هشامبنعبدالملک از جناب زید رحمهالله خواست تا در مجلس او حاضر شود، ولی به اطرافیان خود دستور داد به او اعتنا نکنند. زید سلاماللهعلیه وارد مجلس هشام شد، جایی برای نشستن او نگشودند. ناچار همان اول مجلس نشست و رو به هشام کرد و فرمود: هیچکس از کسی که از خدا اطاعت کند، بالاتر نیست؛ «إِنهُ لَیسَ مِنْ عِبادِ اللهِ أَحَدٌ فَوْقَ أَنْ یوصی بِتَقْوَی اللهِ وَ لا مِنْ عِبادِهِ أَحَدٌ دُونَ أَنْ یوصی بِتَقْوَی اللهِ، وَ أَنَا أُوصِیک بِتَقْوَی اللهِ ـ یا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ ـ فَاتقِهِ؛ هیچکس از بندگان خدا بالاتر و پایینتر از آن نیست که به تقوای خدا سفارش شود، و من تو را ـ ای امیرمؤمنان! ـ به تقوای خدا سفارش میکنم، پس از او بر حذر باش».
هرکدام از اهل مجلس زخم زبانی به ایشان دادند، هشام هم به ایشان توهین کرد و گفت ساکت باش، «لا ام لَک؛ ای بیمادر!» تو فرزند کنیز هستی و بااینحال، خیال خلافت در سر داری و اهل کوفه با تو بیعت کردهاند؟
زید فرمود: گفتار تو جوابی دارد، آیا بگویم یا ساکت باشم؟ هشام گفت: بگو. فرمود: حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم علیهماالسلام پسر کنیز بود. پستی رتبه مادران موجب پستی مرتبت فرزندان نمیشود. مادر حضرت اسماعیل کنیز بود، معذلک خداوند متعال او را به نبوت برگزید و از صُلب او پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآلهوسلم را پدید آورد. اکنون تو بهخاطر مادرم بر من خرده میگیری، در صورتی که من فرزند علی و فاطمه علیهماالسلام میباشم.
سپس کلماتی میان زید و هشام رد و بدل شد و سرانجام هشام گفت: دست این نادان را بگیرید و از مجلس بیرون کنید. زید برخاست و از نزد هشام بیرون شد و از همانجا خروج زید سلاماللهعلیه آغاز شد.١