هنوز باورم نمیشد؛ با دست لرزان، وصیّتنامه را گشودم. خواندم اما نفهمیدم؛ کلمات پشت هم ردیف میشد و سطر بهسطر از جلوی چشمانم میگذشت.
گفتم: «شاید خطی را اشتباه خواندم»، برگشتم و دوباره دیدم. برای سومین بار که خواندم، دیدم نه؛ دارم درست میبینم،
نوشته: «نماز و روزههای عمر تکلیفم را قضا کنید.»
***
هشتادویک سال از بلوغش گذشته بود. او که از همان نوجوانی و سالها قبل از بلوغ، نماز برایش معنی و مفهوم دیگری داشت، همیشه میگفت: «نماز خمریست خوشگوار، لذیذترین لذتهاست، در عالم وجود، مانندی ندارد.» کسی را یارای ادای نمازش هست؟!