قبلتر محافظ یکی از مراجع بود.
بعد از فوت آن مرجع، آمده بود بهاصرار که محافظ آقای بهجت بشود.
خانوادۀ آقا هم قبول کردند و با خودش در میان گذاشتند.
گفت: «آن وقت چه کسی میخواهد از آن محافظ، محافظت کند؟»
گفتند: «خدا»
گفت: «همان خدا، از من هم محافظت میکند.»