روزهای عید، غلغله بود. همه میآمدند. خانه پر از رفتوآمد میشد. تقریباً همۀ ماهایی که جزو اقوام آقا نبودیم، میرفتیم بیرون. جا برای ما نمیماند. آقا هم سر سفرۀ غذا مینشست و فضا کاملاً خانوادگی بود. گاهی هم از اعضای خانواده، سؤال برایشان پیش میآمد. با آقا هماهنگ میکردند و میرفتند اندرونی خاص آقا، از ایشان میپرسیدند و جواب میگرفتند.