صفحه اصلی

در حال بارگیری...
شبکه‌های اجتماعی

عکس‌نوشت سه شنبه 13 فروردین ماه ١٣٩٨

بر اساس خاطرۀ عموی آقا

پناه‌برخدا! این چه کاری بود کردی فرزند برادر؟!
عبایش را به دوش انداخت و در کوچه پس‌کوچه‌های کربلا، راهی خانۀ استاد شد.
به گوشش رسانده بودند که برادرزادۀ شانزده ساله‌اش محمدتقی  دیروز در مدرسه، محضر آن عالم گستاخی کرده است. گفته بودند  با وجود آن‌همه شاگرد برجسته و طلاب فاضل، در مقابل عالم بزرگ کربلا  ایستاده و پاسخ نظریه‌هایش را داده است.

در زد. استاد خودش در را باز کرد.
گفت: «من عموی همان نوجوانی هستم که دیروز به شما بی‌ادبی  کرده است!».
استاد یادش آمد دیروز با نوجوانی در مدرسه بر سر یک موضوع درسی  بحثش شده بود.
گفت: «نه آقا! اتفاقاً من به فرزندانم توصیه کرده‌ام که مثل او درس بخوانند و با او معاشرت کنند».

بعدها که محمدتقی بر کرسی تدریس نشست، همیشه به طلبه‌های  جوان توصیه می‌کرد: «هر درسی را که می‌خوانید، باید چنان بفهمید که  گویی در جایگاه مؤلف هستید، تا اِبهامی برای‌تان نماند؛ باید پس از  پایانِ همان درس، به‌راحتی مدرّس باشید. در غیر این صورت، دوباره  از اول بخوانید». (بر اساس خاطرۀ عموی آقا؛ به‌نقل از نزدیکان معظم‌له)

  این بهشت، آن بهشت، ص١٧

آخرین مطالب

نمایه‌ها

فیلم ها