رَسُولَ اللّهِ لَقَد خَرَجتُ مِن جِوارِکَ کُرهاً وَ فُرِّقَ بَیْنی وَ بَینَکَ وَ أُخِذْتُ بِالأَنفِ قَهراً أَنْ أُبایِعَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ شارِبَ الخُمُورِ وَ راكِبَ الفُجُورِ وَ إنْ فَعَلْتُ كَفَرتُ وَ إنْ أَبَیتُ قُتِلْتُ فَها أَنَا خارِجٌ مِنْ جِوارِكَ کُرْهاً فَعَلَیكَ مِنّى السَّلامُ»؛[14] امام حسین علیه‌السلام هنگامی که قصد خارج شدن از مدینه را داشتند، نزد قبر رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله رفتند، آن را در آغوش گرفتند و گریه شدیدی کردند. سپس بر حضرت سلام دادند و عرضه داشتند: پدر و مادرم فدای تو یا رسول اللّه! از مجاورت شما به جبر و اکراه خارج میشوم و بین من و شما جدایی میافتد. مرا مجبور کردهاند که با یزیدِ شارب خمر و اهل فسق و فجور بیعت کنم. اگر این کار را انجام دهم، کافر شدهام و اگر سر باز زنم، کشته می‌شوم، پس الوداع ای رسول خدا!

گام دوم: النّاس کلّهم معک

امام علیه‌السلام برای حفظ جان خویش که فریضهای الهی و واجبی شرعی است، عازم مکه می شوند. پس از استقرار امام در مکه، نامههای مردم عراق به سمت ایشان روانه می‌شود. چندین نامه از سوی شیعیان و رؤسای کوفه به دست امام می رسد که همگی از امام حسین علیه‌السلام خواسته بودند برای تشکیل حکومت و پس گرفتن خلافت از یزید به سوی آن ها بیاید. امام علیه‌السلام در ابتدا پاسخی به نامهها نمیدادند: «و هو مع ذلك یتأنّى و لایجیبهم»[15] اما در ادامه همانند ماجرای بیعت با امیرالمؤمنین علیه‌السلام، جمعیت زیادی از امام درخواست حرکت به کوفه را کردند؛ تا جایی که تعداد نامهها به ١٢٠٠٠ نامه رسید.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در جریان بیعت خود، این موارد را به عنوان برخی از دلایل پذیرش حکمرانی سیاسی بر مردم مطرح کردند: «حُضُورُ الْحَاضِرِ»، «قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» و «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ‏»؛[16] اگر این بیعتكنندگان نبودند، و یاران، حجّت بر من تمام نمى‌‏کردند، و اگر خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این كار را از دست مى‏‌گذاشتم و پایانش را چون آغازش مى‏‌انگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مى‌‏داشتم.

همین اتفاق به سبب کثرت دعوت کوفیان، برای امام حسین علیه‌السلام رقم خورد. امام علیه‌السلام نیز بر حسب وظیفۀ شرعی و البته گام به گام، ابتدا حضرت مسلم را برای راستیآزمایی به کوفه فرستادند.

پس از بیعت پرشور مردم کوفه با مسلم بن عقیل، وی به عنوان سفیر امام، نامهای به امام علیه‌السلام نوشت و در آن عرضه داشت: «و قد بایعنى من اهل الكوفه ثمانیة عشر ألفا، فعجّل الاقبال حین یأتیك كتابی، فانّ النّاس كلّهم معك»؛[17] (از مردمان کوفه ١٨٠٠٠ نفر با من بیعت کردهاند، پس هنگامی که نامه من به شما رسید، شتاب کن که مردمان همه با شما هستند). در اینجا از یک طرف بیعت همچنان حرام بود و از طرف دیگر، حرکت بر ضد دستگاه حاکم برای اتمام حجت بر امام واجب شده بود.

پس از این نامه، امام علیه‌السلام رهسپار کوفه شدند.

گام سوم: خَذَلَتْنا شیعَتُنا

پس از شهادت جناب مسلم بن عقیل، لحظات بسیار حساسی پیش آمد، و شرایط یکی پس از دیگری تغییر کرد. امام علیه‌السلام به تناسب حال، تصمیم میگرفتند، و در هر مقام، لحن مناسب با آن مقام را اتخاذ می کردند. با کوتاهی اهل کوفه در یاری آن جناب، دعوت کوفیان که سبب وجوب قیام برای امام حسین علیه‌السلام شده بود، از بین رفت و به دنبال آن حکم شرعی وجوب هم از میان برداشته شد. امام علیه‌السلام از سویی به نامشروع بودن حکومت یزید تصریح کرده بودند و از سویی دیگر باید جان خویش را به عنوان یک قانون الهی حفظ میکردند.

امام بر اساس علم الهی خود به شهادت و همچنین بر پایه شناخت عادی و متعارفی که هر انسانِ آگاه از اهداف دستگاه بنیامیّه دارد، می‌دانستند که هدف آن ها فقط و فقط از میان برداشتن امام است و مسألۀ بیعت، بهانهای بیش نیست. ازاین رو هنگام مواجهه با حر بن یزید ریاحی، به او پیشنهاد بازگشت میدهند، و سرانجام پس از محاصره شدن، به منظور اتمامحجت با عموم جامعه و برای نشان دادن اهداف پلید آنها به تمامی افراد بشر، به عمر سعد لعنةاللّهعلیه یکی از این سه را پیشنهاد می دهند: بیعت، رفتن به یکی از نقاط مرزی و یا بازگشت به مدینه. این سه پیشنهاد آن قدر جامع و کامل بود که هیچ عذری برای دستگاه حاکم به جای نگذاشت.

 امام در این مرحله درصدد اتمامحجت بودند، تا مبادا در حد یک طغیانگر به مردم معرفی شوند.

طرح این پیشنهاد سهگانه از سوی امام، مفسدهای به همراه نداشت؛ چرا که ایشان به همگان رسانده بودند که خلافت یزید غاصبانه است. اینجا صرفاً بر اساس وجوب حفظ جان، شرعا واجب بود اقدامی صورت گیرد. اقدامی که عمر سعد با نوشتن نامه، آن را امری علنی و سیاسی کرد، و نامه او در تاریخ ثبت شد. و این احتمال که عمر سعد به دروغ چنین نامه ای را برای ابن زیاد نوشته است نادرست است، چون میدانست که با آشکار شدن دروغش، او را خواهد کشت. از سوی دیگر ناچار بودن حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام و وجوب حفظ جان بر ایشان هم مثل خورشید بر همگان واضح شده بود، و پیشنهاد بیعت، هیچ جهت مثبتی برای حقانیت خلافت یزید دربر نداشت.

گام چهارم: هیهات منّا الذّله

پیشنهاد مدبّرانه امام باعث شد که آن ها حقیقت خویش را آشکار کنند و ضمن رد این سه مورد، از امام بخواهند که تابع حکم ابنزیاد باشد و هر تصمیمی او گرفت، تسلیم وی شود. البته امام به خوبی ابنزیاد را می شناخت و میدانست که او سودای قتل وی را در سر دارد؛ آن هم قتلی ذلیلانه و تحقیرآمیز.

عمر سعد نامه ای برای ابن زیاد نوشت و با شادی از توافق خود با امام سخن گفت. ابنزیاد در ابتدا کلام او را پذیرفت، اما شمر ملعون رأیش را برگرداند:

«فقام إلیه شمر بن ذی الجوشن فقال أتقبل هذا منه و قد نزل بأرضك و إلى جنبك و اللّه لئن رحل من بلادك و لمیضع یده فی یدك لیكوننّ أولى بالقوّة و لتكوننّ أولى بالضعف و العجز فلاتعطه هذه المنزلة فإنّها من الوهن و لكن لینزل على حكمك هو و أصحابه فإن عاقبت فأنت أولى بالعقوبة و إن عفوت كان ذلك لك.

قال له ابنزیاد نعم ما رأیت الرأی رأیك اخرج بهذا الكتاب إلى عمر بن سعد فلیعرض على الحسین و أصحابه النّزول على حكمی فإن فعلوا فلیبعث بهم إلی سلما و إن هم أبوا فلیقاتلهم فإن فعل فاسمع له و أطع و إن أبى أن یقاتلهم فأنت أمیر الجیش و اضرب عنقه و ابعث إلی برأسه».[18]

شمر بن ذى الجوشن (لعنةاللّهعلیه) برخاست و گفت: «آیا این سخن را از حسین مىپذیرى؟ اكنون كه به سرزمین تو آمده و پهلوى تو است؟ به خدا اگر از این سرزمین (به سلامت) برود و دست در دست تو نگذارد، هر آینه نیرومندتر گردد، و تو ناتوانتر خواهى شد. پس این پیشنهادهاى او را نپذیر، زیرا این كار نشانۀ سستى است؛ بلکه او و اصحابش باید به دستور و حکم تو تن دهند، آنگاه اگر تو آنان را كیفر كنى، تو بدان سزاوارتر خواهى بود، و اگر از ایشان درگذرى و عفو كنى، آن هم به دست تو است!»

ابنزیاد گفت: «خوب نظری دادی! رأی،رأی توست. این نامه را كه مىنویسم، نزد عمر بن سعد ببر [و بگو] آن را به حسین و پیروانش بدهد [و بگوید] تسلیم حکم من شوند. پس اگر بدان تن دادند، آنان را زنده به نزد من فرستد، و اگر سر باز زدند، باید با ایشان بجنگد. اگر عمر بن سعد این كار را انجام دهد، تو فرمانبردار او باش و از دستورش پیروى كن، و اگر جنگ را نپذیرفت، تو امیر و فرمانده لشکر باش و گردن عمر بن سعد را بزن و سر او را براى من بفرست.»

این عبارت نیز بیانگر نیت پلید ابنزیاد است:

«وَ كَتَبَ ابْنُ زِیادٍ لَعَنَهُ اللّهُ إِلَى الْحُسَینِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ: «أَمّا بَعدُ یا حُسَینُ فَقَدْ بَلَغَنِی نُزُولُكَ بِكَربَلاءَ وَ قَد كَتَبَ إِلی أَمیرُالْمُؤمِنِینَ یَزِیدُ أَنْ لا أَتَوَسَّدَ الْوَثِیرَ وَ لا أَشْبَعَ مِنَ الْخَمِیرِ أَوْ أُلْحِقَكَ بِاللَّطِیفِ الْخَبِیرِ أَوْ تَرجِعَ إِلى حُكْمِی وَ حُكْمِ یزِیدَ بْنِ مُعَاوِیةَ وَ السَّلَامُ». فَلَمَّا وَرَدَ كِتَابُهُ عَلَى الْحُسَینِ علیه‌السلام وَ قَرَأَهُ رَمَاهُ مِنْ یدِهِ...»؛

ابنزیاد به امام علیه‌السلام نامه نوشت که: «ای حسین! به من خبر رسیدن تو به کربلا رسیده است. امیرالمؤمنین یزید به من اینچنین نوشته که هیچ کاری نکنم تا جان تو را بستانم، یا اینکه خود را تحت حکم من و یزید بن معاویه قرار دهی. والسّلام.» هنگامی که این نامه به امام رسید، آن را به زمین انداختند.»[19]

اینجاست که گام چهارم برداشته می شود و سیدالشهدا علیه‌السلام آن جملۀ مشهور خود را بیان می فرمایند: «أَلا إِنَّ الدَّعِیَّ بْنَ الدَّعِیّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ».

در این گام، دیگر مسألۀ بیعت مطرح نبود، بلکه مسألۀ تسلیم امر ابنزیاد شدن بود و این به معنای آن است که اگر خواست بکشد و اگر نخواست، رها کند.

برای کسانی که مطالعات تاریخی دارند، کاملاً روشن است که هدف ابن زیاد، تنها و تنها از میان برداشتن امام بود. مرحوم مجلسی دراین باره می فرماید:

«ظاهر این است که اگر حضرت با آن ها بیعت می کرد، آن ها به خاطر شدت دشمنیشان با امام او را رها نمی کردند، بلکه امام را به هر شکل ممکن به قتل می رساندند. تنها دلیل عرضه بیعت بر امام نیز این بود که آن ها می دانستند امام با آن ها موافقت نخواهد کرد.

مگر ماجرای مروان را نشنیده ای که به والی مدینه مشورت قتل حضرت را داد، قبل از این که بر او بیعت را عرضه کنند، یا عبیدالله بن زیاد ملعون که می گفت او باید به داوری ما تن دهد سپس ببینیم با او چه کنیم؟! آیا ندیده ای که چگونه ابتدا به جناب مسلم امان دادند آن گاه او را به شهادت رساندند؟».[20]

صاحب جواهر نیز چنین می نویسد:

«آن چه از امام سر زد (جهاد با دشمنان و عدم صلح با مخالفین) با وجود آن که از اسرار الهی و علم نهان خداوندی است، می تواند از این بابت باشد که راهی جز این، مقابل امام نبود. چرا که امام می دانست که دشمنان در هر حال عزم بر قتلش دارند کما این که از رفتارها و حالات و کفر و عناد آن ها روشن و آشکار است».[21]

در اینجا دوران بین مرگ و حیات نبود تا امام برای وجوب حفظ جان، حیات را برگزینند، بلکه دوران بین ذلت کشتهشدن در دارالاماره کوفه پیش تخت ابنزیاد و عزت شهادت در دشت کربلا بود. بر اساس این معیار است که امام حسین علیه‌السلام تسلیم نمیشوند و خود را آماده پیکار میکنند.

اینجا دیگر وجه جوازی برای تقیّه وجود ندارد، تا چه رسد به این که این سکوت و کتمان منجر به ذلتپذیری و تحقیر امام علیه‌السلام شود. در حقیقت، امام شهادت را در آخرین گام و پس از ادای تمام رسالت خود پذیرفتند، بدون آن که لحظه ای از دستورات و قوانین الهی سرپیچی کرده باشند.

سخن پایانی

آنچه در سلوک اهل بیت علیهم‌السلام در قبال حاکمان ظالم مشاهده می شود، دو شعار اساسی و مترتب بر یکدیگر است: ابتدا «هیهات منّا البیعة المغریة» (ما از بیعتی که مردم را به گمراهی بیندازد، دور هستیم) و دیگری «هیهات منّا الذّلة الموهنة المخزیة» (ما از ذلت خوارکننده دور هستیم).

اگر ماهیت فریبکارانه و غاصبانه حکام جور برای مردم تبیین نشود، آنها برای همیشه در گمراهی و اشتباه باقی می مانند و اینجاست که سیدالشهدا علیه‌السلام از بیعت سر باز می‌زنند و به همگان اعلام می کنند: در اینجا نمی‌شود تقیّه کرد؛ چرا که تقیّه منجر به کور شدن امت می گردد و باید حقیقت را به آنها فهماند.

 اما هنگامی که این اتمامحجت صورت می گیرد، دیگر مجال تقیّه و حفظ جان است و حکم شرعی به دنبال موضوع آن تغییر می یابد. حال اگر تقیّه کارایی خود را از دست بدهد و تأثیری در حفظ جان نداشته باشد، اینجاست که دیگر مسألۀ وجوب تقیّه و لزوم حفظ جان مطرح نیست و نوبت به شعار «هیهات منّا الذّلة» می رسد.

این چهار گام، یک تحلیل فقهی هماهنگ و منسجم از رفتار امام حسین علیه‌السلام است که بر اساس آن بین رفتارها و گفتارهای مختلف امام هیچگونه تغایر و ناسازگاری مشاهده نمیشود.

بیانی که گذشت، میتواند محملی برای کلام عقبه بن سمعان، خادم امام - که در ابتدای متن گذشت - باشد. توضیح آنکه پس از شهادت امام علیه‌السلام، ننگ بزرگی متوجه دستگاه حاکمیت شد. ازاینرو، آنها در تلاش بودند تا دامن یزید را از این ننگ پاک کنند و تمامی جنایات را به گردن ابنزیاد بیندازند. آن ها این گونه اظهار می کردند که امام علیه‌السلام خود راضی به بیعت با یزید بود و این ابن زیاد بود که مانع شد. این در حالی است که بیعت امام با یزید محال بود مگر آن که شرایط، به حد وجوب تقیه برسد.

در این شرایط که دشمن در مقام تحریف تاریخ و اهداف امام بود و پیشنهاد بیعت امام از روی رضایت را به اذهان القا می کرد، عقبه بن سمعان قسم یاد می کند که من همه جا با امام بودم؛ امام اصلاً راضی به بیعت با یزید نبودند، در واقع انکار و تکذیب عقبه، ناظر بود به شرایط آن زمان و برداشتی که حاکمیّت، از بیعت امام القا می کرد.

باید توجه داشت که این سخن عقبه که همیشه همراه با امام بودم، منافاتی با عدم حضورش در ملاقات خصوصی امام علیه‌السلام با عمر سعد ندارد[22] چون تردیدی نیست که همان زمان هم امام علیه‌السلام راضی به بیعت با یزید نبودند، و این پیشنهاد فقط برای حفظ جان، طبق ظاهر و اتمام حجت برای شهادت، طبق باطن بود، و عقبه نیز این را به خوبی می دانست.

 

[1] . تاریخ طبری، ج۵، ص۴١۴.

[2] . تاریخ طبری، ج۵، ص۴١3.

[3] . کشف الغمه، ج١، ص۵٧٣.

[4] . صحیح بخاری، ج۴،  ص١۵۴٩.

[5] . همان.

[6] . امالی صدوق، ص152.

[7] . تاریخ طبری، ج۵، ص٣٣٩.

[8] . لهوف، ص٢٢.

[9] . همان، ص٢٣.

[10] . الفتوح، ج۵، ص١٢.

[11] . کتاب سلیم بن قیس، ج٢، ص568؛ بحارالانوار، ج28، ص54.

[12] . کتاب سلیم بن قیس، ج٢، ص591؛ بحارالانوار، ج28، ص274.

[13] . الارشاد، ج٢، ص٣۵.

[14] . در سوگ امير آزادى (ترجمه مثير الأحزان)، ص١٠٢؛ نک: ناسخ التواریخ، ج١، ص7.

[15] . لهوف، ص٣۵.

[16] . نهجالبلاغه، خطبه٣، شقشقیه.

[17] . تاریخ طبری، ج5، ص۳۷۵.

[18] . الارشاد، ج٢، ص٨٨.

[19] . بحارالأنوار،ج۴۴،ص٣٨۴.

[20] . بحارالأنوار، ج 45، ص 99.

[21] . جواهر الکلام،  ج 21، ص 295.

[22] . بنا بر گزارش طبری، این ملاقات کاملاً خصوصی بود و هیچ یک از همراهان امام علیه‌السلام یا عمر سعد لعنة الله علیه حضور نداشتند؛ تاریخ الطبری، ج ۵، ص 413.

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها