برای او که شیوۀ معمولش سکوت و کمگویی بود،
«نگاه» میشد کبوتر نامهبر.
به تکتک آدمهایی که میآمدند مسجد، نگاه میکرد.
با نگاه سلام میداد، دلجویی میکرد.
آنهایی را که ته صف و یا کُنجی نشسته بودند و چندان به چشم نمیآمدند هم میدید.
نیازمندها را رصد میکرد؛
به اطرافیانش میگفت: «آن آقا را میبینید؟ هم او که جلوی در نشسته، این پول را بدهید بهش.»
یا: «آن دیگری را میبینید آن گوشه، این هدیه را بدهید ببرد.»